وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

روزی هفت عدد گردو بخورید


titr

متخصصان آمریکایی می‌گویند مغز گردو بیش‌ترین میزان آنتی اکسیدانت را در مقایسه با دیگر مغزهای خوراکی دارد.


به گزارش ایسنا به نقل از یو پی آی، این متخصصان توصیه می‌کنند که هر فرد در طول شبانه روز هفت عدد مغز گردو بخورد.

جو وینسون، از دانشگاه اسکرانتون در ایالت پنسیلوانیا، می‌گوید: متاسفانه مردم زیاد به خوردن گردو تمایل ندارند. حال آن که تحقیقات ما نشان می‌دهد خوردن مغز گردو باید به عنوان بخشی مهم از رژیم غذایی سالم در نظر گرفته شود.

برپایه تحقیقات انجام شده گردو منبعی سرشار از پروتیین است و مصرف منظم آن فرد را از ابتلا به بیماری قلبی، سرطان کلیه، دیابت نوع 2، سنگ صفرا و دیگر بیماری‌ها محافظت می‌کند.

حل مشکل !



حل مشکل

روزی دو مرد جوان نزد شیوانا آمدند و از او پرسیدند: «فاصله بین دچار مشکل شدن تا راه حل یافتن چقدر است؟»
شیوانا اندکی تامل کرد و گفت: «فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است.»
آن دو مرد گیج و آشفته از نزد شیوانا بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود.»
دومی کمی فکر کرد و گفت: «اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. شیوانا منظور دیگری داشت.»

پس برگشته و از شیوانا پرسیدند؛ شیوانا لبخندی زد و گفت: «وقتی یک انسان دچار مشکل می شود باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند به پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل بزند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.»


برداشت از :ویستا

سنگ اول «تصمیم‌گیری» است


آغاز و بسترساز هر فعالیت یا اقدام به هر کاری با تصمیم گیری شروع می‌شود. تصمیم‌گیری پایه‌ی اصلی و زیربنای اساسی تمامی‌ فعالیت‌هاست، اما به جهت تعدد این امر، اهمیت بالای آن به ورطه‌ی فراموشی سپرده شده است. توجه شود که وضعیت کنونی ما معلول تصمیم‌گیری‌هایمان بوده است. به این ضرب‌المثل دقت کنید: "سنگ اول گر نهد معمار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج" این ضرب‌المثل را کرارا شنیده‌ایم، اما در آن کمتر دقت و تمرکز کرده‌ایم؛ سنگ اول همان تصمیم‌گیری است.
تصمیم که منتج به انجام کار یا فعالیتی می‌شود نه تنها فرد را در چنبره‌ای از نتایج آن کار محصور می‌کند، بلکه اثرات آن گاهی دامنگیر افراد دیگر نیز می‌شود که ایشان نیز می‌بایستی عواقب آن را تحمل کنند. پرتو و دامنه تصمیم‌گیری یک فرد عادی در اکثر تصمیم‌گیری یک فرد عادی در اکثر اوقات خود و یا خانواده ی ایشان را در بر می‌گیرد اما منشور دامنه ی تصمیم یک مدیر علاوه بر محیط خرد (مجموعه ی داخلی)، محیط کلان (محیط پیرامون سیستم) را نیز در برگرفته و در صورت اشتباه در تصمیم گیری، گاهی لطمات جبران ناپذیری را وارد خواهد کرد.

سن آگوستین متفکر بزرگ غرب گفت: "زمان سه چهره دارد". حال؛ یعنی آن چه رویاروی با ما در نبرد است و تجربه‌ها را از آن می‌آموزیم. گذشته؛ خاطره‌ها و حادثه‌هایی است که واقع شده و در ذهن ما یا تاریخ به جای مانده است. آینده؛ انتظاراتی که در حال حاضر داریم.

