وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

سجاده پدر


سجاده نماز شبت را شبی دگر

چون چشم های  دل خود باز می کنم 

یاد عزیز وچهره نورانی ترا

مهمان سفره های شب راز می کنم


با دست های خسته خود تا به اوج دوست

تا آستان عرش خدا  بال می زنم

باقامت شکسته خود در برابرش 

بوسه به مُهر قبله آمال می زنم .


چون هیچ در برابر هستی لایزال

از هستی حقیر تنم پاک میشوم 

آئینه تمام نمای کمال دوست

خاکی به تابناکی افلاک می شوم


با مرکب پرنده ی عشق و عروج تو

تادور دست دور دلم سِیر می کنم 

این سرزمین پر ز هوسهای خفته را

خالی زهر چه باطل و هر غیر می کنم


ای کاش با پرنده جانم کنار تو

در آسمان عشق خدا بال میزدم

ای کاش با صفای وجود و برای تو 

آینده را وصله به یک حال میزدم 


سرمایه محبت و سجاده نماز

میراث جاودانگی و ماندگار توست

این مهر ایزدی که به سینه بود مرا

تا نسلهای بعد و دگر هم برای توست. 


تقدیم به همه پدرهای سفر کرده  .

سعید پونکی