وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

هیچ نشانه ای برای ایمان، بهتر از اخلاق خوب نیست

 پای سخنان استاد الهی قمشه ای

*
چطور می شود دل آدم پر از شادی حقیقی بشود؟ عملا اولین قدم چیست؟ این همه انبیا و اولیا یعنی شاعران آسمانی آمدند و ما را به شادمانی دعوت کردند. راه را هم نشانمان داده اند. چرا ما باید در کنار گنج از گدایی بمیریم در حالی که همه چیز داریم. چرا همت نکنیم و به جاهای خوب نرسیم؟

پایان تمام تلاش های انبیا، اخلاق است. پیامبر می فرماید من برای مکارم اخلاق مبعوث شده ام. هیچ نشانی برای ایمان بهتر از اخلاق خوب نیست. حدیث داریم که افضل مردم در ایمان کسی است که اخلاقش بهتر باشد.

*انبیا و اوصیا این خبر بزرگ(مرگ) را برای این آوردند که ما حالمان خوب بشود. اگر این خبر تصدیق نشود بقیه خبرها چه اهمیتی دارند؟ اگر در زندان به یک اعدامی پول زیادی بدهند ، با خود می گوید من با این پول چه کار کنم؟

در کلیله و دمنه داستانی داریم بدین شرح که: شتربانی از یک شتر مست فرار می کرد. رفت و در یک چاه پنهان شد. دیدی در یک سوراخی روبرویش یک کندوی عسل هست. چند ناخنکی زد و عسلی خورد.چند نیش هم خورد.

بعد دید در پایین چاه اژدهایی دهانش را باز کرده و منتظر است که او بیافتد. فکر کرد طنابی که به آن آویزان است محکم و مطمئن است. دید دو موش سیاه و سفید دارند طناب را می جوند.

این توصیف زندگی است. قرآن می فرماید با مرگ نزد پروردگارت می روی. نمی گوید می روی در قبر. بیشتر مردم از قبر می ترسند. ما الان در قبر هستیم. اگر بمیریم راحت می شویم. خبر مهم انبیا این است. این خبر است که دل را شاد می کند. این که از قبر شما را می ترسانند به خاطر اعمال است.

از زرتشت نقل کرده اند که هیچ سعادتی بالاتر از این نیست که وقتی داری می میری با خود بگویی من کسی را آزار نکرده ام و کسی از من نرنجیده است.

عربی آمد پیش پیامبر. پرسید: فمن یعمل مثقال ذره خیره یره؟ پیامبر گفت بله. پرسید: فمن یعمل مثقال ذره شراً یره؟ پیامبر  گفت بله. اصحاب گفتند عجب آدم بی توفیقی است. می نشستی و از سخنان پیامبر استفاده می کردی.

پیامبر فرمود این فرد با فهمیدن این مطلب فقیه شد. موضوع فهمیدن، تدبر و تعمق است. همین یک آیه می تواند مشکلات ما و جامعه بشری را حل کند.

دلیل علمی این موضوع هم این است که معلول از جنس علت است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. تو که می دانی دروغ بد است، وقتی از دروغ پولی بدست می آوری آن پول باعث خیر و خوبی می شود؟

*در قرآن وعده داده شده که هر کس به خدا ایمان بیاورد و براساس همان مذهبی که دارد به او حیاط طیبه و پاک اعطا می کنیم.
تفاوت میان مذاهب بسیار جزئی است.مثلا نماز در همه مذاهب و ادیان هست. بالاخره ما باید با پروردگارمان صحبت کنیم. ولی نماز ما از نماز باقی ادیان کامل تر و زیباتر است. در نماز حرکات تناسب دارند و این یعنی هارمونی و این هارمونی یعنی هنر. مولانه می گوید ما در نماز سجده به دیدار می بریم، بیچاره آنکه سجده به دیوار ببرد.

ما تلاشی نمی کنیم. نماز را بر حسب عادت می خوانیم. این است که نمازمان معراجمان نمی شود. نماز امروز باید بهتر از دیروز باشد. عبادت می کنی بگذر ز عادت   نگردد جمع عادت با عبادت

یکی از من می پرسید ما چه کار کنیم که در نماز تماما فکرمان به چیزهای دیگر است. گفتم ما کل روز را به فکر کارهای دیگر هستیم. چند دقیقه می خواهیم به یاد خدا باشیم نمی توانیم. چون باید همیشه به یاد خدا باشیم تا آن چند دقیقه هم بتوانیم به یاد خدا باشیم. اگر دائما در زندگی به یاد خدا باشیم و معنی "بسم الله" و "ایاک نعبد" را به یاد داشته باشیم، نمازمان هم با توجه خواهد بود.

نماز ریتم دارد. تکرار دارد، فرد دارد، زوج دارد. ترکیبات هنری زیبایی در نماز هست. وقتی می گویی سبحان ربی العظیم و بحمده، خود به خود به تعظیم در می آیی و این در حالی است که به رکوع می روی. آدم وقتی زشتی زیاد ببیند، رویش اثر منفی دارد. فرد یک دیوار زشت ببیند می آید خانه سر همسرش فریاد می زند. آدم باید همیشه باید زیبایی ببیند. باید همیشه در باغ و بوستان بود. شهر و ساختمان ها و معماری باید زیبا باشد.نماز را بگذارید جلو از رویش معماری بکنید. نماز می تواند برای هزاران اثر هنری الهام بخش باشد. قرآن موزه تناسب و زیبایی است.

*ایمان به خدا و روز جزا که درست شد، عمل صالح هم درست می شود ولی تلاش و کوشش می خواهد. به این شکل که ما چند روز فطرت و نفس خود را محاسبه کنیم.شب که شد اعمال روزانه را مرور کنیم. با خود بگوییم این کارت خوب نبود پس بگذارش کنار! فیلم خودتان را بگیرید و بگذارید جلو خودتان. ببینید می خواهید این فیلم را جلوی همه پخش کنن؟ با فرزندم چطور برخورد کردم؟ با مادرم چگونه حرف زدم؟ اگر حاظر نیستی این فیلم را بقیه مردم ببینند یعنی خوب نیستی . این یک تعریف از تقواست. که تمام اعمالت را روی سرت بگذاری و بروی بازار دوری بزنی و شرمنده نشوی.

خداوند این امکان را به ما داده که هر روز خودمان را اصلاح کنیم. مغفرتی بالاتر از این هست که هر روز با محاسبه نفس می توانی خودت را اصلاح کنی؟

خوب حالا بعد از این که فرد مدتی محاسبه نفس کرد این قابلیت را پیدا می کند که با یک پیر، مرشد یا صاحب کرامتی برخورد کند. به پیر بگوید ما تا این جای راه را آمده ایم. کارهای ما درست است یا نه؟که پیر او را راهنمایی کند. انسان دو رول دارد. یکی ظاهری و یکی باطنی. باطنی عقل است و ظاهری پیامبر خدا. پیامبر همان رسول درونی است که بیرون آمده  تا همه او را ببیند. پس دو آینه مقابل ماست.( یک آینه روی تو و یک آینه عالم) اول آینه فطرت خودمان را بگذاریم جلوی خودمان. بعد هم مدد بگیریم از انبیا و اولیا که شاعران آسمانی اند.

*واقعا اگر می خواهید ثواب حقیقی ببرید، توصیه های قرآن را عملی کنید و وارد زندگی خود کنید. سعی کنید هر روز به یکی از دستورات قرآن عمل کنید.سعدی و حافظ و مولانا هم همین حرف ها را می زنند که این مطابق با همان فطرت درونی خودمان است.

* کتب آسمانی را مطالعه کنید! زبور داود(ع) خیلی زیباست. مناجات های بنده با خدای خودش است. ببینید داود چه علمی داشته. کتب آسمانی پیشین هم جزو کتب ماست. آن ها هنوز مسلمان نشده اند ما که قبلا مسیحی شده ایم. فردی به من گفت من کم کم دارم مسیحی می شوم. گفتم مسیحی هستی. سعی کن کم کم مسلمان بشوی!

مسلمانی مراتبی دارد که یک مرتبه اش مسیحیت است. جالب است بدانید که بحث یک پرفسوری در گلاسکو چه بود! "مسلمان بودن مسیح". چون مسلمانی درجات دارد و مسیح هم یک درجه از آن است. و درجه اتم واکمل مسلمانی رسول اکرم است. موسی، عیسی، ابراهیم و همه پیامبران مسلمانند.

*می گویند می رویم روضه. روضه یعنی باغ. ما برای کسی عزاداری می کنیم که در رفیع ترین رتبه بهشت ایستاده است. روضه، رفتن در باغ یک قدیس است. مجلس رو روضه را تبدیل کنیم به قدیس شناسی. ما در بیابان حیران و سرگشته هستیم. گرگ، طوفان و کلی نگرانی هم داریم. پناه می بریم به این باغ ها تا از برکات این باغ ها برخوردار بشویم.

*فردوسی می گوید: تو را دین و دانش رهاند نخست. یعنی دینی که توام با دانش باشد. نه توام با تعصبات و جهل.

* در خلقت به عده ای ابروی کمانی داده اند، به عده ای ابروی شمشیری داده اند و به عده ای هم ظاهری معمولی می دهند. این زیبایی ظاهری دست ما نیست. ولی می توانیم صورت اعمال خود را زیبا کنیم. سیرت زیبا داشته باشیم تا در آخرت این سیرت زیبا تبدیب شود به صورت زیبا.

قدیم می گفتند برای این که بدانی چگونه آدمی هستی ببین دوست داری به خواستگاری خودت بروی یا نه؟ خیلی ها با خود می گویند آخر من چه امتیازی دارم که به خواستگاری خودم بروم؟

خوب کاری بکن که دوست داشته باشی به خواستن خودت بروی! شیرین سخن بگو، با مردم خوش برخورد باش، مزاحمت ایجاد نکن. مگر نمی خواهیم خیر مردم به ما برسد؟ پس ما هم خیرمان را به آنها برسانیم.

چهل نکته کلیدی: چگونه آدم شویم؟!

چهل نکته کلیدی در باب انسان شدن از نصایح آیة الله امجد

1- هر وقت گرفتاری داشتید به سجده بیافتید و ذکر یونسیه را بگویید. «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»

2- غیر از چهارده معصوم نمی‌شود از کسی دفاع مطلق کرد، حتی عرفا .

3- نگران کردن پدر و مادر - ولو یک دقیقه - گناه است. اگر می‌خواهی به منزل دیر بروی، زنگ بزن، اطلاع بده تا نگران نشوند.

4- ارزش‌ها باید ملاک باشد نه حزب و گروه. و الا بی دین می‌شویم.

5- همه چیز را ببازید تا برنده شوید .

6- اینقدر قرآن باید بخوانی تا بفهمی، وقتی فهمیدی، دیگر قرآن رهایت نمی‌کند.

7- نه مرید؛ نه مقام، نه کتابخانه؛ انسان موقع مرگ، اینها را با خود نمی‌برد!

8- متاسّفانه امروز در جامعه‌ی ما تعقّل خیلی کم شده آقا تعقّل؛ همین منشاء بسیاری از مشکلات هست.

9- این یک کلمه زندگی را شیرین می‌کند: «من مقصّرم»

10- در قیامت با این که خود جهنّم از بوی بد آکنده است، باز اهل جهنّم از بوی بد عالم بی عمل در اذیّتی مضاعف‌اند.

11- ترک و فعل خیلی مهم نیست، نیّت خیلی مهم است.

12- عمیق‌ترین حرف بنده این است: خدا هست.

13- بی خود این طرف و آن طرف نرویم هیچ کس غیر خدا کاره‌ای نیست.

14- خداوند گدای سمج را دوست دارد ولی در خانه خودش نه دیگران.

15- باید فقط برای خدا کار کرد ولو کم.

16- شما عزیزان با خصوصیّات نفس، آشنا نیستید! هیچ کس از عهده‌اش بر نمی‌آید، الّا خدا. بزرگان و نوابغ، زمین خورده‌اند.
مومن باید ترمز داشته باشد تقوا یعنی ترمز، آدم نمی‌تواند گاز بده بره، توی دره می‌ره، داغون می‌گردد.

17- زندگی مشترک بر اساس تعاون و همکاری و صفا و صمیمیّت است نه قانونمندی(به معنی خاص مضر).

18- وقار با تکبّر نباید اشتباه شود.

19- آن چیزی که نفس را آرام می‌کند، عشق است.

20- اگر کسی علم داشته باشد ولی حلم نداشته باشد، مضرّ است.

21- علامت علم این است که خودمان کنار گذاشته شویم.

22- هوای نفس هم مثل هوا، متغیّر است.

23- اگر انسان بازیگری را کنار بگذارد از اولیاء خدا می‌شود.

24- برای کسب اخلاص ، التماس از خدا لازم است.

25- آدم عاقل به غیر خدا اعتماد نمی‌کند.

26- با مردم با محبّت رفتار کنیم که محبّت بیشترین اثر را دارد.

27- انسان به اندازه هر نفس زدنش، می‏تواند به سمت‏ خدا راه داشته باشد. هر انسان، بی‏نهایت راه به سوی خدا دارد. یکی مریضخانه می‏سازد، یکی مسجد می‏سازد، یکی به فقرا کمک می‏کند، یکی می‏تواند نماز بخواند و ... همه اینها راههایی است که می‏تواند انسان را به خدا برساند. همه اینها راه خداست؛ ولی گرایشها فرق می‏کند . یکی از راه مهندسی، یکی از راه پزشکی، یکی از راه روحانیت و ... هر کسی از یک راهی باید برود. خود انسان راههای فراوان دارد. بهترین راه را باید انتخاب کرد به نسبت آن گرایش و طبیعتی که در هر کسی هست.»

