وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

تئوری مدیریتی پتوهای خیس !

پتوهای خیس مواردی هستند که انگیزه، روحیه، رضایت، خلاقیت، استعداد و شکوفایی کارکنان را سرکوب می کنند.
این پتوهای خیس همچنان که شعله های آتش را فرو می نشانند انگیزه و روحیه کارکنان را از بین می برند.
در همه جای سازمان های ناموفق مدیران در حال پهن کردن پتوهای خیس هستند در حالیکه مدیران سازمان های موفق همواره در پی جمع آوری پتوهای خیس هستند.

لیست برخی از پتوهای خیس به شرح زیر است:
- برای یادگیری وقت ندارم.
- ایده خوبی است، ولی زمان آن مناسب نیست.
- بودجه آن را ندارم.
- تئوری با عمل تفاوت بسیار دارد.
- کار دیگری برای انجام دادن ندارید.
- فکر می کنم با خط مشی سازگار نیست.
- در حوزه فعالیتی ما نیست، بگذارید کس دیگری آن را انجام دهد.
- آیا از کار خودت ناراضی هستی؟
- این بهبود نیست یک حس عمومی است.
- من نتیجه این کار را می دانم. حتی اگر این کار را انجام ندهید.
- جواب قابل توضیح برای آن ندارم.
- نمی توانی به ایده بهتری فکر کنی؟

رهبران موفق چگونه فکر می‌کنند؟

به همین ترتیب ما با ذهنی به دنیا آمده‌ایم که به ما اجازه می‌دهد همزمان دو فکر متناقض را در سر داشته باشیم و از آنها به شیوه‌ای خلاقانه استفاده کنیم. متاسفانه از آنجایی که انسان‌ها زیاد به این توانایی خود تمرین نمی‌دهند، متفکران یکپارچه انگشت شمارند.

دنیای اقتصاد: ما همواره در تلاشیم تا از اعمال رهبران موفق درس بگیریم. در حالی که باید سعی کنیم که از آنچه در فکر آنها می‌گذرد آگاه شویم؛ از روشی که آنها را قادر می‌سازد که از کشمکش میان ایده‌های متناقض به صورت نوآورانه استفاده کنند.

تمرکز بر اینکه یک رهبر چه کار می‌کند اشتباه است؛ چرا که در بسیاری از موارد کاری که در یک شرایط خاص صورت می‌گیرد در شرایط دیگری بی‌معنی به نظر می‌رسد، حتی اگر رهبر و سازمان، همان رهبر و سازمان قبلی باشند.
 
برای مثال جک ولش، مدیرعامل سابق جنرال‌الکتریک در ابتدا اصرار داشت که سازمانش صاحب بیشترین سهم بازار در صنعت خود باشد؛ در حالی که بعدها همین ولش قانونی را گذاشت که مدیران سازمان را مجبور می‌کرد سهم بازار سازمان را به بیش از 10درصد ارتقا ندهند. بدیهی است که در چنین مواقعی تلاش برای فهمیدن اینکه ولش به عنوان یک رهبر بزرگ چه کار کرده است، بسیار گیج‌کننده خواهد بود؛ چرا که او دو دیدگاه کاملا متناقض را در طول مدت رهبری خود در جنرال الکتریک دنبال کرده است.

پس کجا باید به دنبال یادگیری مهارت‌های رهبری بود؟ یک رویکرد بهتر و در عین حال دشوارتر تمرکز بر طرز فکر رهبر است، به این معنا که پیش فرض‌هایی که منجر به انجام کاری خاص توسط او شدند و نحوه فکر کردن او را مورد بررسی قرار دهیم. اکثر رهبران موفق در یک خصیصه با یکدیگر اشتراک دارند.
 
آنها توانایی نگه داشتن همزمان دو فکر کاملا متناقض در سرشان را دارند و سپس بدون اینکه بترسند یا به سادگی یکی از فکرهای موجود را انتخاب کنند، با خلاقیت از میان دو انتخاب متناقض موجود انتخاب سومی را می‌آفرینند که مشخصه‌هایی از هر دو انتخاب اول را به همراه دارد.

