وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

کتاب نود و نه راه برای شفای کودک درون

کودک درون، کودک خردسالی است که در درون همه ماست. این کودک "خود" خود ماست که به ما انرژی می دهد، شور و سرزندگی ما به او مرتبط است، احساسات ما به او گره خورده است، و تخیل، خلاقیت، شهود و غرایز ما در پیوند با اوست.

این کوچولوی درون وقتی مورد بی توجهی قرار می گیرد و صدمه می بیند خود را در لایه ای می پوشاند و از دید دیگران مخفی می سازد، وقتی او را (احساسات خود) انکار می کنید، در جایی، در عمیق ترین سطح روان پنهان می شود و با این کار، شما مشکلات جسمانی و روان پزشکی از جمله افسردگی و اضطراب را تجربه خواهید کرد. زندگی یکنواخت و کسل کننده، روحیه غمگین و خلق پایین همگی از غیبت این دوست درون تان حکایت دارند.

اگر به او بی محلی کنید او هم بی توجهی شما را با لجبازی و بیماری پاسخ می دهد اما اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، می داند چگونه شما را سرگرم کند، از زندگی لذت ببرید، از تخیل خود بهره مند شوید، خلاقیت به خرج دهید و از شهود و خرد ناب بهره گیرید. با توجه و مراقبت از او، یک دوست واقعی و خالص خواهید داشت او می تواند در کنارتان قرار گیرد، خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیف تر کند و به شما کمک کند تا بر ترس هایتان غلبه کنید. انعطاف پذیر شوید، تغییرات لازم را در خودتان به وجود آورید و امکان رشد شخصی خودتان را فراهم آورید.

در این کتاب تکنیک های ساده ای پیشنهاد شده است که به کمک آن می توانید به فرایند رهاسازی و شفای کودک درون تان کمک کنید.
***

* وقتی دلتان گرفت، گریه کنید، هرگز جلوی خودتان را نگیرید. گریستن نشانه انسان بودن شماست. به علاوه کودک درون تان نیز آرام خواهد شد.

* دفترچه یادداشت شخصی داشته باشید و احساسات خود را یادداشت کنید و هر چند وقت یک بار به آن سر بزنید. به این ترتیب شما با کودک درون تان ملاقات کرده اید.

* همراه با موسیقی سالم حرکات منظم و شاد انجام دهید. حرکات بدنی کودک درون تان را به وجد می آورد و به این ترتیب شما برای بقیه روز سوخت روانی کافی خواهید داشت.

* وقت خود را با کسانی بگذرانید که به آنها علاقه مندید و از بودن با آنها لذت می برید. به این ترتیب کودک درون تان احساس امنیت و آرامش بیشتری خواهد کرد.

* اتاق تان را آن طور که دلتان می خواهد تزیین کنید. حتی اگر برای دیگران خنده دار به نظر می رسد، چندان مهم نیست. پرده ها، رنگ دیوار و اشیا و لوازم، تابلوها و روتختی را با سلیقه خودتان انتخاب کنید.

* گاهی اوقات زیر نور شمع شام بخورید و اگر موسیقی ملایمی نیز پخش شود فضا رویایی تر خواهد شد. به این ترتیب کودک درون تان بیشتر لذت خواهد برد.

* زیر باران قدم بزنید و چتر را فراموش کنید، بگذارید خیس شوید و به یاد سال های خردسالی به کودک درون تان نشان دهید که برای او اهمیت قائل هستید.

* به حس ششم و شهود خود احترام بگذارید. برای مثال اگر ته دلتان به انجام کاری راضی نیستید آن را انجام ندهید و یا در تصمیم گیری ها به ته قلبتان هم نگاهی بیندازید. کودک درون تان آنجا نشسته است.

* وقتی نقاشی می کشید، از تخیل خود کمک بگیرید و طرح های تخیلی بکشید و آنها را با رنگ های دلخواه خود رنگ نمایید. مطمئنا کودک درون تان در انتخاب رنگ ها به شما کمک خواهد کرد.