28- به جوان می‌گیم ای جوان! من نمی‌خوام تو رو به سمت خودم جذب کنم. من فقط به تو یه حرف می‌زنم. تو اگه بمب بارون بشه چی کار می‌کنی؟ نمی‌ری پناهگاه؟ خوب این دنیا همونه. همه‌اش ظواهره. گول این ظواهر رو نخور. برو تو پناهگاه خدا. اونجا باش بمب بارون که تموم شد بیا بیرون زندگی کن. اینا زندگی نیست که اینا ظاهرش قشنگه، توش هیچی نیست.
قرآن نامه‌ی خداست، صحیفه سجادیه جواب این نامه است و نهج البلاغه شرح این نامه است.

29- اصلا در وادى خواب نباشید چون خواب خیلى پیچیده است. خیلى مشکل است. فقط اگر خوابتان خوب بود به فال نیک بگیرید. و اگر خواب بد دیدید، بگویید ان شاءالله چیزى نیست، ولى یک صدقه هم بدهید.
نماز

30- اعتماد به نفس یک حرف غلطى است، مال ما نیست. اعتماد به خدا درست است. ما نفسى در کارمان نیست. نفس چیست که بدان اعتماد کنیم؟ نفسى که هر لحظه در یک حالت متغیر است! فقط اعتماد به خدا مهم و مطرح است!

31- نماز را اول وقت‏ بخوانید. اگر بی حال هستید بگویید مى‏خواهم حتى با بی حالى نماز را در اول وقت‏ بخوانم. البته اگر دلایلى مثل برخورد با کلاس و ... هست مشکلى نیست ولى مثلا ما دور هم نشسته‏ایم و حرف مى‏زنیم؛ چون وقت نماز شد، بلند شویم، نمازمان را بخوانیم. به دوستانمان هم بگوییم معذرت مى‏خواهم من فعلا نماز دارم. در جایى نوشته بود آقاى مطهرى در وسط یک جلسه‏اى بلند شد و گفت وقت‏ خواب من شده! همه مسخره کردند، گفتند از خوابش نمى‏گذرد. نمى‏دانستند که او مى‏خواهد برود بخوابد که در دل شب با حال خوش بلند شود.

32- تمام فیوضات به دست امام حسین (علیه‌السلام) می‌باشد و پیشکارش حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) می‌باشد.

33- قرآن نامه‌ی خداست، صحیفه سجادیه جواب این نامه است و نهج البلاغه شرح این نامه است.

34- حزب الهی بی ترمز یعنی چه؟ بسیجی نور چشم همه می‌باشد باید ترمز داشته باشد. آخوند نور چشم همه می‌باشد باید ترمز داشته باشد. مومن باید ترمز داشته باشد تقوا یعنی ترمز ، آدم نمی‌تواند گاز بده بره، توی دره می‌ره، داغون می‌گردد.
اعتماد به نفس یک حرف غلطى است، مال ما نیست. اعتماد به خدا درست است. ما نفسى در کارمان نیست. نفس چیست که بدان اعتماد کنیم؟ نفسى که هر لحظه در یک حالت متغیر است! فقط اعتماد به خدا مهم و مطرح است!

35- درباره آیت الله العظمی بهجت: ایشان فرشته روى زمین هستند(بودند). ایشان در طفولیت هم معنوّیت را احساس می‌کرده است، و از جوانى اهل سیر و سلوک بوده‌اند. یکى از دوستان ایشان که با هم درس آقاى قاضى می‌رفتند، می‌گفت: «یک روز آقاى قاضى به موقع سر درس حاضر نمی‌شود، آقاى بهجت می‌گوید: ایشان حالشان خوب نیست، و یکایک حالات او را از خانه تا به درس بیان می‌کند. وقتى آقاى قاضى وارد محل درس می‌شوند، طرف آقاى بهجت می‌روند و می‌فرمایند: «امروز شیرین کارى کردى!»

36- پیامبر نیامده است ما دولا راست شویم، آمده است ما را ببرد آنجایی که خودش می‌باشد آنجایی که جبرئیل پر می‌اندازد جبرئیل رئیس ملائک آنجا نمی‌تواند برود.

37- هر چی می‌خوای از خدا فقط بگو: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!!

38- خدا می‌گوید چیزی در نزد من محبوبتر و عزیزتر از واجبات نیست کجا می‌روید سیر و سلوک؟ سیر و سلوک، واجبات و محرماته، مرد، مرد باشد واجباتش را انجام دهد و محرماتش را ترک کند به همه جا می‌رسد .

39- اگر قدرت داشتم خیلی از مجالس مذهبی را در این شهر تعطیل می‌کردم.

40- انسان به تفریح هم نیاز دارد انسان که یک بُعدی نیست چند بُعدی می‌باشد همه‌اش عبادت کنید خشک می‌شوید، همه‌اش مطالعه کنید چیزی نمی‌فهمید، علم همه جا محترم است منتهی علم انسان‌ساز علم توحید می‌باشد از اول تا آخر قرآن یک کلمه بیشتر نیست: نفی غیر ... .

گروه دین و اندیشه تبیان

رهبران موفق چگونه فکر می‌کنند؟

به همین ترتیب ما با ذهنی به دنیا آمده‌ایم که به ما اجازه می‌دهد همزمان دو فکر متناقض را در سر داشته باشیم و از آنها به شیوه‌ای خلاقانه استفاده کنیم. متاسفانه از آنجایی که انسان‌ها زیاد به این توانایی خود تمرین نمی‌دهند، متفکران یکپارچه انگشت شمارند.

دنیای اقتصاد: ما همواره در تلاشیم تا از اعمال رهبران موفق درس بگیریم. در حالی که باید سعی کنیم که از آنچه در فکر آنها می‌گذرد آگاه شویم؛ از روشی که آنها را قادر می‌سازد که از کشمکش میان ایده‌های متناقض به صورت نوآورانه استفاده کنند.

تمرکز بر اینکه یک رهبر چه کار می‌کند اشتباه است؛ چرا که در بسیاری از موارد کاری که در یک شرایط خاص صورت می‌گیرد در شرایط دیگری بی‌معنی به نظر می‌رسد، حتی اگر رهبر و سازمان، همان رهبر و سازمان قبلی باشند.
 
برای مثال جک ولش، مدیرعامل سابق جنرال‌الکتریک در ابتدا اصرار داشت که سازمانش صاحب بیشترین سهم بازار در صنعت خود باشد؛ در حالی که بعدها همین ولش قانونی را گذاشت که مدیران سازمان را مجبور می‌کرد سهم بازار سازمان را به بیش از 10درصد ارتقا ندهند. بدیهی است که در چنین مواقعی تلاش برای فهمیدن اینکه ولش به عنوان یک رهبر بزرگ چه کار کرده است، بسیار گیج‌کننده خواهد بود؛ چرا که او دو دیدگاه کاملا متناقض را در طول مدت رهبری خود در جنرال الکتریک دنبال کرده است.

پس کجا باید به دنبال یادگیری مهارت‌های رهبری بود؟ یک رویکرد بهتر و در عین حال دشوارتر تمرکز بر طرز فکر رهبر است، به این معنا که پیش فرض‌هایی که منجر به انجام کاری خاص توسط او شدند و نحوه فکر کردن او را مورد بررسی قرار دهیم. اکثر رهبران موفق در یک خصیصه با یکدیگر اشتراک دارند.
 
آنها توانایی نگه داشتن همزمان دو فکر کاملا متناقض در سرشان را دارند و سپس بدون اینکه بترسند یا به سادگی یکی از فکرهای موجود را انتخاب کنند، با خلاقیت از میان دو انتخاب متناقض موجود انتخاب سومی را می‌آفرینند که مشخصه‌هایی از هر دو انتخاب اول را به همراه دارد.

این توانایی فکری است که سازمان‌های بزرگ و رهبرانشان را از بقیه متفاوت می‌سازد. نام این نوع تفکر«تفکر یکپارچه» است و نوعی توانایی است که در اثر تمرین و تکرار حاصل می‌شود.

انسان‌ها با بسیاری از موجودات دیگر یک اختلاف بزرگ فیزیکی دارند: انگشت شست آنها در خلاف جهت سایر انگشتان‌شان است. همین تفاوت به ظاهر کوچک ما را قادر به انجام بسیاری از کارها می‌کند. کارهایی مانند نوشتن، فشار دادن یک میخ و ... درست است که این خصیصه در انسان‌ها ذاتی است؛ اما در صورتی که انسان برای استفاده از آن تلاش نکند (برای مثال سعی در نوشتن)، این توانایی هیچ کاربردی نخواهد داشت.

به همین ترتیب ما با ذهنی به دنیا آمده‌ایم که به ما اجازه می‌دهد همزمان دو فکر متناقض را در سر داشته باشیم و از آنها به شیوه‌ای خلاقانه استفاده کنیم. متاسفانه از آنجایی که انسان‌ها زیاد به این توانایی خود تمرین نمی‌دهند، متفکران یکپارچه انگشت شمارند.

سوالی که پیش می‌آید این است که پس چرا از چنین ابزار شگفت انگیزی به بهترین وجه ممکن استفاده نمی‌شود؟ پاسخ این است که استفاده از این توانایی ما را عصبی می‌کند. بسیاری از ما از ابهام و پیچیدگی حذر می‌کنیم و به دنبال آرامش ناشی از سادگی و وضوح هستیم. برای مواجهه با پیچیدگی دنیای اطراف‌مان هر جا بتوانیم از ساده‌سازی استفاده می‌کنیم.

به همین دلیل ما اکثرا نمی‌دانیم که با مدل‌های به ظاهر متناقضی که همه جا به سراغ‌مان می‌آیند چه کنیم. اولین راه‌حلی که به سراغش می‌رویم شناسایی مدل «درست» و حذف مدل «نادرست» است. گاه حتی از مدلی که انتخاب کرده‌ایم جانبداری می‌کنیم و سعی در اثبات درستی‌اش داریم، ولی به این ترتیب کل مدل دیگر و نوآوری‌هایی که با در نظر گرفتن همزمان آن با مدل انتخابی‌مان به دست می‌آوردیم را به طور کامل از دست می‌دهیم.

برای استفاده از این توانایی فکری باید تمایل ناخودآگاهمان به سوی سادگی و وضوح را به کناری بگذاریم. همان طور که مدیرعامل Procter &Gamble در پاسخ به این سوال که شما چگونه برنامه ای برای غلبه بر تناقض میان کم کردن هزینه‌ها و سرمایه گذاری در ایده‌های جدید ایجاد کردید؟ گفته بود: «ما در صورتی که از استراتژی «یا» استفاده می‌کردیم هرگز برنده نمی‌شدیم. همه می‌توانند از «یا» استفاده کنند.»

چهار مرحله تصمیم گیری

فرآیند تفکر یکپارچه چگونه است؟ متفکران یکپارچه گزینه‌های پیش رویشان را چگونه بررسی می‌کنند که آنها را به گزینه‌های جدید هدایت می‌کند. نه به همان دو گزینه قبلی؟ آنها این کار را از طریق چهار مرحله به هم وابسته و در عین حال مستقل انجام می‌دهند. مراحلی که مختص تفکر یکپارچه نیستند و هر فردی در زمان تصمیم‌گیری آنها را طی می‌کند. آنچه متفکران یکپارچه را متمایز می‌کند، رویکرد آنها به این مراحل است. این چهار مرحله و رویکرد متفکران سنتی و یکپارچه به آنها در شکل زیر نمایش داده شده است.

1 - مشخص کردن نقاط برجسته: اولین قدم مشخص کردن فاکتورهایی است که باید مدنظر داشت. تفکر سنتی به دنبال حذف هر چه بیشتر فاکتورهای موثر یا در نظر نگرفتن آنها در درجه اول است. ما برای اینکه از پیچیدگی و ابهام موضوعات بکاهیم، مشخصه‌های برجسته را از میان بقیه فاکتورها جدا می‌کنیم.
 
وقتی که تصمیماتی که گرفته‌ایم با شکست مواجه شدند، تازه متوجه عوامل مهمی می‌شویم که آنها را نادیده گرفته بودیم. درحالی که متفکران یکپارچه از شلوغی و پیچیدگی نمی‌هراسند و از آن استقبال هم می‌کنند؛ چرا که می‌دانند شلوغی باعث می‌شود هیچ موضوعی جا نماند و مساله به صورت کلی دیده شود. آنها پیچیدگی را دوست دارند؛ چرا که راه‌حل‌های بهتر را به همراه دارد.

2 - تحلیل علیت: در این مرحله ارتباط فاکتورهای گوناگون با یکدیگر مشخص می‌شود. متفکران سنتی از همان تفکر خطی همیشگی که ساده‌ترین نوع تفکر است استفاده می‌کنند و همه چیز را علت و معلولی می‌بینند. در حالی که متفکر یکپارچه از سوال کردن در مورد اعتبار ارتباطات در ظاهر بدیهی یا در نظر گرفتن ارتباطات چندسو یا غیر خطی ابایی ندارد.