این توانایی فکری است که سازمان‌های بزرگ و رهبرانشان را از بقیه متفاوت می‌سازد. نام این نوع تفکر«تفکر یکپارچه» است و نوعی توانایی است که در اثر تمرین و تکرار حاصل می‌شود.

انسان‌ها با بسیاری از موجودات دیگر یک اختلاف بزرگ فیزیکی دارند: انگشت شست آنها در خلاف جهت سایر انگشتان‌شان است. همین تفاوت به ظاهر کوچک ما را قادر به انجام بسیاری از کارها می‌کند. کارهایی مانند نوشتن، فشار دادن یک میخ و ... درست است که این خصیصه در انسان‌ها ذاتی است؛ اما در صورتی که انسان برای استفاده از آن تلاش نکند (برای مثال سعی در نوشتن)، این توانایی هیچ کاربردی نخواهد داشت.

به همین ترتیب ما با ذهنی به دنیا آمده‌ایم که به ما اجازه می‌دهد همزمان دو فکر متناقض را در سر داشته باشیم و از آنها به شیوه‌ای خلاقانه استفاده کنیم. متاسفانه از آنجایی که انسان‌ها زیاد به این توانایی خود تمرین نمی‌دهند، متفکران یکپارچه انگشت شمارند.

سوالی که پیش می‌آید این است که پس چرا از چنین ابزار شگفت انگیزی به بهترین وجه ممکن استفاده نمی‌شود؟ پاسخ این است که استفاده از این توانایی ما را عصبی می‌کند. بسیاری از ما از ابهام و پیچیدگی حذر می‌کنیم و به دنبال آرامش ناشی از سادگی و وضوح هستیم. برای مواجهه با پیچیدگی دنیای اطراف‌مان هر جا بتوانیم از ساده‌سازی استفاده می‌کنیم.

به همین دلیل ما اکثرا نمی‌دانیم که با مدل‌های به ظاهر متناقضی که همه جا به سراغ‌مان می‌آیند چه کنیم. اولین راه‌حلی که به سراغش می‌رویم شناسایی مدل «درست» و حذف مدل «نادرست» است. گاه حتی از مدلی که انتخاب کرده‌ایم جانبداری می‌کنیم و سعی در اثبات درستی‌اش داریم، ولی به این ترتیب کل مدل دیگر و نوآوری‌هایی که با در نظر گرفتن همزمان آن با مدل انتخابی‌مان به دست می‌آوردیم را به طور کامل از دست می‌دهیم.

برای استفاده از این توانایی فکری باید تمایل ناخودآگاهمان به سوی سادگی و وضوح را به کناری بگذاریم. همان طور که مدیرعامل Procter &Gamble در پاسخ به این سوال که شما چگونه برنامه ای برای غلبه بر تناقض میان کم کردن هزینه‌ها و سرمایه گذاری در ایده‌های جدید ایجاد کردید؟ گفته بود: «ما در صورتی که از استراتژی «یا» استفاده می‌کردیم هرگز برنده نمی‌شدیم. همه می‌توانند از «یا» استفاده کنند.»

چهار مرحله تصمیم گیری

فرآیند تفکر یکپارچه چگونه است؟ متفکران یکپارچه گزینه‌های پیش رویشان را چگونه بررسی می‌کنند که آنها را به گزینه‌های جدید هدایت می‌کند. نه به همان دو گزینه قبلی؟ آنها این کار را از طریق چهار مرحله به هم وابسته و در عین حال مستقل انجام می‌دهند. مراحلی که مختص تفکر یکپارچه نیستند و هر فردی در زمان تصمیم‌گیری آنها را طی می‌کند. آنچه متفکران یکپارچه را متمایز می‌کند، رویکرد آنها به این مراحل است. این چهار مرحله و رویکرد متفکران سنتی و یکپارچه به آنها در شکل زیر نمایش داده شده است.

1 - مشخص کردن نقاط برجسته: اولین قدم مشخص کردن فاکتورهایی است که باید مدنظر داشت. تفکر سنتی به دنبال حذف هر چه بیشتر فاکتورهای موثر یا در نظر نگرفتن آنها در درجه اول است. ما برای اینکه از پیچیدگی و ابهام موضوعات بکاهیم، مشخصه‌های برجسته را از میان بقیه فاکتورها جدا می‌کنیم.
 
