وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

پیرمرد...


اندیشه های خسته ام را

از کوله بار ذهنم می تکانم ... 

شانه هایم خسته ...

دست هایم لرزان ...

زانوانم بی تاب ... 

کفشهایم پاره ...

تا به کی باید باری  را بکشم

که از وجود خودم بزرگتر است ... 


یا آن باش که هستی ...

یا آن باش که می نمایی


من هنوز کودکم ...

دیگر نمی خواهم نقش بازی کنم ...

من همینم که هستم ...

تو هم آن باش که می نمایی ...



متن قرمز رنگ : بایزید بسطامی


صهبانا