3 - تجسم ساختار تصمیم: متفکران یکپارچه مسائل را به بخش‌های کوچک تقسیم نمی‌کنند و هر کدام از آنها را جداگانه حل نمی‌کنند. آنها مساله را به عنوان یک کل می‌بینند؛ اینکه اجزای مسائل چگونه در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و اینکه تصمیم‌هایی که می‌گیریم چگونه بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند. آنچه مهم است این است که آنها ابعاد گوناگون مسائل را به صورت همزمان در ذهن‌شان نگه می‌دارند و ابعاد گوناگون را به صورت مجزا از بقیه در نظر نمی‌گیرند.

4 - یافتن راه‌حل: نتیجه همه این مراحل رسیدن به راه‌حل است. در بسیاری از موارد ما trade off‌های (بده بستان: به این معنا که با انتخاب میزانی از یک گزینه توسط مدیر از امکان انتخاب گزینه دیگر کاسته می‌شود) ناخوشایند را بدون شکایت می‌پذیریم؛ چرا که این بده بستان‌ها، به نظر بهترین راه‌حل می‌آیند.

این اتفاق به این دلیل می‌افتد که تمایل ما به سادگی ما را مجبور به نادیده گرفتن بسیاری از فرصت‌های موجود در مراحل قبل برای ایجاد راه‌حل‌های جدید و نوآورانه کرده است. در مقابل متفکر یکپارچه همواره به این موضوع فکر می‌کند که چیزی را از قلم نینداخته باشد. رهبری که از دیدگاه کل‌نگر استفاده می‌کند، به سادگی کشش‌هایی را که در فرآیند تصمیم‌گیری وجود دارند، می‌بیند.
 
اعمال لازم برای ایجاد چنین راه‌حل‌هایی (مانند به تعویق انداختن‌ها، ایجاد گزینه‌های جدید در آخرین لحظه، فرستادن تیم‌ها برای بررسی مجدد مسائل) ممکن است از خارج بسیار نسنجیده به نظر برسند. حتی ممکن است یک متفکر یکپارچه از گزینه‌هایی که به آنها رسیده است راضی نباشد و همه آنها را به سطل آشغال بیندازد و همه مراحل تفکر را یکبار دیگر از ابتدا طی کند، بنابراین در نهایت زمانی که یک راه‌حل خوب یافت می‌شود، مسبب آن، نپذیرفتن راه‌حل‌های قبلی از سوی متفکر یکپارچه بوده است، نه ساده بودن مساله یا شرایط.

جمع‌بندی

نتایج تفکر سنتی و یکپارچه به حدی با یکدیگر تفاوت دارند که به راحتی قابل مقایسه هستند. تفکر یکپارچه گزینه‌ها و راه‌حل‌های جدید را خلق می‌کند. تفکر سنتی بر راه‌حل‌های موجود تمرکز می‌کند و به نظرش راه‌حل‌های نوآورانه وجود ندارند. با تفکر یکپارچه خواست‌ها و آرزوهای شرکت در طول زمان رشد می‌کنند. با تفکر یکپارچه این فکر که زندگی به معنای پذیرفتن بده‌بستان‌های نه چندان دلچسب است، باعث کشته شدن آرزوها می‌شود. در نهایت اینکه متفکر سنتی ترجیح می‌دهد دنیا را همان طور که هست بپذیرد؛ در حالی که متفکر یکپارچه چالش‌های شکل دادن دنیایی بهتر را با آغوش باز می‌پذیرد.

شیخ خزعل و پایان حکومت تحت سلطه


اشغال ایران در جنگ جهانی اول توسط روسیه تزاری و انگلیس که بر اساس قرار داد 1907 پترزبورگ صورت گرفت، با انقلاب بلشویکی سال 1917 به اشغالی یکطرفه مبدل شد که در آن انگلیسی‌ها در وسیع‌ترین حجم پیشروی‌های نظامی در این جنگ خود را به قفقاز و آسیای مرکزی رساندند. پیروزی بلشویک‌های کمونیست در روسیه، آنها را وادار به تشکیل کمربند امنیتی از افغانستان تا ترکیه کرد که در ایران نیز پس از ناکامی قرارداد 1919 ژنرال آیرون ساید ، سایر نیروهای فعال طرفدار انگلیس مانند سر اردشیر ریپورتر و سیدضیاءالدین طباطبایی فعالانه در تشکیل دولت مقتدری مشارکت کردند که حاصل آن کودتای سوم اسفند رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی و قدرت‌گیری حکومت سیاه در تهران بود.

یکی از مهم‌ترین مسائل پیش‌روی رضاخان در این دوره برداشتن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی در ایران و برقراری قدرت کامل دولت مرکزی در سراسر کشور با گسترش دامنه حضور ارتش و نیروهای امنیتی بود. در این ماموریت مهم یکی از چالش‌های اصلی که وی با آن روبه‌رو شد، حکومت محلی و قدرتمند شیخ خزعل در مناطق جنوبی خوزستان بود که از دو دهه پیش از آن با از میان برداشتن خونین پدر و برادران خود به صورت بسیار مستبدانه‌ای برقرار شده بود. این حکومت محلی که حمایت‌های انگلیس را به همراه داشت، در تداوم خود گرفتار تثبیت قدرت مرکزی رضاخان از یک‌سو و خواست‌های سیاسی انگلیسی‌ها از دیگر سو شد. بریتانیا به دفعات حمایت خود را از شیخ در برابر حمله و دخالت دولت مرکزی اعلام کرده بود. سال 1301ش‌/‌1922م در دوره ریاست الوزرایی قوام‌السلطنه و وزارت جنگی سردار سپه، رضاخان درصدد حمله و لشکرکشی به خوزستان برآمد، اما با وساطت سر پرسی لورن مقرر شد که شیخ نماینده‌ای به تهران اعزام کند تا مسأله مالیات معوقه شیخ به دولت مرکزی در جو مسالمت‌آمیزی حل شود و رضاخان هم قول داد تا مدتی نیرو به عربستان (خوزستان) نفرستد1 اما در تیرماه 1301ش به صورت پنهانی یک نیروی 400 نفره به خوزستان اعزام کرد2.نیروهای اعزامی در کوه‌های بختیاری در منطقه‌ای به نام شلیل، به وسیله عشایر بدوی کهگیلویه محاصره شده و در 28 تیر 1301ش تمام نیروهای دولتی طی درگیری‌هایی قتل عام یا خلع سلاح شدند3 و یکی از بدترین شکست‌های رضاخان رقم خورد.

پس از این ماجرا، رضاخان 3 اقدام مهم انجام داد که مقدمه‌ای بود برای سرکوبی نهایی خزعل. ابتدا با استخدام میلسپو آمریکایی و بازگذاشتن دست وی راه را برای مالیات‌گیری از شیخ که نقطه ضعف مهم وی بود باز گذاشت. این مهم با پادرمیانی لورن به مصالحه پرداخت 500هزارتومانی شیخ منجر شد. اقدام بعدی رضاخان گسیل یک دسته از نظامیان به شوشتر بود که در نقطه بسیار حساسی قرار داشت و سومین اقدام هم اعزام احمد کسروی به خوزستان برای تاسیس عدلیه بود.4

تهدید و حرکت

در شهریور 1304ش شیخ خود را آماده مقابله با دولت مرکزی کرد زیرا سپهبد احمدآقا امیراحمدی فرمانده لشکر غرب، خوانین لرستان را سرکوب و قتل‌عام کرد و راهی به سوی خوزستان شمالی باز کرد. غیبت لورن که در ماه عسل به سر می‌برد و آرنولد ویلسون در ایران موجب تسریع درگیری شد. اما پیام شخصی و شدیداللحن رمزی مک‌دونالد به رضاخان و توصیه‌هایی به خزعل برای برحذر‌داشتن شیخ از هرگونه اقدام شتابزده موجب آرامش موقتی شد. اما نامه رضاخان به شیخ مبنی بر بی‌اعتبار شدن همه فرامین مظفرالدین شاه در سال 1320ه.ق‌/‌1903م به شیخ، جرقه درگیری را روشن کرد5. شیخ همراه رؤسای قبایل عرب سوگند یاد کرد که تا لحظه مرگ از خود دفاع کنند. او خوانین لر و بختیاری را دعوت کرد و همچنین حاج رئیس التجار محمره‌ای را به پاریس فرستاد تا احمدشاه را به محمره دعوت کند. تلگرافاتی به مجلس و سفارت‌های خارجی و روحانیون فرستاد و رضاشاه را متهم به دشمنی با اسلام و شاه و قانون اساسی کرد6.

اگرچه رضاخان به اشتباه خود در لغو فرامین مظفرالدین شاه اقرار کرد ولی شیخ که خود را در موقعیت برتر‌ می‌دید، در جواب نامه رضاخان او را غاصب دانست و به عنوان نخست‌وزیر به رسمیت نشناخت و علناً به قیام مسلحانه علیه رضاخان و دولت مرکزی اقدام کرد7.

وضعیت به قدری خطرناک شد که دولت بریتانیا، سر پرسی لورن را بدون درنگ به ایران فرستاد تا مانع از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و حل‌و‌فصل مسأله از راه مسالمت‌آمیز شود.

شیخ برای مقابله با رضا خان، کمیته قیام سعادت را به همراه تعدادی از خوانین جوان بختیاری، والی پشتکوه، حسین خان بهمئی و صولت الدوله قشقایی تشکیل داد. رضاخان به کمک سردار اسعد سوم وزیر پست و تلگراف توانست خوانین قدیمی بختیاری را از پیوستن به شیخ برحذر دارد، بنابراین به سردار ظفر مقام ایلخانی و به سردار جنگ مقام ایل‌بیگی عطا کرد8.

صولت‌الدوله قشقایی در آخرین لحظه با پیشنهاد و وساطت مستوفی‌الممالک و ملاقات با سرهنگ ساعدالدوله و سرهنگ کوپال و پذیرفتن نمایندگی مجلس از همراهی با شیخ صرف‌نظر کرد9. تنها ایل بهمئی گرمسیر به رهبری حسین خان بود که تا آخر با شیخ بود و تنها درگیری با قوای دولتی در منطقه وی رخ داد10.

سرانجام با وساطت و پافشاری لورن، سردار سپه و شیخ در اهواز با یکدیگر ملاقات کردند و شیخ امان‌نامه گرفت و در بصره اقامت کرد. توپ‌ها و قورخانه و مرکز حکومت خود را به مأموران نظامی واگذار کرد و متعهد شد که یک کرور پول به عنوان لشکرکشی به دولت بپردازد11. بعد از تسلیم شدن شیخ، ‌اگرچه وی همچنان در ظاهر قدرت داشت ولی در باطن تمام قدرت در دست مأموران دولتی و نظامی بود. رضاخان در ابلاغیه‌ها و اطلاعیه‌های خود به مردم خوزستان وعده وعیدهای دلفریب می‌داد، اما افسران و سربازان را برجان و مال و ناموس مردم حاکم کرد تا جایی که صدای احمد کسروی که از طرفداران سرسخت رضاخان بود، درآمد. وی در این باره می‌نویسد افسران از روزی که رسیدند به ظلم و ستم پرداختند و هریک از راه ‌دیگری به ثروت‌اندوزی پرداختند.

دستگیری شیخ خزعل

3 ماه پس از توافق میان خزعل و رضاخان به تهران خبر رسید که شیخ قصد خارج شدن از ایران و اقامت در بصره دارد. رضاخان از این خبر نگران شد و دستور دستگیری او را صادر کرد. رضاخان از این می‌ترسید که چنانچه خزعل دور از نظارت و دسترس او باشد، باز ممکن است دردسر درست کند، قبیله خود و قبیله‌های مجاور را به شورش وادارد و پادگان خوزستان پیوسته گرفتار آرام‌کردن آنها باشد12. رضاخان از شیخ خواست که به تهران بیاید ولی شیخ می‌ترسید که رفتن او دیگر بازگشتی نداشته باشد و دیگر مالک اموال و املاک خود نباشد، لذا از رفتن خودداری کرد13. به هرحال تمرد شیخ و اقدامات تحریک‌آمیز اطرافیانش از جمله عبدالمسیح انطاکی باعث توقیف و دستگیری شیخ شد14.

یکی از مهم‌ترین مسائل پیش‌روی رضاخان برداشتن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی از جمله شیخ خزعل با گسترش دامنه حضور ارتش و نیروهای امنیتی بود

نحوه دستگیری شیخ غافلگیرانه و از پیش برنامه‌ریزی شده بود. شیخ از تیمسار زاهدی دعوت کرد که او را ملاقات کند. زاهدی با کسب اجازه از مرکز دعوت را پذیرفت. زاهدی قبل از حرکت از اهواز دستور داد که 40 سرباز از هنگ نادری به فرماندهی ستوان دوم صفرعلی نادری در اختیار سرگرد رومانی که رئیس ستاد نیروی خوزستان بود، قرار دهند و به سرگرد رومانی دستور داد که ساعت 10 شب وارد «فیلیه» شده، آدم‌های خزعل را خلع سلاح و پس از خروج فوراً به اهواز حرکت کند. سرگرد رومانی تلگراف دستور دستگیری خزعل را ابلاغ کرد و بنا شد که خزعل و پسر بزرگ و پیشکار او را دستگیر کرده و در معیت خود به اهواز ببرند که این طرح کاملاً عملی شد. بعد از ورود به اهواز و یکی دو روز توقف با اتومبیل از طریق شوش به دزفول اعزام و از دزفول در کنار گروهان هشت نادری به فرماندهی ستوان دوم فرخار توسط کجاوه به لرستان توسط ستوان دوم عین الله امیر باقری از هنگ بهادر به مرکز اعزام شد15.