وقتی که تصمیماتی که گرفته‌ایم با شکست مواجه شدند، تازه متوجه عوامل مهمی می‌شویم که آنها را نادیده گرفته بودیم. درحالی که متفکران یکپارچه از شلوغی و پیچیدگی نمی‌هراسند و از آن استقبال هم می‌کنند؛ چرا که می‌دانند شلوغی باعث می‌شود هیچ موضوعی جا نماند و مساله به صورت کلی دیده شود. آنها پیچیدگی را دوست دارند؛ چرا که راه‌حل‌های بهتر را به همراه دارد.

2 - تحلیل علیت: در این مرحله ارتباط فاکتورهای گوناگون با یکدیگر مشخص می‌شود. متفکران سنتی از همان تفکر خطی همیشگی که ساده‌ترین نوع تفکر است استفاده می‌کنند و همه چیز را علت و معلولی می‌بینند. در حالی که متفکر یکپارچه از سوال کردن در مورد اعتبار ارتباطات در ظاهر بدیهی یا در نظر گرفتن ارتباطات چندسو یا غیر خطی ابایی ندارد.

3 - تجسم ساختار تصمیم: متفکران یکپارچه مسائل را به بخش‌های کوچک تقسیم نمی‌کنند و هر کدام از آنها را جداگانه حل نمی‌کنند. آنها مساله را به عنوان یک کل می‌بینند؛ اینکه اجزای مسائل چگونه در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و اینکه تصمیم‌هایی که می‌گیریم چگونه بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند. آنچه مهم است این است که آنها ابعاد گوناگون مسائل را به صورت همزمان در ذهن‌شان نگه می‌دارند و ابعاد گوناگون را به صورت مجزا از بقیه در نظر نمی‌گیرند.

4 - یافتن راه‌حل: نتیجه همه این مراحل رسیدن به راه‌حل است. در بسیاری از موارد ما trade off‌های (بده بستان: به این معنا که با انتخاب میزانی از یک گزینه توسط مدیر از امکان انتخاب گزینه دیگر کاسته می‌شود) ناخوشایند را بدون شکایت می‌پذیریم؛ چرا که این بده بستان‌ها، به نظر بهترین راه‌حل می‌آیند.

این اتفاق به این دلیل می‌افتد که تمایل ما به سادگی ما را مجبور به نادیده گرفتن بسیاری از فرصت‌های موجود در مراحل قبل برای ایجاد راه‌حل‌های جدید و نوآورانه کرده است. در مقابل متفکر یکپارچه همواره به این موضوع فکر می‌کند که چیزی را از قلم نینداخته باشد. رهبری که از دیدگاه کل‌نگر استفاده می‌کند، به سادگی کشش‌هایی را که در فرآیند تصمیم‌گیری وجود دارند، می‌بیند.
 
اعمال لازم برای ایجاد چنین راه‌حل‌هایی (مانند به تعویق انداختن‌ها، ایجاد گزینه‌های جدید در آخرین لحظه، فرستادن تیم‌ها برای بررسی مجدد مسائل) ممکن است از خارج بسیار نسنجیده به نظر برسند. حتی ممکن است یک متفکر یکپارچه از گزینه‌هایی که به آنها رسیده است راضی نباشد و همه آنها را به سطل آشغال بیندازد و همه مراحل تفکر را یکبار دیگر از ابتدا طی کند، بنابراین در نهایت زمانی که یک راه‌حل خوب یافت می‌شود، مسبب آن، نپذیرفتن راه‌حل‌های قبلی از سوی متفکر یکپارچه بوده است، نه ساده بودن مساله یا شرایط.

جمع‌بندی

نتایج تفکر سنتی و یکپارچه به حدی با یکدیگر تفاوت دارند که به راحتی قابل مقایسه هستند. تفکر یکپارچه گزینه‌ها و راه‌حل‌های جدید را خلق می‌کند. تفکر سنتی بر راه‌حل‌های موجود تمرکز می‌کند و به نظرش راه‌حل‌های نوآورانه وجود ندارند. با تفکر یکپارچه خواست‌ها و آرزوهای شرکت در طول زمان رشد می‌کنند. با تفکر یکپارچه این فکر که زندگی به معنای پذیرفتن بده‌بستان‌های نه چندان دلچسب است، باعث کشته شدن آرزوها می‌شود. در نهایت اینکه متفکر سنتی ترجیح می‌دهد دنیا را همان طور که هست بپذیرد؛ در حالی که متفکر یکپارچه چالش‌های شکل دادن دنیایی بهتر را با آغوش باز می‌پذیرد.