با بهره جستن از تجربه‌های تلخ و شیرین، شکست‌ها و پیروزی‌های گذشته، غور و تدقیق به واقعیت‌های موجود، تجزیه و تحلیل دانستنی‌های کمک کننده و پیش‌بینی و آینده‌نگری می‌توانیم برای آتیه تصمیم گرفته و در برابر چالش‌ها و کنش‌های متعدد که به صور مختلف با آن روبرو می‌شویم، با ژرف اندیشی آن عکس العمل‌های بهینه و مناسبی نشان دهیم.

چرچیل نخست وزیر انگلیس در یکی از سخنرانی‌های خود در جنگ جهانی دوم گفت: این ماییم که بناها را پی می‌افکنیم و آن گاه که کار پایان یافت این دیگر بناها هستند که ما را می‌سازند. نتایج تصمیم‌گیری پس از عمل نمایان می‌گردد و آن گاه می‌بایستی واقعیت‌های پس از عمل را نیز پذیرا باشیم.
هنگامی‌ می‌توان تصمیم‌گیری صحیح و عقلایی داشت که اطلاعات دقیق و کاملی در زمان و مکان مناسب و موضوع مشخص موجود باشد، پس زیربنای اول تصمیم‌گیری داشتن اطلاعات دقیق و کافی است، قبل از جمع‌آوری اطلاعات هیچ تصمیمی‌ نمی‌تواند کامل و دقیق باشد و همه‌ی جوانب را بپوشاند، اما شک نکنید که اطلاعات جمع‌آوری شده یا تجربی نه وحی منزل‌اند و نه همیشه دقیق و بی‌عیب که بایستی در صحت و درستی آن‌ها تا حصول یقین به دیده تردید نگریست و با آگاهی از چگونگی جمع‌آوری اطلاعات و شناخت منابع به صحت و سقم آن‌ها پی برد.
پس از جمع‌آوری اطلاعات، داشتن قدرت تجزیه و تحلیل اطلاعات لازم است که در این راستا می‌بایستی نقاط قوت، ضعف و همچنین فرصت‌ها و تهدیدات هر کدام از روش‌ها را سنجید و با توجه به رابطه ی علیت بین منابع محدود و نامحدود برای برآوردن نیازها می‌توان تصمیم‌های عاقلانه ای بر اساس خرد و منطق گرفت. پرفسور شاگل در کتاب "نبود اطمینان و تصمیم گیری در بازرگانی" می‌گوید: هر فرد عاقلی با پیروی از عقل سلیم از تصمیم‌هایی که درصد اطمینانش کمتر است پرهیز می‌کند چون مشکل پیش بینی نتایج، خود مولود نداشتن اطمینان است.

استفاده از "بی‌امکانی" به‌عنوان نقطه قوت


راز موفقیت در زندگی استفاده از "بی‌امکانی" به‌عنوان نقطه قوت است یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم.
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی‌ جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه‌ها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود. استاد به کودک ۱۰ ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد. سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی‌اش را پرسید.
استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی.
یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.
خبرگزاری ایسنا