* به تماشای طلوع و غروب بنشینید و با خود بگویید: این ممکن است آخرین طلوع یا غروب خورشید باشد که به نظاره نشسته ام و این تجربه ای "ناب" برای کودک درون تان خواهد بود.

* آراسته باشید و آرایشی که دلتان می خواهد داشته باشید. اگر به ته دلتان رجوع کنید او به شما خواهد گفت که چه سبک آرایشی را می پسندد.

* از انتقاد نسبت به خود دست بردارید. در چنین لحظاتی کمی درنگ کنید. شما در حال شلاق زدن به کودک درون تان هستید، شلاق را دور بیندازید و با او مهربان باشید.

* وقتی زیر فشار هستید و استرس دارید به کتاب های داستان کودکان پناه ببرید. این کار لذت بخش "کودک درون تان" را آرام خواهد ساخت.

* از تفریح های گذری و کوتاه غافل نشوید. مانند تاب خوردن در یک پارک و یا خوردن یک فنجان چای داغ در زمستان آن هم وقتی هوس نوشیدن آن را می کنید. این کار یعنی پاسخ دادن به ندای کودک درون تان.

* هیچ چیز مانند اسب سواری و دوچرخه رانی کودک درون تان را به وجد نمی آورد، امتحان کنید.

* دردهای جسمانی فریاد خفه شده کودک درون شماست. پس علاوه بر درمان های جسمانی برای رابطه خود با وی فکری بکنید.

* وقتی تنها هستید می توانید دور و برتان را به هم بریزید و از شلوغی و ریخت و پاش لذت ببرید. به این ترتیب کودک درون تان نیز نفس راحتی می کشد.

* یک جعبه یا کشوی مخصوص داشته باشید و تمام هدایا و یا کارت تبریک هایی که از دیگران گرفته اید را در آن نگهداری کنید.  این جعبه محتوی "عشق" است. عشق دیگران نسبت به کودک درون شما، و شما لایق آن هستید.

* در منزل عود بسوزانید و یا از عطرهای خوشبو استفاده کنید. این کار شمار با به وجد می آورد و نشاط را به شما باز میگرداند. در ضمن کودک درون تان خوشنود خواهد شد.

* کودک درون تان می گوید اگر از چیزی در ظاهرتان راضی نیستید آن را تغییر دهید. برای مثال موهایتان را رنگ کنید، از وزن خود بکاهید، مدل ابرویتان را تغییر دهید و ...

* اگر امکان آن را دارید سری به محله های دوران کودکی خود بزنید و با دوستان و همسایگان سابق خود احوالپرسی نمایید. اگر چنین چیزی امکان ندارد می توانید در خیابان ها و کوچه های قدیمی پرسه بزنید و از فروشگاه های قدیمی خرید کنید.

* وقتی با کسی صمیمی هستید یعنی کودک درون شما و کودک درون او به هم نزدیک هستند و این موهبت بزرگی برای کودک درون خواهد بود.

* مراقب گفت و گوهای درونی خود باشید وقتی پیام های منفی دریافت می کنید، بدانید که در حال بدرفتاری نسبت به خود هستید. پس جای آنها را با پیام های امید بخش و مهرآمیز عوض کنید.

* درخت بکارید و رشد و بالندگی اش را به نظاره بنشینید. گرچه با این کار گذر زمان را حس می کنید اما متوجه خواهید شد که چیزی در درون تان است که هیچ وقت پیر نمی شود. "کودک درون تان"