شیخ خزعل و پایان حکومت تحت سلطه


اشغال ایران در جنگ جهانی اول توسط روسیه تزاری و انگلیس که بر اساس قرار داد 1907 پترزبورگ صورت گرفت، با انقلاب بلشویکی سال 1917 به اشغالی یکطرفه مبدل شد که در آن انگلیسی‌ها در وسیع‌ترین حجم پیشروی‌های نظامی در این جنگ خود را به قفقاز و آسیای مرکزی رساندند. پیروزی بلشویک‌های کمونیست در روسیه، آنها را وادار به تشکیل کمربند امنیتی از افغانستان تا ترکیه کرد که در ایران نیز پس از ناکامی قرارداد 1919 ژنرال آیرون ساید ، سایر نیروهای فعال طرفدار انگلیس مانند سر اردشیر ریپورتر و سیدضیاءالدین طباطبایی فعالانه در تشکیل دولت مقتدری مشارکت کردند که حاصل آن کودتای سوم اسفند رضاخان میرپنج و سیدضیاءالدین طباطبایی و قدرت‌گیری حکومت سیاه در تهران بود.

یکی از مهم‌ترین مسائل پیش‌روی رضاخان در این دوره برداشتن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی در ایران و برقراری قدرت کامل دولت مرکزی در سراسر کشور با گسترش دامنه حضور ارتش و نیروهای امنیتی بود. در این ماموریت مهم یکی از چالش‌های اصلی که وی با آن روبه‌رو شد، حکومت محلی و قدرتمند شیخ خزعل در مناطق جنوبی خوزستان بود که از دو دهه پیش از آن با از میان برداشتن خونین پدر و برادران خود به صورت بسیار مستبدانه‌ای برقرار شده بود. این حکومت محلی که حمایت‌های انگلیس را به همراه داشت، در تداوم خود گرفتار تثبیت قدرت مرکزی رضاخان از یک‌سو و خواست‌های سیاسی انگلیسی‌ها از دیگر سو شد. بریتانیا به دفعات حمایت خود را از شیخ در برابر حمله و دخالت دولت مرکزی اعلام کرده بود. سال 1301ش‌/‌1922م در دوره ریاست الوزرایی قوام‌السلطنه و وزارت جنگی سردار سپه، رضاخان درصدد حمله و لشکرکشی به خوزستان برآمد، اما با وساطت سر پرسی لورن مقرر شد که شیخ نماینده‌ای به تهران اعزام کند تا مسأله مالیات معوقه شیخ به دولت مرکزی در جو مسالمت‌آمیزی حل شود و رضاخان هم قول داد تا مدتی نیرو به عربستان (خوزستان) نفرستد1 اما در تیرماه 1301ش به صورت پنهانی یک نیروی 400 نفره به خوزستان اعزام کرد2.نیروهای اعزامی در کوه‌های بختیاری در منطقه‌ای به نام شلیل، به وسیله عشایر بدوی کهگیلویه محاصره شده و در 28 تیر 1301ش تمام نیروهای دولتی طی درگیری‌هایی قتل عام یا خلع سلاح شدند3 و یکی از بدترین شکست‌های رضاخان رقم خورد.

پس از این ماجرا، رضاخان 3 اقدام مهم انجام داد که مقدمه‌ای بود برای سرکوبی نهایی خزعل. ابتدا با استخدام میلسپو آمریکایی و بازگذاشتن دست وی راه را برای مالیات‌گیری از شیخ که نقطه ضعف مهم وی بود باز گذاشت. این مهم با پادرمیانی لورن به مصالحه پرداخت 500هزارتومانی شیخ منجر شد. اقدام بعدی رضاخان گسیل یک دسته از نظامیان به شوشتر بود که در نقطه بسیار حساسی قرار داشت و سومین اقدام هم اعزام احمد کسروی به خوزستان برای تاسیس عدلیه بود.4