چهار واژه کوچک اما قدرتمند




چهار واژه کوچک اما قدرتمند: بیاموزید، بکوشید، تحمل کنید، اهمیت بدهید
چهار واژه که زندگی را ارزشمند می‌کنند در طول سالیان هم‌چنان که من در جست‌وجوی ایده‌ها، اصول و راهبردهائی برای چالش‌های زندگی بوده‌ام، به چهار واژه ساده برخورده‌ام که می‌توانند زندگی شما را ارزشمند کنند.
۱) زندگی ارزشمند است اگر بیاموزید: آن‌چه نمی‌دانید به شما آسیب می‌رساند. برای ادامه حیات و کسب موفقیت باید بیاموزید. زندگی ارزشمند است اگر شما از تجربه‌هایتان چه مثبت، چه منفی بیاموزید. گاهی ما کار اشتباهی می‌کنیم، اما بعد می‌آموزیم تا آن را درست انجام دهیم، می‌توانیم آن را منفی مثبت بنامیم. از تجربه دیگران، هم می‌توانیم بیاموزیم. خیلی بد است که شکست خورده‌ها همایش برگزار نمی‌کنند شاید چون ما نمی‌توانیم به آنها پولی پرداخت کنیم آنها چنین کاری نمی‌کنند. اما مطمئناً آنها اطلاعات ارزشمندی دارند. ما می‌توانیم از آنها بیاموزیم که چه‌طور یک نفر همه چیزش را به باد فنا می‌دهد. آموختن از تجربه‌ها و اشتباهات دیگران اطلاعات باارزشی است زیرا می‌توانیم بدون تلاش کردن و شکست خوردن، بیاموزیم که چه کار نکنیم.
ما از آن‌چه می‌بینیم، می‌آموزیم، پس با دقت ببینید. ما از آن‌چه می‌شنویم، می‌آموزیم، پس شنونده خوبی باشید. اما پیشنهاد می‌کنم که شنونده گزینشی باشید، به هیچ‌کس اجازه ندهید زباله‌هایش را در کارگاه روان شما خالی کند.
ما از آن‌چه می‌خوانیم می‌آموزیم، پس از هر منبعی بیاموزید؛ از سخنرانی‌ها بیاموزید؛ از ترانه‌ها بیاموزید؛ از موعظه‌ها بیاموزید؛ از گفت‌وگو با افراد ارزشمند بیاموزید. پیوسته در حال آموختن باشید.
۲) زندگی ارزشمند است اگر بکوشید: شما نمی‌توانید فقط بیاموزید؛ اکنون باید دست به کاری بزنید تا ببینید آیا می‌توانید انجامش دهید. بکوشید تا تفاوتی ایجاد کنید، بکوشید تا پیشرفت کنید، بکوشید تا مهارتی تازه بیاموزید، بکوشید تا ورزشی جدید بیاموزید نه این‌که شما می‌توانید هر کاری را انجام دهید، اما مسلماً خیلی چیزها هست که می‌توانید انجام دهید به این شرط که تمام تلاش خود را بکنید.
۳) زندگی ارزشمند است اگر تحمل داشته باشید: شما باید از بهار تا فصل برداشت تحمل داشته باشید. اگر برای یک روز یا برای یک مسابقه یا یک پروژه دست به کار شده‌اید، تا آخرش بروید. گاهی فاجعه‌ای رخ می‌دهد و بهتر است که کار را فیصله دهیم. اما کار را نیمه‌کاره رها نکنید. شاید در پروژه‌ بعدی موفق شوید، ولی در این یکی، اگر دست به کار شده‌اید تا آخرش را بروید.
۴) زندگی ارزشمند است اگر اهمیت بدهید: اگر تا حدودی اهمیت بدهید، به نتیجه می‌رسید. اگر به اندازه کافی اهمیت بدهید، نتایج باورنکردنی‌ای می‌گیرید. به اندازه کافی اهمیت بدهید تا تفاوتی ایجاد کنید، به اندازه کافی اهمیت بدهید تا تجارتی را شروع کنید؛ به اندازه کافی اهمیت بدهید تا به کلی دگرگون کنید؛ به اندازه کافی اهمیت بدهید تا بهترین تولیدکننده باشید؛ به اندازه کافی اهمیت بدهید تا رکوردی ثبت کنید و به اندازه کافی ا همیت بدهید تا ببرید.
با چهار واژه کوچک، اما قدرتمند: بیاموزید، بکوشید، تحمل کنید و اهمیت بدهید، چه تفاوتی می‌توانید در زندگی خود ایجاد کنید؟
مجله موفقیت

آن را ببوس و بگذار کنار!


