گفتگویی صریح با محسن رضایی فرمانده سپاه در زمان جنگ
هاشمی حاضر به تصویب بسیج امکانات برای ادامه جنگ نبود
خبرگزاری
فارس: دوستان اعتقادی به بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند.
یک بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت که شما میروید و بغداد را میگیرید ولی
اگر امریکا بمب اتم بزند شما چه خواهید کرد؟ اگر چه این سؤال مهمی بود ولی
طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ
بود.
اشاره:
پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری، اعضای
شورای فرماندهی سپاه پاسداران در مکانیزمی خاص محسن رضایی را به عنوان
فرمانده سپاه به امام خمینی پیشنهاد دادند و امام نیز در شهریور 1360 حکم
فرماندهی محسن رضایی را صادر کرد. محسن رضایی عملاً نقش نفر اول در جبهه
های جنگ را داشت و ناگفته های او در این باره جذاب و قابل توجه است. آنچه
در ادامه می خوانید پرسش و پاسخ تعدادی از دانشجویان با محسن رضایی است که
در قالب یک گفت وگو تنظیم شده است.
* سؤال اول این که آیا روی کار آمدن صدام بعد از انقلاب اسلامی با هدف جنگ با ایران و یک جریان برنامهریزی شده بوده است؟
یک سری نکات در مورد بسترهای جنگ تحمیلی وجود دارد که من نمیتوانم
از آنها صرفنظر کنم و باید قبل از پاسخ دادن به سؤال شما، اجمالاً آنها
را بیان کنم. ببینید؛ من به جد معتقدم جنگ ایران و عراق در حقیقت دو جنگ
است که یکی تحت الشعاع آن دیگری قرار گرفته است.
آنچه در کتب تاریخی آمده، این است که جنگ اصلی از شهریور 1359 شروع
شده که دولت عراق از زمین، آسمان و دریا به ایران حمله میکند و بخشهای
زیادی از 5 استان ایران را اشغال میکند که بیش از 5.2 میلیون نفر آواره
میشوند؛ اما ذکر این نکته لازم است که قبل از این جنگ، جنگ دیگری نیز
وجود دارد که نام آن را میتوان «جنگ ما قبل جنگ» نامید که در حدود دو سال
و نیم (از بهمن1357 تا شهریور1359) بین ایران و عراق وجود داشت یک جنگ
سیاسی بود که اگر آن جنگ دوم به وجود نمیآمد خود همین جنگ اول، یک جنگ
جدی و از جمله بزرگترین حوادث بین ایران و عراق طی 100 سال اخیر محسوب
میشد.
«جنگ ما قبل جنگ» با تبعید حضرت امام (ره) از عراق به فرانسه
(پاریس) شروع شد. حضرت امام بعد از حوادث سال 1342 ابتدا به ترکیه و سپس
به عراق تبعید شدند که در آنجا نیز نوعی کنترل امنیتی و سیاسی توسط حکومت
بغداد در اطراف امام وجود داشت. دولت عراق برای اینکه به رژیم شاه در
مسائل مرزی فشار بیاورد تا حدی به انقلابیون اجازه میداد که به نجف و
کربلا رفتوآمد کنند و با امام تماس داشته باشند و حتی شبکه رادیویی را
نیز در اختیار انقلابیونی که طرفدار امام بودند قرار داده بود.
ظاهر کار نشان میداد دولت آقای حسن البکر با انقلابیون است لکن پس
از اوجگیری مبارزات انقلابیون در سال56 این محدودیت نسبت به امام شدت گرفت
و رفتوآمدها دیگر به سختی انجام میشد تا اینکه دولت عراق امام را مجدداً
تبعید کرد و قرار بر این شد که امام به کویت بروند. امام تا مرز کویت
رفتند ولی به یکباره امام را بازگرداندند و سپس ایشان به پاریس رفتند.
این اولین بد رفتاری دولت عراق با ایران قبل از پیروزی انقلاب بود
که نشان میدهد دولت عراق کاملاً در اختیار امریکا قرار گرفته بود.
در همین ایام صدام قبل از ریاست جمهوری و در دولت آقای حسن البکر،
در شورای عالی انقلاب عراق صحبتی میکند مبنی بر اینکه من نگران حوادث
سال1980 هستم چون احتمال میدهم که روحانیون ایران موفق شوند و بتوانند یک
حکومت مستقل تشکیل بدهند و ممکن است در سالهای آینده دولت ایران به عراق
حمله کند. قبل از پیروزی انقلاب، صدام شروع به زمینه چینی و ایجاد نگرانی
در دولتمردان عراق درباره اوضاع ایران کرده بود.
هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که درگیریهای
داخلی در گوشه و کنار ایران از جمله کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان
به وجود آمد و اغتشاشات داخلی اوج گرفت. اسنادی که از این جریانات به دست
آمد نشان از آن داشت که در این شورشها، سازمان اطلاعات و امنیت عراق دست
دارد، مثلاً دولت عراق به کردها و دموکراتها در کردستان ایران و همچنین
به طرفداران خلق عرب در خوزستان تسلیحات فراوان میداد. عراقیها در
خرمشهر مدرسهای برای فرزندان کارمندان کنسولگری عراق داشتند که این مدرسه
به یک آموزشگاه نظامی تبدیل شده بود و بعدها که کمیته انقلاب اسلامی
خرمشهر آنجا را گرفت مشخص شد که 12 افسر عراقی رسماً در آنجا آموزش نظامی
میدهند و نیرو تربیت میکنند.
با بررسی انفجارهای مکرر لولههای نفت خوزستان به سازمان امنیت عراق
رسیدیم و مشخص شد که در پشت این حوادث دولت عراق دست دارد.6 ماه پس از
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یعنی در تیرماه 1358، حسن البکر به طرز
مشکوکی کنار رفت و صدام به عنوان رئیسجمهور در تاریخ 25/4/1358 روی کار
آمد و دارای قدرت مطلق شد چرا که در آن زمان در عراق رئیسجمهور همه کاره
بود و به عنوان رئیس دولت، نخستوزیر، فرمانده کل نیروهای مسلح و رئیس
شورای انقلاب عراق حق تصمیمگیریهای ویژه و اختیارات مطلق بود.
بعد از اینکه صدام عملاً اختیار کشور عراق را به دست گرفت دست به
اقداماتی زد که میتوان به عنوان مثال به دستگیری تمام اعضای حزب کمونیست
عراق اشاره کرد.
بعد از مدتی صدام ادعا کرد که کودتایی با تحریک ایران و سوریه قرار
بوده در عراق شکل بگیرد که من توانستهام این کودتا را کشف و خنثی کنم که
به دنبال این ادعا تعداد زیادی از طرفداران ایران و سوریه که در ارتش عراق
بودند دستگیر و اعدام شدند و این یعنی یک تصفیه نیروی انسانی در ارتش و
نیروهای نظامی.
مدتی بعد از بسته شدن مدرسه عراقیها در خرمشهر، ارتش عراق کنسولگری
ایران در بصره را محاصره نموده و پس از ضرب و شتم دیپلماتهای ایرانی آنجا
را تعطیل کرد که از این زمان به بعد جنگ سفارتخانهها بین دو کشور به
وجود میآید که در طول چند ماه ایران، چند دفتر کنسولگری عراق از جمله در
کرمانشاه را در تاریخ 10/9/1358 تعطیل کرده و دولت عراق نیز سفارتخانه
ایران در بغداد را تسخیر و سفیر ایران را اخراج کرد. این عوامل باعث شده
بود که روابط سیاسی بین ایران و عراق بیش از پیش تیره شود.
دستگیری و اخراج بیش از صد هزار عراقی که مدعی بودند آنها دارای
اصالت ایرانی هستند ولو اینکه در خود عراق متولد شده باشند و همچنین
دستگیری و به شهادت رساندن آیتالله صدر و خواهر ایشان بنتالهدی و
نهایتاً تبعید آیتالله حکیم به همراه خانوادهشان به ایران از جمله
اقدامات و حوادثی است که تا قبل از سال 59 رخ داد. تا این زمان هنوز جنگ
نظامی شروع نشده بود و این مقطع همان مقطع «جنگ ما قبل جنگ» است که از
جمله حوادث بزرگ در تاریخ کشور ما میباشد که متأسفانه در رابطه با دوران
جنگ تحمیلی کمتر به آن توجه میشود.
* نکات بسیار خوبی بود که معتقدم واقعاً کمتر به آنها پرداخته شده
بود. حالا برویم سر سؤال اولی که مطرح کردم. هرچند فکر میکنم بخش عمدهای
از جوابش در فرمایشات شما وجود داشت.
ببینید؛ شکی نیست که یکی از انگیزههای اصلی جنگ ما، ولایت و امامت
بود، چون در ایران پرچم امامت به اهتزاز درآمد و حکومت تشیع همان حکومت
ائمه اطهار(ع) بود که در شکل ولایت فقیه تبلور و ظهور یافت و باید گفت که
این جنگ را برای از بین بردن این پرچم طراحی کرده بودند.
صدام یک فرد خاص، با ویژگیهایی مشخص در حزب بعث بود. هر چند اسماً
او نفر دوم حزب بود و حسن البکر نفر اول اما در واقع صدام همه کاره بود
چون وی بنیانگذار سازمان امنیت عراق بود. عراق چند سازمان اطلاعاتی داشت
که اکثر آنها را صدام، طراحی و بنیان گذاری کرده بود و عملاً پشت صحنه
قدرت، به دست صدام بود و با وجود اینکه نفر دوم بود ولیکن بسیاری از نظرات
و ایدههای او در تصمیمگیری سیاسی عراق اعمال میگردید.
بنابراین یک فرد دوم با فاصله زیاد از حسن البکر و پائینتر از او
نبود. حتی برخی معتقدند صدام نفر اول عراق است و کسی که در الجزیره
قرارداد 1975 را با شاه ایران امضا کرد صدام بود نه حسن البکر. بنابراین
باید دید که این تغییر و تحول قبل از جنگ به چه خاطر بوده؟ آیا برای جنگ
بوده یا چیزی بالاتر از آن؟
در واقع میتوان گفت که ریاست جمهوری صدام برای مسئلهای بالاتر از
جنگ با ایران بوده است. تحلیل صدام بعد از وقوع انقلاب اسلامی و از بین
رفتن رژیم شاه اینگونه بود که به وجود آمدن یک قدرت سیاسی قوی در ایران
سالها طول میکشد چرا که ایران به ضعف افتاده است وتا بخواهد خود را در
منطقه پیدا کند، ارتش خود را درست کند، نیروهای امنیتی خود را به وجود
آورد، سازماندهی خود را اصلاح کند و روابط قبلی خود را با کویت، عربستان و
کشورهای حاشیه خلیج فارس برقرار کند زمان زیادی طول میکشد که این زمان
فرصت خوبی است تا صدام براساس طرحی که برای آینده خود داشت، رهبر کل منطقه
خاورمیانه شود.
در واقع صدام برای به دست گرفتن رهبری کل خاورمیانه و ایفای نقش
«ناصر» در بین اعراب، حسن البکر را کنار زد و اختیارات حزب بعث عراق را به
دست گرفت.
لازمه اینکه صدام رهبر منطقه گردد این بود که جنگی به راه بیندازد و
یا به ایران حمله کند یا به کویت. اگر حمله به کویت را انتخاب میکرد
روبهروی اعراب قرار میگرفت و نمیتوانست رهبری اعراب را به عهده گیرد
اما حمله به ایران برای وی مناسب بود و محاسنی در بر داشت:
اولاً: اعراب را که از صدور انقلاب اسلامی میترسیدند پشت سر خود میآورد.
ثانیاً: صدام میتوانست از تواناییهای امریکا و شوروی که به ضدیت با انقلاب شهره شده بودند نیز بهره گیرد.
ثالثاً: وی با این حمله میتوانست مسائل مرزی و تاریخی خود را با ایران نیز حل و فصل کند.
لذا جنگ با ایران را انتخاب کرد.
* آیا شما میتوانید در مورد حضور ارتش در کودتای شبکه نقاب (نوژه)
توضیحاتی بدهید و آیا این کودتا با هماهنگی ارتش عراق بوجود آمده بود؟
البته همین اول عرض کنم که کودتا، حرکتی از طرف ارتش نبود بلکه حرکتی
از طرف ارتشیهای وفادار به نظام شاه بود. این گروه با حمایت سران ارتش که
به پاریس، امریکا و ترکیه فرار کرده بودند و از طریق برخی از افراد که
سرپل شده بودند، توانستند شبکهای را در داخل ارتش درست کنند.برای این
کودتا برخی از یگانهای ارتش مانند تیپ 2 زرهی دزفول و بویژه تیپ 23 نوهد
که کلاه سبزهای ایران قبل از انقلاب بودند و در مناطقی همچون ظفار و
کردستان عراق عملیات کرده بودند و عملیات چریک و ضد چریکی بلد بودند،
سازماندهی شده بودند.
اما در مورد این کودتا، بعد از این کودتای ناموفق در ایران، مشخص شد
سران این کودتا در بغداد جلسه داشتهاند که آیا ابتدا عراق به ایران حمله
کند و بعد از حمله به ایران کودتا شکل بگیرد، یا ابتدا کودتا انجام شود و
سپس حمله عراق، که در نهایت تصمیم میگیرند اول کودتا کنند. از خلال
بازجوییهای کودتاچیان، این اطلاعات به دست آمد که دولت صدام در این کودتا
دست داشته و آن را حمایت میکرده است.
جریان کشف کودتا، به این صورت بود که من در آن موقع به عنوان مسئول
اطلاعات سپاه حدود دو هفته قبل از کودتا خدمت مقام معظم رهبری که در آن
زمان سخنگوی شورای عالی دفاع و عضو شورای انقلاب بودند رسیدم و گفتم که ما
کودتایی را شناسایی کردهایم ولی تاریخ آن را نمیدانیم.
شب قبل از کودتا یکی از خلبانانی که قرار بوده بیت امام در جماران
را بمباران کند، به خاطر اصرار زیاد مادرش که اتفاقی از جریان خبردار
میشود خدمت آقای خامنهای میرسد و جریان را شرح میدهد و اعتراف میکند.
ایشان نیز سریعاً من را ساعت 12 شب مطلع کردند و به این واسطه از زمان و
مکان این کودتا مطلع شدیم اما مشکل در این بود که ما فقط 6 ساعت برای خنثی
کردن کودتا وقت داشتیم. لذا همان شب نیروهای اطلاعات و سپاه را بسیج کرده
به سمت پایگاه هوایی شهید نوژه همدان حرکت کردیم و زودتر از آنها به این
پایگاه هوایی که هواپیماهای جنگنده فانتوم در آن بود، رسیدیم.
قرار بود کودتاچیان به چندین محل مهم از جمله بیت امام، مجلس و دفتر
ریاست جمهوری حمله کنند. در میان کودتاچیان حدود 400 نفر از کلاه سبزها و
تکاورهایی بودند که قبل از انقلاب از ایران فرار کرده و پس از پیروزی
انقلاب از طریق مرزهای عراق به داخل ایران آمده بودند.
پس از انجام بازجویی از این افراد مشخص شد که آنها در تمامی
استانهای ایران دارای نیرو بوده و گسترش وسیعی در ایران داشتند؛ حتی در
بین عشایر نیز نیرو دارند و جلسات خود را در بغداد و در سازمان امنیت عراق
تشکیل میدادند؛ در این جلسات کاملاً بحث شده بود که بعد از کودتا چه
اقداماتی در داخل کشور انجام شود.
* خاطرتان هست که اخبار مربوط به کودتا چگونه به امام میرسید؟
در اوایل انقلاب پس از تشکیل دولت موقت، امام به قم رفتند و سپس به
تهران آمدند. در آن زمان امام در بیمارستان قلب بودند و هیچ کس اجازه
ملاقات با ایشان را نداشت و من تنها کسی بودم که این اجازه را داشتم چرا
که مسئول اطلاعات سپاه بودم و تمام اطلاعات کودتا را در همان زمان به امام
میرساندم.
*جملهای یا اظهار نظر خاصی از امام در این مورد به یاد ندارید؟
دقیقاً در خاطرم نیست که امام چه جملهای را در رابطه با کودتا فرمودند.
* آیا تسخیر لانه جاسوسی و عدم آزادی گروگانها عاملی برای تحریک امریکا جهت کمک به عراق نبوده است؟
من اطلاعاتی دارم مبنی بر این که تسخیر لانه جاسوسی قرار بود روز 16
آذر اتفاق بیفتد اما به دلیل اینکه حزب توده برنامهای طراحی کرده بود که
قبل از 16 آذر حمله کند و لانه جاسوسی امریکا را تسخیر کند لذا این اقدام
توسط دانشجویان پیرو خط امام در آبان ماه انجام گرفت.
اگر حزب توده این کار را انجام میداد یا نظام با درگیری وارد میشد
و آنها را بیرون میکرد در این صورت ما به جبهه امریکا میرفتیم یا نظام
از این اقدام حمایت میکرد که در اینجا حامی حزب توده میشدیم لذا
دانشجویان پیرو خط امام وقتی این خبر را شنیدند به این نتیجه رسیدند که
نباید ابتکار عمل از دست آنها خارج شود و بهتر است زودتر این کار را انجام
دهند. بنابراین 13 آبان حمله کردند و لانه جاسوسی را گرفتند.
اگر حزب توده موفق میشد، تمام اسناد و مدارک موجود در لانه جاسوسی
به شوروی میرفت و به دست KGB میافتاد و مشکل جدی به وجود میآمد، هم از
نظر امنیتی و هم سیاسی. اگر دانشجویان پیرو خط امام زودتر عمل نمیکردند
یک مشکل سیاسی - امنیتی جدی برای ایران رخ میداد.
اما اینکه آیا این تسخیر در شروع جنگ مؤثر بوده است یا نه، میتوان
گفت که قطعاً یکی از انگیزههای امریکا در جنگ تحمیلی علیه ایران، حل
مسئله تسخیر لانه جاسوسی و آزادی گروگانها بوده چراکه موجب فروریختن هیبت
آنها و لکه دار شدن حیثیت آنها در صحنه بینالمللی شده بود.
اما عکس این مطلب که اگر ایران، لانه جاسوسی را نمیگرفت، جنگی رخ
نمیداد درست نیست چرا که قبل از جنگ و قبل از تسخیر لانه جاسوسی حوادث
مختلفی در ایران به وجود آمد که با تحریک امریکاییها صورت گرفته بود از
جمله حوادث کردستان، سیستان و بلوچستان، خلق عرب، خوزستان، گنبد و مواردی
دیگر.
قبل از 13 آبان 58 حوادث وسیعی در ایران شکل گرفته که در همه جا
ردپای حمایتهای دولت امریکا از این جریانات مشاهده میشود بنابراین
نمیتوان گفت اگر لانه جاسوسی تسخیر نمیشد، جنگ هم رخ نمیداد ولی قطعاً
یکی از انگیزهها در وقوع جنگ، تسخیر لانه جاسوسی بوده است و اثبات این
امر، جنگ را نفی نمیکند.
* بعد از تسخیر لانه جاسوسی، امریکا شروع به تهدید ایران میکند و
حضرت امام(ره) برای مقابله با این تهدید در 5 آذر 58 دو مطلب را بیان
میکنند: اول آمادگی ارتش برای مقابله با هرگونه تهدید و دوم دستور تشکیل
بسیج 20 میلیونی و در خلال صحبتهای خود اشاره میکنند که این مسئله برای
مقابله با تهدید نظامی امریکاست. چرا این دو مسئله تحقق نیافت و منجر به
بازدارندگی از وقوع جنگ با عراق نشد؟
تشکیل ارتش 20 میلیونی شروع شد، اما آقای بنی صدر یکی از افراد خود را
به نام آقای «مجد» برای این امر انتخاب کردند و بسیج را زیر نظر دولت
تشکیل دادند هرچند ما هم در سپاه، بسیج، تشکیل دادیم اما بسیج رسمی زیر
نظر دولت بود و به دلیل امکاناتی که به آنها میدادند محور قرار گرفت و به
همین دلیل بسیاری از مارکسیستها و تودهایها نیز عضو بسیج آقای بنی صدر
شدند.
این مسئله کمی از وقت ما را گرفت و نیروها را به انحراف کشاند و
نهایتاً هنگامی که مجلس شورای اسلامی تصویب کرد که بسیج در اختیار سپاه
باشد ما توانستیم امر بسیج را جلو ببریم.
در مورد اینکه حضرت امام به ارتش دستور دادند باید گفت که ارتش آن
زمان سازمان درست و تصور درستی از جنگ نداشت و تهدیدات را به خوبی
نمیشناخت و فرماندهان ارتش نیز آنچنان معتقد به امام و انقلاب نبودند
اگرچه در ارتش جمهوری اسلامی خدمت میکردند.
* با اجازه شما یک گریزی به وقایع کردستان میزنم. ضد انقلاب در
کردستان ، احزاب یا گروهکهای کُومله و دموکرات کردستان بارزترین تشکلهای
ضد انقلاب و تجزیه طلب در کردستان بودند.این گروهها برای نسل جوان
ناشناختهاند. لطفاً توضیح بدهید اینها به دنبال چه اهدافی بودند و به
کجا وابستگی داشتند؟
حادثه کردستان یک هفته بعد از پیروزی انقلاب در مهاباد شروع شد. حزب
دموکرات کردستان از فرصت فقدان دولت مرکزی استفاده کرد و با حمله به
پادگان ارتش توپهای 105میلیمتری را به کوههای اطراف بردند و مراکز دولتی
را مورد هدف قرارمی دادند.
مخالفین انقلاب از سراسر ایران به کردستان میرفتند و عضو این احزاب
میشدند و به واسطه اسلحه و مهماتی که از پادگانها غارت کرده بودند، به
حزب بعث عراق میپیوستند؛ شورش کردستان اینگونه شروع شد و تا سال 74-73
هم ادامه داشت به طوریکه تا سال 1371 ما در کردستان 1200 نفر شهید
داشتیم، لذا شهید احمد کاظمی به همراه چند تیپ سپاه به آنجا رفت و آنجا را
آرام کرد به طوریکه وقتی انتخابات مجلس برگزار شد، حتی روستاییهای کرد
نیز در آن شرکت کردند که باشکوهترین انتخابات تا آن زمان بود. چند سال
طول کشید تا شهید کاظمی توانست امنیت را به کردستان برگرداند.
بنابراین حادثه کردستان، حادثه مهمی است که قبل از جنگ شروع شد و تا
بعد از جنگ هم ادامه داشت و در طی این 15 سال در آنجا حدود 40-30 هزار نفر
شهید و زخمی دادیم و اگر جنگی بین ایران و عراق رخ نمیداد، بزرگترین
حادثه ایران همین بود، هم از نظر طول زمانی و هم از لحاظ گستردگی
حمایتهایی که امریکا و حزب بعث از این جریان میکردند و ارتباط امریکا و
عراق نیز به همین سبب قوی تر شد. البته ترکیه هم کمکهایی به شورشیان حزب
دموکرات میکرد.
* یک توضیحی هم درباره این «هیأت حسن نیت» معروف که از طرف دولت موقت
اعزام شده بود بدهید.بازماندگان اینها که غالباً در نهضت آزادی هستند
مدعیاند که پیشاپیش موافقت شورای انقلاب راکسب کرده بودند اما گفته
میشود که امام بعداً اظهار ناراحتی کردند و گفتند اینها بدون نظر و مشورت
من رفتهاند؟
در مورد «هیأت حسن نیت» باید گفت که چون شورای امنیت ملی در اختیار
نخستوزیر موقت بود و سیستم فکری آنها نیز این بود که حزب دموکرات یک گروه
انقلابی و خودی هستند که اکنون چون ناراحت و عصبانی شدهاند چند شهر را
گرفتهاند، لذا گروهی را برای مذاکره با آنها فرستادند.اگرچه زمانی این
حزب علیه شاه میجنگید ولی اولین شورش علیه انقلاب را هم رقم زدند. البته
حزب دموکرات حتی در زمان شاه نیز قیام مسلحانه نکرده بود مگر در جنگ جهانی
دوم که شوروی کشور را اشغال و یک حکومت به اصطلاح دموکراتیک در آذربایجان
درست کرده بود که در آن زمان نیز حزب دموکرات با آنها همراهی کرد. اما
زمانی که شوروی عقب رفت حزب دموکرات هیچگاه علیه شاه دست به سلاح نبرد.
اما اینها بلافاصله علیه انقلاب اسلحه به دست گرفتند. لذا اینها
نمیتوانستند خودی باشند و مذاکره با چنین گروهی معلوم بود که از موضع ضعف
خواهد بود و آنها به جای همراهی و دادن پاسخ مثبت، قضیه را حمل بر ضعف
دولت مرکزی میکردند و اوضاع بدتر میشد که همینگونه نیز شد. نتیجه
مذاکره «هیأت حسن نیت» این شد که گروهکهای شورشی دل و جرأت بیشتری پیدا
کردند و ما با تلفات سنگینتری توانستیم سنندج و سایر شهرها را آزاد کنیم.
آنها در این رابطه با تصمیم دولت عمل کردند و حتی با امام مشورت
نکرده بودند، چون احساس میکردند شورای امنیت ملی در اختیار آنهاست و در
این سطح میتوانند تصمیم بگیرند در حالی که این بحث را باید با نظر امام
هماهنگ میکردند.داریوش فروهر رئیس این هیأت بود و چند نفر دیگر از دولت
بازرگان هم کنارش بودند.
* برویم سراغ جنگ هشت ساله.به نظر شما علت اصلی شکست عملیات کلاسیک
ارتش در زمان بنی صدر چه بود؟ ناکارآمدی ارتش و اصل انجام عملیات بصورت
کلاسیک یا لو رفتن اطلاعات؟ شما فکر میکنید بنی صدر واقعاً به دنبال
پیروزی بود یا خودش موجبات شکست را فراهم کرده بود؟
اتفاقاً بنی صدر دربهدر به دنبال یک پیروزی بود. این شخص اگر یک
پیروزی به دست میآورد چنان بر کشور مسلط میشد که شاید هیچ کس نمیتوانست
او را از جایش تکان بدهد. لذا ایشان خیلی تلاش کرد که بتواند حتی تپهای
کوچک را آزاد کند تا به واسطه آن تبلیغاتی انجام دهد اما نتوانست.
بنی صدر بعضاً در خط مقدم جبهه نیز وارد میشد و بسیار به دنبال
پیروزی بود. بنابراین مشکل اصلی، بیشتر در ساختار فرماندهی و مدیریت و
تاکتیکها و روشهای جنگ در دوره او بود. تاکتیکها و تواناییهای نظامی
به کار گرفته شده در زمان بنی صدر قابلیت و ظرفیت کافی را برای تغییر
موازنه قوا به نفع ایران نداشت. بنابراین مشکل، بیشتر به ساختارهای نظامی
کلاسیک و تفکرات کلاسیک حاکم بر جنگ در دوران بنی صدر باز میگردد.
* آیا عملیاتهای پارتیزانی و چریکی که شهید چمران تحت عنوان جنگهای
نامنظم همراه گروههای دیگر در اوایل جنگ صورت داد، موفق بودند؟ کمی
درباره نتایج این قبیل جنگها و میزان تأثیر آنها بر روند آزادسازی توضیح
بدهید؟
این عملیاتها بیشتر نقش تثبیت کنندگی جبههها را داشت چون عمدتاً
پارتیزانی و به صورت شبانه انجام میشد، نهایتاً چند تانک، میزدند یا چند
اسیر میگرفتند. شاید اسرایی که در جنگهای نامنظم گرفته شده کمتر از 500
نفر یا کل تانکهایی که زده شده کمتر از 100 دستگاه بوده است و شاید ارتش
عراق تنها از 100 کیلومتر مربع عقب نشینی کرده باشد اما فایده بزرگ این
عملیاتها بازداشتن ارتش عراق و زمین گیر کردن آن بود. بنابراین به عنوان
کمکی برای تثبیت خطوط دفاعی نقش مؤثری داشتند و کمیت برای آنها ملاک نبود.
دستهای از این عملیاتها را شهید چمران و یک بخش را هم بچههای سپاه
انجام میدادند و بعد از عملیات «فرماندهی کل قوا» که در حقیقت یک عملیات
چریکی بود که به سبک جدید انجام شده بود، این نوع عملیات گسترش یافت.
البته تا قبل از این، سپاه عملیات شبانه هم انجام میداد مثلاً در
اسفند 1359، سپاه در قصرشیرین به روستایی به نام «کلینه» حمله کرده بود و
توانسته بود تعدادی اسیر بگیرد و این شاید بزرگترین عملیات پارتیزانی و
چریکی بود که در قصر شیرین و سرپلذهاب اتفاق افتادکه سردار همدانی
فرماندهی آن محور را بر عهده داشتند.
* من همیشه این سؤال در ذهنم بوده که چرا سپاه عملیاتهای آزادسازی
خود را از استان خوزستان آغاز کرد؟ چرا ابتدا به سمت جبهه شمالی و میانی
نرفتید؟ آنجا هم شهرهای مهمی از دست رفته بود.
دلیل اصلیاش اهداف ارتش عراق بود.مهمترین هدفی که عراق از نظر سیاسی
و اقتصادی دنبال میکرد منطقه خوزستان بود. درست است که برای ما تمام وطن
از نظر زمین و خاک ارزش معنوی یکسانی دارد اما تمام نقاط مرزی ایران برای
دشمن ارزش سیاسی ـ اقتصادی یکسانی ندارند. خوزستان به دلیل ارزش سیاسی ـ
اقتصادی خاص خود متفاوت از دیگر مناطق مرزی بود.
اولین علت اهمیت خوزستان وجود منابع اصلی درآمد کشور (نفت) در آن
بود در حالی که در سایر مناطق مرزی چنین درآمدی نصیب کل کشور نمیشد.
دومین علت این بود که عراق برای تسلط بر شمال خلیج فارس به خوزستان
چشم طمع دوخته بود. تسلط بر شمال خلیج فارس، عراق را به یک قدرت بزرگ
منطقهای تبدیل میکرد یعنی میتوانست به راحتی کویت و کشورهای دیگر را هم
بگیرد، در حالی که در منطقه کرمانشاه یا ایلام چنین موقعیت ژئوپلتیک برای
ارتش عراق وجود نداشت. اگر کسی خوزستان را بگیرد مثل این است که خلیج فارس
را هم گرفته اما تصرف ایلام یا کرمانشاه اگرچه به تهران نزدیکتر است، اما
در کل منطقه خاورمیانه تأثیری نخواهد داشت.
تصرف استان خوزستان هم تأثیر داخلی داشت، هم منطقهای و هم
بینالمللی. هر یک کیلومتر خاکی که در آن سرزمین آزاد میگردید موجب میشد
ارتش عراق از اهداف خود عقبتر برود و میزان تأثیرگذاری او در کل جنگ کمتر
شود. یعنی هر یک کیلومتر پیشروی در استان خوزستان سبب نزدیکی بیشتر به
پایان جنگ میشد به طوری که اگر ما خوزستان را پس میگرفتیم و بصره را نیز
تصرف میکردیم، ارتش عراق از تمام مناطق اشغالی عقب نشینی میکرد اما اگر
مناطق غرب را میگرفتیم، ارتش عراق حتی یک کیلومتر هم از استان خوزستان
عقب نمینشست.
بنابراین به علت تأثیر عملیات در استان خوزستان بر پایان جنگ و
افزایش میزان پیروزی و موفقیتهای ایران این استان محور اصلی عملیات قرار
گرفت.
البته بنا گذاشته بودیم هر مقدار که در خوزستان با مشکل مواجه شدیم،
جنگ را به غرب بکشانیم تا فرصتی پیدا کنیم و بتوانیم دوباره در جنوب
عملیات کنیم اما بطور کل محور استراتژی عملیاتی ما خوزستان بود و از غرب
به عنوان پشتیبانی از محور جنوب استفاده میکردیم.
* یکی از علل اصلی شکست عملیات رمضان استفاده از تک جبهه بود، پس چرا
در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر 1 نیز از همین تاکتیک استفاده شد؟ آیا
بعد از هر عملیات نقاط قوت و ضعف مورد توجه قرار نمیگرفت؟ آیا قائل به
شکست در این عملیاتها هستید؟
این واقعیتی است که ما در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی شکست
خوردیم.البته در بعد ظاهری، چراکه در بُعد معنوی شکست را قبول ندارم و
بنابراین نام برای این عملیاتها از عبارت «عدم الفتح» استفاده میکنم، به
این معنی که از نظر معنوی شکست را نپذیرفتیم اما از نظر فنی و نظامی یک
شکست محسوب میشد.
عملیات والفجر مقدماتی تک غیر جبههای، محاصرهای و احاطهای بود که
تبدیل به تک جبههای شد و دلیل آن نیز متوجه شدن دشمن و تغییر جهات و
آرایش خود بود. از این تجربه در بدر و خیبر و فاو استفاده کردیم. لذا اگر
عملیات والفجر مقدماتی یک ماه قبل تر انجام میشد حتماً موفق میشدیم
چراکه در آن منطقه بعد از رمل یک دشت قابل مانور برای نیروهای نظامی فراهم
بود و وقتی یگانهای دشمن که در آن دشت آرایش گرفته بودند روبهروی خود را
نگاه میکردند که این همه رمل وجود دارد و نیروی پیاده به سختی عبور
میکند لذا هیچگاه در اینجا آرایش جبههای نمیگرفتند بلکه پاسگاههای
دیدهبانی و مراقبتی قرار داده بودند و ما این نقطه ضعف ارتش عراق را پیدا
کرده بودیم. بنابراین شبانه با کارهای مهندسی شروع به آماده سازی جادهها
برای عبور نیروها از این منطقه کردیم اما دشمن متوجه شد و آرام آرام آرایش
خود را تغییر داد. یعنی اگر جناح او قبلاً به سمت این رملها بود اکنون
روبهروی این رملها قرار گرفت و ما نمیتوانستیم دور بزنیم و وقتی وارد
میشدیم به پیشانی دشمن میزدیم.زمانی ما فهمیدیم جبهه و آرایش دشمن تغییر
کرده که عملیات آغاز شده بود لذا به جز شب اول و دوم دیگر عمل نکردیم و
نیروها را به عقب برگرداندیم.
* از دلایل تشکیل «قرارگاه رمضان» بگویید. آیا قرارگاه رمضان در جبهه شمالی نمیتوانست بن بست جنگ در سالهای 63- 62 را برطرف سازد؟
چرا میتوانست و به همین علت هم ما محور شمال عراق را فعال کردیم.
بطور کلی ما در عراق سه هدف اصلی داشتیم که ارزش برنامهریزی داشت: بصره،
بغداد و کرکوک.فاصله ما تا کرکوک خیلی زیاد بود و حتی در برخی مناطق بیشتر
از فاصله ما تا بغداد اما امکان خوبی که ما داشتیم مسئله جمعیتی بود یعنی
جمعیت ساکن دراطراف کرکوک را اکراد معترض به دولت عراق تشکیل میدادند و
ما میتوانستیم با استفاده از اختلافها و اعتراضهایی که نسبت به حزب بعث
و دولت عراق داشتند، پتانسیل جدیدی در جنگ علیه دولت صدام بوجود آوریم.
برهمین اساس قرارگاه رمضان را به فرماندهی برادر ذوالقدر تشکیل
دادیم و ایشان هم وقت کافی گذاشتند و همراه با آقای طالبانی به سلیمانیه
رفتند و در ارتفاعات شمال سلیمانیه و تا نزدیک کرکوک نیروها را جلو
کشاندند و در واقع با سازماندهی اکراد معترض عراق به دنبال فرصتی بودیم تا
خط دفاعی عراق را در هم بشکنیم.
در عملیات والفجر 10 یکی از انگیزههای اصلی ما این بود که از سمت
سد دربندیخان به سلیمانیه نزدیک شویم و با گرفتن سلیمانیه، کل جبهه شمال
عراق را به خودمان متصل کنیم درنتیجه عملاً کرکوک هم از طریق سازماندهی که
در بین اکراد معترض کرده بودیم به دست ایران میافتاد.بنابراین قرارگاه
رمضان مورد توجه ما بود تا به عنوان یک محور
پر قدرت علیه ارتش عراق سازماندهی شود اما عواملی موجب شد که به اهداف خودمان از جمله تصرف سلیمانیه دست پیدا نکنیم.
* عملیات خیبر بعد از عملیات بیت المقدس و قبل از عملیات والفجر 8
بزرگترین عملیات ما بود. بعضیها معتقدند که این عملیات هم لو رفته
بود.شما هم این مطلب را قبول دارید؟
عملیات خیبر لو نرفته بود فقط در پشتیبانی مشکل داشت چراکه نیروهای ما
توانسته بودند به عمق منطقه بروند و یک هفته تمام منطقه را از دشمن
بگیرند.منطقه لو رفته به مکانی میگویند که وقتی به آنجا حمله میشود
دشمن برای مقابله آماده باشد اما هنگامی که نیروهای ما به منطقه هور وارد
شدند، ارتش عراق آماده نبود.
مشکل اصلی این بود که بین نیروهای ما با لُجستیک خودشان، حدود 30
کیلومتر فاصله و شکاف افتاده بود و نه قایقها میتوانستند این میزان نیرو
و مهمات را انتقال دهند و نه هلیکوپترهای هوانیروز چراکه حدود 50 درصد از
قایقهای مورد نیاز ما مهیا نشده بود لذا مشکل اصلی عملیات خیبر پشتیبانی
بود.
* چه ضرورتی داشت بعد از این عملیات- وقتی که دشمن نسبت به منطقه هوشیار شده - دوباره عملیات بدر را در آن انجام بدهیم؟
انجام عملیات بدر درآن منطقه، در حقیقت مصداق استفاده از فرصتها محسوب
میشد. منطقه تازه کشف شدهای بود که اگر ارتش عراق میخواست آن را نفوذ
ناپذیر کند، حداقل چندین سال وقت میخواست و در آن آنقدر فرصتهای بالقوه
برای ما وجود داشت که به سادگی نمیشدآنها را نادیده گرفت، به همین دلیل
عملیات بدر در آنجا طراحی گردید.
* برخی از فرماندهان ارتش معتقدند که در محور جنوبی(پاسگاه زید) عملیات برای فریب بوده و هدفش پیشروی نبوده است.
اینکه در عملیات خیبر قسمت پاسگاه زید برای فریب بوده صحیح نیست و علت
روشن آن نیز این است که اولاً ما لشکرهای مهاجم خود را به آن محور واگذار
کرده بودیم و ثانیاً در دستور عملیاتی که به ارتش داده شده بود کسی نگفت
که این عملیات فریب است.
شخص شهید صیاد شیرازی در آن منطقه حضور داشتند و همچنین حضور
لشکرهای مانوری نشانگر این است که نیروی کافی در اختیار داشتند و
میخواستند پیشروی کنند اما نتوانستند.
اگر محور پاسگاه زید موفق میشد به احتمال قوی مشکلاتی که در شمال
منطقه یعنی در منطقه هور بوجود آمد، قابل حل بود و دشمن تجزیه میشد و با
یافتن راهکار، عملیات خیبر نیمه تمام نمیماند.
در طول جنگ این مسئله برای ما ثابت شد که هرگاه ارتش از سپاه جدا
شد، شکست خوردیم. سپاه عملیاتهایی را بدون ارتش انجام داد و موفق هم
بود، مثل عملیات کربلای 5. در عملیات فاو، ارتش قرار بود از محور شلمچه
حمله کند که حمله هم کرد اما دوستان میگویند در آنجا تک پشتیبانی بود.
در اینجا من در پی بیان برتری سپاه بر ارتش نیستم بلکه میخواهم
بگویم با تجزیه و تحلیل تاریخ میتوان به حکمتهایی دست یافت مانند اینکه
این کشور را نیروهای انقلابی که در چارچوب افکار امام باشند، میتوانند
بسازند، چه در جنگ و چه در غیر جنگ و هرگاه افراد بخواهند از افکار خاصی
پیروی کنند اگر بهترین امکانات را هم داشته باشند، کاری نمیتوانند
بکنند.حلقه مفقوده ایران نه دموکراسی است و نه آزادی بلکه مسئله مدیریت و
فرماندهی و چگونگی اداره یک موقعیت است.
در این جنگ رازهای بزرگی نهفته است، رازهای نجات ایران که اگر آن
رازها در تمام صحنههای جامعه دخالت داده شود، از این مشکلات بیرون خواهیم
آمد. به عنوان مثال مسئله تورم و گرانی از مسائل پیش پا افتادهای است که
بسیاری از کشورهای دنیا آن را حل و فصل نمودهاند و حتی کشورهای اطراف ما
نیز چنین مشکلی ندارند.
ما چون مدعی انقلاب، اسلام و امامت هستیم نباید وضعمان اینگونه باشد
و باید مشکل خود را بیابیم. بحث اصلی ما آن جوهری است که نیروهای انقلاب
در دوران دفاع مقدس آن را کشف کردند و توانستند از جوانان غیرنظامی،
ژنرالهای بزرگ تربیت کنند و تمام سرزمینهای اشغال شده را آزاد کنند. این
رمز در ارتش نبود لذا به محض اینکه ارتش از سپاه جدا میشد یک مرتبه
کارآمدی آن با مشکل مواجه میشد و هرچه هم تلاش میکردند که یک عملیات
موفق بدون سپاه انجام دهند، نمیتوانستند.
* تصرف فاو را شاید بتوان مهمترین حادثه جنگ دانست اما گروهی مدعی
هستند چون دیپلماسی کشور ضعیف بود نتوانست از آن استفاده بهینه را ببرد.
در صورتی که فرض را بر درست بودن این داعیه بگذاریم، این سؤال پیش میآید
که چرا بعد از آن به این دیپلماسی ضعیف اعتماد شد و عملیات کربلای 4و5
انجام شد؟ آیا این احتمال را نمیدادید که ممکن است بصره را هم بگیرید اما
سیاسیون نتوانند از آن استفاده کنند؟
البته این حرف درستی است اما ما راهی غیر از این نداشتیم زیرا جنگ را
طوری برنامهریزی کرده بودیم که نظر سیاسیون و حضرت امام در یک راستا قرار
بگیرد. بنابراین ما عملیات را طوری طراحی میکردیم که در آن هم صلح
شرافتمندانه باشد و هم سقوط صدام. تصمیم ما این بودکه اگر آقایان در بین
راه این صلح شرافتمندانه را به دست آوردند که هیچ، وگرنه ما جنگ را تا
سقوط صدام ادامه میدهیم. بنابراین طراحی به این صورت بود که ما جنگ را از
نقاطی عبور دهیم که امکان صلح قبل از سقوط صدام وجود داشته باشد و مجبور
نباشیم یک جنگ تمام عیار را تا پایان ادامه دهیم و اگر امکانی برای صلح
هست، به وجود آید، لذا عملیات فاو برای همین انجام شد اما دیپلماسی کشور
از آن استفاده نکرد. در واقع ما با زور سلاح در عملیات کربلای 4و5،
قطعنامه 598 را گرفتیم، این قطعنامه در اثر مذاکرات دیپلماتیک به دست
نیامد. ایران بعد از صدور این قطعنامه برای اولین بار یک بیانیه تهیه کرد
که قطعنامه 598 را تکمیل میکرد و دبیر کل سازمان ملل نیز آن راپذیرفت،
اما صدام مخالفت کرد. آن بیانیه مکمل قطعنامه 598 گردید که در آن شناخت
متجاوز بر عقب نشینی از مرزهای بینالمللی مقدم شده بود و کمی هم
جابهجایی در عبارات قطعنامه 598 صورت گرفته بود بنابراین ما راهی غیر از
آن نداشتیم. جنگ یا باید از طریق صلح تمام میشد یا از طریق سقوط صدام که
ما هر دو را در یک مسیر قرار داده بودیم.
* می رسیم به هیجان انگیزترین ماجرای دیپلماتیک در جنگ.اینجا هم باز
عدهای معتقدند که با افشای ماجرای مک فارلین، ایران موقعیت و امتیازهای
خاصی را از دست داد و حداقل میتوانستیم از سلاحهای خریداری شده بیشتری
استفاده کنیم و به یک برتری نظامی در صحنه جنگ برسیم ولیکن با افشای این
ماجرا، امریکا را بیشتر علیه خود شوراندیم. نظر شما چیست؟
البته در رابطه با ماجرای مک فارلین ما بهتر میتوانستیم عمل کنیم و
به جای افشاگری میتوانستیم از آنها فیلمبرداری کنیم که اگر خواستند کاری
بکنند ما سند و مدرک داشته باشیم و میتوانستیم از همان فیلم استفاده کنیم
و پشت صحنه جنگ، ارتباطات را ادامه دهیم و این ارتباطات هرگاه هم توسط
خودمان افشا میشد زلزلهای در منطقه پشت سر صدام بوجود میآورد و ما
میتوانستیم بهتر آن را ادامه دهیم که تأثیری در موضعگیریهای انقلابی ما
نداشته باشد اما آن موقع سیستم دیپلماسی کشور آن قدر پیچیده نبوده که
اکنون است.
* مگر امام دستور افشای عمومی ماجرا را دادند؟
امام که همان اول این کار را نکردند. مدتی بعد از تمام شدن ماجرا وقتی
مجله «الشراع» در لبنان این خبر را فاش کرد، ایران احتمال داد که نکند این
جریان از کانال صهیونیستها و امریکاییها لو برود لذا به ابتکار عمل دست
زد و ماجرا را افشا کرد.
* در این ماجرا چه گروههایی واسطه مذاکره بودند؟ این جریان توسط کدام گروه افشا شد و آیا حضرت امام از جریان مذاکرات آگاه بودند؟
اصل جریان از شخص محسن کنگرلو که مشاور آقای میرحسینموسوی در
نخستوزیری بود شروع شده بود، این فرد کارهای خود را با آقای هاشمی پیش
میبرد و هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد
ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردی
نژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد
را به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. درواقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا
ببینیم پشت صحنه چه میگذرد. اما تشکیلات مهدی هاشمی در دفتر آقای منتظری
بودند که آن را به مجله «الشراع» کشاندند چراکه در آن موقع آقای منتظری
قائم مقام رهبری بودند و نفوذ زیادی داشتند. در رابطه با این مطلب هم حضرت
امام اطلاع داشتند و خود ایشان به آقای هاشمی گفتند که آن را طرح کنند اما
مثل ما، آن جزئیاتی که آقای هاشمی در جریانش بودند را حضرت امام مطلع
نبودند.
* چرا ارتش عراق در بازپس گرفتن سریع مناطقی که در تصرف ما بود مثل
فاو، شلمچه، جزایر مجنون و مناطق شمالی موفق شد؟ چرا ارتش عراق یک دفعه
قوی و ایران ضعیف شد؟
علت اصلی در حقیقت به هم خوردن موازنه قوا بود. موازنه قوا ترکیبی از
نیرو و جغرافیاست یعنی اگر شما در هر واحد سطح، حجم معینی از نیرو داشته
باشید و دشمن در همان واحد سطح حجم کمتری نیرو، موازنه قوا به نفع شما رقم
میخورد چون در واحد سطح معین، نیرو و امکانات بیشتری دارید. اما اگر در
همان واحد سطح نیروهای شما نصف نیروهای دشمن بشود موازنه قوا بالعکس خواهد
شد و اتفاقی که در سالهای پایانی جنگ افتاد همین بود. از عملیات فاو به
بعد سرزمینهای جدید و وسیعی به دست ما میآمد که باید در آنجا پدافند
میکردیم و نیرو قرار میدادیم لذا نیروی عملیاتی آماده ما روز به روز
تقلیل پیدا میکرد در حالی که عامل برتری ما در جنگ نیروی آزاد و هجومی
بود که از سال 1365 به بعد این نیرو روز به روز کوچکتر میشد چرا که مجبور
بودیم خطوط پدافندی تشکیل دهیم. تا قبل از عملیات فاو و حتی در عملیات
خیبر و بدر هرجا که حمله میکردیم، ارتش را در خط پدافندی قرار میدادیم و
نیروهای سپاه آزاد میشدند تا همراه با بقیه ارتش هجوم بعدی را سازماندهی
کنند اما از عملیات خیبر به بعد هر جا عملیات شکل میگرفت، سپاه هم
ناچاراً باید یک خط پدافندی شکل میداد لذا برخی از لشکرهای ما یک تیپ در
فاو داشتند، یک تیپ در شلمچه و یک خط هم در غرب و در سالهای پایانی جنگ
که عراق هجوم میآورد اینها چند تکه بودند. نکته دوم این است که حتی آن
زمانی که ما چنین وضعی داشتیم اگر عراق تدبیر عملیاتی درستی به کار
میگرفت، میتوانست فاو را از ما پس بگیرد ولیکن ارتش عراق تدبیر عملیاتی
درستی نداشت. نکتهای که ارتش عراق دیر متوجه آن شد این بود که باید حمله
تثبیت کننده و حمله باز پسگیری را با هم انجام میداد. اگر ارتش عراق بعد
از یک هفته اول که ما در منطقه فاو تثبیت شده بودیم دیگر نمیجنگید یعنی
اگر 68 روز دیگر با ما نمیجنگید، این همه تلفات نمیداد در حالی که اگر
این حمله را به سه ماه بعد موکول میکرد که بسیجیها به شهرهای خود باز
میگشتند و منطقه خلوت میشد، حتماً آنجا را تصرف میکرد، منتهی ارتش عراق
دیر متوجه این مسئله شد.
بعد از عملیات والفجر10 ژنرالهای مصری و امریکایی تیمهایی به جبهه
عراق فرستادند و متوجه شدند که اگرچه امکانات و تجهیزات ارتش عراق بسیار
بیشتر است اما نمیتواند صحنه جنگ را خوب اداره کند و چندین اشکال اساسی
دیگر در استراتژی و مدیریت عراق به دست آوردند.
لذا در والفجر10 ارتش عراق فقط در هفته اول با ما جنگید و هنگامی که
در منطقه تثبیت شدیم دیگر عملیات باز پسگیری را انجام نداد بلکه به سمت
عملیات آفندی رفت بنابراین موازنه قوا به هم خورده بود. سؤالی که ممکن است
ایجاد شود این است که آیا میشود موازنه قوا بر هم نخورد؟ بله، به واسطه
همان کاری که ارتش عراق کرد و تمام کشور خود را وارد جنگ کرد ما هم
میتوانستیم از به هم خوردن موازنه قوا جلوگیری کنیم. ما چون فقط با توان
سپاه و ارتش میجنگیدیم لذا توانایی نظامی ایران از رشد فضاینده سالهای
اول جنگ باز ماند و در ایران مردم زندگی خود را داشتند. اما در عراق
اینگونه نبود بلکه همه اول میجنگیدند، بعد زندگی میکردند اما در ایران
ابتدا زندگی میکردند و بعد میجنگیدند. لذا اینکه میگوییم کل هزینههای
ارزی جنگ 22 میلیارد دلار بیشتر نبوده است، کسی غیر از این نمیتواند جواب
ما را بدهد. ایران در سال 62 فقط 25 میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است در
حالی که هر یک سال از جنگ تنها کمتر از 3 میلیارد دلار از کل هزینههای
ارزی کشور را مصرف میکرده است یعنی از حدود 100 میلیاد دلار درآمد ارزی 8
ساله کشور، تنها 22 میلیارد دلار خرج جنگ شده است و این یعنی کمتر از
20 درصد و با80 درصد دیگر کشور اداره میشد.
درست است که جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه پیدا کرد اما نه جنگی که
مثل قبل از خرمشهر باشد. جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه یافت اما نه با
هدف و برنامهریزی برای سقوط صدام و گرفتن عراق و آن اهدافی که در شعارها
میدادیم و هیچ گاه کشور برای تحقق آن برنامهریزی نکرد و لذا مسئولان
برای آن امکانات لازم را به صحنه جنگ نیاوردند و این مطلب با اعداد و
ارقام مشخص است.
* این ایرادی است که من زیاد شنیدهام اما کمتر به علت اصلی آن
پرداخته شده است.به نظر شما دلیل همکاری محدود سازمانها و دولت با جنگ چه
بوده است؟ چرا در نامهای که از طرف شما به حضرت امام نوشته شده، علت این
مسائل بیان نشده است؟
برای چندمین بار جدا تأکید میکنم که آن نامه را من برای آقای هاشمی
نوشتم و آقای هاشمی گفتهاند که نامه به حضرت امام است، درحالی که عنوان
آن نامه برای امام نیست و من درهیچ نامهای از امام تقاضای امکانات
نکردهام. نامهای که از من خدمت امام بردند با عنوان آقای هاشمی میباشد.
سپاه از سال 62 به بعد مسئله امکانات را مطرح میکرد اما دوستان سیاسی به
ما یک پاتک زدند که مسائل تصمیمگیری را پیچیده کرد. پاتک آنها این بود که
میگفتند سپاه میتواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امکانات از کشور است لذا
وقتی ما صحبت از امکانات میکردیم میگفتند شما میخواهید سپاه را گسترش
بدهید و یک چنین فضایی ایجاد کرده بودند. پس از انتشار کتاب کربلای5 در
بخش بازگوکردن مذاکرات پشت صحنه جنگ، خواهید دید که ما آقای هاشمی را برای
اولین بار با فرماندهان رودررو کردهایم و تصمیم گیری را به ایشان
سپردهایم تا ایشان کاملاً متوجه شوند که بحث کمبود امکانات و نیرو یک
واقعیت است. اینکه فرماندهان مرتب مسئله کمبود امکانات را مطرح میکنند
معلوم میشود که ما برای جنگیدن امکانات میخواستیم اما آقایان میگفتند
روز اول که شما خرمشهر را گرفتید این مقدار امکانات نداشتید اما اکنون
میگویید برای گرفتن بصره امکانات چند برابر آزادی خرمشهر را میخواهیم.
این مسئله نکته مهمی را بیان میکند و آن اینکه دوستان اعتقادی به
بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. یک بار هم آقای هاشمی
صریحاً گفت که شما میروید و بغداد را میگیرید ولی اگر امریکا بمب اتم
بزند شما چه خواهید کرد؟
اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای
فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ بود. پس معلوم میشود که دوستان به
شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و «سقوط صدام» اعتقادی نداشتند بلکه دولتمردان
ما بر این عقیده بودند که این جنگ را نمیتوانیم تا سقوط صدام ادامه دهیم
و باید آن را با یک عملیات موفق تمام کنیم اما مشکل دیگر این بود که ما هر
عملیات موفقی که انجام میدادیم باز هم جنگ تمام نمیشد. مثلاً فاو انجام
شد اما جنگ تمام نشد. مشکل این بود که استراتژی مسئولان سیاسی که ما بر
اساس آن، برنامهریزی و عملیات میکردیم موفق نبود، بنابراین مسئولان
سیاسی معتقد بودند که به نفع کشور و انقلاب است که با یک عملیات، جنگ تمام
شود و اگر قرار است که جنگ با یک عملیات تمام شود پس چرا تمام کشور را
بسیج کنیم بلکه کمی امکانات از این طرف و آن طرف جمع میکنیم و به سپاه
میدهیم تا آن یک عملیات را انجام دهد و جنگ با حداقل هزینه تمام شود.
بنابراین منطق و هدفی در ذهن دولتمردان بود که موجب میشد منابع، بودجه و
نیرو در حد معینی وارد جنگ شود که آن هم به منظور دلسوزی برای کشور بود
اما واقعیت نشان داد که آن نوع دلسوزی، جنگ را 6 سال به طول کشانید در
حالی که قرار بود حداکثر 4-3 ماه بعد از فتح خرمشهر با یک عملیات جنگ تمام
شود. سؤال ما از مسئولان سیاسی این است که اگر بعد از فتح خرمشهر کل کشور
را وارد جنگ میکردید آیا جنگ زودتر تمام نمیشد؟ ما اگر برای سقوط صدام
برنامهریزی میکردیم، شاید جنگ زودتر تمام میشد و پیروزیهای آن نیز
وسیع تر و گسترده تر بود چون ما قوای بیشتری روی صحنه میآوردیم و موازنه
قوا و برتری همواره به نفع ما بود زیرا ما برای یک عملیات موفق میجنگیدیم
اما صدام برای «جنگ جنگ تا پیروزی» میجنگید.
منبع: رمز عبور 2