برداشتی از : 99 راه برای شفای کودک درون

نویسنده: دکتر شهربانو قهاری

صد پند لقمان حکیم به فرزندش


۱/فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خدا شریک مکن.
۲/ با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش.
۳/ بدان که هیچ چیز از خدا پنهان نمی ماند.
۴/ نماز را آنگونه که شایسته است بپادار.
۵/ اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مکن.
۶/از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش.
۷/از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش.
۸/ با غرور و تکبر با دیگران رفتار مکن.
۹/ در مقابل پیش آمدها شکیبا باش.
۱۰/بر سر دیگران فریاد مکش و آرام سخن بگو.
۱۱/ از طریق اسماء و صفات خداوند را بخوبی بشناس.
۱۲/ به آنچه دیگران را اندرز میدهی خود بیشتر عمل کن.
۱۳/سخن به اندازه بگو.
۱۴/ حق دیگران را به خوبی ادا کن.
۱۵/ راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار.
۱۶/ به هنگام سختی دوست را آزمایش کن.
۱۷/ با سود و زیان دوست را امتحان کن.
۱۸/ با بدان و جاهلان همنشینی مکن.
۱۹/ با اندیشمندان و عالمان همراه باش.
۲۰/ در کسب و کار نیک جدی باش.
۲۱/ بر کوته فکران و ضعیف عنصران اعتماد مکن.

۲۲/ با عاقلان ایماندار مدام مشورت کن.
۲۳/ سخن سنجیده همراه با دلیل را بیان کن.
۲۴/ روزهای جوانی را غنیمت بدان.
۲۵/ هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش.
۲۶/ یاران و آشنایان را احترام کن.
۲۷/ با دوستان و دشمن،خوش اخلاق باش.
۲۸/ وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار.
۲۹/ معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار.
۳۰/ کمتر از در آمدی که داری خرج کن.
۳۱/ در همه امور میانه رو باش.
۳۲/ گذشت و جوانمردی را پیشه کن.
۳۳/ هرچه که می توانی با مهمان مهربان باش.
۳۴/ در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار.
۳۵/ بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن.
۳۶/ هیچگاه دوستان و هم کیشان خود را ترک مکن.
۳۷/ سوارکاری و تیراندازی و...را فراگیر.
۳۸/ فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز.
 ۳۹/ در هرکاری از دست و پای راست آغاز کن.
۴۰/ با هرکس به اندازه درک او سخن بگو.
۴۱/ به هنگام سخن متین و آرام باش.
۴۲/ به کم گفتن و کم خوردن و کم خوابیدن خود را عادت بده.
۴۳/ آنچه را که برای خود نمی پسندی  برای دیگران مپسند.
۴۴/ هر کاری را با آگاهی و استادی انجام بده.
۴۵/نا آموخته استادی مکن.

۴۶/ با کودکان و ضعیفان سر خود را در میان مگذار.
۴۷/چشم به راه کمک دیگران مباش.
۴۸/هیچ کاری را بی اندیشه و تدبر انجام مده.

۴۹/ کار ناکرده را کرده خود مدان.
۵۰/ کار امروز را به فردا مینداز.
۵۱/ با بزرگتر از خود مزاح مکن.
۵۲/ با بزرگان سخن طولانی مگو.
۵۳/ کاری مکن که جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا کنند.
۵۴/ محتاجان را از مال خود محروم مگردان.
۵۵/ دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مکن.
۵۶/ کار خوب دیگران را کار خود نشان مده.
۵۷/ مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده.
۵۸/ با خویشاوندان قطع خویشاوندی مکن.
۵۹/ هیچگاه پاکان و پرهیزکاران را غیبت مکن.
۶۰/ خودخواه و متکبر مباش.
۶۱/ در حضور ایستادگان منشین.
۶۲/ در حضور دیگران دندان پاک مکن.
۶۳/ با صدای بلند آب دهان و بینی را پاک مکن.

