وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

حاضر جوابى ها




حضرت على (علیه السلام )

یکى از یهودیان ، از روى غرض ورزى به امیر مؤ منان على (علیه السلام ) گفت :
((شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!))
حضرت على (علیه السلام ) در پاسخ فرمود: ((ما درباره وصى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش . اما شما (اجداد شما) یهودیان ، پس از آن که به همراه موسى (علیه السلام ) از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: براى ما معبودى (بتى ) قرار بده ، همان گونه که بت پرستان معبودانى از بت دارند. موسى (علیه السلام ) در جواب فرمود: شما جمعیتى نادان هستید.))


حاضر جوابى عقیل

روزى معاویه در مجلسى بود، که عقیل (برادر حضرت على (علیه السلام )) نیز حضور داشت ، به مردم گفت : ((آیا شما ابولهب را مى شناسید؟ که خداوند سوره ((مسد)) را درباره او نازل کرده است ؟)) اهل شام گفتند: ((نه نمى شناسیم .))
معاویه گفت : ابولهب عموى این شخص (اشاره به عقیل ) است .
عقیل بى درنگ به مردم گفت : آیا شما زن ابولهب را که خداوند در قرآن در مورد او مى فرماید: همسر او هیزم حمل مى کرد و در گردنش ریسمانى از لیف خرما آویزان بود، مى شناسید؟ مردم شام گفتند: ((نه )).
عقیل گفت : ((این زن ، عمه معاویه است ، زیرا نام او ((ام جمیل )) دختر حرب بن امیه ، خواهر ابوسفیان بود.)) این پاسخ عقیل ، معاویه را سر افکنده کرد و دیگر زبان بازى ننمود.


حاضر جوابى مدرس

آورده اند که ، آیه الله شهید مدرس در حاضر جوابى بى نظیر بود؛ از جمله نوشته اند: در یکى دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، به مدرس پیغام داد. خواهش مى کنم که حضرت آیه الله این قدر پا روى دم من نگذارند. مدرس جواب مى دهد: به فرمانفرما بگویید، حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا مى گذارم دم حضرت والاست


حاضر جوابى داراب میرزا

مظفر الدین شاه قاجار از شاهزاده داراب میرزا، که ریش بلندى داشت ، پرسید: آیا در زمان فتحعلى شاه به تو بیشتر خوش مى گذشت یا در عهد سلطنت من ؟
داراب میرزا گفت : قربان هیچکدام ! براى این که در زمان فتحعلى شاه ریش دار مى پسندیدند و من آن وقت بى ریش بودم و در زمان شما بى ریش مى پسندند و من ریش به این بلندى دارم


حاضر جوابى فقیر در برابر توانگر

شخص فقیرى وارد مجلسى شد و نزدیک توانگرى نشست . توانگر که از نشستن او در نزدیکش ناراحت شده بود با ترش رویى خطاب به فقیر گفت : میان تو و خر چقدر فرق است ؟ فقیر فورا گفت : یک وجب (اشاره به آن که فاصله اش با توانگر بیش از یک وجب نبود) توانگر از این جواب سکوت کرد و سر افکنده شد.


حاضر جوابى طفل
یکى از حکما از طفلى پرسید: اگر به من بگویى که خدا کجا است ، یک عدد پرتقال به تو مى دهم . آن پسر در جواب گفت : من دو عدد پرتقال به شما مى دهم ، که بگویى خدا کجا نیست .


حاضر جوابى حسن بن فضل

در مجلس یکى از خلفا جمعى از دانشمندان حضور داشتند، که حسن بن فضل وارد شد؛ همین که خواست شروع به سخن گفتن نماید، خلیفه وى را مورد عتاب قرار داد و گفت : اى بچه ! تا بزرگتر از تو در مجلس مى باشد تو حرف مزن . فورا حسن بن فضل در جواب گفت : اى خلیفه ، نه من از هدهد کوچکترم و نه شما از حضرت سلیمان بزرگترید. مگر هدهد نبود که به سلیمان گفت : (... احطت بما لم تحط به ...) یعنى : پى برده ام به چیزى که تو به آن پى نبرده اى !


حاضر جوابى توسن خان

روزى فتحعلى شاه به توسن خان ترکمن گفت : روزى که ریش تقسیم مى کردند، تو کجا بودى که سهمت را بگیرى . فورا توسن خان در جواب گفت : قربان در آن وقت به طلب عقل رفته بودم .


