وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

ماوا


بادلم خواهم گفت ...

که تویی مرهم زخم نفس یک گنجشک

آنزمانی که مرا از سر مهر...

در پس گرمی آن پنجره ماءوا دادی 

دل طوفانزده ی  کوچک من را آندم

تو تسلی دادی !


با دلم خواهم گفت ...

که تویی محرم اسرار دل یک ماهی

آنزمانی که مرا از سر مهر ...

بین آن تنگ بلورین دلت جا دادی

به من غمزده ی بی ماءوا

همه ی وسعت دریا دادی ...


با دلم خواهم گفت ...

که تویی ضامن غوغای دل یک آهو

آنزمانی که مرا از سر مهر ...

از دل حادثه ای شوم تو بیرون بردی

به من گمشده ی بی ماءوا

همه ی هستی دنیا دادی



با دلم خواهم گفت ...

که تویی مژده ی یک صبح دل انگیز سپید

آنزمانی که مرا از سر عشق ...

در سویدای حریم کَرمَت جا دادی

من که یک بنده ی نا اهل فراری بودم

در کنار حرم آینه ماءوا دادی


صهبانا