۶۴/ به هنگام خمیازه دست بر دهان خویش بگذار.
۶۵/ حالت خستگی را  در حضور دیگران ظاهر مکن.
۶۶/ در مجالس انگشت در بینی مینداز.
۶۷/ کلام جدی را با مزاح آمیخته مکن.
۶۸/ هیچکس را پیش دیگران خجل و رسوا مکن.
۶۹/ با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو.
۷۰/ سخن گفته شده را تکرار مکن.
۷۱/ از شوخی و مزاح خود کمتر بکن.
۷۲/ از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مکن.
۷۳/ از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز کن.
۷۴/ از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مکن.
۷۵/ حرمت هرکس را در حد خود نگه دار.
۷۶/ در بد کاری با اقوام و دوستان همکاری مکن.
۷۷/ از مردگان به نیکی یاد کن.
۷۸/ از خصومت و جنگ افزونی جدا پرهیز کن.
۷۹/ با چشم احترام به کار دیگران نگاه کن.
۸۰/ نان خود را بر سفره دیگران مخور.
۸۱/ در هیچ کاری شتاب مکن.
۸۲/ برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور.
۸۳/ به هنگام خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو.
۸۴/ از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار.
۸۵/ در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر.
۸۶/ سخن و کلام دیگران را قطع مکن.
۸۷/ به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود نگاه مکن.

۸۸/ در حضور میهمان بر کسی خشم مگیر
۸۹/میهمان را به هیچ کاری دستور مده.
۹۰/ با مست و بی عقل سخن مگو!
۹۱/ برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز.
۹۲/ در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن.
۹۳/ در اصلاح میان مردم هیچ گاه کوتاهی مکن.
۹۴/ ادب و تواضع را هیچگاه فراموش مکن.
۹۵/ با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش.
۹۶/ بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش.
۹۷/ خدمتکاری بزرگان و همکاری مستمندان را فراموش مکن.
۹۸/ با بزرگان باادب و با کودکان مهربان باش.
۹۹/ با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش.
۱۰۰/ در مال و مقام دیگران طمع نداشته باش.

کسی که با او مذاکره می کنم دیوانه است


همه ما باور داریم که مذاکره و مهارتهای مرتبط با مذاکره، زمانی مفید هستند که طرف مقابل عاقل و منطقی بوده و علاقمند باشد تا گفتگو را به شکلی سازنده و با کمترین هزینه به پایان برساند. اما برای همه‌ی ما پیش می‌آید که با مذاکره‌کنندگانی روبرو می‌شویم که به گونه‌ای بسیار غیرمنطقی رفتار می‌کنند. گویی که هیچ‌یک از مبانی مذاکره را نمی‌دانند. در برخورد با چنین افرادی چه باید کرد؟

مهمترین توصیه‌ای که در این موارد مطرح می‌شود این است که:  بی‌دلیل طرف مقابل را غیرمنطقی و غیرعقلانی ندانید. اگر چه عنوان کردن اینکه طرف مقابل غیر منطقی است، روشی مناسب و ساده برای پاک کردن صورت مسئله مذاکره است، اما در اکثر مواقع، این ساده‌ترین راه حل، الزاماً بهترین راه حل نیست. زمانی که در یک مذاکره، با چنین مذاکره‌کنندگانی روبرو شدید، برای لحظه‌ای در مسیر مذاکره را توقف کنید یا محل گفتگو را به بهانه‌ای ترک کنید و در ذهن خود به سه سؤال زیر فکر کنید.

سوال اول: شاید طرف مقابل دیوانه نیست، اما اطلاعات کافی در اختیار ندارد

چرا در این جهت حرکت می‌کنید؟

علی و رضا همراه یکدیگر در حال رانندگی در یکی از خیابانهای شلوغ شهر هستند. برای گریز از ترافیک، نخستین کوچه‌ را انتخاب کرده و به داخل آن می‌پیچند. تابلوی یکطرفه نصب شده بر سر کوچه، خیال آنها را راحت می‌کند که با کمترین دردسر راهی به خیابان مجاور پیدا خواهند کرد.