به نظر می‌رسد شیخ در بصره بود و تیمسار زاهدی چندین مرتبه شخصاً به دیدار شیخ رفت و سوءظن وی را برطرف کرد، سپس زاهدی از اهواز به خزعل پیغام آورد که قصد رفتن به تهران دارد و مایل است که شیخ برای خداحافظی ومذاکره در امور، او را ملاقات کند. شیخ به طمع افتاد و فوراً‌ به «فیلیه» رفت16.

بعد از دستگیری شیخ، اعراب در دوم مرداد 1304ش شورش کردند و هرچه توانستند اموال قصر شیخ را غارت کرده و به عراق بردند. اهل خانه شیخ نیز با تمامی اثاثیه خود وارد خاک عراق شدند17. سر پرسی سایکس علت شورش را فساد افسران ایرانی و ظلم به رعایای خوزستان می‌داند و روزنامه‌های انگلیسی علت شورش را شایعه مرگ مشکوک شیخ دانستند18.

رضاخان بعد از دستگیری شیخ با وی به مدارا رفتار کرد و به او احترام می‌گذاشت و به عنوان نماینده مجلس مؤسسان از محمره و آبادان به همراه میرزا حسین خان موقر انتخاب شد که در این مجلس رؤسای قبایل دیگر همچون صولت‌الدوله، صمصام‌السلطنه، سردار محتشم و قوام‌الملک به تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی رأی مثبت دادند. شیخ تلاش کرد به بهانه بیماری چشم به خارج از کشور برود ولی رضاشاه با عنوان این که پزشک متبحر و ماهری از خارج به ایران خواهد آورد با پیشنهاد وی موافقت نکرد و سرانجام به دلیل بدبینی وی را همانند دیگر رجال سرشناس در شب چهارم خرداد 1315ش در 75 سالگی در منزلش توسط مأموران شهربانی خفه کرده و به قتل رساند.

کریم جعفری

منابع:

1 - سر پرسی لورن، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات فلسفه، چاپ اول، 1363 صص60 ـ 59.

2 - همان، صص46ـ 45.

3 - هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران: نشر گفتار، 1379، ص 239.

4 - محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج دوم، ص 35.

5 -مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج سوم، ص 163

6 -همان، ص 179 و بهار، پیشین، ص 150

7 - مکی، همان، ص 164

8 - جعفرقلی خان، امیربهادر (سردار اسعد سوم )، خاطرات سردار اسعد بختیاری، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، 1372، صص 37ـ 135 و علی صالح، اردوان ایلخان بختیاری، ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، تصحیح و پژوهش حمیدرضا الوند، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 75ـ274.

9 - مکی، پیشین، ج سوم، ص 166.

10ـ مجیدی، پیشین، صص 16ـ412 و تقوی مقدم، پیشین، صص305ـ 299.

11ـ بهار، پیشین، ج دوم، ص 213.

12ـ سیروس غنی، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن کامشاد، تهران: انتشارات نیلوفر، چ دوم، 1378، صص76 ـ 368.

13ـ ذوقی، پیشین، ص 520.

14-Donald، Wilber، Rizashah phalavi، new york; hieksville، 1975،p100.

15ـ اقبال یغمایی، کارنامه رضاشاه کبیر، تهران: انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 1353، صص41ـ40.

16ـ نصرالله افطسی، « داستان دستگیری خزعل»، سالنامه دنیا، سال یازدهم، ص 151.

17ـ محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی،تهران: انتشارات علمی، 1374، صص 14ـ411 و بهار، پیشین، صص14ـ213.

18ـ دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، گزیده اسناد خلیج فارس، ج دوم، تهران: واحد نشر اسناد، 1369، صص 68 ـ866.

نگاهی به ترورهای گروه فرقان

نگاهی به ترورهای گروه فرقان
پیشقراول ترور در ایران
در ساعت 22/40 شامگاه 11 اردیبهشت 1358 خورشیدی، آیت‌الله مرتضی مطهری از شاگردان و نزدیکان امام خمینی(ره) و عضو بلندپایه شورای انقلاب، در حالی که از جلسه این شورا در خانه دکتر یدالله سحابی خارج شده بود، هدف گلوله ناشناسی مسلح قرار گرفت و اندکی بعد، پس از انتقال به بیمارستان درگذشت.1

همان شب مرد ناشناسی که خود را عضو گروه فرقان معرفی می‌کرد، در تماس با روزنامه اطلاعات مسؤولیت این ترور را به عهده گرفت. در نزدیکی محل ترور نیز اعلامیه‌ای پیدا شد که در آن، این عبارت به چشم می‌خورد: اعدام انقلابی مرتضی مطهری به وسیله گروه فرقان2 این دومین باری بود که نام این گروه به عنوان عامل ترور به گوش می‌رسید. سوم اردیبهشت ماه نیز سرلشگر ولی‌الله قره‌نی نخستین رئیس ستاد ارتش پس از پیروزی انقلاب در خانه مسکونی‌اش به‌ وسیله همین گروه ترور شد و در دم به قتل رسید.3

هر دوی این افراد، کسانی بودند که با گروه‌های چپ مارکسیستی مخالف بودند. آیت‌الله مطهری سال‌ها در دانشگاه و منابر با تألیف رسالات تحقیقی به رد مکتب مارکسیسم پرداخته بود و سرلشگر قره‌نی از سوی گروه‌های چپ بویژه چریک‌های فدایی خلق به همکاری با رژیم پهلوی در وقایع سال 1332 متهم شده بود.4

امام خمینی(ره) در روز 15 اردیبهشت طی سخنانی در جمع عده‌ای از پاسداران و پرسنل شهربانی گفت: آمریکا بد گمان کرده است که با کشتن و ترور می‌تواند کاری انجام دهد. کمونیست‌های ساختگی بد خیال کرده‌اند. مکتب‌های انحرافی بد گمان کرده‌اند. ریشه‌های گندیده سابق خیال کرده‌اند که می‌توانند با ترور جلوی احساسات ملت ما را بگیرند. احساسات را فزون کرده‌اند. باز حساب‌هایشان باطل شد.5

مهندس مهدی بازرگان، رئیس دولت موقت نیز در پیامی که به مناسبت هفتمین روز ترور آیت‌الله مطهری منتشر کرد، خاطر نشان کرد: آیت‌الله مطهری پیش از آن که آخرین خدمات خود را انجام دهد، به تلافی مبارزات صادقانه چندین ساله‌اش علیه مارکسیسم با گلوله ضد اسلام و ضد انقلاب شهید شد.6

اما تندترین مواضع توسط حجت‌الاسلام هاشمی‌رفسنجانی، عضو شورای انقلاب ابراز شد که در سخنانی گفت: با کمال پررویی بلندگوهایشان فریاد می‌زند و انتخابات و رفراندوم ما را تحریم می‌کنند. اسلحه به دوش گرفته‌اند، مراکز دولتی را قبضه کرده‌اند، آزادانه در خیابان حرکت می‌کنند و ذخایر انقلاب ما را ناجوانمرانه در دل شب به خاک و خون می‌کشند. اینقدر مردم گفتند اسلام پیروز است و کمونیسم نابود است. چرا این شعار را ما بصراحت از تلویزیون نشنیدیم... اگر ما به مردم نصیحت نکنیم، اگر رهبر عظیم‌الشأن ما از مردم نخواهد که آرام بمانند، می‌دانید که در مقابل یک خون با شما چه می‌کنند؟7

گروه فرقان آغاز گر تروریسمدر تاریخ جمهوری اسلامی بود و موفقیتش در از میان برداشتن چهره‌های مؤثر انقلاب، موجبات روی آوردن دیگر گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی به ترور را فراهم آورد

با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از گروه‌های چپ از مشی مسلحانه برای رسیدن به اهداف خود حمایت می‌کردند در ماه‌ها و سال‌های بعد نیز در برابر جمهوری اسلامی دست به اسلحه بردند. تحقیقات بعدی نشان داد که ترور آیت‌الله مطهری و سرلشگر قره نی به‌وسیله گروه کمتر شناخته شده فرقان با اندیشه‌های التقاطی و به ظاهر اسلامی صورت پذیرفته است. این گروه، آغاز گر تروریسم در تاریخ جمهوری اسلامی بود و موفقیتش در از میان برداشتن چهره‌های مؤثر انقلاب، موجبات روی آوردن دیگر گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی به ترور را فراهم آورد.

ترورهای گروه فرقان که تا نیمه دوم سال 1358 با شدت ادامه پیدا کرد و محکومیت آن از سوی همه جناح‌های سیاسی تأثیری بر سرکردگان این گروه نگذاشت. برای مثال، ترور آیت الله مطهری توسط اکثر قریب به اتفاق گروه‌های سیاسی محکوم شد که از آن جمله می‌توان از حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز تهران، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی خلق، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه دموکراتیک ملی، حزب توده، سازمان انقلابی جنبش مسلمانان مبارز، حزب جمهوری خلق مسلمان، حزب جمهوریخواه، حزب پان ایرانیست، کنفدراسیون جهانی محصلین، جبهه ملی ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر نام برد8که تقریبا تمامی گرایش‌های سیاسی موجود در جامعه را در برمی گرفتند. در واقع، ترورهای فرقان آنچنان بی‌منطق جلوه می‌کرد که هیچ گروهی نمی‌توانست (حتی در صورت موافقت پنهانی) از محکومیت آن خودداری کند.

یک ماه بعد در 14 خرداد 1358 سومین ترور گروه فرقان با سوءقصد به جان حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی رقم خورد. اما وی با وجود برداشتن جراحت از این حادثه جان سالم به در برد.9 بار دیگر موجی از محکومیت جامعه را فراگرفت و چون خطر فرقان بسیار جدی تلقی می‌شد، امام خمینی در پیامی از پاسداران انقلاب خواست که به محافظت از جان شخصیت‌های انقلابی بپردازند و رفت و آمدهای مشکوک را زیر نظر بگیرند.10

باز هم یک ماه و چند روز بعد در 16 تیر 1358 ترور دیگری از گروه فرقان رخ داد. این بار محمد تقی حاج طرخانی از بنیانگذاران مسجد قبای تهران و از مبارزان قدیمی ترور و شهید شد. عاملان این ترورپس از دستگیری انگیزه ترور حاج طرخانی را مسائل سرمایه داری، ارتباط وی با محافل ارتجاعی و استفاده از سرمایه برای وجیه‌المله شدن اعلام کردند11 با وجود این، دو روز پس از ترور، اطلاعیه‌هایی نزدیک خانه حاج‌طرخانی با آرم گروه فرقان پیدا شد که در آن نوشته شده بود ترور حاج‌طرخانی به اشتباه صورت گرفته و هدف شخص دیگری به نام علی‌اصغر حاج‌طرخانی بوده است، کسی که اموالش از سوی دولت موقت، ملی اعلام شده بود.12

در هفته‌ها و ماه‌های بعد، ترورهای دیگری به‌دست گروه فرقان صورت پذیرفت. 20 تیرماه یک گروه سه نفره که اقدام به شناسایی خانه عباس امیرانتظام، معاون نخست وزیر دولت موقت کره بودند، دستگیر شدند و اعتراف کردند که از سوی گروه فرقان مامور ترور وی بوده‌اند. 13 24 تیرماه حجت‌الاسلام سید رضی شیرازی ترور شد اما خودش بر این باور بود که به اشتباه و به جای فرد دیگری (که احتمالا از مسوولان کمیته و عضو جامعه روحانیت مبارز بوده) ترور شده است.14 30 تیر 58 سید محسن بهبهانی از مجریان برنامه‌های مذهبی رادیو تلویزیون در دوره پهلوی به اتهام همکاری با رژیم گذشته و طرفداری از آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی ترور و در دم کشته شد.15 17 مردادماه احمد لاجوردی رئیس گروه صنعتی بهشهر با انگیزه مبارزه با سرمایه‌داران، ترور و به شدت مجروح شد.16

و در چهارم شهریور ماه حاج مهدی عراقی از مبارزان پیش از انقلاب و رئیس امور مالی روزنامه کیهان هدف قرار گرفت. او و پسرش حسام که همراه هم بودند، در دم شهید شدند و دیگر همراهشان حسین مهدیان (مدیر موسسه کیهان) مجروح شد. اطلاعیه‌ای که درباره این ترور از سوی فرقان منتشر شد، روشن ساخت که هدف ترور نه عراقی که مهدیان بوده است اما چون عراقی و فرزندش نیز با مهدیان بوده‌اند، هدف گلوله قرار گرفته‌اند. 17 اما عاملان ترور پس از دستگیری، ترور عراقی را نیز جزیی از برنامه خود دانستند. آنها مدعی بودند که مهدیان را به عنوان سرمایه‌داری که با آخوندیسم همکاری دارد و عراقی را به اتهام وابستگی به محافل ارتجاعی و همکاری شدید با نظام جمهوری اسلامی ترور کرده بودند.18