مردی از روی شدت عصبانیت بر چهره بودا تف کرد. او یک برهمن بود و سخنانی که بودا بر زبان رانده بود، سخت کاهنان را برآشفته بود. بودا چهره اش را پاک کرد و از آن مرد پرسید: «آیا حرف دیگری هم برای گفتن داری؟» آنادا، شاگرد بودا، به شدت عصبانی شد. او چنان غضبناک بود که از بودا درخواست کرد: «اجازه دهید حقش را کف دستش بگذارم. زیادی گستاخی می کند! من تحمل آن را ندارم.»
بودا گفت: «اما او که بر صورت تو تف نینداخت. صورت، صورت من است.ثانیاً، درست به این مرد نگاه کن! ببین در چه تنگنای بزرگی قرار دارد-خوب به صورتش نگاه کن! با او احساس همدردی کن! او می خواهد چیزی را به من بگوید، ولی کلمات از بیانش عاجزند. این مشکل من هم هست، مشکل تمام طول عمرم- و این مرد را دچار همین وضعیت می بینم! دلم می خواهد چیزهایی را که به آن رسیده ام بازگویم، ولی نمی توانم، زیرا زبان از گفتنش قاصر است. این مرد هم در همین مخمصه گرفتار است: او چنان خشمگین است که هیچ واژه ای، هیچ عملی، نمی تواند خشمش را بیان کند- درست مثل من که چنان عاشقم که هیچ واژه ای، هیچ عملی، نمی تواند آن را بیان کند. من مشکل این مرد را می فهمم-خوب نگاه کن!»
آن مرد نمی توانست چیزی را که شنیده است، باور کند. او بسیار غافلگیر شده بود. اگر بودا با مشتی بر صورتش جوابش را می داد و یا آنادا به جانش می افتاد، آنقدرها جا نمی خورد. دیگر جایی برای یکه خوردن باقی نمی ماند، همه چیز قابل انتظار می بود. چنان واکنش طبیعی می بود. اما بودا به حالش دل سوزاند، مشکلش را درک کرد…
آن مرد راهش را گرفت و رفت، اما شب نتوانست چشم برهم بگذارد. او درباره وقایع آن روز سخت به فکر فرورفت و چند و چون قضایا را سبک-سنگین کرد و بعد احساساتش شدیداً جریحه دار شد و تازه به خطای خود پی برد. زخمی در دلش دهان باز کرد.
او صبح زود سراسیمه خود را به بودا رساند، به پایش افتاد و برپاهایش بوسه زد و بودا رو به آنادا کرد و گفت: «نگاه کن، دوباره همان مشکل!اکنون او برایم شدیداً احساس دلسوزی می کند و از بیان این احساس در قالب واژه ها عاجز است. او پاهایم را لمس می کند. انسان چنین عاجز و درمانده است. هر احساسی، بیش از حدش قابل انتقال از طریق واژه ها، نیست. باید حرکات یا اشاراتی یافت که برآن دلالت کند.نگاه کن!»
و آن مرد شروع کرد به گریه کردن و گفت: «قربان، مرا عفو کنید، من بی اندازه متاسفم. انداختن آب دهان به مرد شریفی چون شما حماقت محض بود.»
بودا گفت: «فراموشش کن! دیگر نه آنکه بر او آب دهان انداختی، هست و نه آنکه آب دهان انداخت. تو آدم تازه ای هستی. من هم آدم دیگری هستم!نگاه کن! این خورشید که در حال طلوع است، تازه است. همه چیز تازه است. دیروز دیگر وجود ندارد. آن را ببوس و بگذار کنار! و من چطور می توانم عفو کنم؟ چون تو هیچوقت برروی من آب دهان نینداختی. تو برکسی آب دهان انداختی که در گذشته است.»
زندگی دوست داشتنی

خبری جالب !

سرزمین مردگان در حالی در ایتالیا کشف شده است که معروفترین و عجیب‌ترین جسدی که در این صومعه قرار دارد، جسد دختر بچه ی 2 ساله ای به نام روزالیا لومباردو ملقب به زیبای خفته است که در سال 1920 (91 سال قبل ) به این صومعه تحویل داده شده است. جسد این دختر بچه در تابوتی قرار دارد که درب آن از شیشه است. چهره او بعد از گذشت سال‌ها همچنان طبیعی باقی مانده است.


http://files.tabnak.com/pics/201102/201102151118072492.jpg


روزالیا لومباردو ملقب به زیبای خفته

چگونه آیت الله می شوند؟

برای خیلی ها این سوال پیش می آید که القابی که در حوزه به کار می رود بر چه اساسی تنظیم شده است؟ القابی مثل «حجت الاسلام»، «حجت الاسلام و المسلمین» و یا «آیت الله».