در میانه کوچه، با ماشینی مواجه می‌شوند که از روبرو به سمت آنها می‌آید. ماشین روبرو برای آنها چراغ می‌زند و از آنها می‌خواهد کنار بروند. علی و رضا دلیلی برای اینکار نمی‌بینند. مسیر خود را ادامه می‌دهند. زمانی که دو ماشین به هم می‌رسند، هر دو چند ثانیه متوقف می‌شوند ولی هیچ‌کدام حاضر نمی‌شوند کنار بروند. این ماجرا برای دقایقی ادامه پیدا می‌کند. راننده ماشین روبرو، ناگهان پای خود را روی پدال گاز فشار می‌دهد، دو ماشین با هم برخورد می‌کنند و راننده طرف مقابل بر سر علی و رضا فریاد می‌زند: "حالا بنشینید تا پلیس بیاید!”

علی به رضا می‌گوید: "او یک دیوانه است. نمی‌توان با او حرف زد. اصلاً روانی است. معنی چنین کاری چیست؟”

آیا می‌توان به همین سادگی طرف مقابل را به دیوانگی و غیرمنطقی بودن متهم کرد؟ کار بهتر این است که با خود بگوییم: "شاید طرف مقابل منطقی است، اما اطلاعات کافی در اختیار ندارد”. در سناریوی فوق، ممکن است راننده روبرویی هر روز از این مسیر عبور می‌کرده و این خیابان همواره در خلاف جهت فعلی، یک‌طرفه بوده است. اما جهت آن به تازگی تعویض شده است. آن راننده بر طبق عادت همیشه، حرکت می‌کرده و پس از مواجهه با سرسختی علی و رضا، تصمیم گرفته که آنها را تنبیه کند. چنین رفتاری از طرف راننده مقابل، به معنای جنون و دیوانگی نیست. حتی کمی عصبانیت یا لجاجت برای اتخاذ چنین تصمیمی کافی است.

بدیهی است در صورتی که آن راننده متوجه شود که جهت حرکت مجاز در خیابان عوض شده است، مشکل به میزان قابل توجهی کاهش خواهد یافت. گاهی مشکلات در حدی است که گفتگوی طرفین و تبادل اطلاعات می‌تواند مشکل کمبود اطلاعات و رفتارهای غیرمنطقی را مرتفع کند. اما زمانی که گفتگو حلال مشکلات نیست، استفاده از شخص ثالث به منظور قضاوت و کمک به تبادل اطلاعات، معمولاً راه حل مناسبی خواهد بود.

در تعارضات سیاسی-اجتماعی هم، گاه طرفین یکدیگر را به رفتارهای غیرعقلانی متهم می‌کنند. واقعیت این است که چنین اتهاماتی در اغلب موارد، وضعیت را بهتر نمی‌کند. اگر طرفین بکوشند به این پرسش و دو پرسش دیگری که در ادامه می‌آید پاسخ دهند، با احتمال بیشتری، تعارض موجود به مسیری سازنده هدایت خواهد شد.



انواع مختلفی از اطلاعات وجود دارد که ندانستن آنها می‌تواند به رفتارهای غیرمنطقی منجر شود. به عنوان مثال، ممکن است طرف مقابل، نداند که شما گزینه‌های دیگری هم دارید و مجبور نیستید با او کار یا مذاکره کنید. ممکن است طرف مقابل منافع واقعی شما را نداند و در این مورد، حدس‌های نادرستی زده باشد. اگر در مذاکره‌‌ای به کسی پیشنهادی دادید که به نظر شما، تمام خواسته‌های او و حتی نخواسته‌های او را تامین می‌کرد، ولی دیدید که او پاسخ منفی می‌دهد، او را غیرمنطقی ندانید. شاید او، نتوانسته پیشنهاد شما را به درستی درک و ارزیابی کند. شاید او گزینه‌ی دیگری دارد که ارزش آن را بیشتر از ارزش واقعی در نظر گرفته است. شاید به دلیل در اختیار نداشتن اطلاعات کافی، توانایی ارزیابی مناسب پیشنهادها و گزینه‌ها را ندارد. ممکن است شما بتوانید با در اختیار قراردادن اطلاعات بیشتر، این مشکل را با حداقل تنش مرتفع کنید.