هفدهم مهرماه حجت‌الاسلام محمد باقر دشتیانه، سرپرست کمیته انقلاب اسلامی منطقه 13 تهران ترور شد و جراحت برداشت19 و در 22 همان ماه هانس یوآخیم (تبعه آلمان) رئیس حسابداری و معاون مدیرعامل شرکت داروسازی ایران مرک به قتل رسید. فرقان در اطلاعیه خود، او را به جاسوسی برای دولت آلمان متهم کرده بود.20

همه این ترورها در تهران صورت پذیرفتند و در شرایطی که گمان می‌رفت گروه فرقان نفوذ و امکاناتی خارج از تهران ندارد، در 10 آذر 1358 آیت‌الله سید محمد قاضی طباطبایی نماینده امام خمینی و امام جمعه تبریز، در این شهر هدف حمله ضاربان مسلح وابسته به گروه فرقان قرار گرفت و جان باخت.21

در 27 آذر 58 یکی از مهم‌ترین ترورهای گروه فرقان اتفاق افتاد و بر اثر آن، حجت‌الاسلام محمد مفتح استاد و رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران همراه با دو محافظ خود به طرز فجیعی در محل این دانشکده به شهادت رسید.22 ترور مفتح بار دیگر گروه‌های سیاسی با گرایش‌های مختلف را در محکومیت اقدام گروه فرقان بسیج کرد.23 دیگر مهم نبود که گروه فرقان چه انگیزه‌ای را برای این ترور مشخص کند، زیرا مشخص بود که کوچک‌ترین سوءظن یا حتی سوءتفاهم این گروه نسبت به اشخاص موجب ترورشان در اولین فرصت ممکن خواهد شد. در 14 دی، فقیه ایمانی از روحانیان اصفهانی به‌وسیله گروه فرقان ترور شد.24 آنگاه پس از یک وقفه نسبتا طولانی حجت‌الاسلام قاسم روحانی، روحانی منتقد و مخالف سرسخت دکتر علی شریعتی، در 59/5/5 هدف سوء قصد فرقان قرار گرفت و به قتل رسید. 25 در 2 دی 59 آیت‌الله موسوی‌اردبیلی، دادستان کل کشور و عضو برجسته حزب جمهوری اسلامی ترور شد اما جان سالم به در برد. این نخستین ترور فرقان بود که بر اثر انفجار بمب صورت می‌گرفت26 و تحقیق چندانی نیز درخصوص آن صورت نپذیرفت. با توجه به این که بعدها در سال 1360 گروه موسوم به مجاهدین خلق (منافقین) آیت‌الله خامنه‌ای را ترور کردند و سپس به دروغ اطلاعیه‌هایی با امضای فرقان منتشر ساختند و مسؤولیت ترور را به عهده گرفتند، دور از نظر نیست که ترور آیت‌الله اردبیلی نیز کار این گروه بوده باشد.

این شاید واپسین ترور گروه فرقان بود و با دستگیری اعضای این گروه، عملیات ترور آن کاهش یافت. با وجود این فرقان توانست جوی از هراس و نامنی را در نخستین ماه‌های پس از انقلاب اسلامی به وجود آورد و پیشقراول ترور در تاریخ جمهوری اسلامی باشد. بویژه آن که اثرات برخی ترورهای این گروه همچون ترور آیت‌الله مطهری و آیت‌الله مفتح تا امروز جبران‌ناپذیر است.

رضا حسینی

پی نوشت:

1ـ روزنامه اطلاعات، 12/2/58، ص 2

2ـ همان جا

3ـ روزنامه اطلاعات، 4/2/58، ص 8

4ـ روزنامه اطلاعات، 17/1/58، ص 2

5ـ روزنامه کیهان، 12/2/58، ص2

6 ـ بازرگان، مهدی: مسائل و مشکلات اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، گردآورنده و ناشر مهندس عبدالعلی بازرگان، تهران، 1362، ص 36

7ـ اطلاعیه سازمان چریک‌های فدایی خلق با عنوان پاسخ مستدل به نطق حجت‌الاسلام رفسنجانی 22/2/58

8ـ روزنامه کیهان، 12/2/58، ص2

9ـ روزنامه اطلاعات، 5/3/58، ص2

10ـ صحیفه نور، ج6، ص 284

11ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 17/4/58، ص یک و آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره 344

12ـ روزنامه اطلاعات، 17/4/58، ص2

13ـ روزنامه اطلاعات، 24/4/58، ص یک

14ـ روزنامه اطلاعات، 25/4/58، ص15

15ـ روزنامه کیهان، 30/4/58، ص یک

16ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 18/5/58، ص 11

17ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 5/6/58، ص 3

18ـ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره 344

19ـ روزنامه اطلاعات، 18/7/58، ص 2ـ1

20ـ همان منبع، 30/7/58، ص 2

21ـ همان منبع، 13/8/58، ص 2

22ـ روزنامه کیهان، 27/9/58، ص2

23ـ همان جا، ص 3

24ـ روزنامه اطلاعات، 17/10/58، ص11

25ـ روزنامه کیهان، 6/5/59، ص3

26ـ روزنامه کیهان، 2/10/59، ص

وقت اضافی برای خدا !


لطفا تا آخرش بخونید :

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!


چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

 
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
 

چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

   
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
 

چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!


چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف
نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!


چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما
بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!


چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!


چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به
بهشت برن!


چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که
در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر
در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!


خنده داره؟
اینطور نیست؟
دارید می‌خندید؟
دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

در مورد کسب روزی حلال و تأثیر آن در صالح بودن فرزند

در مورد کسب روزی حلال و تأثیر آن در صالح بودن فرزند لطفاً توضیح دهید؟       
     
 نمایش پاسخ ...  
برای پاسخ به سؤال شما ابتدا باید قدری در مورد کسب حلال و حرام توضیح دهیم و آنگاه درباة اثرات آن توضیح دهیم. کسب حلال به نوعی از فعالیت اقتصادی گفته می شود که در چهار چوب قوانین اسلامی و شرعی انجام می شود و مهمترین خصوصیت آن نفع خود انسان چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی و از طرفی رعایت کردن حق الناس می باشد.
این سخن گرچه به آسانی گفته می شود اما در مقام عمل بسیار سخت است تا جائی که در بعضی روایات ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ تلاش برای بدست آوردن روزی حلال را از شمشیر زدن در میدان جنگ سخت تر شمرده اند.[1]
در مورد کسب حلال و نیز فعالیتهای اقتصادی مشروع به روایات بسیاری در منابع اسلامی برمی خوریم که ائمه، مؤمنین را به این گونه فعالیتها تشویق می کنند مانند آنکه رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ طلب رزق حلال را واجب و آنرا در حکم جهاد معرفی می کنند.[2] وقتی به کوشش شایسته و نیکو در این راه امر می شویم تا آنجا که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ کسی که در راه تحصیل و بدست آوردن روزی برای خانواده کوشش می کند را به مجاهد فی سبیل الله (در راه خدا) تشبیه می کنند. (الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله).[3] در مقابل از بیکاری و تنبلی و سربار بر جامعه بودن نهی می شویم در این زمینه مفضل بن عمر از حضرت صادق ـ علیه‎ السلام ـ نقل می کند که ایشان فرموده اند: لا تکونوا کلاّ علی الناس یعنی سربار جامعه نباشید.[4]
از مطالبی که گفته شد به این نتیجه می رسیم که بطور کلی اسلام با کسب و کار و فعالیتهای صحیح اقتصادی کمال موافقت را دارد و حتی به آن سفارش اکید دارد اما در مقابل از نزدیک شدن به مال حرام و شبهه ناک به شدت نهی فرموده است: امام پنجم در این باره می فرماید: ان الذنوب کلها شدیدة و اشدها ما نکبت علیها اللحم و الدم[5]: همه گناهان سخت می باشند و سخت ترین آنها گناهی است که گوشت و پوست از آن روئیده باشد.
تذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که وجود انسان دو بعد دارد یکی بعد جسم او که تحت تأثیر ظاهری و مادی غذا است و معمولاً ما در مورد ظاهر غذایی که می خوریم دقت کافی را به کار می بریم و به بعد معنوی که حلال و حرام بودن آن است کمتر توجه می کنیم بعد دیگر انسان روح اوست که غذا به شدت بر آن تأثیر گذار است تا جائی که در حالات بعضی از اولیاء الله و بزرگان نوشته اند که با خوردن یک لقمه شبهه ناک آنهم به صورت اتفاقی تا مدتها از توفیق نماز شب محروم می شده اند.[6]
مولانا جلال الدین بلخی با بیان اصل علیت و نظام علت و معلول در عالم می فرمایند:
چون زلقمه تو صید بینی و دام جهل و غفلت آید آنرا دان حرام
لقمه ای کان نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال[7]
در واقع مولانا حسد و جهل و غفلت و بطور کلی صفات ناپسند را زاییدة لقمة حرام می دانند. مرحوم علامه جعفری (ره) در تفسیر این بیت مولانا «علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال» می فرماید لقمة حلال برای دل انسان علم و حکمت و عشق و ظرافت ایجاد می کند و هنگامی که دیدی حسادت و جهل و غفلت تو روز افزون است بدان که نتیجه همان لقمه های حرامی است که خورده ای... لقمه حلال عالیترین پدیده ای را که برای انسان ممکن است ایجاد می کند.[8]
در این زمینه عالم و زاهد بزرگ مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی می فرماید: چون غذای حرام به شکم وارد شد مصداق آیه: «و الذی خبث لا یخرج إلا نکداً»[9] از خبیثت چیزی جز خبیث خارج نشود و مصداق آن در ضرب المثلها این بیت است که: از کوزه همان تراود که در اوست ... و قوت یافتن و بسته شدن نطفه ای که با لقمه حرام بسته و رشد یافته چیزی جز خباثت نمی باشد و چگونه می توان به چشم او امیدوار بود که به نامحرم نگاه نکند و یا با زبان غیبت نکند و این چنین است حال سایر اعضاء به نسبت به معاصی که صادر شده از شخص.[10] نیز عالم ربانی مرحوم نراقی در کتاب معراج السعاده می نویسد: دلی که از لقمة‌حرام روئیده باشد، کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا و نطفه ای که از مال حرام هم رسیده باشد به مرتبة‌رفیع انس با پروردگار چکار، چگونه پرتو عالم نور بدلی تابد که غذای حرام آن را تاریک کرده و کی پاکیزگی و صفا برای نفسی حاصل می شود که کثافات مال شبهه ناک آنرا آلوده و چرک آلود نموده باشد.[11] از آنچه گفته شد بنابه اصل علیت غذای حرام بر روح و روان انسان بسیار تأثیر گذار است و این تأثیر بر روان فرزند به هیچ وجه قابل انکار نیست چنانکه در طول تاریخ غالب افراد فاسدی چون معاویه بن ابی سفیان از دامان کسانی چون هند جگر خوار برآمده اند که سخن حق در آنها هیچ تأثیری نمی کند کما اینکه امام حسین ـ علیه‎ السلام ـ در روز عاشورا فرمود: شکمهای شما از حرام پر شده لاجرم سخن حق را شنوا نیستید و در مقابل صالحانی چون شیخ انصاری (ره) که از پستان پاک مادرانی شیر خورده اند که هیچگاه بدون وضو به آنها شیر نمی دادند. در پایان این نوشتار را با سخنی از حضرت آیت الله مظاهری به پایان می بریم: ایشان در مورد تأثیر غذا می فرمایند: غذای حلال در آن وقت (انعقاد نطفه) تأثیر عجیبی روی بچه دارد چنانچه غذای حرام در شقاوت اولاد تأثیر عجیبی دارد... غذای حرام، مال حرام، از هر آتشی بدتر است اگر نطفه بچه منعقد شود از غذای حرام رستگار شدن او کاری است بس مشکل[12]
کتاب ریحانه بهشتی تألیف سیما مخبر، انتشارات نور الزهرا، قم، 1382 برای مطالعه بسیار مفید است.
---------------------------------------
[1] . میزان الحکمه نشر سازمان تبلیغات صفر 1416 حدیث شماره 4293 ص 509، ج2.
[2] . میزان الحکمه، ص 120، ج4، حدیث شماره 7213 و 7214.
[3] . بحارالانوار ج103، ص 13 حدیث 59، المطبعه الاسلامیه ربیع الثانی 1389قمری.
[4] . میزان الحکمه ص 121 ج4، حدیث 7222.
[5] . اصول کافی ج5، ص 120 چاپ اسوه 1379ش.
[6] . مفاسد مال و لقمه حرام(داستان مرحوم شیخ عباس قمی ص 36، سید اسماعیل گوهری انتشارات احمدی 1377.
[7] . مثنوی دفتر اول ص 66 بیت 1645 انتشارات بهنود 1375.
[8] . شرح مثنوی علامه جعفری ج1 ص 719.
[9] . اعراف 58.
[10] . خزثیة الجواهر، ص 430، موعظه در تأثیر اغذیه از حدیث حلیّت و حرمت در انسان.
[11] . معراج السعاده انتشارات مطبوعاتی حسینی ص 313 چاپ 75.
[12] . تربیت فرزند از نظر اسلام انتشارات ام ابیها سال 78 ص 43 و 50.

