وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

کار فرهنگی تاثیر گذار در میان گنده لات ها ...


به گزارش مشرق، وبلاگ اندشه عاشورایی طی مطلبی به بازخوانی بخشی کوتاه از کتاب زیبای کوجه نقاش ها کرده است.  خواندن برشی کوتاه اما آموزنده و مفید از کتاب خواندنی و لازم المطالعه «کوچه نقاش ها» که در خصوص نمونه یک کار فرهنگی قوی و مؤثر،پیش از انقلاب، بوده است را در ادامه ملاحظه می کنید.




«.... بانی و حیدر این هیئت «ابوالقاسم کاظم دهباشی» بود که با داداشم سیدمهدی چفت و رفیق جون جونی بود؛ جوانی بلندبالا، خوش رخ، خنده رو و شیک پوش، چند سالی از من بزرگتر بود؛ اما صفا و محبتش باعث شد خیلی زود تو دل من و بچه محلها نفوذ کند؛ جوری که همان بار اول، آدم با هر مرام و مسلکی مجذوبش می شد و دلش می خواست باهاش دم خور باشد. او با کمک سیدمهدی و بچه ها، تیم فوتبال محلی تشکیل داد به اسم «عوامر». سیدمهدی پای مرا به این هیئت و تیم فوتبال باز کرد. آنها بچه ها را تمرین می دادند و مسابقات محلی می گذاشتند. بعدها فهمیدم قاسم فوتبال را بهانه کرده برای اینکه ما را دور خودش جمع کند. قاسم روزها با ما فوتبال بازی می کرد و شبها، کلاس اخلاق و قران یا مسابقه شکیات نماز با جایزه های جوان پسند، مثل گرمکن آدیداس، جام و کفش کتانی می گذاشت. می خواست به این بهانه ها، جوان تر ها را به سمت مسائل دینی بکشاند. از فضای آلوده آن موقع دورشان کند.

اسم فوتبال را می آورد، ما زنده می شدیم و می افتادیم دنبالش .... یک بار در مسابقات محلی، تیم ما با تیم یک محل دیگر مسابقه داشت. فوتبال من زیاد خوب نبود؛ اما به عشق حاج قاسم، تو تمام مسابقات و تمرین ها شرکت می کردم. در آن مسابقه، تیم ما، تیم حریف را دو به یک برد. قاسم، کاپیتان تیم را صدا کرد و گفت:« ما مهمون اینها هستیم؛ بَده اینها ببازند. بازی را به مساوی بکشونید و یک کاری کنید آبروی اینها نره».......

وقتی بیشتر با حاج قاسم اخت شدم، شبها با او می رفتم مسجد و همه راه را با هم گپ می زدیم. قاسم با همان صدای ملایم و آهسته که مال خودش بود و با خوش خلقی نصیحتم می کرد. به یاد ندارم درباره بچه محلها یا رفقایم مفی بافی کرده باشد یا بخواهد بین من و آنها جدایی بیندازد. قاسم می دانست من روی رفقایم تعصب دارم. حتی لات ترینشان را نمی توانست و نمی خواست از چشم بیندازد.

قاسم آمده بود انقلاب کند! به محله ای آمده بود که بیشتر جوانهایش اهل قمار و میکده بودند؛ اما هیچ وقت دستش را توی جیب کسی نکرد، ببیند طرف قاپ و تاس و ورق توی جیبش دارد یا نه. وقتی درس اخلاق بهمان می داد، تو روی ما نگفت که من آمده ام با قمار جنگ کنم. همه می گفتند این کارها را نکنید؛ بد است. قاسم آمده بود بگوید چکار کنیم خوب است. تا آن موقع چنین اتفاقی نیفتاده بود. او همیشه می گفت:« وقتی آدم کاری بلد نیست، قمار می کنه. فمار، بردش هم باخته. هیچ ثمری جز هدر رفتن عمر و وقت کشی نداره.» با این اعمال و رفتارش، ناخواسته در وجودمان انقلابی به پا کرد. خدا ابهتی به قاسم داده بود که خیلی زود، عرق خورها و لات ها و قداره بندها هواخواهش شدند و او را یک آدم راستگو و صادق و مؤمن می دانستند. این در زمان خودش کم چیزی نبود!

خیلی ها این اخلاق قاسم را نمی پسندیدند و بهش ایراد می گرفتند که چرا همیشه چهار تا چاقوکش ردش است و به مسجد می آید و اصلا چرا با روی خوش با آنها رفتار می کند؟

آن موقع من جوان بی کله ای بودم. زمینه هر خطایی را داشتم. یعنی محیط زندگی من مساعد بود که به هر سویی بروم؛ اما قاسم، عشق مرا عوض کرد و مرا برد تو فضای خوسازی و معنویت.

وقتی با بچه ها دنبال قاسم می رفتیم مسجد، دیگر حرفی از قمار نبود. حرفی از تاس نبود. به حرمت قاسم که قبولش داشتیم و دوستش داشتیم، به مسجد و خانه خدا احترام می گذاشتیم. این خوش خلقی و ابهت قاسم بود که ما را در خانه خدا و در بیرون از خانه خدا رام و مطیع خودش کرده بود. آخر، جوانی، هزار چم و خم دارد. آدم تو جوانی سر نترس دارد و می رود تو دل خطر. راهنما باید باشد و راه را براش روشن کند.....»

«برداشتی آزاد از کتاب کوچه نقاش ها صفحه 59 تا 61»


*کتاب کوچه نقاش ها خاطرات زیبا و خواندنی سید ابوالفضل کاظمی همرزم شهید چمران و فرمانده گردان میثم می باشد.

شهید رستگار

محسن رضایی:

"شهید رستگار " به‎دلیل تبعیت از ولایت و امام(ره) به رستگاری واقعی رسید

خبرگزاری فارس: محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در آستانه سالگرد شهادت سردار شهید رستگار به تبیین بخشی از ویژگی های شخصیتی این فرمانده پرداخت.




به نقل از پایگاه اطلاع رسانی محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، وی در جمع عده ای از جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس گفت: در مرحله دوم عملیات بیت المقدس هنگامی که با کمبود نیرو روبرو شده بودیم به برادرمان احمد متوسلیان گفتم که ما باید تیپی از دل لشکر حضرت رسول (ص) تشکیل دهیم. در آن زمان فردی همچون احمد متوسلیان جایگاه بسیار والایی در بین نیروی های رزمنده داشت لذا بجای اینکه خودمان درباره تشکیل تیپ و لشکر تصمیم بگیریم این نوع تصمیم گیری ها را به خودشان واگذار می کردیم. از طرفی نمی خواستیم آنها احساس کنند که تکه ای از لشکر 27 محمد رسول الله (ص) جدا می شود زیرا باعث تضعیف لشکر می شد. تیپ حضرت سید الشهدا (ع) از نظر ابعاد تشکیلش، منحصر بفرد بود چرا که بجای اینکه بیرون از لشکر تشکیل شود از داخل یک لشکر ایجاد شده بود.



ادامه مطلب ...

وصیت نامه خواندنی نوجوان 18 ساله

تیتر

خدایا دوریت امانم را بریده
جام جم آنلاین: جنگی که بر ما گذشت در هزار و یک جلوه نسخه دیگری از کربلا بود. کربلای سال 61 هجری تکرار نشدنی نیست که حسین فرمود:" اصحاب من بی نظیرند"؛ اما دفاع مقدس ما راهنمای خوبی برای شناساندن آن حادثه ماندگار است.


این روزها که هر دل عاشقی با رشته هایی از احساس و محبت با کربلا پیوند خورده بیش از همیشه آن منظومه پر از زیبایی و خلاصه همه خوبی ها را مرور می کند که حقیقت کربلا و حسین و عاشورا چه بود؟

ادامه مطلب ...

شهادت در نگاه شهیدان



تصویر بزرگ

شهید سید مرتضی آوینی

 الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.

 شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. 

 شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.

 شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. 

شهید سید مرتضی آوینی

 شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.

 شهادت مزد خوبان است.

ادامه مطلب ...

دو وصیت نامه

وصیت نامه شهید عملیات استشهادی علی منیف اشمر:


بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

سلام‌ بر مولا و سرورم‌ سیدالشهدا، امام‌ حسین‌(ع‌) و برادرش‌ اباالفضل‌العباس‌(ع‌).
سلام‌ بر سید و مولایم‌ حضرت‌ صاحب‌ العصر والزمان‌، امام‌ مهدی‌ منتظر(عج‌).
سلام‌ بر زنده‌ کننده‌ قیام‌ مسلمانان‌ و بنیانگذارانقلاب‌ اسلامی‌ مبارک ‌ایران‌، امام‌ خمینی‌(ره‌).
سلام‌ بر رهبر امت‌ اسلامی‌ و ولی‌ امر مسلمین‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ سیدعلی‌خامنه‌ای‌(دام‌ ظله‌).
سلام‌ بر سیدالشهدای‌ مقاومت‌ اسلامی‌ "شهید سیدعباس‌ موسوی‌" وشیخ‌ الشهدایمان‌ "شهید شیخ‌ راغب‌ حرب‌".
سلام‌ بر رهبر عزیز، حضرت‌ حجت‌‌الاسلام‌ و المسلمین‌ سیدحسن‌ نصرالله‌(دام‌ ظله‌).
سلام‌ بر مجاهدان‌ مقاوم‌ و قهرمان‌ شجاع‌ِ مقاومت‌ اسلامی‌. رحمت‌ وبرکات‌ خداوند بر آنها.


ادامه مطلب ...

شهید بابایی و ژنرال آمریکایی

شهید بابایی و ژنرال آمریکایی
سرویس دفاع مقدس ـ در آستانه سالگرد شهادت سرلشگر خلبان، شهید عباس بابایی ، خاطرات ایشان از زبان خانواده، دوستان و همسرش تقدیم می شود:
 

بخش اول: بابایی و ژنرال امریکایی

دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارش‌هایی که در پرونده خدمت من درج شده بود، هنوز تکلیفم روشن نبود و به من گواهی‌نامه نمی‌دادند.
یک روز به دفتر مسؤول دانشکده، که یک ژنرال بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. از من خواست که بنشینم. پرونده‌ام روی میز بود. ژنرال آخرین کسی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. ژنرال شروع کرد به سؤال. از سؤال‌ها برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این برایم خوشایند نبود. چون احساس می‌کردم رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در سر داشتم، همه در حال محو شدن و نابودی است. اگر به نتیجه نمی‌رسیدیم، من باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برمی‌گشتم. در این فکرها بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست داخل شود. با اجازه ژنرال مرد تو آمد و بعد از احترام، ژنرال را برای کار مهمی، به بیرون اتاق برد. با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم؛ کاش در این‌جا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم.


ادامه مطلب ...

شهید بابابی

شهید بابایی حشر و نشر زیادی با مردم و روستایی‎‎ها داشت که اخلاق او را خوب می‎شناختند. می‎شد سراغ یکی از آن‎‎ها برویم و با او گفت‎وگو کنیم، اما سرهنگ خلیل صراف، هم هم‎رزم او بود و هم رفیقی شفیق. روز‎های زیادی را در جنگ با هم گذراندند. هنوز هم اشک در چشم سرهنگ صراف جمع می‎شود وقتی از خوبی‎‎های عباس حرف می‎زند. سرهنگ خلیل صراف عاشق جبهه بوده و می‎گوید با هر بهانه‎ای خودم را به منطقه می‎رساندم. خانواده‎ام را دوست دارم، اما وقتی کنارشان بودم فکر بچه‎‎های خط و تنهایی و دوری آن‎‎ها از خانه رهایم نمی‎کرد. متخصص الکترونیک است، آن زمان به او می‎گفتند تخصص شما به درد جبهه نمی‎خورد! استخدام ارتش بود، اما نمی‎توانست مأموریت بگیرد و برود. آن‎قدر به‎عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد که به جرم ترک خدمت به دادگاه نظامی رفت. سرهنگ خلیل صراف می‎گوید همین الان هم که سن و سالی از من گذشته دوست دارم لباس نو بپوشم و شیک بگردم اما عباس این‎طور نبود. همیشه ساده ساده. به‎زور لباس خلبانی نو می‎پوشید حتی وقتی تیمسار بابایی شد.

 
ادامه مطلب ...

گفتگویی صریح با محسن رضایی فرمانده سپاه در زمان جنگ

گفتگویی صریح با محسن رضایی فرمانده سپاه در زمان جنگ
هاشمی حاضر به تصویب بسیج امکانات برای ادامه جنگ نبود

خبرگزاری فارس: دوستان اعتقادی به بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. یک بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت که شما می‌روید و بغداد را می‌گیرید ولی اگر امریکا بمب اتم بزند شما چه خواهید کرد؟ اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ بود.


اشاره:
پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری، اعضای شورای فرماندهی سپاه پاسداران در مکانیزمی خاص محسن رضایی را به عنوان فرمانده سپاه به امام خمینی پیشنهاد دادند و امام نیز در شهریور 1360 حکم فرماندهی محسن رضایی را صادر کرد. محسن رضایی عملاً نقش نفر اول در جبهه های جنگ را داشت و ناگفته های او در این باره جذاب و قابل توجه است. آنچه در ادامه می خوانید پرسش و پاسخ تعدادی از دانشجویان با محسن رضایی است که در قالب یک گفت وگو تنظیم شده است.

