وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

مصرف پنیر و گردو ...

فارس: یک کارشناس صنایع غذایی گفت: مصرف پنیر همراه با گردو می‌تواند برای استخوان‌سازی بسیار اهمیت دارد و استخوان‌ها را محکم می‌کند.

مرتضی مشایخ اظهار داشت: مصرف فرآورده‌های لبنی برای گروه‌های مختلف سنی از اهمیت خاصی برخوردار است به دلیل اینکه شیر یکی از بهترین مواد غذایی است.

وی گفت: مصرف شیر برای استخوان‌سازی و تقویت سیستم ایمنی بدن بسیار اهمیت دارد و یک کاسه ماست، 2 لیوان دوغ یا 60 گرم پنیر برابر یک واحد شیر است.

این کارشناس صنایع غذایی بیان داشت: مصرف پنیر همراه با گردو می‌تواند برای استخوان‌سازی بسیار اهمیت داشته باشد به دلیل اینکه نسبت کلسیم به فسفر یک به یک است و مصرف آن استخوان را مستحکم‌تر می‌کند.

مشایخ اضافه کرد: مصرف شیر در تنظیم چربی بدن مؤثر است به دلیل اینکه چربی موجود در شیر در حد تناسب است و مصرف آن موجب کاهش چربی‌های دور شکم می‌شود.

وی افزود: مصرف کافی شیر و فرآورده های آن از بروز بیماری‌هایی مانند پوکی استخوان و پوسیدگی دندان پیشگیری می‌کند و تقریباً 70 درصد از پروتئین‌های بدن را تأمین می‌کند.

این کارشناس صنایع غذایی با اشاره به اینکه ایرانیان شیر کمی مصرف می‌کنند، بیان کرد: در برخی از کشورها افراد سالانه 300 کیلوگرم شیر مصرف می‌کنند اما این میزان در کشور ما بسیار کمتر است.

منبع : عصرایران

درمان معجزه‌آسای سوختگی با سفیده تخم‌مرغ

فارس: کلاژن موجود در سفیده تخم مرغ که سرشار از ویتامین است موجب بهبود و ترمیم سوختگی بدن می‌شود.

کلاژن پروتئینی است که در ماتریکس خارج سلولی جانوران، وجود دارد و فراوان‌ترین پروتئین بدن محسوب می‌شود.

ساختار این پروتئین به‌صورت رشته‌ای است و رشته‌های آن در همه انواع بافت همبند، ولی به میزان متفاوت یافت می‌شوند. سنتز کلاژن به‌وسیله فیبروبلاست‌ها مشابه ساخت سایر پروتئین‌ها است که توسط سلول‌های استئوبلاست دراستخوان، کندروبلاست در غضروف، ادونتوبلاست در دندان، سلول‌های ماهیچه صاف در دیواره رگ‌های خونی و سلول‌های اپی‌تلیال نیز انجام می‌شود.

به هنگام سوختگی می‌توان مقداری آب سرد یر روی ناحیه سوختگی ریخت سپس زرده و سفیده تخم مرغ را جدا کرد و لایه‌ای از سفیده را بر روی نواحی سوختگی کشید.

منبع : عصر ایران

حکایت جانسوز دو بچه‌محل قدیمی

 

جهان‌پهلوانی که دو قربانی برجای گذاشت؛

  حکایت جانسوز دو بچه‌محل قدیمی

پهلوان می دانست که رفیقش آدم فروش نیست. می دانست که او حتی وقتی خواست مدیر باشگاه ورزشی بانک...

همشهری تماشاگر/شماره 76/ابراهیم افشار:

 45سال پیش در همین روزهای پاییزی بود که پهلوان نجیب و مغموم ایرانی «طبق یک سند رسمی، منزل مسکونی خود را به دو خواهرش انتقال داد و برای آن‌که صاحب محضر حساس نشود، وصیت‌نامه خود را هم چند روز بعد در محضر دیگری تنظیم کرد.» (او مهندس کاظم حسیبی -از مبارزین وقت- را قیم تنها فرزندش تعیین کرد.) امروز، همین‌طوری بی‌دلیل یادش افتادیم.

دی‌ماه هر سال، به خاطر او رسانه‌ها یک قشقرق تکراری راه می‌اندازند، اما این قصه، به دور از آن مناسبت‌نگاری‌ها و غوغاسالاری‌ها چیز دیگری روایت می‌کند: حکایت رفاقت دو بچه‌محل قدیمی، داستا  عسل و خربزه؛ شیرین اما کشنده!