تهدید و حرکت

در شهریور 1304ش شیخ خود را آماده مقابله با دولت مرکزی کرد زیرا سپهبد احمدآقا امیراحمدی فرمانده لشکر غرب، خوانین لرستان را سرکوب و قتل‌عام کرد و راهی به سوی خوزستان شمالی باز کرد. غیبت لورن که در ماه عسل به سر می‌برد و آرنولد ویلسون در ایران موجب تسریع درگیری شد. اما پیام شخصی و شدیداللحن رمزی مک‌دونالد به رضاخان و توصیه‌هایی به خزعل برای برحذر‌داشتن شیخ از هرگونه اقدام شتابزده موجب آرامش موقتی شد. اما نامه رضاخان به شیخ مبنی بر بی‌اعتبار شدن همه فرامین مظفرالدین شاه در سال 1320ه.ق‌/‌1903م به شیخ، جرقه درگیری را روشن کرد5. شیخ همراه رؤسای قبایل عرب سوگند یاد کرد که تا لحظه مرگ از خود دفاع کنند. او خوانین لر و بختیاری را دعوت کرد و همچنین حاج رئیس التجار محمره‌ای را به پاریس فرستاد تا احمدشاه را به محمره دعوت کند. تلگرافاتی به مجلس و سفارت‌های خارجی و روحانیون فرستاد و رضاشاه را متهم به دشمنی با اسلام و شاه و قانون اساسی کرد6.

اگرچه رضاخان به اشتباه خود در لغو فرامین مظفرالدین شاه اقرار کرد ولی شیخ که خود را در موقعیت برتر‌ می‌دید، در جواب نامه رضاخان او را غاصب دانست و به عنوان نخست‌وزیر به رسمیت نشناخت و علناً به قیام مسلحانه علیه رضاخان و دولت مرکزی اقدام کرد7.

وضعیت به قدری خطرناک شد که دولت بریتانیا، سر پرسی لورن را بدون درنگ به ایران فرستاد تا مانع از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و حل‌و‌فصل مسأله از راه مسالمت‌آمیز شود.

شیخ برای مقابله با رضا خان، کمیته قیام سعادت را به همراه تعدادی از خوانین جوان بختیاری، والی پشتکوه، حسین خان بهمئی و صولت الدوله قشقایی تشکیل داد. رضاخان به کمک سردار اسعد سوم وزیر پست و تلگراف توانست خوانین قدیمی بختیاری را از پیوستن به شیخ برحذر دارد، بنابراین به سردار ظفر مقام ایلخانی و به سردار جنگ مقام ایل‌بیگی عطا کرد8.

صولت‌الدوله قشقایی در آخرین لحظه با پیشنهاد و وساطت مستوفی‌الممالک و ملاقات با سرهنگ ساعدالدوله و سرهنگ کوپال و پذیرفتن نمایندگی مجلس از همراهی با شیخ صرف‌نظر کرد9. تنها ایل بهمئی گرمسیر به رهبری حسین خان بود که تا آخر با شیخ بود و تنها درگیری با قوای دولتی در منطقه وی رخ داد10.

سرانجام با وساطت و پافشاری لورن، سردار سپه و شیخ در اهواز با یکدیگر ملاقات کردند و شیخ امان‌نامه گرفت و در بصره اقامت کرد. توپ‌ها و قورخانه و مرکز حکومت خود را به مأموران نظامی واگذار کرد و متعهد شد که یک کرور پول به عنوان لشکرکشی به دولت بپردازد11. بعد از تسلیم شدن شیخ، ‌اگرچه وی همچنان در ظاهر قدرت داشت ولی در باطن تمام قدرت در دست مأموران دولتی و نظامی بود. رضاخان در ابلاغیه‌ها و اطلاعیه‌های خود به مردم خوزستان وعده وعیدهای دلفریب می‌داد، اما افسران و سربازان را برجان و مال و ناموس مردم حاکم کرد تا جایی که صدای احمد کسروی که از طرفداران سرسخت رضاخان بود، درآمد. وی در این باره می‌نویسد افسران از روزی که رسیدند به ظلم و ستم پرداختند و هریک از راه ‌دیگری به ثروت‌اندوزی پرداختند.

