گاهی وقتا بابا بهم پول میداد سر راه ... از دکه محمود گنجشکی یه گنجشک بخرم و پر بدم بره !
اونم موقع هایی بود که دلگیر بود و غصه دار ... نذر میکرد که اگه نذرش اداشه یه گنجشک بخره و آزاد کنه ... بعد هم میرفت حرم حضرت عبدالعظیم تا گنجشک دلش رو پر بده و قفس خالیش رو بیاره خونه ... یادش سبز ... شاید اگه الان هم بود بخاطر کینه های ما هزارتا گنجشک رو پر میداد... و تو حرم حضرت عبدالعظیم برای همیشه می موند...