 سوال دوم: شاید طرف مقابل دیوانه نیست. اما گرفتار محدودیتهای پنهان است.



در بسیاری از مذاکره‌ها، لحظاتی وجود دارد که بر اساس منطق و عرف، حق با ماست. اما طرف مقابل حاضر نیست به این مسئله اعتراف کند و یا زمانی می‌رسد که با یک عقب‌نشینی بسیار کوچک، توافق امکان‌پذیر است، اما طرف مقابل حاضر نیست با همین عقب‌نشینی جزئی، منافع بسیار بزرگ‌تر خودش یا سازمانش را تأمین کند.

در چنین مواردی، طرف مقابل را به سرعت به دیوانه بودن متهم نکنید. ممکن است طرف مقابل گرفتار محدودیت‌هایی است که در نگاه اول مشاهده نمی‌شود. کارمندی که تقاضای افزایش حقوق می‌کند و معتقد است که به مراتب بیش از همکاران خود برای سازمان منافع مالی ایجاد نموده است، ممکن است در هنگام مخالفت مدیر امور اداری با درخواست وی، رفتار مدیر را غیر منطقی بداند. این در حالی است که ممکن است مدیر امور اداری، محدودیتهای خاص خود را داشته باشد. به عنوان مثال ممکن است یک دستورالعمل، بخشنامه یا تصمیم هیأت مدیره، بر این نکته تأکید کرده باشد که اختلاف حقوق دریافتی کارکنان هم‌رده نباید از حداکثر مشخصی بیشتر باشد.

در یک مذاکره، محدودیتهای بسیار زیادی وجود دارند. ممکن است کارشناسان حقوقی طرف مقابل به وی توصیه کرده باشند که تحت هیچ شرایطی، بند خاصی را در قرارداد نپذیرد. ممکن است طرف مقابل، قبل از شروع مذاکره، به دیگران قولهایی داده باشد که مجبور است به آنها وفادار بماند. در هر مذاکره‌ای بکوشید محدودیتهای احتمالی طرف مقابل را حدس زده یا کشف کرده و به او برای غلبه بر آنها کمک کنید. استفاده از برچسب «دیوانه بودن»، هیچ کمکی به حل مشکل نکرده و معمولاً مذاکرات را به بن‌بست می‌کشاند.

سوال سوم: شاید طرف مقابل دیوانه نیست. اما منافعی دارد که از دید ما پنهان است.

ارتقاء مقام آقای جزایی

آقای جزایی پس از ۲۸ سال خدمت در یکی از آزمایشگاه‌های یک واحد تولیدی، توانسته‌ است تصویر بسیار مثبتی از عملکرد خود در ذهن مدیران ایجاد نماید. مدیران از تصور اینکه وی حدود ۲ سال دیگر بازنشسته خواهد شد ناراحت هستند. سابقه ضعیف تحصیلی و عدم طی کردن برخی دوره‌های آموزشی رسمی، باعث شده که حقوق پرداختی به آقای جزایی، هم‌اکنون در سقف قانونی خود بوده و افزایش حقوق پرداختی به وی، امکان‌پذیر نباشد. مدیران ارشد سازمان تصمیم‌ می‌گیرند به منظور نشان دادن قدرشناسی نسبت به آقای جزایی، پست مدیریت آزمایشگاه را به وی واگذار کنند. آقای جزایی نیز مانند مدیران ارشد می‌دانست که این ارتقاء شغلی، افزایش خاصی در حقوق وی ایجاد نخواهد کرد، اما خوشحال بود که مدیران کارخانه قدر زحمات وی را دانسته‌اند.