دوره تحصیلی در حوزه این گونه است که در ۶ سال ابتدای تحصیل هدف آشhttp://files.tabnak.com/pics/201008/201008141806201759.jpgنایی با ادبیات عرب(شامل صرف و نحو)، منطق، عقاید و آشنایی اجمالی با علم فقه (در حد شرح لمعه) و اصول فقه (در حد اصول مظفر) است. در ۴ سال بعد، توجه روی فقه و اصول است. کتاب رسائل شیخ انصاری و کفایة الاصول آخوند خراسانی به عنوان متن اصول و کتاب مکاسب شیخ انصاری به عنوان متن فقهی مورد توجه قرار می گیرد. البته در این دروه متون نیمه تخصصی فلسفه(کتب بدایة الحکمة و نهایة الحکمة علامه محمد حسین طباطبایی) نیز خوانده می شود. پس از این دوره است که طلبه بر یکی از رشته های علوم دینی متمرکز می شود(رشته هایی مانند تفسیر، عقاید و کلام، فلسفه و…). اگر چه امروزه رشته های مختلف تخصصی در حوزه هست، اما روال معمول تحصیل در حوزه، بیشتر طلبه ها را به فقه و اصول سوق می دهد. اینگونه است که طلبه پس از ۱۰ سال تحصیل وارد دوره خارج می شود و در این دوره به بررسی اجتهادی مبانی یک حکم دینی می پردازد. یعنی با کمک استاد، سعی می کند قدم به قدم به درجه ای برسد که خودش توانایی فهم حکم دینی را پیدا کند.

در طول این مسیر و پس از آن یک طلبه لقب های خاصی پیدا می کند. القاب حوزوی به نوعی نشان گر جایگاه حوزوی یک عالم دینی هستند. جایگاهی که با معیارهای مختلفی سنجیده می شوند. هنوز برای روند استفاده از این القاب قانون خاصی وضع نشده است اما بر اساس قانونی نانوشته اما متعارف در حوزه اگر بخواهیم این القاب را به ترتیب بشماریم باید به ترتیب زیر پیش برویم:

1. ثقة الاسلام : برای طلابی که در حد مقدمات و مقداری از فقه و اصول خوانده اند.
2. حجة الاسلام: برای طلابی که معمولا پس از پایان دروس معمول ۱۰ سال حوزه در کلاس های درس خارج شرکت می کنند. دروس خارج در حوزه به بررسی اجتهادی مبانی احکام می پردازد.
3. حجة الاسلام و المسلمین: برای طلابی که به اجتهاد متجزّی رسیده اند.
4. آیت الله: برای مجتهدانی که توانایی افتاء دارند.
5. آیت الله العظمی: برای مراجع تقلید.

اجتهاد متجزی یعنی فرد بتواند لااقل در بعضی از ابواب فقهی، حکم دینی را از منابع بدست آورد. البته گروهی معتقدند اجتهاد متجزی واقعیت خارجی ندارد چرا که کسی که در بعضی از ابواب قدرت فهمیدن حکم فقهی را پیدا کند، در تمام ابواب می تواند چنین کاری را انجام دهد.

