وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

صهبانا



روزی کلاغ قلب من با سینه ام گفت

در باز کن از این قفس رنجیده ام من

در باز شد مرغک پرید و زود برگشت ...

گفتا برون درد است ! اینجا بیمه ام من ...



از آستان یار تا کوی غریبی ...

تنها به میزان نمی! از راه مانده ...

چشمان زیبایت که شبنم سود گردد

تنها به قدر شبنمی از آه ! مانده ...



در آسمان چشم تو مهتاب می شوم

با بارش نگاه تو  بی تاب می شوم

از گرمی محبت تو تشنه مانده ام

با قطره های عشق تو سیراب می شوم


سعید پونکی