( اندیشه قم )

برداشت از سایت راسخون

وسعت رزق با ....

اول - خوش خلقى
دوم - خوشرفتارى با همسایه
سوم - زیاد به والدین احسان کردن
چهارم - صله ارحام
پنجم - صدقه دادن
ششم - خوبى نیت داشتن
هفتم - شستن دست پیش از غذا
هشتم - شستن ظرف خوراک و غذا
نهم - جاروب کردن خانه
دهم - روشن کردن چراغ پیش از غروب آفتاب
یازدهم - خوردن کاسنى
دوازدهم - خوردن ریزه هاى طعام از کنار سفره
سیزدهم - شستن سر با ختمى
چهاردهم - شانه کردن موى سر
پانزدهم - جاروب کردن درب خانه
شانزدهم - سرکه در خانه گذاشتن
هفدهم - گرامى داشتن ناتوآنها
هجدهم - میانه روى در اقتصاد
نوزدهم - خلال کردن
بیستم - خوددارى از شهوت
بیست و یکم - درستکار و امانت
بیست و دوم - گرفتن ناخن و شارب در روز جمعه
بیست و سوم - انگشتر عقیق در دست کردن
بیست و چهارم - انگشتر یاقوت در دست کردن
بیست و پنجم - انگشتر فیروزه در دست کردن
بیست و ششم - استغفار کردن
بیست و هفتم - گفتن لا حول و لا قوه الا باللّه
بیست و هشتم - سى مرتبه گفتن (سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظیم و بحمده
بیست و نهم - دعا کردن برادر مومن ، مومنى را در خلوت
سى ام - سلام کردن و قل هو اللّه احد خواندن بعد از داخل شدن به منزل
سى و یکم - خواندن آیه الکرسى
سى و دوم - گفتن هر روز صد مرتبه
لا اله الا اللّه الملک الحق المبین
سى و سوم - خواندن سوره یس
سى و چهارم - خواندن سوره (و الصافات ) در روزهاى جمعه
سى و پنجم - خواندن سوره واقعه هر شب
سى و ششم - خواندن زیارت عاشورا
سى و هفتم - خواندن نماز شب
سى و هشتم - توکل بر خدا کردن .

بسم الله الرحمن الرحیم

روى بسته اى بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود.


رئیس گروهى از دزدان ، قافله اى را غارت نمود، در میان آنها شخصى بسته اى پارچه داشت که جمله ((بسم الله الرحمن الرحیم )) نوشته و روى آن گذاشته بود ((در بین تجار سابق براى محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بود)) فورا به افرادش دستور داد که این اموال را به صاحبانش برگردانید، چونکه ما دزد اموال مردم هستیم نه دزد عقیده آنها، زیرا اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آنها بى اعتقاد خواهند شد.

لازم به تذکر است که یکى از اساتید مى گفت : سر کرده دزدان فوق الذکر ((فضیل عیاض )) بوده است . شاید به خاطر همین عمل بود که خداوند او را هدایت نمود و او توبه کرد و از عارفان گردید.
هر کس که مطیع حق تعالى گردد         با رتبه و با مقام والا گردد
هر کس که مجاهدت کند در ره دوست         پیروز و سرفراز و مصفا گردد
هر کس که کند پیشینه خود ظلم و ستم         سرکوب و ذلیل و خوار و رسوا گردد
کن صبر به مشکلات و غمها امروز         تا مایه دل شادى فردا گردد
در علم و عمل بکوش تا شامل تو         الطاف خداى فرد یکتا گردد


یا رسول الله امت شما شش خصلت دارند

روزى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) از راهى مى گذشت ، شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده ، از او پرسید؛ چرا این قدر ضعیف گشته اى ؟
شیطان گفت : یا رسول الله ؛ از دست امت شما رنج مى برم و در زحمت هستم .
پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم )فرمودند: مگر امت من با تو چه مى کنند که رنج مى برى ؟ شیطان گفت : چون که آنها شش خصلت دارند که من نمى توانم این شش خصلت را در آنها ببینم .
1. هر کجا به هم مى رسند، سلام مى کنند.
2. با هم مصافحه مى کنند.
3. براى هر کارى که مى خواهند انجام دهند در آن انشاء الله مى گویند.
4. استغفار مى کنند و با گفتن این جمله سعى و تلاش مرا باطل مى کنند.
5. هر وقت نام مبارک شما را مى شنوند بر شما صلوات مى فرستند.

6. در ابتداى هر کارى که مى خواهند انجام دهند قبل از شروع به آن کار

((بسم الله الرحمن الرحیم )) مى گویند.

بر طاعت حق قیام مى باید کرد         بر جامعه احترام مى باید کرد
در محفل دوستان چو وارد گردى         اول ز ادب سلام مى باید کرد
پیامبر (ص ) ما گرفت سبقت به سلام         خوش پیروى از امام مى باید کرد
تو منتظر سلام ز چه اى         زائل همه فکر خام مى باید کرد
اینجا سلام فیض و رحمت آرد         تحصیل ز فیض عام مى باید کرد
اینجا سخن از بزرگ و کوچک نبود         صهباى ادب بجام مى باید کرد
هر کس متواضع است محبوب همه است         بر فعل خوش اهتمام مى باید کرد
هر کس متکبر است شیطان صفت است         پرهیز از این مرام مى باید کرد
اخلاق نکو شیوه انسان باشد         بر علم ، عمل مدام مى باید کرد
قارى متواضع است و افتاده چو خاک         پایان دگر این کلام مى باید کرد


نام کتاب : داستانهایى از بسم الله الرحمن الرحیم (جلد دوم )
نام مؤ لف : قاسم میر خلف زاده

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا+ سخنان همسر شهید

شهید محمد جهان آرا ، فرمانده سپاه خرمشهر بود که خاطره مقاومت جانانه او نیروهای تحت امرش در این شهر ، بخشی از تاریخ ایران است. او به هنگام آزادی خرمشهر ، به خیل شهدا پیوسته بود و همرزمانش بعد از فتح خرمشهر ، به یادش می خواندند: " ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... "
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.

 خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود.

ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.


شهید جهان‌آرا به روایت همسرش

خبرگزاری فارس: شهید رجایی که در آن جلسه حضور داشت با خانه ما تماس گرفت و به من گفت که به جهان آرا بگویم بنی صدر تجهیزات نخواهد داد، با این که امام تاکید کرده بود که بفرستید؛ تجهیزات نخواهد آمد و با توکل به خدا بجنگید.


صبح یکی از روزهای اردیبهشت ماه 1377 آقایان هدایت‌الله بهبودی، احد گودرزیانی، حسین ظفرقندی و مرتضی سرهنگی میهمان مهربانی خانواده جهان‌آرا بودند. حاصل گفتگوی آنان در نشریه «کمان» به چاپ رسید:

*خانم اکبر نژاد !لطفا خودتان را معرفی کنید.

**خانم اکبر نژاد: اهل تهران هستم. سال 1335 به دنیا آمده ام و در همین شهر بزرگ شده، درس خوانده ام.

*زندگی متلاطم شما تا چه مقطعی اجازه داد به تحصیلات خود ادامه دهید.

**خانم اکبر نژاد: تا مقطع لیسانس. سال 1353 بود که در رشته زیست شناسی دانشگاه ترتبیت معلم قبول شدم. از همان روزها راه زندگی ام را انتخاب کردم. دوست داشتم با مسائل عمیق اسلام آشنا شوم و نه مسائل سنتی آن. مسایل سنتی را در خانواده ام جا داشت. و از ابتدای زندگی با آن خو گرفته بودم. یک سال بعد یعنی سال 1354، چهار، پنج ماه هم زندان شاه را تجربه کردم. در زندان با خاله محمد آشنا شدم. مدتی با هم بودیم. از همین جا بود که با افکار محمد و گروه «منصورون» آشنا شدم.

*از تجربه های زندان بگویید.

**خانم اکبر نژاد: به نظرم زندان مدرسه بزرگی بود. حتی آن موقع شنیده می‌شد که شاه گفته است: جوان هایی که هیچ چیز نمی‌دانند، وقتی به زندان می‌روند آگاه می‌شوند. بعضی ها هم به طنز می‌گفتند: تنها حرف درستی که شاه در سی و شش سال حکومتش زده همین جمله است!

*چطور دستگیر شدید؟

**خانم اکبر نژاد: یکی از روزهای آبان ماه سال 1354 بود. سال دوم دانشگاه بودم. در خیابان انقلاب (شاهرضای قدیم) نزدیک خیابان بهار با یکی از دوستانم که از بچه های نهضت آزادی بود قرار داشتم. یک دفعه چهار نفر آمدند و ما را از هم جدا کرده، بلافاصله همان جا بازجویی مقطعی کردند.

*آنان شما را میشناختند؟

**خانم اکبر نژاد: بله! از مشخصات اولیه من باخبر بودند. قبلا هم مرا شناسایی کرده بودند.

*موقع دستگیری سند یا مدرکی همراه شما بود؟

**خانم اکبر نژاد: بله! اعلامیه های امام همراهم بود. آنان وقتی مطمئن شدند من صغری اکبرنژاد هستم، مرا به طرف یک خودرو پژو سفید رنگ بردند و دستور دادند سرم را خم کنم تا چیزی نبینم و ندانم مرا به کجا میبرند.

*شما را به کدام زندان بردند؟

**خانم اکبر نژاد: به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری. حدود پنج ماه در سلول انفرادی بودم. البته بعد از دستگیریام، ماموران ساواک به خانه مان ریخته بودند و مدارک دیگری هم به دست آورده بودند.

*شرایط زندان چگونه بود؟

**خانم اکبر نژاد: در زندان بود که هدف اصلی ام را بهتر شناختم. آگاهیهای بسیاری از نظر روحی و تقوا پیدا کردم. فرصت برای تفکر و اندیشیدن به راهی که در زندگیام پیش گرفته ام مرا بیشتر از پیش مصمم کرد که به مبارزه علیه حکومت خودکامه پهلوی ادامه بدهم و در این مبارزه از زیر سایه اسلام خارج نشوم. این موهبت بزرگی برای من بود.

*بعد از زندان به دانشگاه برگشتید؟

**خانم اکبر نژاد: بله! برگشتم دانشگاه. با این که گارد دانشگاه مراقب دانشجویان زندان کشیده بود اما به فعالیت خودم ادامه دادم. به اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پیوستم و در برنامه های مختلف، بخصوص تظاهرات در سطح دانشگاه علیه برداشتن حجاب شرکت داشتم. این مبارزه دانشجویان جدی بود. آن روزها میخواستند مانع ورود دانشجویان محجب به دانشگاه بشوند. ما این مساله را به گوش بعضی از علمای محترم رساندیم و گفتیم که برداشتن چادر به عنوان یک سمبل مطرح نیست، بلکه برای از بین بردن مذهب و دین و ایمان است.

*ارتباط شما بعد از آزادی از زندان به جهانآرا چگونه بود؟

**خانم اکبر نژاد: خاله محمد دو ماه قبل از من به زندان افتاده بود. ایشان در آن زمان دانشجوی رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران بود. منتهی دانشگاه را رها کرده بود و همراه جهان آرا و دیگر بچه های گروه منصورون مخفی زندگی میکرد. ایشان در قراری که در میدان توپخانه داشت دستگیر شده بود.
یکی، دو ماه آخر زندان را با هم در یک سلول سر کردیم. بعد از این که اعتمادمان به هم جلب شد، از صحبت های ایشان فهمیدم که محمد و آقای محسن رضایی شاخه نظامی گروه منصورون را تشکیل میدهند. ایشان میگفت که تقوا و مدیریت محمد در گروه منصورون شناخته شده است و رابطه من با گروه ریشه در تقوای محمد دارد. این گونه روحیه ها در گروه های سیاسی- نظامی واقعا مفید است، زیرا بعضی ها وارد گروه میشوند و گرایش های خاص پیدا میکنند که بیشتر ارضاء نفسشان است یا از قدرتطلبی درونشان خبر میدهد. ولی این خصوصیات نشان میداد که محمد با این که سن و سال زیادی نداشته، راه خودش را به خوبی پیدا کرده، ادامه داده و سختی های کار گروهی را با پرورش زهد و تقوای درونش تحمل کرده است.
از زندان که بیرون آمدم، در کنار فعالیتهای سیاسی،با محمد جهان آرا هم تماس های تلفنی داشتم. او در خرمشهر بود و من در تهران. مسائل روز را با ایشان مطرح میکردم و از نظراتشان استفاده میکردم.

*اولین بار محمد جهان آرا را کجا دیدید؟

**خانم اکبر نژاد: اوایل انقلاب بود. زمستان سال 1357. ایشان آمده بود تهران. من درباره ائتلاف گروه هایی که منجر به پیدایش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد از ایشان سوال هایی کردم که پاسخ دادند. در منزل یکی از دوستان با هم صحبت کردیم. همان طور که گفتم قبلا تماسهای تلفنی داشتم. آن روز ایشان درباره حوادث خرمشهر و اختلاف های داخلی این بندر حرفهایی زد که برای جمع تازگی داشت. البته ایشان پرسش هایی هم از وضعیت دانشجویان در سطح دانشگاه های تهران و انجمنهای اسلامی در جلسه داشت.