دستگیری شیخ خزعل

3 ماه پس از توافق میان خزعل و رضاخان به تهران خبر رسید که شیخ قصد خارج شدن از ایران و اقامت در بصره دارد. رضاخان از این خبر نگران شد و دستور دستگیری او را صادر کرد. رضاخان از این می‌ترسید که چنانچه خزعل دور از نظارت و دسترس او باشد، باز ممکن است دردسر درست کند، قبیله خود و قبیله‌های مجاور را به شورش وادارد و پادگان خوزستان پیوسته گرفتار آرام‌کردن آنها باشد12. رضاخان از شیخ خواست که به تهران بیاید ولی شیخ می‌ترسید که رفتن او دیگر بازگشتی نداشته باشد و دیگر مالک اموال و املاک خود نباشد، لذا از رفتن خودداری کرد13. به هرحال تمرد شیخ و اقدامات تحریک‌آمیز اطرافیانش از جمله عبدالمسیح انطاکی باعث توقیف و دستگیری شیخ شد14.

یکی از مهم‌ترین مسائل پیش‌روی رضاخان برداشتن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی از جمله شیخ خزعل با گسترش دامنه حضور ارتش و نیروهای امنیتی بود

نحوه دستگیری شیخ غافلگیرانه و از پیش برنامه‌ریزی شده بود. شیخ از تیمسار زاهدی دعوت کرد که او را ملاقات کند. زاهدی با کسب اجازه از مرکز دعوت را پذیرفت. زاهدی قبل از حرکت از اهواز دستور داد که 40 سرباز از هنگ نادری به فرماندهی ستوان دوم صفرعلی نادری در اختیار سرگرد رومانی که رئیس ستاد نیروی خوزستان بود، قرار دهند و به سرگرد رومانی دستور داد که ساعت 10 شب وارد «فیلیه» شده، آدم‌های خزعل را خلع سلاح و پس از خروج فوراً به اهواز حرکت کند. سرگرد رومانی تلگراف دستور دستگیری خزعل را ابلاغ کرد و بنا شد که خزعل و پسر بزرگ و پیشکار او را دستگیر کرده و در معیت خود به اهواز ببرند که این طرح کاملاً عملی شد. بعد از ورود به اهواز و یکی دو روز توقف با اتومبیل از طریق شوش به دزفول اعزام و از دزفول در کنار گروهان هشت نادری به فرماندهی ستوان دوم فرخار توسط کجاوه به لرستان توسط ستوان دوم عین الله امیر باقری از هنگ بهادر به مرکز اعزام شد15.

به نظر می‌رسد شیخ در بصره بود و تیمسار زاهدی چندین مرتبه شخصاً به دیدار شیخ رفت و سوءظن وی را برطرف کرد، سپس زاهدی از اهواز به خزعل پیغام آورد که قصد رفتن به تهران دارد و مایل است که شیخ برای خداحافظی ومذاکره در امور، او را ملاقات کند. شیخ به طمع افتاد و فوراً‌ به «فیلیه» رفت16.

بعد از دستگیری شیخ، اعراب در دوم مرداد 1304ش شورش کردند و هرچه توانستند اموال قصر شیخ را غارت کرده و به عراق بردند. اهل خانه شیخ نیز با تمامی اثاثیه خود وارد خاک عراق شدند17. سر پرسی سایکس علت شورش را فساد افسران ایرانی و ظلم به رعایای خوزستان می‌داند و روزنامه‌های انگلیسی علت شورش را شایعه مرگ مشکوک شیخ دانستند18.

رضاخان بعد از دستگیری شیخ با وی به مدارا رفتار کرد و به او احترام می‌گذاشت و به عنوان نماینده مجلس مؤسسان از محمره و آبادان به همراه میرزا حسین خان موقر انتخاب شد که در این مجلس رؤسای قبایل دیگر همچون صولت‌الدوله، صمصام‌السلطنه، سردار محتشم و قوام‌الملک به تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی رأی مثبت دادند. شیخ تلاش کرد به بهانه بیماری چشم به خارج از کشور برود ولی رضاشاه با عنوان این که پزشک متبحر و ماهری از خارج به ایران خواهد آورد با پیشنهاد وی موافقت نکرد و سرانجام به دلیل بدبینی وی را همانند دیگر رجال سرشناس در شب چهارم خرداد 1315ش در 75 سالگی در منزلش توسط مأموران شهربانی خفه کرده و به قتل رساند.

