وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

روز های حسرت

خاطرات دوران نوجوانی خودم را در قسمت برگه ها (  روزهای حسرت  ) و یا لینک های زیر ،

بروز کرده ام  که در صورت تمایل ، مطالعه فرمائید. 


روزهای حسرت 


روزهای حسرت 2 


روزهای حسرت 3


روزهای حسرت 4


عطر رازقی ...


یادش بخیر ! اون روزا که مثل امروز این همه کرِم اصل و تقلبی و چینی و ... توی بازار نبود

خانم جون خدا بیامرز ، مادر بزرگ مادری م رو میگم ... از گلدونهای تخت گل لب حوض آبی و سط حیاط ...

یه کاسه پر از گل رازقی که عطرش آدم رو مست میکرد و بوش تا هفت تا خونه اون ور تر هم می پیچید رو دست چین می کرد ...

اون وقت یه تغار برمی داشت و توش وازلین می مالید تا یه لایه قطور روی اون بمونه ، بعد گل های رازقی رو میریخت توی سینی و تغار رو برعکس میگذاشت روش !

یکی دو روز که می موند کرِم خوشبو ی  خانم جون باعطر طبیعی رازقی آماده بود!

خدا بیامرزشون ! خوب زندگی کردن قدیمی ها ! 


بنظرم رسید. دوست خوب هم مثل همون گل رازقی می مونه و ماهم عینهو وازلین ... 

ببینیم از دوستامون چه عطر بویی قسمت ما میشه !

سعی کنیم دوستامون رازقی باشند ،نه ...

کینه ...


گاهی وقتا بابا بهم پول میداد سر راه  ... از دکه محمود گنجشکی یه گنجشک بخرم و پر بدم بره !

اونم موقع هایی بود که دلگیر بود و غصه دار ... نذر میکرد که اگه نذرش اداشه یه گنجشک بخره و آزاد کنه ... بعد هم میرفت حرم حضرت عبدالعظیم تا گنجشک دلش رو پر بده و قفس خالیش رو  بیاره خونه  ... یادش سبز ... شاید اگه الان هم بود بخاطر کینه های ما هزارتا گنجشک رو پر میداد... و تو حرم حضرت عبدالعظیم برای همیشه می موند...


بوی خوش بابا...



سرخاب سفیداب صبح و اول دهن درّه خورشید خانم

از کوچه پس کوچه های باریک خیال

زدم به کمره بازارچه ...

بازارچه نایب سلطنه تو خیابون ری ...

جایی که اونجا بزرگ شدم .

حجره ها هنوز بستن . 

کله ی سحر... فقط کله پزی بازه و یار غارش نون سنگکی !

بوی نون سنگک خاش خاشی سیرت می کنه ...

اما دلت ، برای یه دل سیر کله پاچه ی اون پیرمرده که رفیق باباست و اول خیابون آبمنگله ضعف میره ...

نالوطی ! از اون ور خیابون بوی عطر ادویه آبگوشتش مست کُشِت میکنه!


اما باید رفت !

بابا خیلی وقته راه افتاده ...

من همین طوریش هم به گرد پاش نمی رسم!

وقتی تند میدویدم ، هر قدمم که به زمین می خورد  لپ هام می دیدم  که می لرزید و  عین چارقد ننجون گلی شده بود!

به هر بد بختیی بود بهش میرسم ...

هنوز نفس نفس می زنم و مثل ماشین دودی

بخار پس میدم ...

برمی گرده و نگام می کنه!

دستام ، توی دستای گرمش جامی گیره ...

توی دست دیگه ش چند تا نون تافتون دبشه که از چندتا کوچه بالاتر از بازارچه خریده و از لابلای دستمال یزدیش چشمک میزنه ...

اما کی جرات داره به نونها ناخنک بزنه! ؟

بابا اصلا خوشش نمی اومد آدم موقع راه رفتن چیزی بخوره !

میگفت برکتش میره !

هنوز نفسم جانیومده ...

تند تر می کنه  ... انگار مثلا" تا الان یواش  می رفته !

یاد روزایی افتادم که باهم می رفتیم امامزاده داوود

اون وقتم من می دویدم و اون راه می رفت ! ...

 من هیچ وقت بهش نمی رسیدم .

وقتی دستام توی دستش بود ، عین یه بادبادک که نخش تو دست یه بچه تخسه و نخ ول میده و میکشه ! کله میخوردم ...

بقیه درادامه مطلب ...


ادامه مطلب ...

قیاس...

دیروز دختر چهار ساله ام ، از من لپ تاپ می خواست 

به او گفتم که لپ تاپ گران است و من ...

برای درک بهترش گفتم : ببین ! 

با پول لپ تاپ می شود هزار تا سُک سُک خرید ...

به من نگاهی کرد و سئوالش را خورد...

حتما پیش خودش فکر می کرد هزارتا یعنی چقدر ؟


پیش خودم فکر کردم برای ماهم چنین قیاس هایی راجع به

عظمت خدا و آفرینش او وجود دارد ...

واحد اندازه گیری یک بچه چهار ساله یک بسته ... است که

هنوز نمی داند هزار تا یعنی چه ...


و واحد اندازه گیری عظمت آفرینش کهکشان ها سال نوری!!!

دورترین نوری که از کهکشان ها به زمین

رسیده  مربوط به 13 میلیارد سال نوری است...

13 میلیارد سال با سرعت نور یعنی چقدر؟ 


سخت تر از کوه ...


ما همیشه در حال جابجایی  کوه هستیم؟! ...

کوهی بس سنگین ...

بدون آنکه بدانیم ... 

کوه دلمان را می گویم !.... 


خوشا آنها که کوه دلشان در برابر آیات قرآن خاشع است ...


 اگر این قرآن بر کوهی نازل میشد هر آن می نگریستی ...

که در برابر آن خاشع می شد و از خوف خدا می شکافت ...


سوره حشر . آیه 21


چند لحظه آرامش ...

وبلاگ دست نوشته های من

http://aramesh1.blogsky.com


چند لحظه آرامش ...

اگر خود را در دریای نیایش غرق کنی

در ساحل آرامش پیدایت خواهند کرد ...



وبلاگ دست نوشته های من ...

چند لحظه آرامش ...

 http://aramesh1.blogsky.com

شاهد باش ...


هر شبانه روز به پایان می رسم و آغاز می شوم ...

بایادت ... پنج آغاز ...

 

هو المنعم

آنها که صاحب نعمتند و نعمت از خود می دانند گمراهند و مستمند...

وآنها که نیازمندند و از تو می خواهند دانایند و ثروتمند ...

منعما از صاحب نعمتان گمرا ه بی نیازمان کن ...


اول معلم من ...

نعمت دادی ... آزمودی

نعمت گرفتی ... آزمودی 

حمدت کردم ... آزمودی

کفران کردم  ... آزمودی

برای تو آزمودن ما نیاز نبود...

آزمودی تا بیاموزیم ...

تا آموزگار را بشناسیم ...

تا خود را بشناسیم ...

خدایا خودم راشناختم...

تو تنها معلمی هستی که پاسخ آزمون را حین امتحان میدهی !

ترا به آزمون هایت قسم رهایم نکن...