وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

کوچه ی دلواپسی ...


دلم سخاوت مواج چشمه را گم کرد


به خاک کوچه دلواپسی تیمم کرد

به رهگذار پر از پیچ و تاب شعله عشق

تمام دار و نداری که داشت هیزم کرد

زهی که به همت دریا دلی که جنت را

فدای پوره عشقی به قدر گندم کرد

قنوت بود و فنا ربنا عذاب النار

خدا به غربت بی حد خود تبسم کرد

به سر افرازی الوند عشق می ماند

سری که سجده به خشت شکسته خم کرد

سمند سر کش بوران کنار کوچه خزید

به گونه های ترک خورده ای ترحم کرد

ز یاد آینه ها رفت چهره مهتاب

از آن زمان که نگه در نگاه مردم کرد

شمیم عطر حضور است و لحظه معراج

یکی میانه این حلقه خویش را گم کرد

چه شعله ای است به سینای سینه ام ارفع؟

گمان کنم که دلی با دلم تکلم کرد

ارفع کرمانی