وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

مجنون نامه !

آنوقتها مجنون ِ لیلی فرق می کرد...

داغ دلش با بنده خیلی فرق می کرد...

من از تمام نامرادیها گذشتم

مجنونیم با ناز لیلی فرق می کرد!...



آنوقتها مجنون کمی محجوب  تر بود...

لیلی قصه هم کمی مغرور تر بود...

اینروزها دیگر حیایی هم نمانده !

گر مانده بود از هر نظر مطلوب تر بود...



آنوقتها لیلی زمجنون قهر می کرد...

شعر نمی آیم ... نیا ... را بحر می کرد

بیچاره مجنون بس که دنبالش روان شد

گویی تمام نقشه ها را طرح می کرد...



آنوقتها ابروی لیلی چون کمان بود

ابروی مجنون هم چو طاق آسمان بود

این روز ها ابروی هر دو آب رفته !

ابرو! چه گویم ... چون نخی بی رنگ و جان بود.



سعید پونکی