آقای جزایی ارتقاء مقام پیدا کرد و چند ماه نخست بسیار خوشحال بود. اما بعد از آن، به این نتیجه رسید که حقوقش به میزان قابل توجهی کمتر از سایر مدیران هم‌رده وی است. دو سه مرتبه نیز در جلسات اعلام کرد که وی حاضر است مسئولیتهای بیشتری را نیز عهده‌دار گردد و در عوض از افزایش حقوق (تا سطح سایر همکاران) برخوردار شود. این تقاضا بدون هرگونه تردیدی از سوی مدیریت ارشد رد شد. مدتی بعد آقای جزایی تصمیم گرفت تقاضای بازخریدی کند. وی از مدیران ارشد کارخانه و از اینکه شرایط وی را درک نمی‌کنند، بسیار دلگیر بود. مدیران ارشد همگی فکر می‌کردند رفتار آقای جزایی کاملاً غیرمنطقی است و از چنین رفتاری متعجب بودند.

منافع پنهان در مذاکره - متمم

در هر مذاکره‌‌ای، نمی‌توانیم به سادگی همه‌ی منافع طرف مقابل را کشف کنیم. مدیران آقای جزایی، تمام ماجرا را به تقدیر و قدردانی از زحمات وی، محدود می‌دانستند و معتقد بودند، آقای جزایی از اینکه می‌بیند مدیرانش به زحماتش توجه نشان داده‌اند خوشحال خواهد شد. در حالی که احساس برابری با سایر همکاران، نیاز و خواسته مهمتری بود که عدم رعایت آن، پس از ارتقاء شغلی آقای جزایی، موجب ناراحتی او شده بود.

بسیاری اوقات، طرف مقابل پیشنهاد ما را در یک مذاکره صرفاً به دلیل منافع و انگیزه‌های پنهانی‌اش – که ممکن است قابل طرح هم نباشد – رد می‌‌کند. شاید او به ما علاقه ندارد، شاید ما منافع سازمان وی را به گونه‌ای تأمین می‌کنیم که منافع خودش مورد تهدید قرار می‌گیرد! در چنین شرایطی وی رفتاری از خود نشان می‌دهد که ممکن است به نظر ما غیرمنطقی بیاید. پس همواره به خاطر داشته باشیم، در شرایطی که طرف مقابل رفتاری نشان می‌دهد که از نظر ما غیرمنطقی است، با خود بگوییم: «شاید او منافعی دارد که ما نمی‌دانیم یا وی آنها را به صورت آشکار ابراز نمی‌کند».

اما اگر شخصی واقعاً دیوانه بود…

یک راه‌حل مشخص و مؤثر در چنین شرایطی وجود دارد: مجدداً سه سؤال بالا را از خود بپرسید و سعی ‌کنید پاسخ مناسبی برای آنها بیابید!  این یک شوخی نیست. واقعیت این است که افراد بسیار کمی وجود دارند که واقعاً دیوانه و غیرمنطقی باشند (غیرمنطقی به این معنا که مصمم باشند بر ضد منافع واقعی خود رفتار کنند). بنابراین در بیشتر مواقع، مشکل در اینجاست که ما نمی‌توانیم پاسخ سه پرسش فوق را به سادگی بیابیم.

تمرین:

به مذاکره‌های قدیمی خود (در محیط خانه یا با دوستان و یا در محیط کار) فکر کنید. موردی را بیابید که قبلاً فکر می‌کرده‌اید طرف مقابلتان دیوانه یا غیرمنطقی است. اما بعداً با پیدا شدن پاسخ یکی از سوالهای فوق،‌ متوجه شده‌اید که ماجرای دیگری در کار بوده است… .

مطالبی از این دست را در سایت متمم (محل توسعه مهارت های من" بخوانید.


عصر ایران - محمد رضا شعبانعلی




توبه نصوح

نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.
 
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
 
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.

از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
 
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و...
  این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
 
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.
 
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
 
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
 
نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
 
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.
 
رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
 
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند  شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.
 
نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
 
گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند...