عید میلادت مبارک
ساقی لب تشنگان عشق ...
گویند تو لب تشنه از آن معرکه رفتی ...
آن تشنه لبی برلب عشاق نشان بود
تا روز قیامت چو کسی آب ببیند ...
با عشق تو پیوند خورَد ، فلسفه آن بود...
صهبانا
دلم سخاوت مواج چشمه را گم کرد
مرحبا ای عشق شورانگیز بی پروای دوست
سوختی ما را عجب در آتش سودای دوست
سپس قربانى هاى جلوى عروس آغاز گردید. قیس و پدرش شنیدند که جباب پدر لبنى در فاصله نزدیکى با کاروان است و همراه عروس مىآید و به استقبال او رفتند.
حباب با عده اى از جوانان دلیر عشیره، غرق در آهن و فولاد در پى کاروان روان بود، مبادا از طرف ناکسان عرب به کاروان گزندى برسد.
آمدن پدر عروس همراه دختر به خانه داماد در میان عرب رسم نبود، ولى حباب مى خواست خودش دست دخترش را در دست قیس بگذارد تا امر امام را با بهترین وضع انجام داده باشد.
ذریح و حباب یکدیگر را در آغوش گرفتند و قیس در دست پدر زن بوسه زد. ذریح در رکاب حباب راه را پیاده طى مى کرد، زیرا حباب میهمان بود و ذریح مسلمان؛ اسلام مى گوید: بایستى به میهمان احترام کرد.
ادامه مطلب ...
باز به خود مى گفت: شاید من اشتباه کرده باشم و آن عشق خودم بوده که در چشمهاى شهلاى لبنى منعکس شده بود. لبنى آیینه اى است که هیچ گونه زنگار ندارد.
طاقت قیس تمام شد. دیگر تاب تحمل نداشت. شوق دیدار لبنى سراپاى وجودش را فرا گرفته بود. خواست برود یک بار دیگر لبنى را ببیند، هر چند از دلش جویا نشود. سوار بر اسب شد و به سوى کوى یار تاختن گرفت.
در چه مدتى راه را طى کرد. خودش ندانست، ولى راه به نظرش بسیار دور و دراز آمد. او میل داشت که اسب با یک پرش وى را به در خیمه لبنى برساند.
موقعى که از دور سیاه چادرهاى ایل کعب نمایان شد، لرزه به اندامش افتاد و قلبش از جاى کنده شد. نفس کشیدن برایش اسان نبود. نیروى اراده هم از وجودش سلب گردید و عنان اسب از کفش رفت و رکاب از پا رها شد. نهایت قدر را به کار برد که از اسب بر زمین نیفتند، ولى اسب را نمىتوانست راهنمایى کند، چون از خود بى خود شده بود؛ حیوان به دلخواه خود مى رفت.
اسب آهسته حرکت مى کرد، آیا از دل قیس آگاه شده بود و دانسته بود که قیس به کوى که مى خواهد برود؟ آیا عشق قیس، حیوان را راهنمایى کرد؟ آیا شناسایى از سفر گذشته در خاطر حیوان بود؟ زیرا همان طور به رفتن ادامه داد تا بر در خرگاه لبنى بایستاد.
پیکرى بى روح سوار اسب بود؛ پیکرى که نمى توانست سخن بگوید، پیکرى که نگاه مى کرد، ولى نمى دید؛ پیکرى که خود را فراموش کرده بود؛ پیکرى که وقتى اسب ایستاد نمى دانست چه کند. آیا پیاده شود یا بر اسب همچنان بماند؛ نمى دانست چه بگوید: آیا مانند گذشته آب بخواهد؟ آیا سخن دیگرى بگوید؟ آن سخن چه باشد؟ براى آمدنش چه علتى ذکر کند؟
در این سرگردانى به سر مى برد که صدایى دلربا و شیرین او را به خود آورد و از تحیر نجاتش داد. صدایى که به او تزریق نیرو کرد. صدایى که اراده از دست رفته را دوباره باز گردانید.
ادامه مطلب ...
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کردشاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
نویسنده : آیه الله سید رضا صدر رحمه الله
یکروز کعبه شکاف خورد و یکروز فرق علی(ع )
جانم فدای آن سر عاشق که خانه ی حق بود
میلاد نور مبارکباد
صهبانا
بنام مهر آفرین
همیشه پر از چشمه ی توانایی
همیشه سکوت هزار قله ی سبز
همیشه جلوه ای از چلچراغ دانایی
همیشه نام بلندت فراز پرچم عشق
همیشه فروزانتر از نجابت شمع
همیشه جام بدست شراب ناب سحر
همیشه همره مادر همیشه همدل ما
همیشه نام پدر همنشین زیبایی
تقدیم به پدر آسمانی علی (ع ) و همه ی پدران خدایی
پیشاپیش روز پدر مبارکباد
صهبانا