* سؤال اول این که آیا روی کار آمدن صدام بعد از انقلاب اسلامی با هدف جنگ با ایران و یک جریان برنامه‌ریزی شده بوده است؟

یک سری نکات در مورد بستر‌های جنگ تحمیلی وجود دارد که من نمی‌توانم از آن‌ها صرفنظر کنم و باید قبل از پاسخ دادن به سؤال شما، اجمالاً آن‌ها را بیان کنم. ببینید؛ من به جد معتقدم جنگ ایران و عراق در حقیقت دو جنگ است که یکی تحت الشعاع آن دیگری قرار گرفته است.
آنچه در کتب تاریخی آمده، این است که جنگ اصلی از شهریور 1359 شروع شده که دولت عراق از زمین، آسمان و دریا به ایران حمله می‌کند و بخش‌های زیادی از 5 استان ایران را اشغال می‌کند که بیش از 5.2 میلیون نفر آواره می‌شوند؛ اما ذکر این نکته لازم است که قبل از این جنگ، جنگ دیگری نیز وجود دارد که نام آن را می‌توان «جنگ ما قبل جنگ» نامید که در حدود دو سال و نیم (از بهمن1357 تا شهریور1359) بین ایران و عراق وجود داشت یک جنگ سیاسی بود که اگر آن جنگ دوم به وجود نمی‌آمد خود همین جنگ اول، یک جنگ جدی و از جمله بزرگترین حوادث بین ایران و عراق طی 100 سال اخیر محسوب می‌شد.
«جنگ ما قبل جنگ» با تبعید حضرت امام (ره) از عراق به فرانسه (پاریس) شروع شد. حضرت امام بعد از حوادث سال 1342 ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید شدند که در آنجا نیز نوعی کنترل امنیتی و سیاسی توسط حکومت بغداد در اطراف امام وجود داشت. دولت عراق برای اینکه به رژیم شاه در مسائل مرزی فشار بیاورد تا حدی به انقلابیون اجازه می‌داد که به نجف و کربلا رفت‌وآمد کنند و با امام تماس داشته باشند و حتی شبکه رادیویی را نیز در اختیار انقلابیونی که طرفدار امام بودند قرار داده بود.
ظاهر کار نشان می‌داد دولت آقای حسن البکر با انقلابیون است لکن پس از اوجگیری مبارزات انقلابیون در سال56 این محدودیت نسبت به امام شدت گرفت و رفت‌وآمدها دیگر به سختی انجام می‌شد تا اینکه دولت عراق امام را مجدداً تبعید کرد و قرار بر این شد که امام به کویت بروند. امام تا مرز کویت رفتند ولی به یک‌باره امام را بازگرداندند و سپس ایشان به پاریس رفتند.
این اولین بد رفتاری دولت عراق با ایران قبل از پیروزی انقلاب بود که نشان می‌دهد دولت عراق کاملاً در اختیار امریکا قرار گرفته بود.
در همین ایام صدام قبل از ریاست جمهوری و در دولت آقای حسن البکر، در شورای عالی انقلاب عراق صحبتی می‌کند مبنی بر اینکه من نگران حوادث سال1980 هستم چون احتمال می‌دهم که روحانیون ایران موفق شوند و بتوانند یک حکومت مستقل تشکیل بدهند و ممکن است در سال‌های آینده دولت ایران به عراق حمله کند. قبل از پیروزی انقلاب، صدام شروع به زمینه چینی و ایجاد نگرانی در دولتمردان عراق درباره اوضاع ایران کرده بود.
هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که درگیری‌های داخلی در گوشه و کنار ایران از جمله کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان به وجود آمد و اغتشاشات داخلی اوج گرفت. اسنادی که از این جریانات به دست آمد نشان از آن داشت که در این شورش‌ها، سازمان اطلاعات و امنیت عراق دست دارد، مثلاً دولت عراق به کردها و دموکرات‌ها در کردستان ایران و همچنین به طرفداران خلق عرب در خوزستان تسلیحات فراوان می‌داد. عراقی‌ها در خرمشهر مدرسه‌ای برای فرزندان کارمندان کنسولگری عراق داشتند که این مدرسه به یک آموزشگاه نظامی تبدیل شده بود و بعدها که کمیته انقلاب اسلامی خرمشهر آنجا را گرفت مشخص شد که 12 افسر عراقی رسماً در آنجا آموزش نظامی می‌دهند و نیرو تربیت می‌کنند.
با بررسی انفجارهای مکرر لوله‌های نفت خوزستان به سازمان امنیت عراق رسیدیم و مشخص شد که در پشت این حوادث دولت عراق دست دارد.6 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یعنی در تیرماه 1358، حسن البکر به طرز مشکوکی کنار رفت و صدام به عنوان رئیس‌جمهور در تاریخ 25/4/1358 روی کار ‌آمد و دارای قدرت مطلق شد چرا که در آن زمان در عراق رئیس‌جمهور همه کاره بود و به عنوان رئیس دولت، نخست‌وزیر، فرمانده کل نیروهای مسلح و رئیس شورای انقلاب عراق حق تصمیم‌گیریهای ویژه و اختیارات مطلق بود.
بعد از اینکه صدام عملاً اختیار کشور عراق را به دست گرفت دست به اقداماتی زد که می‌توان به عنوان مثال به دستگیری تمام اعضای حزب کمونیست عراق اشاره کرد.
بعد از مدتی صدام ادعا کرد که کودتایی با تحریک ایران و سوریه قرار بوده در عراق شکل بگیرد که من توانسته‌ام این کودتا را کشف و خنثی کنم که به دنبال این ادعا تعداد زیادی از طرفداران ایران و سوریه که در ارتش عراق بودند دستگیر و اعدام شدند و این یعنی یک تصفیه نیروی انسانی در ارتش و نیروهای نظامی.
مدتی بعد از بسته شدن مدرسه عراقی‌ها در خرمشهر، ارتش عراق کنسولگری ایران در بصره را محاصره نموده و پس از ضرب و شتم دیپلمات‌های ایرانی آنجا را تعطیل ‌کرد که از این زمان به بعد جنگ سفارتخانه‌ها بین دو کشور به وجود می‌آید که در طول چند ماه ایران، چند دفتر کنسولگری عراق از جمله در کرمانشاه را در تاریخ 10/9/1358 تعطیل کرده و دولت عراق نیز سفارتخانه ایران در بغداد را تسخیر و سفیر ایران را اخراج کرد. این عوامل باعث شده بود که روابط سیاسی بین ایران و عراق بیش از پیش تیره شود.
دستگیری و اخراج بیش از صد هزار عراقی که مدعی بودند آنها دارای اصالت ایرانی هستند ولو اینکه در خود عراق متولد شده باشند و همچنین دستگیری و به شهادت رساندن آیت‌الله صدر و خواهر ایشان بنت‌الهدی و نهایتاً تبعید آیت‌الله حکیم به همراه خانواده‌شان به ایران از جمله اقدامات و حوادثی است که تا قبل از سال 59 رخ ‌داد. تا این زمان هنوز جنگ نظامی شروع نشده بود و این مقطع همان مقطع «جنگ ما قبل جنگ» است که از جمله حوادث بزرگ در تاریخ کشور ما می‌باشد که متأسفانه در رابطه با دوران جنگ تحمیلی کمتر به آن توجه می‌شود.

* نکات بسیار خوبی بود که معتقدم واقعاً کمتر به آن‌ها پرداخته شده بود. حالا برویم سر سؤال اولی که مطرح کردم. هرچند فکر می‌کنم بخش عمده‌ای از جوابش در فرمایشات شما وجود داشت.

ببینید؛ شکی نیست که یکی از انگیزه‌های اصلی جنگ ما، ولایت و امامت بود، چون در ایران پرچم امامت به اهتزاز درآمد و حکومت تشیع همان حکومت ائمه اطهار(ع) بود که در شکل ولایت فقیه تبلور و ظهور یافت و باید گفت که این جنگ را برای از بین بردن این پرچم طراحی کرده بودند.
صدام یک فرد خاص، با ویژگی‌هایی مشخص در حزب بعث بود. هر چند اسماً او نفر دوم حزب بود و حسن البکر نفر اول اما در واقع صدام همه کاره بود چون وی بنیانگذار سازمان امنیت عراق بود. عراق چند سازمان اطلاعاتی داشت که اکثر آنها را صدام، طراحی و بنیان گذاری کرده بود و عملاً پشت صحنه قدرت، به دست صدام بود و با وجود اینکه نفر دوم بود ولیکن بسیاری از نظرات و ایده‌های او در تصمیم‌گیری سیاسی عراق اعمال می‌گردید.
بنابراین یک فرد دوم با فاصله زیاد از حسن البکر و پائین‌تر از او نبود. حتی برخی معتقدند صدام نفر اول عراق است و کسی که در الجزیره قرارداد 1975 را با شاه ایران امضا کرد صدام بود نه حسن البکر. بنابراین باید دید که این تغییر و تحول قبل از جنگ به چه خاطر بوده؟ آیا برای جنگ بوده یا چیزی بالاتر از آن؟
در واقع می‌توان گفت که ریاست جمهوری صدام برای مسئله‌ای بالاتر از جنگ با ایران بوده است. تحلیل صدام بعد از وقوع انقلاب اسلامی و از بین رفتن رژیم شاه اینگونه بود که به وجود آمدن یک قدرت سیاسی قوی در ایران سال‌ها طول می‌کشد چرا که ایران به ضعف افتاده است وتا بخواهد خود را در منطقه پیدا کند، ارتش خود را درست کند، نیروهای امنیتی خود را به وجود آورد، سازماندهی خود را اصلاح کند و روابط قبلی خود را با کویت، عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس برقرار کند زمان زیادی طول می‌کشد که این زمان فرصت خوبی است تا صدام براساس طرحی که برای آینده خود داشت، رهبر کل منطقه خاورمیانه شود.
در واقع صدام برای به دست گرفتن رهبری کل خاورمیانه و ایفای نقش «ناصر» در بین اعراب، حسن البکر را کنار زد و اختیارات حزب بعث عراق را به دست گرفت.
لازمه اینکه صدام رهبر منطقه گردد این بود که جنگی به راه بیندازد و یا به ایران حمله کند یا به کویت. اگر حمله به کویت را انتخاب می‌کرد روبه‌روی اعراب قرار می‌گرفت و نمی‌توانست رهبری اعراب را به عهده گیرد اما حمله به ایران برای وی مناسب بود و محاسنی در بر داشت:
اولاً: اعراب را که از صدور انقلاب اسلامی می‌ترسیدند پشت سر خود می‌آورد.
ثانیاً: صدام می‌توانست از توانایی‌های امریکا و شوروی که به ضدیت با انقلاب شهره شده بودند نیز بهره گیرد.
ثالثاً: وی با این حمله می‌توانست مسائل مرزی و تاریخی خود را با ایران نیز حل و فصل کند.
لذا جنگ با ایران را انتخاب کرد.

* آیا شما می‌توانید در مورد حضور ارتش در کودتای شبکه نقاب (نوژه) توضیحاتی بدهید و آیا این کودتا با هماهنگی ارتش عراق بوجود آمده بود؟

البته همین اول عرض کنم که کودتا، حرکتی از طرف ارتش نبود بلکه حرکتی از طرف ارتشی‌های وفادار به نظام شاه بود. این گروه با حمایت سران ارتش که به پاریس، امریکا و ترکیه فرار کرده بودند و از طریق برخی از افراد که سرپل شده بودند، توانستند شبکه‌ای را در داخل ارتش درست کنند.برای این کودتا برخی از یگان‌های ارتش مانند تیپ 2 زرهی دزفول و بویژه تیپ 23 نوهد که کلاه سبزهای ایران قبل از انقلاب بودند و در مناطقی همچون ظفار و کردستان عراق عملیات کرده بودند و عملیات چریک و ضد چریکی بلد بودند، سازماندهی شده بودند.
اما در مورد این کودتا، بعد از این کودتای ناموفق در ایران، مشخص شد سران این کودتا در بغداد جلسه داشته‌اند که آیا ابتدا عراق به ایران حمله کند و بعد از حمله به ایران کودتا شکل بگیرد، یا ابتدا کودتا انجام شود و سپس حمله عراق، که در نهایت تصمیم می‌گیرند اول کودتا کنند. از خلال بازجویی‌های کودتاچیان، این اطلاعات به دست آمد که دولت صدام در این کودتا دست داشته و آن را حمایت می‌کرده است.
جریان کشف کودتا، به این صورت بود که من در آن موقع به عنوان مسئول اطلاعات سپاه حدود دو هفته قبل از کودتا خدمت مقام معظم رهبری که در آن زمان سخنگوی شورای عالی دفاع و عضو شورای انقلاب بودند رسیدم و گفتم که ما کودتایی را شناسایی کرده‌ایم ولی تاریخ آن را نمی‌دانیم.
شب قبل از کودتا یکی از خلبانانی که قرار بوده بیت امام در جماران را بمباران کند، به خاطر اصرار زیاد مادرش که اتفاقی از جریان خبردار می‌شود خدمت آقای خامنه‌ای می‌رسد و جریان را شرح می‌دهد و اعتراف می‌کند. ایشان نیز سریعاً من را ساعت 12 شب مطلع کردند و به این واسطه از زمان و مکان این کودتا مطلع شدیم اما مشکل در این بود که ما فقط 6 ساعت برای خنثی کردن کودتا وقت داشتیم. لذا همان شب نیروهای اطلاعات و سپاه را بسیج کرده به سمت پایگاه هوایی شهید نوژه همدان حرکت کردیم و زودتر از آنها به این پایگاه هوایی که هواپیماهای جنگنده فانتوم در آن بود، رسیدیم.
قرار بود کودتاچیان به چندین محل مهم از جمله بیت امام، مجلس و دفتر ریاست جمهوری حمله کنند. در میان کودتاچیان حدود 400 نفر از کلاه سبزها و تکاورهایی بودند که قبل از انقلاب از ایران فرار کرده و پس از پیروزی انقلاب از طریق مرزهای عراق به داخل ایران آمده ‌بودند.
پس از انجام بازجویی از این افراد مشخص شد که آنها در تمامی استانهای ایران دارای نیرو بوده و گسترش وسیعی در ایران داشتند؛ حتی در بین عشایر نیز نیرو دارند و جلسات خود را در بغداد و در سازمان امنیت عراق تشکیل می‌دادند؛ در این جلسات کاملاً بحث شده بود که بعد از کودتا چه اقداماتی در داخل کشور انجام شود.

* خاطرتان هست که اخبار مربوط به کودتا چگونه به امام می‌رسید؟

در اوایل انقلاب پس از تشکیل دولت موقت، امام به قم رفتند و سپس به تهران آمدند. در آن زمان امام در بیمارستان قلب بودند و هیچ کس اجازه ملاقات با ایشان را نداشت و من تنها کسی بودم که این اجازه را داشتم چرا که مسئول اطلاعات سپاه بودم و تمام اطلاعات کودتا را در همان زمان به امام می‌رساندم.

*جمله‌ای یا اظهار نظر خاصی از امام در این مورد به یاد ندارید؟

دقیقاً در خاطرم نیست که امام چه جمله‌ای را در رابطه با کودتا فرمودند.

* آیا تسخیر لانه جاسوسی و عدم آزادی گروگان‌ها عاملی برای تحریک امریکا جهت کمک به عراق نبوده است؟

من اطلاعاتی دارم مبنی بر این که تسخیر لانه جاسوسی قرار بود روز 16 آذر اتفاق بیفتد اما به دلیل اینکه حزب توده برنامه‌ای طراحی کرده بود که قبل از 16 آذر حمله کند و لانه جاسوسی امریکا را تسخیر کند لذا این اقدام توسط دانشجویان پیرو خط امام در آبان ماه انجام گرفت.
اگر حزب توده این کار را انجام می‌داد یا نظام با درگیری وارد می‌شد و آنها را بیرون می‌کرد در این صورت ما به جبهه امریکا می‌رفتیم یا نظام از این اقدام حمایت می‌کرد که در اینجا حامی حزب توده می‌شدیم لذا دانشجویان پیرو خط امام وقتی این خبر را شنیدند به این نتیجه رسیدند که نباید ابتکار عمل از دست آنها خارج شود و بهتر است زودتر این کار را انجام دهند. بنابراین 13 آبان حمله کردند و لانه جاسوسی را گرفتند.
اگر حزب توده موفق می‌شد، تمام اسناد و مدارک موجود در لانه جاسوسی به شوروی می‌رفت و به دست KGB می‌افتاد و مشکل جدی به وجود می‌آمد، هم از نظر امنیتی و هم سیاسی. اگر دانشجویان پیرو خط امام زودتر عمل نمی‌کردند یک مشکل سیاسی - امنیتی جدی برای ایران رخ می‌داد.
اما اینکه آیا این تسخیر در شروع جنگ مؤثر بوده است یا نه، می‌توان گفت که قطعاً یکی از انگیزه‌های امریکا در جنگ تحمیلی علیه ایران، حل مسئله تسخیر لانه جاسوسی و آزادی گروگان‌ها بوده چراکه موجب فروریختن هیبت آنها و لکه دار شدن حیثیت آنها در صحنه بین‌المللی شده بود.
اما عکس این مطلب که اگر ایران، لانه جاسوسی را نمی‌گرفت، جنگی رخ نمی‌داد درست نیست چرا که قبل از جنگ و قبل از تسخیر لانه جاسوسی حوادث مختلفی در ایران به وجود آمد که با تحریک امریکایی‌ها صورت گرفته بود از جمله حوادث کردستان، سیستان و بلوچستان، خلق عرب، خوزستان، گنبد و مواردی دیگر.
قبل از 13 آبان 58 حوادث وسیعی در ایران شکل گرفته که در همه جا ردپای حمایت‌های دولت امریکا از این جریانات مشاهده می‌شود بنابراین نمی‌توان گفت اگر لانه جاسوسی تسخیر نمی‌شد، جنگ هم رخ نمی‌داد ولی قطعاً یکی از انگیزه‌ها در وقوع جنگ، تسخیر لانه جاسوسی بوده است و اثبات این امر، جنگ را نفی نمی‌کند.

* بعد از تسخیر لانه جاسوسی، امریکا شروع به تهدید ایران می‌کند و حضرت امام(ره) برای مقابله با این تهدید در 5 آذر 58 دو مطلب را بیان می‌کنند: اول آمادگی ارتش برای مقابله با هرگونه تهدید و دوم دستور تشکیل بسیج 20 میلیونی و در خلال صحبت‌های خود اشاره می‌کنند که این مسئله برای مقابله با تهدید نظامی امریکاست. چرا این دو مسئله تحقق نیافت و منجر به بازدارندگی از وقوع جنگ با عراق نشد؟

تشکیل ارتش 20 میلیونی شروع شد، اما آقای بنی صدر یکی از افراد خود را به نام آقای «مجد» برای این امر انتخاب کردند و بسیج را زیر نظر دولت تشکیل دادند هرچند ما هم در سپاه، بسیج، تشکیل دادیم اما بسیج رسمی زیر نظر دولت بود و به دلیل امکاناتی که به آنها می‌دادند محور قرار گرفت و به همین دلیل بسیاری از مارکسیست‌ها و توده‌ای‌ها نیز عضو بسیج آقای بنی صدر شدند.
این مسئله کمی از وقت ما را گرفت و نیروها را به انحراف کشاند و نهایتاً هنگامی که مجلس شورای اسلامی تصویب کرد که بسیج در اختیار سپاه باشد ما توانستیم امر بسیج را جلو ببریم.
در مورد اینکه حضرت امام به ارتش دستور دادند باید گفت که ارتش آن زمان سازمان درست و تصور درستی از جنگ نداشت و تهدیدات را به خوبی نمی‌شناخت و فرماندهان ارتش نیز آنچنان معتقد به امام و انقلاب نبودند اگرچه در ارتش جمهوری اسلامی خدمت می‌کردند.

* با اجازه شما یک گریزی به وقایع کردستان می‌زنم. ضد انقلاب در کردستان ، احزاب یا گروهک‌های کُومله و دموکرات کردستان بارزترین تشکل‌های ضد انقلاب و تجزیه طلب در کردستان بودند.این گروه‌ها برای نسل جوان ناشناخته‌اند. لطفاً توضیح بدهید این‌ها به دنبال چه اهدافی بودند و به کجا وابستگی داشتند؟

حادثه کردستان یک هفته بعد از پیروزی انقلاب در مهاباد شروع شد. حزب دموکرات کردستان از فرصت فقدان دولت مرکزی استفاده کرد و با حمله به پادگان ارتش توپ‌های 105میلیمتری را به کوه‌های اطراف بردند و مراکز دولتی را مورد هدف قرارمی دادند.
مخالفین انقلاب از سراسر ایران به کردستان می‌رفتند و عضو این احزاب می‌شدند و به واسطه اسلحه و مهماتی که از پادگان‌ها غارت کرده بودند، به حزب بعث عراق می‌‌پیوستند؛ شورش کردستان اینگونه شروع شد و تا سال 74-73 هم ادامه داشت به طوری‌که تا سال 1371 ما در کردستان 1200 نفر شهید داشتیم، لذا شهید احمد کاظمی به همراه چند تیپ سپاه به آنجا رفت و آنجا را آرام کرد به طوری‌که وقتی انتخابات مجلس برگزار شد، حتی روستایی‌های کرد نیز در آن شرکت کردند که باشکوه‌ترین انتخابات تا آن زمان بود. چند سال طول کشید تا شهید کاظمی توانست امنیت را به کردستان برگرداند.
بنابراین حادثه کردستان، حادثه مهمی است که قبل از جنگ شروع شد و تا بعد از جنگ هم ادامه داشت و در طی این 15 سال در آنجا حدود 40-30 هزار نفر شهید و زخمی دادیم و اگر جنگی بین ایران و عراق رخ نمی‌داد، بزرگترین حادثه ایران همین بود، هم از نظر طول زمانی و هم از لحاظ گستردگی حمایت‌هایی که امریکا و حزب بعث از این جریان می‌کردند و ارتباط امریکا و عراق نیز به همین سبب قوی تر شد. البته ترکیه هم کمک‌هایی به شورشیان حزب دموکرات می‌کرد.

* یک توضیحی هم درباره این «هیأت حسن نیت» معروف که از طرف دولت موقت اعزام شده بود بدهید.بازماندگان این‌ها که غالباً در نهضت آزادی هستند مدعی‌اند که پیشاپیش موافقت شورای انقلاب راکسب کرده بودند اما گفته می‌شود که امام بعداً اظهار ناراحتی کردند و گفتند اینها بدون نظر و مشورت من رفته‌اند؟

در مورد «هیأت حسن نیت» باید گفت که چون شورای امنیت ملی در اختیار نخست‌وزیر موقت بود و سیستم فکری آنها نیز این بود که حزب دموکرات یک گروه انقلابی و خودی هستند که اکنون چون ناراحت و عصبانی شده‌اند چند شهر را گرفته‌اند، لذا گروهی را برای مذاکره با آنها فرستادند.اگرچه زمانی این حزب علیه شاه می‌جنگید ولی اولین شورش علیه انقلاب را هم رقم زدند. البته حزب دموکرات حتی در زمان شاه نیز قیام مسلحانه نکرده بود مگر در جنگ جهانی دوم که شوروی کشور را اشغال و یک حکومت به اصطلاح دموکراتیک در آذربایجان درست کرده بود که در آن زمان نیز حزب دموکرات با آنها همراهی کرد. اما زمانی که شوروی‌ عقب رفت حزب دموکرات هیچگاه علیه شاه دست به سلاح نبرد. اما این‌ها بلافاصله علیه انقلاب اسلحه به دست گرفتند. لذا اینها نمی‌توانستند خودی باشند و مذاکره با چنین گروهی معلوم بود که از موضع ضعف خواهد بود و آنها به جای همراهی و دادن پاسخ مثبت، قضیه را حمل بر ضعف دولت مرکزی می‌کردند و اوضاع بدتر می‌شد که همین‌گونه نیز شد. نتیجه مذاکره «هیأت حسن نیت» این شد که گروهک‌های شورشی دل و جرأت بیشتری پیدا کردند و ما با تلفات سنگین‌تری توانستیم سنندج و سایر شهرها را آزاد کنیم.
آنها در این رابطه با تصمیم دولت عمل کردند و حتی با امام مشورت نکرده بودند، چون احساس می‌کردند شورای امنیت ملی در اختیار آنهاست و در این سطح می‌توانند تصمیم بگیرند در حالی که این بحث را باید با نظر امام هماهنگ می‌کردند.داریوش فروهر رئیس این هیأت بود و چند نفر دیگر از دولت بازرگان هم کنارش بودند.

* برویم سراغ جنگ هشت ساله.به نظر شما علت اصلی شکست عملیات‌ کلاسیک ارتش در زمان بنی صدر چه بود؟ ناکارآمدی ارتش و اصل انجام عملیات بصورت کلاسیک یا لو رفتن اطلاعات؟ شما فکر می‌کنید بنی صدر واقعاً به دنبال پیروزی بود یا خودش موجبات شکست را فراهم کرده بود؟

اتفاقاً بنی صدر دربه‌در به دنبال یک پیروزی بود. این شخص اگر یک پیروزی به دست می‌آورد چنان بر کشور مسلط می‌شد که شاید هیچ کس نمی‌توانست او را از جایش تکان بدهد. لذا ایشان خیلی تلاش کرد که بتواند حتی تپه‌ای کوچک را آزاد کند تا به واسطه آن تبلیغاتی انجام دهد اما نتوانست.
بنی صدر بعضاً در خط مقدم جبهه نیز وارد می‌شد و بسیار به دنبال پیروزی بود. بنابراین مشکل اصلی، بیشتر در ساختار فرماندهی و مدیریت و تاکتیک‌ها و روش‌های جنگ در دوره او بود. تاکتیک‌ها و توانایی‌های نظامی به کار گرفته شده در زمان بنی صدر قابلیت و ظرفیت کافی را برای تغییر موازنه قوا به نفع ایران نداشت. بنابراین مشکل، بیشتر به ساختارهای نظامی کلاسیک و تفکرات کلاسیک حاکم بر جنگ در دوران بنی صدر باز می‌گردد.

* آیا عملیات‌های پارتیزانی و چریکی که شهید چمران تحت عنوان جنگ‌های نامنظم همراه گروه‌های دیگر در اوایل جنگ صورت داد، موفق بودند؟ کمی درباره نتایج این قبیل جنگ‌ها و میزان تأثیر آنها بر روند آزادسازی توضیح بدهید؟

این عملیات‌ها بیشتر نقش تثبیت کنندگی جبهه‌ها را داشت چون عمدتاً پارتیزانی و به صورت شبانه انجام می‌شد، نهایتاً چند تانک، می‌زدند یا چند اسیر می‌گرفتند. شاید اسرایی که در جنگ‌های نامنظم گرفته شده کمتر از 500 نفر یا کل تانک‌هایی که زده شده کمتر از 100 دستگاه بوده است و شاید ارتش عراق تنها از 100 کیلومتر مربع عقب نشینی کرده باشد اما فایده بزرگ این عملیات‌ها بازداشتن ارتش عراق و زمین گیر کردن آن بود. بنابراین به عنوان کمکی برای تثبیت خطوط دفاعی نقش مؤثری داشتند و کمیت برای آنها ملاک نبود.
دسته‌ای از این عملیات‌ها را شهید چمران و یک بخش را هم بچه‌های سپاه انجام می‌دادند و بعد از عملیات «فرماندهی کل قوا» که در حقیقت یک عملیات چریکی بود که به سبک جدید انجام شده بود، این نوع عملیات گسترش یافت.
البته تا قبل از این، سپاه عملیات شبانه هم انجام می‌داد مثلاً در اسفند 1359، سپاه در قصرشیرین به روستایی به نام «کلینه» حمله کرده بود و توانسته بود تعدادی اسیر بگیرد و این شاید بزرگترین عملیات پارتیزانی و چریکی بود که در قصر شیرین و سرپل‌ذهاب اتفاق ‌افتادکه سردار همدانی فرماندهی آن محور را بر عهده داشتند.

* من همیشه این سؤال در ذهنم بوده که چرا سپاه عملیات‌های آزادسازی خود را از استان خوزستان آغاز کرد؟ چرا ابتدا به سمت جبهه شمالی و میانی نرفتید؟ آنجا هم شهرهای مهمی از دست رفته بود.

دلیل اصلی‌اش اهداف ارتش عراق بود.مهمترین هدفی که عراق از نظر سیاسی و اقتصادی دنبال می‌کرد منطقه خوزستان بود. درست است که برای ما تمام وطن از نظر زمین و خاک ارزش معنوی یکسانی دارد اما تمام نقاط مرزی ایران برای دشمن ارزش سیاسی ـ اقتصادی یکسانی ندارند. خوزستان به دلیل ارزش سیاسی ـ اقتصادی خاص خود متفاوت از دیگر مناطق مرزی بود.
اولین علت اهمیت خوزستان وجود منابع اصلی درآمد کشور (نفت) در آن بود در حالی که در سایر مناطق مرزی چنین درآمدی نصیب کل کشور نمی‌شد.
دومین علت این بود که عراق برای تسلط بر شمال خلیج فارس به خوزستان چشم طمع دوخته بود. تسلط بر شمال خلیج فارس، عراق را به یک قدرت بزرگ منطقه‌ای تبدیل می‌کرد یعنی می‌توانست به راحتی کویت و کشورهای دیگر را هم بگیرد، در حالی که در منطقه کرمانشاه یا ایلام چنین موقعیت ژئوپلتیک برای ارتش عراق وجود نداشت. اگر کسی خوزستان را بگیرد مثل این است که خلیج فارس را هم گرفته اما تصرف ایلام یا کرمانشاه اگرچه به تهران نزدیک‌تر است، اما در کل منطقه خاورمیانه تأثیری نخواهد داشت.
تصرف استان خوزستان هم تأثیر داخلی داشت، هم منطقه‌ای و هم بین‌المللی. هر یک کیلومتر خاکی که در آن سرزمین آزاد می‌گردید موجب می‌شد ارتش عراق از اهداف خود عقب‌تر برود و میزان تأثیرگذاری او در کل جنگ کمتر شود. یعنی هر یک کیلومتر پیشروی در استان خوزستان سبب نزدیکی بیشتر به پایان جنگ می‌شد به طوری که اگر ما خوزستان را پس می‌گرفتیم و بصره را نیز تصرف می‌کردیم، ارتش عراق از تمام مناطق اشغالی عقب نشینی می‌کرد اما اگر مناطق غرب را می‌گرفتیم، ارتش عراق حتی یک کیلومتر هم از استان خوزستان عقب نمی‌نشست.
بنابراین به علت تأثیر عملیات‌ در استان خوزستان بر پایان جنگ و افزایش میزان پیروزی و موفقیت‌های ایران این استان محور اصلی عملیات قرار گرفت.
البته بنا گذاشته بودیم هر مقدار که در خوزستان با مشکل مواجه شدیم، جنگ را به غرب بکشانیم تا فرصتی پیدا کنیم و بتوانیم دوباره در جنوب عملیات کنیم اما بطور کل محور استراتژی عملیاتی ما خوزستان بود و از غرب به عنوان پشتیبانی از محور جنوب استفاده می‌کردیم.

* یکی از علل اصلی شکست عملیات رمضان استفاده از تک جبهه بود، پس چرا در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر 1 نیز از همین تاکتیک استفاده شد؟ آیا بعد از هر عملیات نقاط قوت و ضعف مورد توجه قرار نمی‌گرفت؟ آیا قائل به شکست در این عملیات‌ها هستید؟

این واقعیتی است که ما در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی شکست خوردیم.البته در بعد ظاهری، چراکه در بُعد معنوی شکست را قبول ندارم و بنابراین نام برای این عملیات‌ها از عبارت «عدم الفتح» استفاده می‌کنم، به این معنی که از نظر معنوی شکست را نپذیرفتیم اما از نظر فنی و نظامی یک شکست محسوب می‌شد.
عملیات والفجر مقدماتی تک غیر جبهه‌ای، محاصره‌ای و احاطه‌ای بود که تبدیل به تک جبهه‌ای شد و دلیل آن نیز متوجه شدن دشمن و تغییر جهات و آرایش خود بود. از این تجربه در بدر و خیبر و فاو استفاده کردیم. لذا اگر عملیات والفجر مقدماتی یک ماه قبل تر انجام می‌شد حتماً موفق می‌شدیم چراکه در آن منطقه بعد از رمل یک دشت قابل مانور برای نیروهای نظامی فراهم بود و وقتی یگان‌های دشمن که در آن دشت آرایش گرفته بودند روبه‌روی خود را نگاه می‌کردند که این همه رمل وجود دارد و نیروی پیاده به سختی عبور می‌کند لذا هیچ‌گاه در اینجا آرایش جبهه‌ای نمی‌گرفتند بلکه پاسگاه‌های دیده‌بانی و مراقبتی قرار داده بودند و ما این نقطه ضعف ارتش عراق را پیدا کرده بودیم. بنابراین شبانه با کارهای مهندسی شروع به آماده سازی جاده‌ها برای عبور نیروها از این منطقه کردیم اما دشمن متوجه شد و آرام آرام آرایش خود را تغییر داد. یعنی اگر جناح او قبلاً به سمت این رمل‌ها بود اکنون روبه‌روی این رمل‌ها قرار گرفت و ما نمی‌توانستیم دور بزنیم و وقتی وارد می‌شدیم به پیشانی دشمن می‌زدیم.زمانی ما فهمیدیم جبهه و آرایش دشمن تغییر کرده که عملیات آغاز شده بود لذا به جز شب اول و دوم دیگر عمل نکردیم و نیروها را به عقب برگرداندیم.

* از دلایل تشکیل «قرارگاه رمضان» بگویید. آیا قرارگاه رمضان در جبهه شمالی نمی‌توانست بن بست جنگ در سال‌های 63- 62 را برطرف سازد؟

چرا می‌توانست و به همین علت هم ما محور شمال عراق را فعال کردیم. بطور کلی ما در عراق سه هدف اصلی داشتیم که ارزش برنامه‌ریزی داشت: بصره، بغداد و کرکوک.فاصله ما تا کرکوک خیلی زیاد بود و حتی در برخی مناطق بیشتر از فاصله ما تا بغداد اما امکان خوبی که ما داشتیم مسئله جمعیتی بود یعنی جمعیت ساکن دراطراف کرکوک را اکراد معترض به دولت عراق تشکیل می‌دادند و ما می‌توانستیم با استفاده از اختلاف‌ها و اعتراض‌هایی که نسبت به حزب بعث و دولت عراق داشتند، پتانسیل جدیدی در جنگ علیه دولت صدام بوجود آوریم.
برهمین اساس قرارگاه رمضان را به فرماندهی برادر ذوالقدر تشکیل دادیم و ایشان هم وقت کافی گذاشتند و همراه با آقای طالبانی به سلیمانیه رفتند و در ارتفاعات شمال سلیمانیه و تا نزدیک کرکوک نیروها را جلو کشاندند و در واقع با سازماندهی اکراد معترض عراق به دنبال فرصتی بودیم تا خط دفاعی عراق را در هم بشکنیم.
در عملیات والفجر 10 یکی از انگیزه‌های اصلی ما این بود که از سمت سد دربندیخان به سلیمانیه نزدیک شویم و با گرفتن سلیمانیه، کل جبهه شمال عراق را به خودمان متصل کنیم درنتیجه عملاً کرکوک هم از طریق سازماندهی که در بین اکراد معترض کرده بودیم به دست ایران می‌افتاد.بنابراین قرارگاه رمضان مورد توجه ما بود تا به عنوان یک محور
پر قدرت علیه ارتش عراق سازماندهی شود اما عواملی موجب شد که به اهداف خودمان از جمله تصرف سلیمانیه دست پیدا نکنیم.

* عملیات خیبر بعد از عملیات بیت المقدس و قبل از عملیات والفجر 8 بزرگترین عملیات ما بود. بعضی‌ها معتقدند که این عملیات هم لو رفته بود.شما هم این مطلب را قبول دارید؟

عملیات خیبر لو نرفته بود فقط در پشتیبانی مشکل داشت چراکه نیروهای ما توانسته بودند به عمق منطقه بروند و یک هفته تمام منطقه را از دشمن بگیرند.منطقه‌ لو رفته به مکانی می‌گویند که وقتی به آنجا حمله می‌شود دشمن برای مقابله آماده باشد اما هنگامی که نیروهای ما به منطقه هور وارد شدند، ارتش عراق آماده نبود.
مشکل اصلی این بود که بین نیروهای ما با لُجستیک خودشان، حدود 30 کیلومتر فاصله و شکاف افتاده بود و نه قایق‌ها می‌توانستند این میزان نیرو و مهمات را انتقال دهند و نه هلی‌کوپترهای هوانیروز چراکه حدود 50 درصد از قایق‌های مورد نیاز ما مهیا نشده بود لذا مشکل اصلی عملیات خیبر پشتیبانی بود.

* چه ضرورتی داشت بعد از این عملیات- وقتی که دشمن نسبت به منطقه هوشیار شده - دوباره عملیات بدر را در آن انجام بدهیم؟

انجام عملیات بدر درآن منطقه، در حقیقت مصداق استفاده از فرصتها محسوب می‌شد. منطقه تازه کشف شده‌ای بود که اگر ارتش عراق می‌خواست آن را نفوذ ناپذیر کند، حداقل چندین سال وقت می‌خواست و در آن آنقدر فرصت‌های بالقوه برای ما وجود داشت که به سادگی نمی‌شدآنها را نادیده گرفت، به همین دلیل عملیات بدر در آنجا طراحی گردید.

* برخی از فرماندهان ارتش معتقدند که در محور جنوبی(پاسگاه زید) عملیات برای فریب بوده و هدفش پیشروی نبوده است.

اینکه در عملیات خیبر قسمت پاسگاه زید برای فریب بوده صحیح نیست و علت روشن آن نیز این است که اولاً ما لشکرهای مهاجم خود را به آن محور واگذار کرده بودیم و ثانیاً در دستور عملیاتی که به ارتش داده شده بود کسی نگفت که این عملیات فریب است.
شخص شهید صیاد شیرازی در آن منطقه حضور داشتند و همچنین حضور لشکرهای مانوری نشانگر این است که نیروی کافی در اختیار داشتند و می‌خواستند پیشروی کنند اما نتوانستند.
اگر محور پاسگاه زید موفق می‌شد به احتمال قوی مشکلاتی که در شمال منطقه یعنی در منطقه هور بوجود آمد، قابل حل بود و دشمن تجزیه می‌شد و با یافتن راهکار، عملیات خیبر نیمه تمام نمی‌ماند.
در طول جنگ این مسئله برای ما ثابت شد که هرگاه ارتش از سپاه جدا شد، شکست خورد‌یم. سپاه عملیات‌هایی را بدون ارتش انجام داد و موفق هم بود، مثل عملیات کربلای 5. در عملیات فاو، ارتش قرار بود از محور شلمچه حمله کند که حمله هم کرد اما دوستان می‌گویند در آنجا تک پشتیبانی بود.
در اینجا من در پی بیان برتری سپاه بر ارتش نیستم بلکه می‌خواهم بگویم با تجزیه و تحلیل تاریخ می‌توان به حکمت‌هایی دست یافت مانند اینکه این کشور را نیروهای انقلابی که در چارچوب افکار امام باشند، می‌توانند بسازند، چه در جنگ و چه در غیر جنگ و هرگاه افراد بخواهند از افکار خاصی پیروی کنند اگر بهترین امکانات را هم داشته باشند، کاری نمی‌توانند بکنند.حلقه مفقوده ایران نه دموکراسی است و نه آزادی بلکه مسئله مدیریت و فرماندهی و چگونگی اداره یک موقعیت است.
در این جنگ رازهای بزرگی نهفته است، رازهای نجات ایران که اگر آن رازها در تمام صحنه‌های جامعه دخالت داده شود، از این مشکلات بیرون خواهیم آمد. به عنوان مثال مسئله تورم و گرانی از مسائل پیش پا افتاده‌ای است که بسیاری از کشورهای دنیا آن را حل و فصل نموده‌اند و حتی کشورهای اطراف ما نیز چنین مشکلی ندارند.
ما چون مدعی انقلاب، اسلام و امامت هستیم نباید وضعمان اینگونه باشد و باید مشکل خود را بیابیم. بحث اصلی ما آن جوهری است که نیروهای انقلاب در دوران دفاع مقدس آن را کشف کردند و توانستند از جوانان غیرنظامی، ژنرال‌های بزرگ تربیت کنند و تمام سرزمین‌های اشغال شده را آزاد کنند. این رمز در ارتش نبود لذا به محض اینکه ارتش از سپاه جدا می‌شد یک مرتبه کارآمدی آن با مشکل مواجه می‌شد و هرچه هم تلاش می‌کردند که یک عملیات موفق بدون سپاه انجام دهند، نمی‌توانستند.

* تصرف فاو را شاید بتوان مهمترین حادثه جنگ دانست اما گروهی مدعی هستند چون دیپلماسی کشور ضعیف بود نتوانست از آن استفاده بهینه را ببرد. در صورتی که فرض را بر درست بودن این داعیه بگذاریم، این سؤال پیش می‌آید که چرا بعد از آن به این دیپلماسی ضعیف اعتماد شد و عملیات کربلای 4و5 انجام شد؟ آیا این احتمال را نمی‌دادید که ممکن است بصره را هم بگیرید اما سیاسیون نتوانند از آن استفاده کنند؟

البته این حرف درستی است اما ما راهی غیر از این نداشتیم زیرا جنگ را طوری برنامه‌ریزی کرده بودیم که نظر سیاسیون و حضرت امام در یک راستا قرار بگیرد. بنابراین ما عملیات را طوری طراحی می‌کردیم که در آن هم صلح شرافتمندانه باشد و هم سقوط صدام. تصمیم ما این بودکه اگر آقایان در بین راه این صلح شرافتمندانه را به دست آوردند که هیچ، وگرنه ما جنگ را تا سقوط صدام ادامه می‌دهیم. بنابراین طراحی به این صورت بود که ما جنگ را از نقاطی عبور دهیم که امکان صلح قبل از سقوط صدام وجود داشته باشد و مجبور نباشیم یک جنگ تمام عیار را تا پایان ادامه دهیم و اگر امکانی برای صلح هست، به وجود آید، لذا عملیات فاو برای همین انجام شد اما دیپلماسی کشور از آن استفاده نکرد. در واقع ما با زور سلاح در عملیات کربلای 4و5، قطعنامه 598 را گرفتیم، این قطعنامه در اثر مذاکرات دیپلماتیک به دست نیامد. ایران بعد از صدور این قطعنامه برای اولین بار یک بیانیه تهیه کرد که قطعنامه 598 را تکمیل می‌کرد و دبیر کل سازمان ملل نیز آن راپذیرفت، اما صدام مخالفت کرد. آن بیانیه مکمل قطعنامه 598 گردید که در آن شناخت متجاوز بر عقب نشینی از مرزهای بین‌المللی مقدم شده بود و کمی هم جابه‌جایی در عبارات قطعنامه 598 صورت گرفته بود بنابراین ما راهی غیر از آن نداشتیم. جنگ یا باید از طریق صلح تمام می‌شد یا از طریق سقوط صدام که ما هر دو را در یک مسیر قرار داده بودیم.

* می رسیم به هیجان انگیز‌ترین ماجرای دیپلماتیک در جنگ.اینجا هم باز عده‌ای معتقدند که با افشای ماجرای مک فارلین، ایران موقعیت و امتیازهای خاصی را از دست داد و حداقل می‌توانستیم از سلاح‌های خریداری شده بیشتری استفاده کنیم و به یک برتری نظامی در صحنه جنگ برسیم ولیکن با افشای این ماجرا، امریکا را بیشتر علیه خود شوراندیم. نظر شما چیست؟

البته در رابطه با ماجرای مک فارلین ما بهتر می‌توانستیم عمل کنیم و به جای افشاگری می‌توانستیم از آنها فیلمبرداری کنیم که اگر خواستند کاری بکنند ما سند و مدرک داشته باشیم و می‌توانستیم از همان فیلم استفاده کنیم و پشت صحنه جنگ، ارتباطات را ادامه دهیم و این ارتباطات هرگاه هم توسط خودمان افشا می‌شد زلزله‌ای در منطقه پشت سر صدام بوجود می‌آورد و ما می‌توانستیم بهتر آن را ادامه دهیم که تأثیری در موضعگیری‌های انقلابی ما نداشته باشد اما آن موقع سیستم دیپلماسی کشور آن قدر پیچیده نبوده که اکنون است.

* مگر امام دستور افشای عمومی ماجرا را دادند؟

امام که همان اول این کار را نکردند. مدتی بعد از تمام شدن ماجرا وقتی مجله «الشراع» در لبنان این خبر را فاش کرد، ایران احتمال داد که نکند این جریان از کانال صهیونیست‌ها و امریکایی‌ها لو برود لذا به ابتکار عمل دست زد و ماجرا را افشا کرد.

* در این ماجرا چه گروه‌هایی واسطه مذاکره بودند؟ این جریان توسط کدام گروه افشا شد و آیا حضرت امام از جریان مذاکرات آگاه بودند؟

اصل جریان از شخص محسن کنگرلو که مشاور آقای میر‌حسین‌موسوی در نخست‌وزیری بود شروع شده بود، این فرد کارهای خود را با آقای هاشمی پیش می‌برد و هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردی نژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد را به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. درواقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه می‌گذرد. اما تشکیلات مهدی هاشمی در دفتر آقای منتظری بودند که آن را به مجله «الشراع» کشاندند چراکه در آن موقع آقای منتظری قائم مقام رهبری بودند و نفوذ زیادی داشتند. در رابطه با این مطلب هم حضرت امام اطلاع داشتند و خود ایشان به آقای هاشمی گفتند که آن را طرح کنند اما مثل ما، آن جزئیاتی که آقای هاشمی در جریانش بودند را حضرت امام مطلع نبودند.

* چرا ارتش عراق در بازپس‌ گرفتن سریع مناطقی که در تصرف ما بود مثل فاو، شلمچه، جزایر مجنون و مناطق شمالی موفق شد؟ چرا ارتش عراق یک دفعه قوی و ایران ضعیف شد؟

علت اصلی در حقیقت به هم خوردن موازنه قوا بود. موازنه قوا ترکیبی از نیرو و جغرافیاست یعنی اگر شما در هر واحد سطح، حجم معینی از نیرو داشته باشید و دشمن در همان واحد سطح حجم کمتری نیرو، موازنه قوا به نفع شما رقم می‌خورد چون در واحد سطح معین، نیرو و امکانات بیشتری دارید. اما اگر در همان واحد سطح نیروهای شما نصف نیروهای دشمن بشود موازنه قوا بالعکس خواهد شد و اتفاقی که در سال‌های پایانی جنگ افتاد همین بود. از عملیات فاو به بعد سرزمین‌های جدید و وسیعی به دست ما می‌آمد که باید در آنجا پدافند می‌کردیم و نیرو قرار می‌دادیم لذا نیروی عملیاتی آماده ما روز به روز تقلیل پیدا می‌کرد در حالی که عامل برتری ما در جنگ نیروی آزاد و هجومی بود که از سال 1365 به بعد این نیرو روز به روز کوچکتر می‌شد چرا که مجبور بودیم خطوط پدافندی تشکیل دهیم. تا قبل از عملیات فاو و حتی در عملیات خیبر و بدر هرجا که حمله می‌کردیم، ارتش را در خط پدافندی قرار می‌دادیم و نیروهای سپاه آزاد می‌شدند تا همراه با بقیه ارتش هجوم بعدی را سازماندهی کنند اما از عملیات خیبر به بعد هر جا عملیات شکل می‌گرفت، سپاه هم ناچاراً باید یک خط پدافندی شکل می‌داد لذا برخی از لشکرهای ما یک تیپ در فاو داشتند، یک تیپ در شلمچه و یک خط هم در غرب و در سال‌های پایانی جنگ که عراق هجوم می‌آورد اینها چند تکه بودند. نکته دوم این است که حتی آن زمانی که ما چنین وضعی داشتیم اگر عراق تدبیر عملیاتی درستی به کار می‌گرفت، می‌توانست فاو را از ما پس بگیرد ولیکن ارتش عراق تدبیر عملیاتی درستی نداشت. نکته‌ای که ارتش عراق دیر متوجه آن شد این بود که باید حمله تثبیت کننده و حمله باز پس‌گیری را با هم انجام می‌داد. اگر ارتش عراق بعد از یک هفته اول که ما در منطقه فاو تثبیت شده بودیم دیگر نمی‌جنگید یعنی اگر 68 روز دیگر با ما نمی‌جنگید، این همه تلفات نمی‌داد در حالی که اگر این حمله را به سه ماه بعد موکول می‌کرد که بسیجی‌ها به شهرهای خود باز می‌گشتند و منطقه خلوت می‌شد، حتماً آنجا را تصرف می‌کرد، منتهی ارتش عراق دیر متوجه این مسئله شد.
بعد از عملیات والفجر10 ژنرال‌های مصری و امریکایی تیم‌هایی به جبهه عراق فرستادند و متوجه شدند که اگرچه امکانات و تجهیزات ارتش عراق بسیار بیشتر است اما نمی‌تواند صحنه جنگ را خوب اداره کند و چندین اشکال اساسی دیگر در استراتژی و مدیریت عراق به دست آوردند.
لذا در والفجر10 ارتش عراق فقط در هفته اول با ما جنگید و هنگامی که در منطقه تثبیت شدیم دیگر عملیات باز پس‌گیری را انجام نداد بلکه به سمت عملیات آفندی رفت بنابراین موازنه قوا به هم خورده بود. سؤالی که ممکن است ایجاد شود این است که آیا می‌شود موازنه قوا بر هم نخورد؟ بله، به واسطه همان کاری که ارتش عراق کرد و تمام کشور خود را وارد جنگ کرد ما هم می‌توانستیم از به هم خوردن موازنه قوا جلوگیری کنیم. ما چون فقط با توان سپاه و ارتش می‌جنگیدیم لذا توانایی نظامی ایران از رشد فضاینده سال‌های اول جنگ باز ماند و در ایران مردم زندگی خود را داشتند. اما در عراق اینگونه نبود بلکه همه اول می‌جنگیدند، بعد زندگی می‌کردند اما در ایران ابتدا زندگی می‌کردند و بعد می‌جنگیدند. لذا اینکه می‌گوییم کل هزینه‌های ارزی جنگ 22 میلیارد دلار بیشتر نبوده است، کسی غیر از این نمی‌تواند جواب ما را بدهد. ایران در سال 62 فقط 25 میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است در حالی که هر یک سال از جنگ تنها کمتر از 3 میلیارد دلار از کل هزینه‌های ارزی کشور را مصرف می‌کرده است یعنی از حدود 100 میلیاد دلار درآمد ارزی 8 ساله کشور، تنها 22 میلیارد دلار خرج جنگ شده است و این یعنی کمتر از
20 درصد و با80 درصد دیگر کشور اداره می‌شد.
درست است که جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه پیدا کرد اما نه جنگی که مثل قبل از خرمشهر باشد. جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه یافت اما نه با هدف و برنامه‌ریزی برای سقوط صدام و گرفتن عراق و آن اهدافی که در شعارها می‌دادیم و هیچ گاه کشور برای تحقق آن برنامه‌ریزی نکرد و لذا مسئولان برای آن امکانات لازم را به صحنه جنگ نیاوردند و این مطلب با اعداد و ارقام مشخص است.

* این ایرادی است که من زیاد شنیده‌ام اما کمتر به علت اصلی آن پرداخته شده است.به نظر شما دلیل همکاری محدود سازمان‌ها و دولت با جنگ چه بوده است؟ چرا در نامه‌ای که از طرف شما به حضرت امام نوشته شده، علت این مسائل بیان نشده است؟

برای چندمین بار جدا تأکید می‌کنم که آن نامه را من برای آقای هاشمی نوشتم و آقای هاشمی گفته‌اند که نامه به حضرت امام است، درحالی که عنوان آن نامه برای امام نیست و من درهیچ نامه‌ای از امام تقاضای امکانات نکرده‌ام. نامه‌ای که از من خدمت امام بردند با عنوان آقای هاشمی می‌باشد. سپاه از سال 62 به بعد مسئله امکانات را مطرح می‌کرد اما دوستان سیاسی به ما یک پاتک زدند که مسائل تصمیم‌گیری را پیچیده کرد. پاتک آنها این بود که می‌گفتند سپاه می‌تواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امکانات از کشور است لذا وقتی ما صحبت از امکانات می‌کردیم می‌گفتند شما می‌خواهید سپاه را گسترش بدهید و یک چنین فضایی ایجاد کرده بودند. پس از انتشار کتاب کربلای5 در بخش بازگوکردن مذاکرات پشت صحنه جنگ، خواهید دید که ما آقای هاشمی را برای اولین بار با فرماندهان رودررو کرده‌ایم و تصمیم گیری را به ایشان سپرده‌ایم تا ایشان کاملاً متوجه شوند که بحث کمبود امکانات و نیرو یک واقعیت است. اینکه فرماندهان مرتب مسئله کمبود امکانات را مطرح می‌کنند معلوم می‌شود که ما برای جنگیدن امکانات می‌خواستیم اما آقایان می‌گفتند روز اول که شما خرمشهر را گرفتید این مقدار امکانات نداشتید اما اکنون می‌گویید برای گرفتن بصره امکانات چند برابر آزادی خرمشهر را می‌خواهیم.
این مسئله نکته مهمی را بیان می‌کند و آن اینکه دوستان اعتقادی به بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. یک بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت که شما می‌روید و بغداد را می‌گیرید ولی اگر امریکا بمب اتم بزند شما چه خواهید کرد؟
اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ بود. پس معلوم می‌شود که دوستان به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و «سقوط صدام» اعتقادی نداشتند بلکه دولتمردان ما بر این عقیده بودند که این جنگ را نمی‌توانیم تا سقوط صدام ادامه دهیم و باید آن را با یک عملیات موفق تمام کنیم اما مشکل دیگر این بود که ما هر عملیات موفقی که انجام می‌دادیم باز هم جنگ تمام نمی‌شد. مثلاً فاو انجام شد اما جنگ تمام نشد. مشکل این بود که استراتژی مسئولان سیاسی که ما بر اساس آن، برنامه‌ریزی و عملیات می‌کردیم موفق نبود، بنابراین مسئولان سیاسی معتقد بودند که به نفع کشور و انقلاب است که با یک عملیات، جنگ تمام شود و اگر قرار است که جنگ با یک عملیات تمام شود پس چرا تمام کشور را بسیج کنیم بلکه کمی امکانات از این طرف و آن طرف جمع می‌کنیم و به سپاه می‌دهیم تا آن یک عملیات را انجام دهد و جنگ با حداقل هزینه تمام شود. بنابراین منطق و هدفی در ذهن دولتمردان بود که موجب می‌شد منابع، بودجه و نیرو در حد معینی وارد جنگ شود که آن هم به منظور دلسوزی برای کشور بود اما واقعیت نشان داد که آن نوع دلسوزی، جنگ را 6 سال به طول کشانید در حالی که قرار بود حداکثر 4-3 ماه بعد از فتح خرمشهر با یک عملیات جنگ تمام شود. سؤال ما از مسئولان سیاسی این است که اگر بعد از فتح خرمشهر کل کشور را وارد جنگ می‌کردید آیا جنگ زودتر تمام نمی‌شد؟ ما اگر برای سقوط صدام برنامه‌ریزی می‌کردیم، شاید جنگ زودتر تمام می‌شد و پیروزی‌های آن نیز وسیع تر و گسترده تر بود چون ما قوای بیشتری روی صحنه می‌آوردیم و موازنه قوا و برتری همواره به نفع ما بود زیرا ما برای یک عملیات موفق می‌جنگیدیم اما صدام برای «جنگ جنگ تا پیروزی» می‌جنگید.

منبع: رمز عبور 2

روایتی متفاوت از زندگی رهبر حزب الله

روایتی متفاوت از زندگی رهبر حزب الله؛
چرا صهیونیست ها نمی توانند سید حسن را ترور کنند؟
پس از گذشت هفده سال، رسانه‌های رژیم صهیونیستی زوایای تازه‌ای از ترور "سید عباس موسوی" دبیرکل سابق حزب الله لبنان را افشا و اعلام کردند که مشخص می کند، شخص "ایهود باراک" وزیر جنگ رژیم صهیونیستی عملیات ترور موسوی را با هدف وارد کردن ضربه کوبنده به حزب الله طراحی نموده است.../این منابع ادامه دادند: یک هواپیمای بدون سرنشین اسرائیلی از نوع "شوال " با پرواز در ارتفاع بالا تحرکات سید حسن نصرالله را در نزدیک مرکز امنیتی وابسته به حزب الله در منطقه ضاحیه در جنوب بیروت زیر نظر داشت اما...
اخیرا چند رسانه بین المللی از ایجاد چندفرصت موساد برای ترور"سید حسن نصرالله" خبر دادند. حال با توجه به اینکه این امر از از اهداف همیشگی رژیم صهیونیستی است، این سوال پیش می آید که موساد چرا تاکنون نصرالله را مانند دبیرکل پیشین حزب الله، حاج عماد مغنیه یا سران حماس ترور نکرده است؟
 
به گزارش "تابناک"، آن زمان که "سید عباس موسوی" دبیرکل پیشین حزب الله به همراه چند تن از همراهان و نیز همسر و فرزندش در روز 28 بهمن 1370 در مسیر بازگشت از مراسم یادبود هشتمین سالگرد شهادت شیخ راغب حرب در جبشیت لبنان توسط قوای صهیونیستی به شهادت رسید، همه به این باور رسیدند که حزب الله مسیر سختی را برای ادامه حیات سران خود در پیش دارد و تل آویو مقامات آتی حزب الله را نیز آسوده نخواهد گذاشت.

از زمان ترور سید"عباس موسوی" دبیرکل پیشین حزب الله در فوریه 1992 تاکنون، رژیم صهیونیستی از هیچ تلاشی برای ترور سید حسن نصر الله فرو گذار نکرده است.

پس از گذشت هفده سال ، رسانه‌های رژیم صهیونیستی زوایای تازه‌ای از ترور "عباس الموسوی " دبیرکل سابق حزب الله لبنان را افشا و اعلام کردند که مشخص می کند، شخص "ایهود باراک " وزیر جنگ رژیم صهیونیستی عملیات ترور عباس موسوی را با هدف وارد کردن ضربه کوبنده به حزب الله طراحی نموده است. بررسی ابعاد این ترور به خوبی نشان می دهد که آیا اسرائیل توان ترور سیدحسن نصرالله را دارد یا نه و در محاسبات خود برای این عملیات به چه می اندیشد؟
 
عباس موسوی چگونه ترور شد؟

یکی از چهار خلبانی که عملیات ترور "سیدعباس موسوی" را به انجام رساندند، به تازگی در مصاحبه با روزنامه اسرائیلی "معاریو"، اشاره نمود که دو فروند از هلی کوپترها در فرودگاه "مخانیم" در حالت آماده باش بودند و دو فروند دیگر در فرودگاه "بیتست"؛ تا آن که پس از سه ساعت دستور پرواز صادر شد. این درحالی بود که یک واحد کوچک نظامی در زمین، تحرکات موسوی را زیر نظر داشت.

این سرتیپ خلبان می گوید: پس از اتمام سخنرانی موسوی در روستای "جبشیت" به مناسبت سالگرد شهادت یکی از رهبران حزب الله (شیخ راغب حرب)، به ما اطلاع داده شد که کاروان حامل موسوی و همراهان وی حرکت کرده اند. ما به سرعت پرواز کردیم تا فرصت را از دست ندهیم.

نقشه این بود که کاروان را در یک بزرگراه که از مناطق مسکونی به دور باشد، هدف قرار دهیم. درحالی که دو تا از هلی کوپترها برای کاروان رفته بودند، دو تای دیگر نیز در مقابل سواحل لبنان گشت می زدند تا اگر ماشین ها مسیر خود را به سمت جاده ساحلی تغییر دادند، آنان را بزنند.
 
من حدود ده دقیقه پس از پرواز توانستم کاروان آنان را ببینم که متشکل از چند ماشین مشکی و یک جیپ حامل محافظان بود. کاروان ها با سرعت بالایی درحال حرکت بودند. اما ما توانستیم ماشین موسوی را شناسایی کنیم که چند بار برای رد گم کنی جای خود را تغییر داد. عملاً پس از این کار، فاقد قدرت تشخیص و شناسایی ماشین موسوی بودیم.

در تماسی که گرفته شد، دستور انهدام و بمباران تمام ماشین ها به ما داده شد تا حذف هدف مورد نظر، به صورت مطمئن انجام گیرد.

این خلبان صهیونیست می افزاید: سرانجام هلی کوپترها که خدمه آنها در ایالات متحده آموزش می بینند، موشک اول را از فاصله 5 کیلومتری شلیک کردند که به انفجار ماشین اول و انهدام آن منجر شد.(خلبان احتمال می دهد که آن ماشین، ماشین موسوی بوده است.) در پی انفجار، ماشین پشت سری از مسیر منحرف شد و با ماشینی که گفته شده متعلق به جنبش امل است، برخورد کرد.

ما فاصله خود را با کاروان کم کردیم، دیدیم که جیپ محافظان در کنار ماشین آتش گرفته توقف کرده است. درحالی که سایر ماشین ها چنان که انتظار داشتیم به طرف جاده ساحلی در حرکت بودند. یک موشک به سمت جیپ شلیک کردم که به خطا رفت اما موشک سوم درحالی که ماشین خالی بود، آن را هدف قرار داده و منهدم نمود.

هلی کوپتر دوم نیز با آتش مسلسل سنگین محافظانی را که بر روی زمین خوابیده بودند هدف گرفت بدون آن که بدانیم به کدام شان اصابت کرده است. در همان موقع دو هلی کوپتری که بر فراز دریا حرکت می کردند، به ماشین هایی که از مهلکه گریخته بودند، نزدیک شده و آنان را هدف قرار دادند.

بعد از فرود، خبر کشته شدن موسوی و همراهان وی را در رسانه ها شنیدم. عملیات پرواز ده دقیقه به طول انجامید درحالی که پنج دقیقه پیش از بازگشت هلی کوپتر به فرودگاه "ریمون"، عملیات زدن موسوی انجام شد.

پیش از عملیات ما می دانستیم که فردی که قرار است هدف قرار گیرد، فرد مهمی است، خصوصاً آن که کاروان وی نیز موید این امر بود؛ اما به ما گفته نشد که هدف موسوی است.
در تحقیق و بررسی ای که سازمان اطلاعات نظامی رژیم صهیونیستی(امان) در سال 2006 توسط ژنرال احتیاط "عاموس گالبوع" انجام داد، انتقادهایی را متوجه تصمیم گیری ویژه در مورد ترور موسوی در پی داشت و در آن فاش شد که نقشه اصلی ربودن موسوی برای مذاکره با حزب الله در مورد خلبان "رون آراد" بود.
 
چرا عباس موسوی ترور شد؟

پس از ربوده شدن "رون آراد" خلبان ارتش صهیونیستی در لبنان، فرماندهی کل استخبارات نظامی این رژیم تصمیم گرفت طی عملیاتی 3 تن از مقامات حزب الله لبنان را ربوده تا آنها را با "آراد" مبادله کند اما در نهایت این عملیات به ترور سید عباس موسوی، دبیرکل سابق حزب الله لبنان منجر شد.

پایگاه خبری "الجوار" پس از اعلام این مطلب نوشت: "رانین برگمن" روزنامه نگار و کارشناس مسائل امنیتی در روزنامه "یدیعوت آحارنوت" طی اظهاراتی چگونگی طراحی برای ترور سید عباس موسوی در اتاق عملیات استخبارات نظامی ارتش صهیونیستی را فاش کرد.

"برگمن" در ادامه افزود: ماه آوریل 1991 میلادی مسأله ربوده شدن "رون آراد"‌ در حال بررسی در اتاق عملیات استخبارات نظامی ارتش اسرائیل بود. ابتدا یکی از حاضرین در جلسه پیشنهاد کرد که 3 تن از مقامات حزب الله ربوده شوند تا آنها را با "آراد" مبادله کنیم.

می‌خواستیم "موازنه اسراء" ایجاد کنیم. نام 3 تن از مقامات حزب الله مطرح شد که یکی از آنها "موسوی" بود.

وی افزود: بررسی ها همچنان ادامه داشت تا اینکه 13 فوریه "شموئل آراد" رئیس بخش عملیات در استخبارات ارتش،‌ طرح عملیات را بین مقامات پخش کرد. بر اساس آن نقشه قرار بود 14 فوریه "عباس موسوی"‌ به اسارت درآید. 16 آوریل جنبش جهاداسلامی عملیاتی انجام داد و در آن 3 سرباز اسرائیلی کشته شدند. این مسأله خشم مقامات نظامی اسرائیل را برانگیخت. 7 صبح همان روز فرماندهان نظامی وارد اتاق ستاد ارتش شده تا موضوع کشته شدن 3 سرباز و چگونگی انتقام گیری را بررسی کنند.

در آن زمان "ایهود باراک" وزیر جنگ فعلی رژیم صهیونیستی، فرمانده ستاد بود. پس از پایان مذاکرات تصمیم گرفتند فورا نقشه و طرح ربودن "عباس موسوی" را به ترور وی تبدیل کنند. البته این پیشنهاد مخالفانی نیز در ستاد ارتش رژیم صهیونیستی داشت زیرا آنان از پیامد چنین کاری می ترسیدند. حتی وزیر جنگ آن زمان با این عملیات مخالف بود زیرا می ترسید که خود موسوی برای حضور در مراسم نرود. "اسحاق شامیر"‌ نخست وزیر وقت رژیم صهیونستی هم از صبح آن روز با این عملیات مخالف بود اما ساعت چهار بعد از ظهر که به دفترش آمد، پس از شنیدن حرف‌های مقامات نظامی، با عملیات ترور موافقت کرد. ساعت چهار و ده دقیقه به کاروان عباس موسوی حمله موشکی شد.
 
آرزوی دست نیافتنی در جنگ 33 روزه

با نگاهی به تلاش های رژیم صهیونیستی برای ترور سید حسن نصرالله در جریان حمله به لبنان در سال 2006 میلادی می توان به خوبی دریافت که این رژیم تلاش های خود را در فعال کردن شبکه های جاسوسی و اقدامات تروریستی و همچنین پروازهای جاسوسی جهت ترور دبیرکل حزب الله لنبان که نقش اول را در اداره عملیات نظامی حزب الله به عهده داشت ،افزایش داد ولی در جنگ 33 روزه اسرائیل تمام ضاحیه که احتمال حضور نصرالله در آن را می داد با خاک یکسان کرد اما نتوانست از وی حتی اثری پیدا کند و بدین ترتیب ترور سید حسن نصرالله به یک آورزی دست نیافتنی برای رژیم صهیونیستی تبدیل شد.

ژنرال دان حالوتس فرمانده ستاد مشترک ارتش رژیم صهیونیستی پس از پایان جنگ اعتراف کرد که اسرائیل قصد داشت در جنگ 33 روزه سید حسن نصر الله را ترور کند ولی موفق نشد. وی اضافه کرد: تلاش بسیاری کردیم تا با کمک فناوری‌های بسیار پیشرفته، مکان نصرالله را شناسایی کرده و وی را ترور کنیم، اما به این کار موفق نشدیم.

حالوتس در زمان جنگ سال ‪ ۲۰۰۶ رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی بود که به دلیل ناکامی اسراییل در جنگ و پس از انتشار گزارش انتقادی کمیته وینوگراد درباره نتایج جنگ، ناگزیر به استعفاء شد.
 
 چرا نصرالله ترور نمی شود؟

نافرجام ماندن عملیات ترور سید حسن نصر الله را نه می توان به حس انسان دوستی رژیم صهیونیستی در حفط جان زنان و کودکان و شهروندان عادی ربط داد و نه به احترام گذاشتن آن به حاکمیت ارضی کشورها و مقررات بین المللی.(آنچنان که اخیرا موساد کنسل شدن برخی عملباتهای خود را به این دلایل عنوان کرده است)

رژیم صهیونیستی به دو دلیل از ترور سید حسن نصرالله عاجز است: اولا عدم توانایی ذاتی در انجام عملیات و ثانیا هراس از پیامدها و عواقب ترور دبیر کل حزب الله لبنان.

رژیم صهیونیستی نگران این است که مبادا ترور این شخصیت محبوب لبنانی منجر به تحقق یافتن آروزی سید حسن نصرالله در نابودی رژیم صهیونیستی شود.

پس از کشف شبکه های جاسوسی رژیم صهیونیستی و انجام تحقیقات مشخص شد که این شبکه ها در انجام عملیات جمع آوری اطلاعات از مسئولان رده بالای حزب الله و زیر نظر گرفتن آمد و شد و محل زندگی آنها هدفی جز دسترسی به دبیرکل حزب الله لبنان و ترور این شخصیت نداشتند.
 
 اعتراف اخیر رژیم صهیونیستی به ناتوانی

رسانه های خبری رژیم صهیونیستی گاهی اوقات از اقدام نیروی امنیتی خود برای ترور سید حسن نصرالله خبر می دهند که این امر با توجه به روحیه خون آشامی این رژیم بعید بنظر نمی رسد ولی آنچه عجیب و بعید به نظر می رسد وقتی است که از انجام عملیات ترور به دلایل انسانی و یا احترام به تمامیت ارضی کشور ها صرف نظر می کند.

تنها چند روز پس از ترور اخیر محمود المبحوح از رهبران حماس با برنامه ریزی های گسترده در دبی ،یک مسوول امنیتی این رژیم ادعا کرد: اسراییل در سفر اخیر سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان به سوریه، برای هدف قراردادن وی چند فرصت داشته اما ازآن استفاده نکرده است.

موساد در ادامه این خبر جهت سرپوش گذاشتن بر ناتوانی خود در اطلاع از نحوه و زمان سفر نصرالله، ادعا کرد: نصرالله برای جلوگیری از جلب نظر با لباس مبدل و یک ماشین معمولی به دمشق منتقل شده است.

از سوی دیگر منابع بلندپایه صهیونیست در گفت‌وگو با روزنامه الجریده کویت ادعا کردند: سرویس امنیتی و جاسوسی رژیم صهیونیستی در برهه اخیر برای زیر نظر گرفتن تحرکات سید حسن نصرالله تلاش‌های زیادی کرده و طی چند ماه گذشته نزدیک بود دبیر کل حزب الله دو مرتبه هدف قرار گیرد.

این منابع ادامه دادند: یک هواپیمای بدون سرنشین اسرائیلی از نوع "شوال " با پرواز در ارتفاع بالا تحرکات سید حسن نصرالله را در نزدیک مرکز امنیتی وابسته به حزب الله در منطقه ضاحیه در جنوب بیروت زیر نظر داشت.

به ادعای منابع صهیونیست به محض مطلع شدن از ساختمان حضور دبیر کل حزب الله به سرویس اطلاعات خارجی [موساد] دستور داده شده در عملیاتی سریع السیر سید حسن نصرالله را هدف قرار دهند اما به دلیل وجود شمار زیادی کودک در ساختمان این عملیات صورت نگرفت.

منابع صهیونیست دومین بار ردیابی دیبر کل حزب الله از سوی رژیم صهیونیستی را زمانی عنوان کردند که سید حسن نصرالله در فوریه گذشته برای دیدار با "بشار الاسد "، رئیس جمهور سوریه و "محمود احمدی‌نژاد "، رئیس جمهور ایران به دمشق رفته بود.

این منابع ادعا کردند که موساد در آن زمان تحرکات دبیر کل حزب الله را رصد کرده بود اما وی چند دقیقه پس از ورود به خاک سوریه توانست مخفی شده و از صحنه رادار اسرائیلی‌ها خارج شود.

روزنامه فرامنطقه‌ای"الشرق الاوسط" نیز پس از سفر محرمانه سید حسن نصرالله به دمشق و حضور در نشست روسای جمهور ایران و سوریه در این شهر، این سفر را دارای پیام اطلاعاتی برای اسرائیل دانست و نوشت: اسرائیلی‌ها که تصور می‌کردند پس از جنگ 2006 نصرالله را در محاصره اطلاعاتی و کنترل خود دارند اما این سفر نشان داد که قدرت اطلاعاتی آنان انگونه که تبلیغ می‌کنند، نیست زیرا با همه توان اطلاعاتی نتوانستند تشخیص دهند سید حسن به دمشق رفته است.

این روزنامه نوشت که سید حسن نصرالله احتمالا با یک خودروی قدیمی بدون آنکه جلب توجه کند از لبنان به دمشق رفت و مستقیم به کاخ ریاست جمهوری سوریه انتقال یافت.

"یدیعوت آحارنوت" نیز همان زمان نوشت: مسافت بین بیروت پایتخت لبنان و دمشق پایتخت سوریه زیاد دور نیست بلکه با یک سفر کوتاه مدت می توان به دمشق رسید اما برای سید حسن نصرالله که چند سالی است از سوی سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل تحرکاتش کاملا کنترل می شود رفتن به دمشق و مشارکت در یک جلسه علنی باید همراه با نوعی عملیات اطلاعاتی " پیچیده و هوشمندانه ویژه " صورت گرفته باشد.
 
آیا رژیم صهیونیستی در یک قدمی ترور نصرالله بوده است؟

رژیم صهیونیستی اینگونه اطلاعات را برای بزرگ نمایی کردن عملکرد نیروی امنیتی خود در اختیار رسانه های خبری قرار می دهد و این اتفاق معمولا بعد از افتضاح در عمل تروریستی رخ می دهد.

چه کسی می تواند بهانه های رژیم صهیونیستی در عدم توانایی ترور سید حسن نصرالله را باور کند؟ چگونه این رژیم که از قتل زنان وکودکان در فلسطین و لبنان لحظه ای ابا نمی کند و جنایت قانای اول (1996میلادی)و قانای دوم (2006میلادی) را مرتکب می شود و حتی به آمبولانس حامل اطفال را در منطقه منصوری رحم نمی کند و آن را به آتش می کشد ، دم از انسان دوستی و انسانیت می زند.

آیا رژیم صهیونیستی که بارها حریم هوایی لبنان را مورد تعرض قرار داده است و حتی به بهانه وجود تأسیسات اتمی به حریم کشور سوریه نیز تجاوز می کند قائل به احترام حاکمیت اراضی کشورها است است ؟ بدیهی است که این رژیم سعی می کند با آوردن بهانه های واهی ضعف نیروهای امنیتی و اطلاعاتی خود را پوشش دهد.
 
 آیا نصرالله زندگی سختی را دارد؟

بدون تردید رژیم صهیونیستی در پی کشف محل اقامت سید حسن نصر الله است و با چراغ سبز آمریکا تلاش برای ترور این شخصیت مهم لبنانی را ادامه می دهد.

اینک مسئولان امنیتی حزب الله نیز با درک حجم توطئه از ظاهر شدن سید حسن نصر الله در امکان عمومی و حتی خصوصی جلوگیری می کنند بطوریکه از زمان پایان حمله رژیم صهیونیسی به لبنان در سال 2006 میلادی سید حسن نصرالله تنها سه بار در ملاء عام با مردم سخنرانی کرده است.

اما دیدارهای سید حسن نصر الله با مسئولان لبنانی و غیر لبنانی با هماهنگی کامل مسئولان امنیتی حزب الله و به صورت کاملا مخفیانه صورت می گیرد و خبر این دیدارها بعد از گذشت مدتی و پس از کسب موافقت حزب الله به دست رسانه های خبری می سد.

عکسهای دیدارها در زاویه ای بسته منتشر می شود و افرادی که به ملاقات دبیرکل حزب الله می روند نقل می کنند که خود نیز به خوبی نمی دانند کجا دبیرکل حزب الله را ملاقات کرده اند و تنها لحظه ای پس از پایان دیدار ولو با مقامات ارشد لبنان ، دبیرکل حزب الله در آن محل قابل رویت نیست.

قطعا برای مردی به بزرگی نصرالله که محبوبیت بالایی در میان مردم نه تنها لبنان بلکه بسیاری از ملت های جهان دارد ، زندگی دور از مردم و اجتماعات پرشور حزب الله چندان راحت نیست اما با توجه به عزم جدی اسرائیل برای ترور وی، به نظر می رسد حفظ جان از حضور در محافل مهم تر باشد.
 
ناگفته های از زندگی سید حسن نصرالله از زبان خودش

دبیرکل حزب الله خود زندگی اش را چنین روایت می کند: نامم حسن نصرالله است فرزند "سیدعبدالکریم" و "مهدیه صفی الدین". در تاریخ سی و یکم ماه آب سال 1962 متولد شدم.
 
اصالتا اهل روستای "بازوریه" در منطقه صور واقع در جنوب لبنان هستم ولی محل حقیقی تولدم یکی از محلات حومه شرقی شهر بیروت است. طبعا وضعیت معیشتی خانواده که جزو خانواده های فقیر ومستضعف بودند، همچون باقی خانواده های شیعه ای که در تلاش برای پیدا کردن یک فرصت شغلی و لقمه ای نان از جنوب لبنان به بیروت مهاجرت کردند، بود. تا آن جا که به یاد دارم، مدرسه النجاح یا الکفاح- الان شک دارم- واقع در همان منطقه ای که به دنیا آمدم یعنی حومه شرقی بیروت، مدرسه ابتدایی من بود.
 
بعد از آن در مدرسه دیگری در مقطع راهنمایی - که در لبنان به آن تکمیلی می گوییم - مشغول به تحصیل شدم و این دوره را به اتمام رساندم. در همین اثناء بود که جنگ داخلی درلبنان به وقوع پیوست یعنی در سال های هفتاد و چهار- هفتادو پنج. در پی آغاز این جنگ، مدارس تعطیل شد و حومه شرقی بیروت که درآن شیعیان ومسلمانان سکونت داشتند، به دست نیروهای لبنانی و"حزب کتائب" سقوط کرد. در اثر جنگ، ما این منطقه را ترک کرده و به روستای بازوریه در جنوب لبنان بازگشتیم.

من از زمان کودکی علاقه شدیدی به کسب علوم دینی داشتم و خیلی زیاد دوست داشتم که در حوزه درس بخوانم و وقتی که به هر فرد معممی نگاه می کردم، سخت به صورت آنان خیره می شدم. از کودکی هر گاه که در محضر برخی مشایخ می نشستم، برای مدتی طولانی به عمامه آنان نگاه می کردم، یعنی به خود عمامه و چین و پیچش آن. آن موقع عمامه به صورت تکه ای پارچه بود که دستاری سیاه رنگ بر آن پییچیده شده بود.
 
دستار پدرم را می گرفتم وآن را برتکه ای پارچه می پیچیدم و به عمامه اضافه می کردم سپس آن را بر سر می گذاشتم. وقتی که کوچک بودم انگیزه ومیل شدیدی به سمت کسب علم و این پوشش داشتم. پس در آن زمان به فکر این افتادم که به نجف بروم.

ما 9 خواهر و برادر هستیم که هر کدام یک سال با هم فاصله سنی داریم. من فرزند ارشد خانواده هستم. سه برادر دارم که حسین یک سال از من کوچک تر است و بعد از او ما یک خواهر دارم به نام زینب. بعد از او فاطمه، بعد محمد، بعدش جعفر، بعد از آن ذکیه، بعد امینه و بعدش هم سعاد. یعنی پنج خواهر و سه برادر در خانواده برای من وجود دارد.

در خانواده ما هیچ فرد روحانی ای وجود ندارد. نه در خانواده خودمان، بلکه در عموها، پسر عموها، پدر بزرگم، برادران پدر بزرگم، پسران برادران پدر بزرگم و پدران شان. یعنی مطمئن هستم که در سه چهار نسل پدرم و پدربزرگم و پدر بزرگ پدرم و پدر بزرگ پدر بزرگم یعنی دراین چند نسل در فامیل ما، هیچ روحانی ای وجود ندارد.

درحقیقت ترتیب مذهبی ای که باعث شد من طلبه بشوم، یکی از توفیقات الهی است. گفتم که در خانه ما دین داری به صورت خیلی عادی بود. یعنی دین داری پدر و مادرم این بود که فقط نماز می خواندند و در ماه رمضان روزه می گرفتند.

بسیار شکر می کنم.تقریبا می توانم بگویم کسی با من در این مورد صحبت نکرد و دستم را نگرفت که به این را ه ببرد. من تا آن جا که در خاطرم هست، خیلی کوچک بودم که در خانه مان نسخه هایی از قرآن کریم بود. من قرآن را در دست می گرفتم و می خواندم. البته همه چیز را درک نمی کردم، اما بهشت و جهنم و عذاب درذهن من حک می شد.

بعدها پیش کتاب فروش دوره گردی که مجلات و کتب را در راه پخش می کرد، رفتم و نزد او کتابی را که اسمش "ارشاد القلوب" بود یافتم. در آن زمان من هشت نه سال داشتم. این کتاب را پیدا کردم و از او گرفتم. کتاب ارشاد القلوب "دیلمی" همه اش مواعظ و قصص است که بر روی من خیلی تاثیر گذاشت و من معتقدم که این کتاب تاثیر بسیار زیادی بر زندگی من داشت. از آن زمان شروع به جست وجوی کتاب های اسلامی کردم. درحالی که کتابخانه های اسلامی را نمی شناختم و بلد نبودم. به خاطردارم که در آن موقع پیش یکی از دست فروش ها، کتاب "قضاوت های امیرالمومنین (ع)" را که کتاب کوچکی بود، پیدا کردم. هر کتابی را که پیدا می کردم به خانه می آوردم و شروع به خواندن آن می کردم و قبل از این که کتاب را تمام کنم، دو باره از اول شروع می کردم به خواندن. به خاطر این که علاقه و عطش زیادی داشتم که بخوانم و بدانم.

چند سالی را به همین منوال گذراندم. در محله ما هیچ فرد متدینی نبود. من با هیچ روحانی یا آدم متدینی آشنا نشدم. در محله ما حاجی مسنی بود که ریش داشت ودر مغازه خود نماز می خواند. من با این نظر که او فرد متدینی است، می رفتم تا فقط ریشش و چگونگی نماز خواندن او را تماشا کنم. خیلی او را دوست داشتم.

پدرم که سیدموسی صدر را دوست می داشت،عکس هایی از سیدموسی را به خانه مان آورد و من می نشستم و زمانی طولانی به عکس سیدموسی که سید و روحانی و معمم بود، خیره می شدم. یعنی در جست وجوی هر فرد روحانی یا متدین یا هرکسی بودم که از او استفاده ببرم و با او مرتبط شوم. تا این که تحصیلات ابتدایی را تمام کردم. سنم تقریبا ده یازده سال بود که برای ادامه تحصیلات در مقطع راهنمایی، به منطقه دیگری رفتم که نزدیک مسجدی بود که سید فضل الله در آن نماز می خواند.
 
 در آن جا با گروهی از جوانان با ایمان آشنا شدم و شروع به رفت و آمد به مسجد کردم. اما در سال های اول، یعنی قبل از این که به ده سالگی برسم، تقریبا چند سال فقط توفیقی الهی و تکیه بر توانایی ها و چیزهای اندک و ناچیز شخصی داشتم.

آن سال ها، با خواندن قرآن و برخی کتاب ها، شب هنگام خواب هایی می دیدم و از آتش جهنم می ترسیدم. در آن زمان، آن حالت معنوی بهتر از الان بود. به خاطر دارم که بر نمازشب مداومت داشتم و از وقتی که مسئول شدم دیگر اهل نماز و این چیزها نیستم. (با خنده و مزاح) یعنی در آن موقع وقتی قرآن تلاوت می کردم یا نماز می خواندم یا به این موضوعات اهتمام داشتم، بسیار توجه و حضور قلب داشتم یعنی صفحه نفسم پاک بود و به این دنیا، محکم بسته و گرفتار نشده بودم. این در دوره خردسالی بود.

تاسف بیشتری که می خورم، از این است که تا زمان رفتنم به نجف، روزی پیش نیامد که من و پدر و مادرم و برادران و خواهرانم بر یک سفره جمع شویم و غذا بخوریم. بدین صورت بود که من و برادران و خواهرانم تنهایی غذا می خوردیم و پدر و مادرم در مغازه بودند. یا مادرم با ما غذا می خورد یا پدرم. اما همه خانواده ما ... به این بسنده می کنم که بر سر یک سفره غذا با هم رو به رو نشدیم. برای این که پدرم نماز صبحش را می خواند و به مغازه می رفت و ساعت دوازده شب برمی گشت. مادرم هم برای کمک به او می رفت که او اندکی استراحت می کرد یا نماز می خواند. طبعا این از خاطرات تلخی است که در بچگی از آن رنج می بردیم.

نگاهی به ترورهای گروه فرقان

نگاهی به ترورهای گروه فرقان
پیشقراول ترور در ایران
در ساعت 22/40 شامگاه 11 اردیبهشت 1358 خورشیدی، آیت‌الله مرتضی مطهری از شاگردان و نزدیکان امام خمینی(ره) و عضو بلندپایه شورای انقلاب، در حالی که از جلسه این شورا در خانه دکتر یدالله سحابی خارج شده بود، هدف گلوله ناشناسی مسلح قرار گرفت و اندکی بعد، پس از انتقال به بیمارستان درگذشت.1

همان شب مرد ناشناسی که خود را عضو گروه فرقان معرفی می‌کرد، در تماس با روزنامه اطلاعات مسؤولیت این ترور را به عهده گرفت. در نزدیکی محل ترور نیز اعلامیه‌ای پیدا شد که در آن، این عبارت به چشم می‌خورد: اعدام انقلابی مرتضی مطهری به وسیله گروه فرقان2 این دومین باری بود که نام این گروه به عنوان عامل ترور به گوش می‌رسید. سوم اردیبهشت ماه نیز سرلشگر ولی‌الله قره‌نی نخستین رئیس ستاد ارتش پس از پیروزی انقلاب در خانه مسکونی‌اش به‌ وسیله همین گروه ترور شد و در دم به قتل رسید.3

هر دوی این افراد، کسانی بودند که با گروه‌های چپ مارکسیستی مخالف بودند. آیت‌الله مطهری سال‌ها در دانشگاه و منابر با تألیف رسالات تحقیقی به رد مکتب مارکسیسم پرداخته بود و سرلشگر قره‌نی از سوی گروه‌های چپ بویژه چریک‌های فدایی خلق به همکاری با رژیم پهلوی در وقایع سال 1332 متهم شده بود.4

امام خمینی(ره) در روز 15 اردیبهشت طی سخنانی در جمع عده‌ای از پاسداران و پرسنل شهربانی گفت: آمریکا بد گمان کرده است که با کشتن و ترور می‌تواند کاری انجام دهد. کمونیست‌های ساختگی بد خیال کرده‌اند. مکتب‌های انحرافی بد گمان کرده‌اند. ریشه‌های گندیده سابق خیال کرده‌اند که می‌توانند با ترور جلوی احساسات ملت ما را بگیرند. احساسات را فزون کرده‌اند. باز حساب‌هایشان باطل شد.5

مهندس مهدی بازرگان، رئیس دولت موقت نیز در پیامی که به مناسبت هفتمین روز ترور آیت‌الله مطهری منتشر کرد، خاطر نشان کرد: آیت‌الله مطهری پیش از آن که آخرین خدمات خود را انجام دهد، به تلافی مبارزات صادقانه چندین ساله‌اش علیه مارکسیسم با گلوله ضد اسلام و ضد انقلاب شهید شد.6

اما تندترین مواضع توسط حجت‌الاسلام هاشمی‌رفسنجانی، عضو شورای انقلاب ابراز شد که در سخنانی گفت: با کمال پررویی بلندگوهایشان فریاد می‌زند و انتخابات و رفراندوم ما را تحریم می‌کنند. اسلحه به دوش گرفته‌اند، مراکز دولتی را قبضه کرده‌اند، آزادانه در خیابان حرکت می‌کنند و ذخایر انقلاب ما را ناجوانمرانه در دل شب به خاک و خون می‌کشند. اینقدر مردم گفتند اسلام پیروز است و کمونیسم نابود است. چرا این شعار را ما بصراحت از تلویزیون نشنیدیم... اگر ما به مردم نصیحت نکنیم، اگر رهبر عظیم‌الشأن ما از مردم نخواهد که آرام بمانند، می‌دانید که در مقابل یک خون با شما چه می‌کنند؟7

گروه فرقان آغاز گر تروریسمدر تاریخ جمهوری اسلامی بود و موفقیتش در از میان برداشتن چهره‌های مؤثر انقلاب، موجبات روی آوردن دیگر گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی به ترور را فراهم آورد

با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از گروه‌های چپ از مشی مسلحانه برای رسیدن به اهداف خود حمایت می‌کردند در ماه‌ها و سال‌های بعد نیز در برابر جمهوری اسلامی دست به اسلحه بردند. تحقیقات بعدی نشان داد که ترور آیت‌الله مطهری و سرلشگر قره نی به‌وسیله گروه کمتر شناخته شده فرقان با اندیشه‌های التقاطی و به ظاهر اسلامی صورت پذیرفته است. این گروه، آغاز گر تروریسم در تاریخ جمهوری اسلامی بود و موفقیتش در از میان برداشتن چهره‌های مؤثر انقلاب، موجبات روی آوردن دیگر گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی به ترور را فراهم آورد.

ترورهای گروه فرقان که تا نیمه دوم سال 1358 با شدت ادامه پیدا کرد و محکومیت آن از سوی همه جناح‌های سیاسی تأثیری بر سرکردگان این گروه نگذاشت. برای مثال، ترور آیت الله مطهری توسط اکثر قریب به اتفاق گروه‌های سیاسی محکوم شد که از آن جمله می‌توان از حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز تهران، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی خلق، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه دموکراتیک ملی، حزب توده، سازمان انقلابی جنبش مسلمانان مبارز، حزب جمهوری خلق مسلمان، حزب جمهوریخواه، حزب پان ایرانیست، کنفدراسیون جهانی محصلین، جبهه ملی ایران و سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر نام برد8که تقریبا تمامی گرایش‌های سیاسی موجود در جامعه را در برمی گرفتند. در واقع، ترورهای فرقان آنچنان بی‌منطق جلوه می‌کرد که هیچ گروهی نمی‌توانست (حتی در صورت موافقت پنهانی) از محکومیت آن خودداری کند.

یک ماه بعد در 14 خرداد 1358 سومین ترور گروه فرقان با سوءقصد به جان حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی رقم خورد. اما وی با وجود برداشتن جراحت از این حادثه جان سالم به در برد.9 بار دیگر موجی از محکومیت جامعه را فراگرفت و چون خطر فرقان بسیار جدی تلقی می‌شد، امام خمینی در پیامی از پاسداران انقلاب خواست که به محافظت از جان شخصیت‌های انقلابی بپردازند و رفت و آمدهای مشکوک را زیر نظر بگیرند.10

باز هم یک ماه و چند روز بعد در 16 تیر 1358 ترور دیگری از گروه فرقان رخ داد. این بار محمد تقی حاج طرخانی از بنیانگذاران مسجد قبای تهران و از مبارزان قدیمی ترور و شهید شد. عاملان این ترورپس از دستگیری انگیزه ترور حاج طرخانی را مسائل سرمایه داری، ارتباط وی با محافل ارتجاعی و استفاده از سرمایه برای وجیه‌المله شدن اعلام کردند11 با وجود این، دو روز پس از ترور، اطلاعیه‌هایی نزدیک خانه حاج‌طرخانی با آرم گروه فرقان پیدا شد که در آن نوشته شده بود ترور حاج‌طرخانی به اشتباه صورت گرفته و هدف شخص دیگری به نام علی‌اصغر حاج‌طرخانی بوده است، کسی که اموالش از سوی دولت موقت، ملی اعلام شده بود.12

در هفته‌ها و ماه‌های بعد، ترورهای دیگری به‌دست گروه فرقان صورت پذیرفت. 20 تیرماه یک گروه سه نفره که اقدام به شناسایی خانه عباس امیرانتظام، معاون نخست وزیر دولت موقت کره بودند، دستگیر شدند و اعتراف کردند که از سوی گروه فرقان مامور ترور وی بوده‌اند. 13 24 تیرماه حجت‌الاسلام سید رضی شیرازی ترور شد اما خودش بر این باور بود که به اشتباه و به جای فرد دیگری (که احتمالا از مسوولان کمیته و عضو جامعه روحانیت مبارز بوده) ترور شده است.14 30 تیر 58 سید محسن بهبهانی از مجریان برنامه‌های مذهبی رادیو تلویزیون در دوره پهلوی به اتهام همکاری با رژیم گذشته و طرفداری از آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی ترور و در دم کشته شد.15 17 مردادماه احمد لاجوردی رئیس گروه صنعتی بهشهر با انگیزه مبارزه با سرمایه‌داران، ترور و به شدت مجروح شد.16

و در چهارم شهریور ماه حاج مهدی عراقی از مبارزان پیش از انقلاب و رئیس امور مالی روزنامه کیهان هدف قرار گرفت. او و پسرش حسام که همراه هم بودند، در دم شهید شدند و دیگر همراهشان حسین مهدیان (مدیر موسسه کیهان) مجروح شد. اطلاعیه‌ای که درباره این ترور از سوی فرقان منتشر شد، روشن ساخت که هدف ترور نه عراقی که مهدیان بوده است اما چون عراقی و فرزندش نیز با مهدیان بوده‌اند، هدف گلوله قرار گرفته‌اند. 17 اما عاملان ترور پس از دستگیری، ترور عراقی را نیز جزیی از برنامه خود دانستند. آنها مدعی بودند که مهدیان را به عنوان سرمایه‌داری که با آخوندیسم همکاری دارد و عراقی را به اتهام وابستگی به محافل ارتجاعی و همکاری شدید با نظام جمهوری اسلامی ترور کرده بودند.18

هفدهم مهرماه حجت‌الاسلام محمد باقر دشتیانه، سرپرست کمیته انقلاب اسلامی منطقه 13 تهران ترور شد و جراحت برداشت19 و در 22 همان ماه هانس یوآخیم (تبعه آلمان) رئیس حسابداری و معاون مدیرعامل شرکت داروسازی ایران مرک به قتل رسید. فرقان در اطلاعیه خود، او را به جاسوسی برای دولت آلمان متهم کرده بود.20

همه این ترورها در تهران صورت پذیرفتند و در شرایطی که گمان می‌رفت گروه فرقان نفوذ و امکاناتی خارج از تهران ندارد، در 10 آذر 1358 آیت‌الله سید محمد قاضی طباطبایی نماینده امام خمینی و امام جمعه تبریز، در این شهر هدف حمله ضاربان مسلح وابسته به گروه فرقان قرار گرفت و جان باخت.21

در 27 آذر 58 یکی از مهم‌ترین ترورهای گروه فرقان اتفاق افتاد و بر اثر آن، حجت‌الاسلام محمد مفتح استاد و رئیس دانشکده الهیات دانشگاه تهران همراه با دو محافظ خود به طرز فجیعی در محل این دانشکده به شهادت رسید.22 ترور مفتح بار دیگر گروه‌های سیاسی با گرایش‌های مختلف را در محکومیت اقدام گروه فرقان بسیج کرد.23 دیگر مهم نبود که گروه فرقان چه انگیزه‌ای را برای این ترور مشخص کند، زیرا مشخص بود که کوچک‌ترین سوءظن یا حتی سوءتفاهم این گروه نسبت به اشخاص موجب ترورشان در اولین فرصت ممکن خواهد شد. در 14 دی، فقیه ایمانی از روحانیان اصفهانی به‌وسیله گروه فرقان ترور شد.24 آنگاه پس از یک وقفه نسبتا طولانی حجت‌الاسلام قاسم روحانی، روحانی منتقد و مخالف سرسخت دکتر علی شریعتی، در 59/5/5 هدف سوء قصد فرقان قرار گرفت و به قتل رسید. 25 در 2 دی 59 آیت‌الله موسوی‌اردبیلی، دادستان کل کشور و عضو برجسته حزب جمهوری اسلامی ترور شد اما جان سالم به در برد. این نخستین ترور فرقان بود که بر اثر انفجار بمب صورت می‌گرفت26 و تحقیق چندانی نیز درخصوص آن صورت نپذیرفت. با توجه به این که بعدها در سال 1360 گروه موسوم به مجاهدین خلق (منافقین) آیت‌الله خامنه‌ای را ترور کردند و سپس به دروغ اطلاعیه‌هایی با امضای فرقان منتشر ساختند و مسؤولیت ترور را به عهده گرفتند، دور از نظر نیست که ترور آیت‌الله اردبیلی نیز کار این گروه بوده باشد.

این شاید واپسین ترور گروه فرقان بود و با دستگیری اعضای این گروه، عملیات ترور آن کاهش یافت. با وجود این فرقان توانست جوی از هراس و نامنی را در نخستین ماه‌های پس از انقلاب اسلامی به وجود آورد و پیشقراول ترور در تاریخ جمهوری اسلامی باشد. بویژه آن که اثرات برخی ترورهای این گروه همچون ترور آیت‌الله مطهری و آیت‌الله مفتح تا امروز جبران‌ناپذیر است.

رضا حسینی

پی نوشت:

1ـ روزنامه اطلاعات، 12/2/58، ص 2

2ـ همان جا

3ـ روزنامه اطلاعات، 4/2/58، ص 8

4ـ روزنامه اطلاعات، 17/1/58، ص 2

5ـ روزنامه کیهان، 12/2/58، ص2

6 ـ بازرگان، مهدی: مسائل و مشکلات اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، گردآورنده و ناشر مهندس عبدالعلی بازرگان، تهران، 1362، ص 36

7ـ اطلاعیه سازمان چریک‌های فدایی خلق با عنوان پاسخ مستدل به نطق حجت‌الاسلام رفسنجانی 22/2/58

8ـ روزنامه کیهان، 12/2/58، ص2

9ـ روزنامه اطلاعات، 5/3/58، ص2

10ـ صحیفه نور، ج6، ص 284

11ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 17/4/58، ص یک و آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره 344

12ـ روزنامه اطلاعات، 17/4/58، ص2

13ـ روزنامه اطلاعات، 24/4/58، ص یک

14ـ روزنامه اطلاعات، 25/4/58، ص15

15ـ روزنامه کیهان، 30/4/58، ص یک

16ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 18/5/58، ص 11

17ـ روزنامه انقلاب اسلامی، 5/6/58، ص 3

18ـ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سند شماره 344

19ـ روزنامه اطلاعات، 18/7/58، ص 2ـ1

20ـ همان منبع، 30/7/58، ص 2

21ـ همان منبع، 13/8/58، ص 2

22ـ روزنامه کیهان، 27/9/58، ص2

23ـ همان جا، ص 3

24ـ روزنامه اطلاعات، 17/10/58، ص11

25ـ روزنامه کیهان، 6/5/59، ص3

26ـ روزنامه کیهان، 2/10/59، ص