 

جسد زیبای دو مرد گندمگون افتاده بود روی تخت. به زیبایی تمام. به سر‌گشتگی افتاده بودند روی ملحفه‌های سفید برفی. دهان باز. چشم‌ها روبه سقف. بی‌وصیت‌نامه. حالا فقط دنیا خواهری می‌خواست که برای‌شان گریه کند، شوریدگی کند؛ اما در گریه‌هایش چه بگوید؟ اینک کدام درد زیبا این‌ها را کشته بود؟ از این شیفتگی‌های مرگ‌آلود، دیگر پیدا نمی‌شود. خودکشی حرام است، اما این سخاوتمندانه‌ترین انهدام جهان بود.

دو دوست، دو عاشق، دو مرد گندمگون، دو مجنون، دو رنجدیده از تبار حسین گلزار. با لب‌های خشک و گلوی تلخ از زهرمار تریاک، این «مرگیده» بودند، تمرگیده بودند! این مرگ‌ها را دیگر، عظمتی نمانده است. اما من هنوز عاشق دلخسته آن دو بودم.

 

نشد که به بیمارستان بدوم. نشد که لقمان ادهم را پیدا کنم. خودم را بیاندازم روی‌شان و بگویم حیف است. شما نمیرید. دنیا بدون شما، آدمی کم دارد. آدم زیاد دارد، اما شما را کم دارد. نشد. ناقص بود دقایق خلقتم. نشد بدوم. می‌خواستم فقط سیر نگاه‌شان کنم.

این‌که آدمی چگونه می‌شتابد به سمت «‌موت اختیاری»‌. کاش می‌دیدی این شب‌های آخر را چه شکلی طی کردند. اصلا به رسپشن هتل آتلانتیک چه جوری بلوف زدند که ما اتاق شماره‌23 را می‌خواهیم. توی اتاق چقدر گریستند. چقدر در و دیوارها را نگاه کردند. چقدر بو کشیدند.یاد و بوی غلامرضا مگر به دیوارها و سقف چسبیده بود. روح غلامرضا مگر در اتاق، سرگردان بود؟

 

آن دو که معتاد نبودند پس چه جوری تریاک خوردند. لحظه‌های آخر را چه شکلی چشم در چشم هم دوختند. آیا این یک «عشق جهان سومی» است یا عشق را طبقه‌، «نشاید»؟

دلم می‌خواست بدانم وقتی «گشت شب هتل» فهمید، وقتی در را با کلید زاپاس باز کردند و جنازه‌شان را دیدند، صاحب هتل چقدر شاکی شد از نگون‌بختی خویش که خدایا چرا سایه روح پهلوان، دست از این اتاق بر‌نمی‌دارد؟ دلم می‌خواست بدانم آن دو وقتی از مرگ نجات یافتند، این همه هم، شانسی شانسی به زندگی برگشتند در چشم‌هایشان ردپای افسوس باقی بود یا شادی؟ فحش شنیدند یا تحسین شدند؟ مگر از پهلوان مرده در آن اتاق، چه یادگاری بر در و دیوار و سقف مانده بود که آن‌ها، آن‌جا را برای خودکشی انتخاب کردند. مدیر جفا‌دیده هتل که همه‌جا را تغییر داده بود. رنگ کرده بود.

 

حتی یک نرده‌ آهنی جلوی هتل کشیده بود که «دسته»های عصبی، هی فرت و فرت سرشان را کج نکنند دایم به سمت او و دیوانه‌اش نکنند و سوال‌بارانش نکنند که چرا پهلوان این‌جا خودش را کشت.« صاب هتل» خسته شده بود.

 

هزار بار جواب داده بود، اما کسی قانع نمی‌شد. این بزرگ‌ترین و راز‌آلوده‌ترین مرگ جهان بود. مرگ مرگ‌ها بود. نمی‌شد قانع شد و قانع کرد‌، اما می‌شد که هتل را با رنگ‌آمیزی جدید و دکوراسیون تازه، شکل دیگری داد که ردّ چشم‌های غلامرضا را بشوید و ببرد.

حتما می‌شد. اما اگر تمام آن خیابان را هم و یران می‌کردی و دوباره می‌ساختی، باز یاد و بوی غلامرضا از آسمان آن منطقه نمی‌رفت. سایه هیکل‌اش افتاده بود روی مسلخ و با هیچ پاک‌کننده‌ای، مطهر نمی‌شد.

ادامه مطلب ...