*مساله زندگی مشترک کی مطرح شد؟

**خانم اکبر نژاد: آن روزها بین ما، حرفی از زندگی مشترک مطرح نبود. حرفهای ما درباره انقلاب و جریانهای سیاسی روز بود. موضوع زندگی مشترک نه در ذهن من بود و نه در ذهن محمد جا نیفتاده بود. او بعدها،یعنی اواخر مرداد ماه سال 1358 مساله ازدواج را مطرح کرد که با توجه به ویژگی های محمد که بالاتر از همه آنها تقوای ایشان بود، قبول کردم. در این مدت این خصلت را به طور روشن و بارز در وجود محمد دیده بودم، ولی محمد تقوای دیگری داشت. به همین خاطر با وجود مخالفت خانواده، ازدواج با ایشان را پذیرفتم. فکر میکنم بهترین انتخاب من در آن زمان همین بود. در همان روزهایی که ارتباط داشتیم، از لحاظ آگاهی های سیاسی، اجتماعی و مذهبی از محمد درس زیادی گرفتم. برخوردهایش واقعا آموزش بود.

*از روز خواستگاری بگویید.

**خانم اکبر نژاد: محمد تقاضای خود را توسط یکی از دوستان به من گفت. مستقیم با خودم مطرح نکرد. و بعد خودش تنها آمد و با خانوادهام صحبت کرد. با مادرم و برادرانم. خانواده خیلی موافق نبود. چون محمد در تبریز دانشجو رشته مدیریت بود و درس را رها کرده، به کارهای سیاسی پرداخته بود. از نظر خانوادهام تحصیلات مهم بود. با این حال من راهم را انتخاب کرده بودم.

*مهریه شما چقدر تعیین شد؟

یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود. محمد به شوخی میگفت: «با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چکار کنیم؟» به او گفتم: «طرح این مساله کوچک کردن من است.»
محمد آن یک جلد قران را پس از ازدواج خرید و در صفحه اول جمله هایی نوشت که هنوز آن را دارم. ایشان در جمله ای نوشت: امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار، وقتی خستگی بر من غلبه میکند این نوشته ها را میخوانم و آرام میگیرم. البته آن یک سکه را هم بعد از عقد بخشیدم.

*مراسم عقد چطور برگزار شد؟

**خانم اکبر نژاد: ما عقدمان را سر مزار علی، برادر شهید محمد در بهشت زهرا جاری کردیم. خودمان دو نفر بودیم. یک روز بعد از ظهر بود. متعهد شدیم که کمک و همکار هم باشیم. عقد رسمی هم با سادگی در منزل ما و با حضور خانواده محمد و چند نفر از دوستان خوانده شد. این شروع زندگی ما بود. هفته بعد از مراسم هم راهی خرمشهر شدیم.

*علی برادر محمد چطور به شهادت رسیده بود؟

**خانم اکبر نژاد: علی برادر بزرگ محمد بود که قبل از انقلاب فکر میکنم حدود سال 1353 به دست ساواک دستگیر و زیر شکنجه شهید میشود. محمد علاقه زیادی به علی داشت.

*در خرمشهر زندگی را چطور شروع کردید؟

**خانم اکبر نژاد: محمد مشغله زیادی در سپاه و سطح شهر داشت. من هم کارم را که تدریس بود در دبیرستان ایراندخت شروع کردم. البته سه ماه بیشتر نتوانستم تدریس کنم، زیرا مسؤولیت کتابخانه ملی خرمشهر را به عهده گرفتم. مدتی در خانه پدری ایشان زندگی کردیم. یک اتاق در اختیار ما بود و با خانواده محمد یک جا زندگی میکردیم. بعد از سه ماه به خانه دیگری که متعلق به یکی از دوستان بود اسباب کشیدیم. آنجا منزل آقای قادری بود. در همان زمان آقای اکبری حاکم شرع خرمشهر، قطعه زمینی به محمد داد و گفت: «وام هم به شما تعلق میگیرد؛ شما این زمین و وام را بگیرید و خانه ای برای خودتان بسازید.» میدانست که محمد مشکل مسکن دارد. محمد با من صحبت کرد و گفت:«من به خاطر کارم نمیخواهم زمین بگیرم. این قطعه زمین را میخواهم به دو نفر از عرب های خرمشهر بدهم که واقعا مستضعف هستند و آنان را میشناسم.» محمد با طرح این موضوع میخواست موافقت مرا هم بگیرد. من حرفی نداشتم. زمین را تقسیم کرد و به آن دو نفر عرب خرمشهری داد.

*محمد با آن همه مسؤولیت چطور به زندگی میرسید؟

**خانم اکبر نژاد: قبل از جنگ، او فرصت زیادی برای حضور در منزل نداشت. قرار گذاشته بودیم یک روز در میان به خانه بیاید و میآمد. آن هم ده شب تا هفت صبح. در این مدت کارهایش را با تلفن انجام میداد. فرصت این که بتواند به مسائل جانبی منزل برسد، نداشت. بیشتر کارها به عهده من بود. این شیوه زندگی بنا به گفته بچه های خرمشهر، الگویی شده بود و معتقد بودند که زندگی مشترک ما مزاحمت کاری برای محمد ندارد و کمک هم میکند که با آرامش بیشتر به کارهایش برسد. همین مساله باعث شده بود که بچه های سپاه احساس کنند میتوانند زندگی مشترک خود را شروع کنند و چنین نیز کردند.

*محمد درباره شروع جنگ با شما حرفی زده بود.

**خانم اکبر نژاد: بله! با این که زمان کمی را در خانه میگذراند ولی حرفهای زیادی بین ما ردو بدل میشد.
محمد شش ماه قبل از شروع جنگ درباره آن با من حرف زده بود. میگفت: عراقیها در مرز شلمچه تحرک نظامی دارند و تجهیزات نظامی آورده اند و خود را برای حمله به ایران آماده میکنند. محمد این مسائل را به تهران گزارش میکرد ولی بنیصدرجواب داده بود که این حرفها ذهنیت شما است و از حمله عراق به ایران خبری نیست.

*برنامه محمد درباره این تحرکات چه بود؟

**خانم اکبر نژاد: او به همراه همکارانش شبانه روز به مرز میرفت و تحرکات عراق را زیر نظر داشت. بنی صدر هم خبرها را قبول نمیکرد. محمد با شهید رجایی هم در ارتباط بود. حتی یک بار خود من که به تهران آمدم با همسر شهید رجایی درباره موضوع خرمشهر صحبت کردم. اما تلاشهای آقای رجایی هم تأثیری در بنی صدر نداشت. آن روزها تجهیزات کمی در سپاه خرمشهر بود. محمد فقط میتوانست دوره های رزمی را برای نیروهای سپاه فشرده تر و بیشتر کند و آنان را برای مقابله آماده کند. حتی یک بار محمد راهپیمایی بزرگی در خرمشهر به راه انداخت که عربها هم در آن شرکت کردند. این تظاهرات به نوعی نمایش آمادگی بود. اما در برابر تجهیزاتی عراق که در مرز مستقر کرده بود چیزی نبود. آنچه محمد می کرد از دیانت و غیرت دینی اش بود.

*مساله خلق عرب در خرمشهر برای انقلاب مشکل آفرین بود. محمد چگونه با این مشکل بزرگ برخورد میکرد؟

**خانم اکبر نژاد: داستان خلق عرب از قبل وجود داشت. از سال 1358 به بعد بیشتر شیوخ عرب از خرمشهر رفتند، اما کنسولگری عراق وجود داشت و تحرکات زیرکانه ای میکرد. برنامه عراقیها این بود که به تشکیلات خلق عرب قدرت بدهند و آنان را علیه انقلاب تحریک کنند و حتی دعوت به قیام. جهان آرا هم با خبر بود.
چون بومی بود و با فرهنگ و منش عربها آشنایی داشت، با آنان صبور بود و با شکیبایی برخورد می کرد. بسیاری از عرب های خرمشهر هم قبولش داشتند. تا آن حد که اطلاعات نظامی لازم را به او می رساندند. محمد هم سعی میکرد تعدادی از عرب های خرمشهری را وارد سپاه کند. این در حالی بود که کسی به آنان اعتماد نداشت.
بچه های سپاه از کنسولگری عراق در خرمشهر مدارک موثقی به دست آورده بودند که نشان میداد به طور جدی در امور انقلاب ایران بخصوص جنوب و خرمشهر دخالت دارد. از آن روز به بعد کنسولگری را تعطیل کردند. در کنار این اسناد، ارتباط خوب محمد با عرب ها و خانواده هاشان او را در متن پارهای از جریانها قرار میداد و مجموعه این اخبار دخالت های عراق را آشکارتر و دست این همسایه نانجیب را بیشتر رو میکرد.
آنان حتی یک بار شایعه کردند جهان آرا ترور شده است. آن روز محمد کسالت داشت و زودتر از همیشه به خانه آمد. بیسیم به همراه نداشت. تشویش عجیبی در سطح سپاه خرمشهر پیدا شد. تصمیمشان این بود که دامنه شایعه را به جاهای دیگر هم بکشند، اما بچه های سپاه پس از آمدن به خانه ما و باخبر شدن از وضع محمد، خیالشان راحت شد. تفرقه اندازی یکی از کارهای اعراب منطقه بود. سعه صدر جهان آرا و رابطه عاطفی اش با عرب زبان ها باعث شده بود بسیاری از آنان جذب شوند. در همان تظاهراتی که گفتم جهان آرا در خرمشهر سازماندهی کرد بسیاری از شرکت کنندگان، اعراب بودند. و یکی از شعارهایی که میدادند، «لعن علی البعث» بود.

*خانم اکبرنژاد! چرا نام خرمشهر و جهان آرا به هم گره خورده است.

**خانم اکبر نژاد: پیوند جهان آرا و خرمشهر به نظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهان آرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شده اند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهان آرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچه های خرمشهر را میبینم که توسط سگ ها تکه پاره میشود، ولی ما نمی توانیم از سنگرها و پناهگاه ها خارج شویم و این جنازه ها را نجات دهیم. شب و روز جهان آرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. یک بار که با «حمزه» پسرم به خرمشهر رفته بودیم و حمزه هم چهار ماهه بود، محمد برای این که بچه های خرمشهر را دلداری بدهد و به همه آنانی که از راه دور و نزدیک برای دفاع از خرمشهر آمده بودند بگوید من با شما هستم، حمزه را به خط اول برد. بعدا به من گفت: وجود حمزه چه امیدی در دل بچه های خط به وجود آورده بود!

*از رابطه عاطفی محمد و بچه های سپاه زیاد شنیده ایم. شما هم بگویید.

**خانم اکبر نژاد: یک بار محمد می گفت: شبی را برای خودم کشیک گذاشته بودم. یکی از بچه های سپاه هم که از شهر دیگری آمده بود، با من نگهبانی می داد. ما هر دو کنار هم بودیم. این سپاهی مرا نمیشناخت. سر حرف را باز کرد و گفت که فرمانده سپاه الان توی خانه اش خوابیده است و ما را در این موقعیت خطرناک به حال خودمان رها کرده. بعد از چند روز اتفاقا همدیگر را دیدیم. آن موقع بود که مرا شناخت و چقدر شرمنده شد که آن شب آن طور قضاوت کرده بود.

*خانم اکبر نژاد: باز هم از زندگی مشترکتان بگویید.

**خانم اکبر نژاد: ما در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت هر لحظه اش برایم خاطره ای است و یادی که در ذهنم جای عمیقی دارد. یکی از یادهای ماندگار که به خصوصیات ایشان مربوط میشود، هدیه دادن محمد به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است. اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود. هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد میکرد. در این نامه ها مسؤولیت من و خودش را مینوشت. نامه ای نبود که بنویسد و از امام یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگیمان را یادآور میشد. همه این نامه ها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را میخوانم میبینم چطور این جوان بیست و پنج ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است. روحیه ای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند.

*از علاقه ایشان به امام چه یادی دارید؟

**خانم اکبر نژاد: این علاقه قابل توصیف نیست. یادم هست یک روز صبح محمد گفت: «دیشب خواب دیدم در یک محیط رزمی هستم و حضرت امام هم آنجا هستند و من دارم در برابر حملات دشمن از حضرت امام دفاع میکنم.» آن روز صبح با ذوق و شوق عجیبی میپرسید: «واقعا من در حال دفاع از امام هستم و دارم از ایشان دفاع میکنم؟»این خواب امید بزرگی در وجودش پدید آورده بود.

*از بچه های خرمشهر درباره تواضع و فروتنی جهان آرا زیاد شنیده ایم. شما هم نکته ای بگویید.

**خانم اکبر نژاد: درست است. محمد متواضع بود. خودش را نمی دید. آنچه می دید انقلاب و امام بود. یادم هست یک بار شهید بهشتی به خرمشهر تشریف آورده بودند. محمد معاون خودش را به عنوان راهنما همراه شهید بهشتی کرده بود؛ نه به خاطر اینکه خودش مایل نبود، اتفاقا عشق عجیبی هم به شهید بهشتی داشت. ایشان با این کار میخواست به بچه های دیگر سپاه که دلشان میخواست کنار شهید بهشتی باشند، ولی نمیتوانستند پاسخی بدهد. بالاخره شهید بهشتی گفته بودند: «ما این فرمانده شما را نباید ببینیم؟» وقتی محمد به دیدن ایشان می آید میگوید: «من احساس کردم هر کدام از بچه های سپاه خرمشهر، خودشان یک فرمانده هستند و نقش اساسی در تشکیل سپاه دارند.» محمد از قدرت طلبی به دور بود.