تأیید اجتهاد مرحوم آیت الله محمد حسن قدیری به خط امام خمینی که آیات عظام اراکی وبهجت هم آن را تأیید کرده اند

فهمیدن این که کسی به درجه اجتهاد رسیده است یا نه، با توجه به آثار وی قابل تشخیص است. آثاری چون کتب فقهی، تدریس ها، و مباحثه هایی که با مجتهدین قطعی پیش می آید. در بین حوزویان سنتی هست به نام «اجازه اجتهاد». اجازه اجتهاد اگر چه به صورت شفاهی هم مرسوم است، مثل اجازه اجتهاد مرحوم آیت الله حائری یزدی به مرحوم آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی اما معمولا به صورت مکتوب ثبت می شود. این نوع اجازه اجتهاد نوشته ای است که یک مجتهد یا مرجع تقلید به کسی که وی را امتحان کرده است و یا به اجتهاد وی یقین دارد می دهد. این نوشته نوعا همراه با تعریف از درجه علمی فرد و است که پای آن مهر مرجع تقلید یا مجتهد نقش بسته است. سنت «اجازه اجتهاد» چیزی ورای امتحانات معمول حوزه است. یعنی هر مرجع تقلید بر اساس سبک فقهی خودش مجتهد جدید را مورد سنجش قرار می دهد.

بد نیست بدانیم «اجازه اجتهاد» با «اجازه روایت» و «اجازه اخذ وجوهات شرعی» تفاوت دارد. «اجازه اخذ وجوهات شرعی» همان طور که از نامش پیدا است، اجازه ای است که یک مرجع تقلید به یک فرد می دهد تا وی از طرف او خمس و زکات را از مقلدین دریافت کند. برای این اجازه لزوما فرد نباید حتی روحانی باشد. مثلا امام خمینی پیش از انقلاب به دکتر ابراهیم یزدی اجازه اخذ وجوهات داد:

«جناب آقاى دکتر ابراهیم یزدى- ایّده اللَّه تعالى- مجاز و وکیل از قِبَل اینجانب مى‏باشند در اخذ وجوه شرعیه از قبیل سهم مبارک امام- علیه السلام- و سهم سادات عظام و سایر وجوه شرعیه و ایصال آنها به اینجانب؛ و مجازند خمس از سهم مبارک امام- علیه السلام- را در اعلاى کلمه حق و ترویج و تأیید اسلام و سایر موارد مقرره شرعیه صرف نمایند. از جناب ایشان و سایر دوستان امید دعاى خیر دارم. والسلام علیه و علیهم و رحمة اللَّه و برکاته./ به تاریخ ۱۶ شهر ع ۲ – ۱۳۹۵»(صحیفه نور، ج‏۳، ص: ۸۶)

«اجازه نقل روایت» دیگر سنت قدیمی حوزه است که مربوط به نقل روایات دینی است. یعنی یک استاد به شاگرد خود که به حدی از دقت رسیده است که می تواند راوی یک روایت باشد، اجازه نقل روایت می دهد. این اجازه نیز به صورت مکتوب یا شفاهی است. اگر کتاب ۴۰ حدیث امام خمینی را ورق بزنیم، می بینیم ایشان برای نقل ۴۰ حدیث ابتدا و در حدیث اول طریق نقل روایت خود را تا مرحوم کلینی و از کلینی تا امام معصوم(ع) ذکر می کند:«اخبرنی اجازةً، مکاتبةً و مشافهةً عدّة من المشایخ العظام و الثقات الکرام منهم….» (۴۰ حدیث امام خمینی/حدیث اول)

در مورد القاب حوزوی اگر کتاب های قدیمی فقهی را که ورق بزنیم به القاب دیگری نیز بر می خوریم. این القاب البته امروزه دیگر کمتر به کار می روند اما در زمان خود حکایت از مجتهد بودن و علمیت داشتند:

1. علامه: مانند علامه مجلسی که امروزه بیشتر در مورد کسانی که در زمینه فلسفه، کلام و عرفان متبحر هستند به کار می رود.
2. ملّا: مرحوم سید احمد زنجانی در کتاب «الکلام یجر الکلام» اشاره می کند که ملّا همان «مولی»(سرپرست) است. ملاصدرای شیرازی از علمایی است که با این عنوان شناخته می شود.
3. آخوند: هم ایشان می گوید:«آخوند مخفف آقا خوانده است.»(الکلام یجر الکلام/ ج۱/ص۹۳) علمایی چون آخوند خراسانی به این لقب خطاب می شدند.
4. شیخ: عنوان شیخ نیز از عناوین مهم به شمار می رفته است. شیخ انصاری از جمله مجتهدانی است که با عنوان شیخ خطاب می شود. در دروس خارج فقه و اصول عنوان «شیخ» حتی بدون ذکر «انصاری» نشان از «شیخ انصاری» دارد.
5. میرزا: مخفف میرزاده است و ابتدا فقط برای سادات استفاده می شده ولی بعدها برای غیر آن هم استفاده شده است.(همان منبع) امروزه بیشتر به کسانی که مادرشان سید است میرزا خطاب می شود. در میان عالمان دینی لقب میرزا شایع است مانند: میرزای شیرازی و میرزای قمی صاحب قوانین(آنگونه که آیت الله سید احمد زنجانی در الکلام یجر الکلام ذکر می کند میرزای قمی ابتدا به «ملا ابوالقاسم» مشهور بوده است.)

نکته دیگری که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست آنکه بعضی از القابی که امروز به کار می روند پیش تر در معنی دیگری به کار برده می شدند. مثلا:
1. ثقة الاسلام امروزه در معنی طلبه آشنا به علوم ادبیات عرب و با آشنایی مقدماتی با فقه و اصول به کار می رود اما پیش تر به معنی آیت الله العظمی به کار می رفت. مثلا مرحوم کلینی با عنوان «ثقة الاسلام کلینی» شناخته می شود.
2. حجة الاسلام نیز پیش تر برای مرجع تقلید اعلم زمان به کار می رفت. مثل حجت الاسلام شفتی و حجت الاسلام ملا قربانعلی زنجانی که در عین آن که مرجع تقلید بودند اما این لقب برایشان استفاده می شد.

سید مرتضی ابطحی

تصویر دکتر حسابی لحظاتی قبل از مرگ

تصویر دکتر حسابی لحظاتی قبل از مرگ



شام در کنار تختش سرد شده است. ظاهرا دیگر نیازی به خوردن غذا نیست.
پزشکان و مسئولان بیمارستان دانشگاه به این نتیجه رسیدند که معالجه روی قلب استاد دیگر اثری ندارد.
لذا آنژیوکت چند دارو برای ادامه تپش قلب از رگ دست راست و آنژیوکت تزریق مسکن درد از دست چپ ایشان را خارج و حتی ماسک تامین اکسیژن که دیگر ریه ها قادر به تامین آن نبود را برداشته اند و تنها سنسورهای تپش قلب روشن است.
شگفت اینکه در چنین حالتی در کمال حیرت پزشکان و متخصصین بیمارستان کانتونال دانشگاه ژنو، پروفسور حسابی در آخرین لحظات حیات به چیزی جز مطالعه و افزایش دانش نمی اندیشد.
این تصویر منحصر به فرد را یکی از کارکنان خود بیمارستان به عنوان یک تصویر تکان دهنده و تاثیر گذار ثبت کرده است .
وحالا:
هر ایرانی در هر 1892 روز یک کتاب می خواند
از هر 10 ایرانی تنها یک نفر یک جلد کتاب خریداری می کند
کمتر از نیم درصد هزینه سبد هر خانواده ایرانی به خرید کتاب اختصاص دارد
میانگین سرانه مطالعه در جهان به گفته مسئولان کشور حدود 45 دقیقه است
کشور ما با 70 میلیون نفر جمعیت فقط یک میلیون و 29 هزار عضو در کتابخانه دارد
مطابق سند چشم‌انداز اعضای کتاب‌خانه‌های عمومی ایران باید تا سال 1404 به 20 میلیون نفر رسیده باشد
طبق استانداردهای جهانی ایران با کمبود 14 هزار کتابخانه و 140 میلیون جلد کتاب مواجه است
منبع

کلاس فلسفه

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان   خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه...

ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛   سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
.....
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! "