حاضر جوابى شاگرد
معلم کمونیستى در سر کلاس درس ، به بچه ها گفت : بچه ها مرا مى بینید؟ همه گفتند: بلى ، دوباره سؤ ال کرد: این میز و تابلو و... را مى بینید؟ همه در پاسخ گفتند: بلى ، معلم ادامه داد، حال بچه ها خدا را مى بینید؟ گفتند: خیر. معلم گفت : پس حالا نتیجه مى گیریم که خدایى وجود ندارد!
فورا یکى از شاگردان گفت : بچه ها شما تابلو را مى بینید؟ گفتند: بلى ، شاگرد دوباره سؤ ال کرد: بچه ها آقا معلم را مى بینید؟ گفتند: بلى ، شاگرد گفت : اما آخرین سؤ ال بچه ها عقل آقا معلم را هم مى بینید؟ گفتند: خیر، شاگرد گفت : پس حالا که عقل معلم را نمى بینیم ، نتیجه مى گیریم که آقا معلم عقل ندارد!


حاضر جوابى کودک

روزى ابوحنیفه از محلى مى گذشت ، دید طفلى از جاى گل آلودى راه مى رود. او را صدا زد و گفت : بچه جان مواظب باش نلغزى ، طفل بى درنگ در جواب گفت : لغزش من سهل است . تو مواظب خودت باش که نلغزى چون از لغزش تو پیروانت هم مى لغزند. ابو حنیفه از هوش و زکاوت آن طفل تعجب کرد!


حاضر جوابى مؤ من طاق

پس از شهادت امام صادق (علیه السلام )، یکى از مخالفان آن حضرت به مؤ من طاق که از شاگردان آن حضرت بود، به عنوان طعنه گفت : امام تو از دنیا رفت . مؤ من طاق فورا در پاسخ گفت : اما پیشواى تو ((شیطان )) تا قیامت زنده است .


حاضر جوابى سبط بن جوزى

سبط بن جوزى مدت مدیدى در میان شیعه و سنى زندگى مى کرد. هر کدام از طرفداران دو مذهب شیعه و سنى او را به خود نسبت مى دادند. روزى براى روشن شدن این که او شیعه است یا سنى ؟ در میان جمعى از او سؤ ال کردند، على (علیه السلام ) افضل است یا ابابکر؟ فورا گفت : ((من کانت بنته فى بیته )) کسى که دخترش در خانه اوست . کسى از پاسخ او نفهمید که او واقعا شیعه است یا سنى زیرا هم دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در خانه على (علیه السلام ) بوده و هم دختر ابوبکر در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله . باز در مجلسى دیگر از او سؤ ال کردند که خلفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چند نفر بودند.
او با حالت عصبانیت جواب داد: چند بار بگویم ؟! چهارتا، چهارتا، چهارتا. باز معلوم نشد او سنى است یا شیعه ، چون سه بار تکرار کرده بود شیعیان فکر کردند که او با این تعبیر مقصودش خلفاى دوازده گانه است که سه چهارتا مى شود دوازده تا. و اهل سنت هم فکر کردند، او سنى است و چند بار تاکید کرده که خلفاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چهارتا هستند.


حاضر جوابى بهلول

روزى وزیر دربار هارون الرشید به بهلول گفت : خوش به حال تو، زیرا خلیفه ، تو را رئیس خوک ها و گرگ ها نموده است !
بهلول بى درنگ گفت : اکنون که تو از این مطلب آگاه شدى ، اینک از طاعت و فرمان من خارج مشو.


آیه الله حکیم و بن باز

مرحوم آیه الله العظمى سید محسن حکیم قدس سره که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفرى که به عربستان داشت ، در جلسه اى با ((بن باز)) مفتى آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شد.
بن باز، ظاهرا به دیدن آقاى حکیم رفته بود ولى در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابیگرى خود را مطرح نماید.
در این جلسه ، بن باز، از آیه الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمى کنید؟ آیه الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جاى چنین صحبت هایى نیست ، بگذارید به احوالپرسى برگزار شود. بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد. آیه الله حکیم ، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم ، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت ! بن باز، با تعجب پرسید چرا؟ آیه الله حکیم گفتند: چون قرآن مى فرماید: و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبیلا(34) ؛ ((کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق ) نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود)). و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنمند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیارى از آیات قرآن مقصود نیست !(35)


برداشت از سایت غدیر / حکایات / جنگ جوان / حاضر جوابی ها