*خانم اکبرنژاد اولین فرزندتان کی به دنیا آمد؟

**خانم اکبر نژاد: پسرم «حمزه» دهم مهرماه سال پنجاه و نه به دنیا آمد. آن روزها جنگ شروع شده بود. در همین روزها بود که محمد به بیمارستان تلفن کرد تا از احوال من و فرزندمان خبر بگیرد. می دانست در چنین روزی فرزندمان به دنیا خواهد آمد. وقتی خبر تولد بچه را شنید خیلی خوشحال شد. از او پرسیدم: «اوضاع جنگ چطور است؟» محمد با خنده گفت: «عراقی ها تا راه آهن رسیده اند.» و بعد خداحافظی کرد. بعدها از بچه های سپاه خرمشهر شنیدم که وقتی محمد گوشی را میگذارد به آنان میگوید: « من پدر شدم!» و بچه های سپاه در آن شرایط سخت و تلخ به خاطر پدر شدن محمد شادی میکنند.
محمد در آن بحبوحه جنگ تا سی و پنج روز به دیدن ما نیامد. در کوران جنگ بود و شب و روز نداشت. خرمشهر بدجوری تهدید شده بود. بالاخره یک روز آمد. بعد از ظهر بود که رسید خانه. فکر کردم تازه از خرمشهر رسیده است. ولی از حرف هایش متوجه شدم که صبح رسیده اند و ابتدا رفته اند خدمت امام تا اوضاع جنگ و وضعیت بحرانی خرمشهر را به عرض ایشان برسانند. محمد نسبت به خانواده اش خیلی احساس مسؤولیت میکرد ولی همه اینها در برابر کارش کوچک بود.

*حمزه نام جاودانه ای در فرهنگ ما است. این نام چگونه انتخاب شد؟

**خانم اکبر نژاد: ما از قبل توافق کرده بودیم اگر فرزندمان پسر باشد نامش را «حمزه» بگذاریم. محمد فرزند دوممان را ندید. قبل از این که «محمدسلمان» به دنیا بیاید مطمئن بودم که محمد او را نخواهد دید. خواب دیده بودم که او شهید خواهد شد، اما به او نگفته بودم. حتی وقتی این موضوع را با مادر و خواهرم در میان گذاشتم، آنان هم باورشان نشد. خواهرم گفت: «چرا این حرف را میزنی؟»

*آیا میخواهید خوابتان را برای ما بگویید؟

**خانم اکبر نژاد: اجازه دهید در این مورد حرفی نزنم!

*محمدسلمان کی به دنیا آمد؟

**خانم اکبر نژاد: یک ماه پس از شهادت محمد، پسر دوم ما به دنیا آمد. هشت روزه بود که مراسم چهلم پدرش برگزار شد. درباره اسم پسر دوم هم به توافق رسیده بودیم نامش سلمان باشد.
بعد از شهادت، طبیعی بود که من و خانواده اش بخواهیم نام پسر دوم خود را محمد بگذاریم. همان روزها در خواب دیدم عده ای خانم آمده اند به اتاقی که من بستری هستم و میخواهند اتاق را پاک کنند. خانمی آمدند که میدانستم حضرت زینب سلام الله علیها هستند. به دنبال ایشان محمد هم آمد. محمد مؤدبانه ایستاده بود. من در آن لحظه سؤال هایی از حضرتشان کردم. یک سؤال درباره جنگ بود که ایشان خندیدند و با دست زدند پشت محمد و فرمودند: «ما پیروز هستیم و این شهدا هم در جبهه هستند.» بعد درباره حضرت امام سؤال کردم که آیا امام خمینی ما بر حق است؟ نمیدانم چرا این را پرسیدم. حضرت باز خندیدند و گفتند: «بله!»
بعد درباره اسم پسرم با محمد صحبت کردم و گفتم:«میخواهیم نامش را محمد بگذاریم.» خیلی ناراحت شد؛ آن قدر که سرش را پایین انداخت. وقتی پرسیدم:«سلمان؟» خندید و با سر تأیید کرد. حرفهای دیگر هم زده شد. از خواب که بیدار شدم خواب را برای کسی تعریف نکردم. اما از دلم گذشت که اگر این خواب درست است، اسم بچه به کس دیگری هم تلفیق شود. اتفاقا یکی از عمه های بچه ها خواب دید که صدایی به او میگوید: نام بچه «سلمان محمدی» است. پس از این خواب برایم محرز شد و اسم پسر دومم را «محمدسلمان» گذاشتم.

*شما در خرمشهر ماندید؟

**خانم اکبر نژاد: قبل از این که جنگ به طور رسمی از طرف عراق شروع شود، ما از خرمشهر اسباب کشیدیم و آمدیم اهواز. قرار بود محمد فرمانده سپاه اهواز شود. بعد از جنگ هم من تهران بودم ولی به طور مدام می رفتم خرمشهر و چند هفته ای می ماندم. با حمزه هم میرفتم. دیگر برایم عادی شده بود. محمد برنامه ریزی کرده بود در خرمشهر بمانیم ولی با شهادتش نشد!

*خانم اکبرنژاد حالا چه کار میکنید؟

**خانم اکبر نژاد: وقتی با محمد ازدواج کردم، فقط چند واحد از درسم مانده بود که آن را هم تمام کردم. در حال حاضر مشغول تدریس هستم. میخواستم تحصیلاتم را ادامه دهم ولی مشغله بچه ها اجازه نداد. خواندن علوم پایه پزشکی را در دانشگاه امام حسین برای مقطع کارشناسی ارشد شروع کردم اما فرصت ادامه نیافتم. بچه ها بزرگ شده اند. حمزه باید امسال کنکور بدهد. نیاز بود وقت بیشتری برای او و دیگر فرزندانم صرف کنم. من سال 1368 با یکی از دوستان نزدیک محمد ازدواج کردم. آقای محمد فروزنده! من ایشان را ندیده بودم، اما بچه ها نیاز داشتند با کسی برخورد کنند که الگویشان باشد و خوشبختانه در این مدت آقای فروزنده نقش یک پدر وارسته و ادامه دهنده راه جهان آرا را برای بچه ها داشته اند.

*ارتباط بچه ها با جهان آرا چطور است؟

**خانم اکبر نژاد: ما شاید جزو معدود خانواده هایی باشیم که اگر دوستانمان از ما بی خبر باشند، می دانند که موقع تحویل سال کجا هستیم: بر سر مزار شهید جهان آرا. به لطف خدا نه تنها مساله شهادت در خانواده ما کم رنگ نشده بلکه بیشتر از گذشته خودش را نشان میدهد. بعد از شهادت محمد همه وسایل او را در یک چمدان نگه داشته ام. عکس ها، لباس ها، حتی مسواک و… بعضی میگفتند: برای چی اینها را نگه میداری، حالا که بچه ها بزرگ شده اند، هر چند وقت یک بار این چمدان را باز میکنم؛ محمد برای بچه ها زنده میشود. هر کدام تکه ای از این یادگاریهای عزیز را برمیدارند؛ یکی بلوز، یکی شلوار. پسر سوم من چنان رابطه ای با جهان آرا دارد که سال گذشته در سالگرد شهادت محمد به معلمش گفته بود: «امروز، روز شهادت پدرم است!» معلم به من گفت: «من تعجب کردم. چون فرزند شهید در چنین سنی نداریم.» شاید باور این مساله سخت باشد که پسر کوچکم ، جهان آرا را به عنوان پدر، واقعی تر می بیند تاآقای فروزنده را. او اصالت وجود جهان آرا را که نیست، بیشتر قبول دارد تا وجود پدرش را که هست و می بیندش. این لطف خداست که یاد و نام جهان آرا در زندگی ما با غم و اندوه همراه نیست. حدود یک ماه پیش که پدر و مادر جهان آرا به خانه ما آمده بودند، صحبت همین مسائل بود. موقع رفتنشان از پسرم خواستم چمدان محمد را بیاورد. از محمد چیزی به یادبود نداشتند. چمدان را باز کردم. در نگاه مهربانشان خواندم که برایشان عجیب است که این وسایل وجود دارد و آنان ندیده اند. مادر جهان آرا یکی از بلوزهای محمد را به یادگار برداشت.

*یکی از ابعاد شخصیتی شهید جهان آرا فرماندهی نظامی او در جنگ بود. فرمانده نظامی از خطر به دور نیست.

**خانم اکبر نژاد: درست است! ولی مرگ و زندگی برای محمد یکسان بود. یکی از دوستانش تعریف میکرد؛ جلسه ای داشتیم و جهان آرا مشغول صحبت بود. همان موقع تیراندازی شروع شد و گلوله ای از کنار گوش محمد رد شد. او هیچ عکس العملی نشان نداد. فقط کمی خود را جا به جا کرد و صحبتش را ادامه داد.
جهان آرا و همرزمانش با دست خالی جنگیدند. بنی صدر به تماس های آنان توجهی نمی کرد. بنی صدر پیغام داده بود بروید جلو؛ ما با یک حرکت گازانبری خرمشهر را آزاد خواهیم کرد! توهماتی بود که در سر داشت. میخواست بچه های خرمشهر را دست به سر کند. وقتی جهان آرا به تهران آمد و به دیدار حضرت امام رفت، مسائل را گفت. شهید رجایی که در آن جلسه حضور داشت با خانه ما تماس گرفت و به من گفت که به جهان آرا بگویم بنی صدر تجهیزات نخواهد داد، با این که امام تاکید کرده بود که بفرستید؛ تجهیزات نخواهد آمد و با توکل به خدا بجنگید. بنی صدر در حضور امام قول داده بود تدارک کند. حتی امام بنی صدر را به خاطر این موضوع بازخواست کرده بودند. اعتقاد جهان آرا به عنوان یک فرمانده نظامی و یارانش این بود که باید بایستند و مقاومت کنند هر چند کمکی به آنان نشود.

*می دانیم که یکی از برادران شهید جهان آرا مفقودالاثر است.

**خانم اکبر نژاد: بله! ایشان در همان روزها اول جنگ وقتی به خرمشهر می آمد به دست عراقی ها اسیر شد. ایشان فرهنگی بود. آمده بود تهران تا خانواده اش را مستقر کند که در بازگشت، عراقی ها سرنشینان اتوبوسی که ایشان مسافر آن بود به اسارت میبرند. البته عراقیها تعدادی از زنان را آزاد میکنند ولی مردها را می برند. همان روزها، خبرهایی از او آمد. چون با نام مستعار خودش را معرفی کرده بود. حتی صحبت هم کرد، اما دیگر خبری نیامد و تا به امروز مفقودالاثر است.

*شهید جهان آرا درباره شهادت هم با شما صحبت کرده بود؟

**خانم اکبر نژاد: بله! محمد یک روز از من پرسید:«اگر شهید شوم چطور برخورد میکنی؟» من هم یک جواب داشتم: «چون شهادت حق است، خدا هم صبر آن را میدهد.»همان چیزی که از خالق خودمان انتظار داریم به من عطا کرد. همان صبر را.

*از آخرین روزها هم بگویید.

**خانم اکبر نژاد: قرار بود محمد با ماشین بیاید تهران. پدرشان با من تماس گرفتند که محمد با هواپیما آمده. رفتم فرودگاه نیروی هوایی. همان جایی که قرار بود هواپیما بنشیند. مسؤولین آنجا به من نگفتند که این هواپیما کی خواهد نشست. در همین گیر و دار شنیدیم هواپیما سقوط کرده است. پدرشان به دنبال یافتن محمد بود. بالاخره محمد را در پزشک قانونی پیدا میکند. به من اطلاع دادند. رفتم پزشکی قانونی. خیلی شلوغ بود. فقط عکس ها را نشان می دادند. من عکس محمد را دیدم. با این که صورتش تغییر کرده بود، اما آرامش عجیب و خاصی در آن بود. همان آرامشی که سالیان سال در انتظارش بود. با دیدن آن آرامش بود که من هم آرام شدم. من به این آرامش اعتقاد دارم و آن را یکی از موهبت های خدا میدانم که به من هدیه کرده است.

*آخرین دیدارتان را به یاد دارید؟

**خانم اکبر نژاد: چطور به یاد نداشته باشم. یک ماه قبل از شهادتش در تهران بود. حال خاصی داشت. می دیدم موقع نماز قنوت هایش عوض شده. بیش از حد در قنوت میایستد. همین نشانه ها مرا به فکر برد که شهادت محمد نزدیک است. در همان روزهای آخر برخوردهای عاطفی اش بیشتر شده بود. این آخرین باری بود که محمد را دیدم. موقع خداحافظی با حال عجیبی حمزه را بغل کرد. آن موقع حمزه کمتر از یک سال داشت. چنان او را در آغوش گرفت که گمان کردم دارد او را میبوید، با تمام وجود. انگار سیر نمیشد. بعد کنده شد و رفت. یک ماه بعد هم در پزشکی قانونی چشمم به عکسش افتاد. بعد از آن در مراسم هم توانستم جنازه اش را ببینم. هنوز بعد از گذشت این همه سال آرامش چهره اش برایم تازه است و این آرامش هنوز مرا سر پا نگه داشته و خواهد داشت.

*پاسداشت سالگرد آزادسازی خرمشهر