کریم جعفری

منابع:

1 - سر پرسی لورن، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات فلسفه، چاپ اول، 1363 صص60 ـ 59.

2 - همان، صص46ـ 45.

3 - هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران: نشر گفتار، 1379، ص 239.

4 - محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج دوم، ص 35.

5 -مکی، تاریخ بیست ساله ایران، ج سوم، ص 163

6 -همان، ص 179 و بهار، پیشین، ص 150

7 - مکی، همان، ص 164

8 - جعفرقلی خان، امیربهادر (سردار اسعد سوم )، خاطرات سردار اسعد بختیاری، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، 1372، صص 37ـ 135 و علی صالح، اردوان ایلخان بختیاری، ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، تصحیح و پژوهش حمیدرضا الوند، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 75ـ274.

9 - مکی، پیشین، ج سوم، ص 166.

10ـ مجیدی، پیشین، صص 16ـ412 و تقوی مقدم، پیشین، صص305ـ 299.

11ـ بهار، پیشین، ج دوم، ص 213.

12ـ سیروس غنی، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن کامشاد، تهران: انتشارات نیلوفر، چ دوم، 1378، صص76 ـ 368.

13ـ ذوقی، پیشین، ص 520.

14-Donald، Wilber، Rizashah phalavi، new york; hieksville، 1975،p100.

15ـ اقبال یغمایی، کارنامه رضاشاه کبیر، تهران: انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، 1353، صص41ـ40.

16ـ نصرالله افطسی، « داستان دستگیری خزعل»، سالنامه دنیا، سال یازدهم، ص 151.

17ـ محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی،تهران: انتشارات علمی، 1374، صص 14ـ411 و بهار، پیشین، صص14ـ213.

18ـ دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، گزیده اسناد خلیج فارس، ج دوم، تهران: واحد نشر اسناد، 1369، صص 68 ـ866.

هفت مرحله برای حل مسئله ؟!

مراحل هفتگانه حل مسئله:
شما یا قسمتی از یک راه حل هستید یا بخشی از یک مشکل "الدریج کلیور"
اگر این هفت مرحله را دنبال کنید قادر خواهید بود در بقیه دوره ی شغلی تان مشکلات و موانع را از سر راه خود بردارید.
1- مشکل را با وضوح روشن کنید:
با این سوال شروع کنید:"مشکل دقیقا چیست؟" مشکل را به وضوح تعریف کنید و هر وقت که توانستید آن را بنویسید. به خاطر داشته باشید تشخیص درست نیمی از درمان است. اغلب اوقات مجبور کردن خودتان برای به روی کاغذ آوردن تعریف دقیق مشکل، عامل یافتن راه حل منطقی می شود.
2- مشکل دیگر چیست؟
گاهی اوقات یک مشکل بزرگ در حقیقت مسئله ای خوشه ای است و از چندین مشکل کوچکتر تشکیل شده است.
3- تمام علت های احتمالی را مشخص کنید.
قبل از جست و جو به دنبال راه حل این سوال را بپرسید :"چطور این مشکل بوجود آمد؟" دلیل بوجود آمدنش چه بود؟ اغلب اوقات مشخص کردن دلیل مشکل، راه حلی آشکار به شما پیشنهاد می دهد که قادرید با آن مسئله را حل نموده، از رخ دادن دوباره آن جلوگیری کنید.
4- تمام راه حل های ممکن را مشخص کنید. 

قبل از نتیجه گیری و با عجله تصمیم گرفتن این سوال را بپرسید:"راه حل های ممکن چیست؟"
به جای پذیرفتن یک راه حل موجود برای مسئله، راه حل های مختلفی را که به ذهنتان خطور می کند بنویسید. مواظب مشکلاتی که فقط یک راه حل دارند باشید. همیشه بدیهی ترین راه حل، بهترین نیست. گاهی راه حل مناسب متضاد آن چیزی است که در ابتدا گرایش به اجرا داشتید و باید بطور اصولی متفاوت عمل کنید.
5- تصمیمی بگیرید: 

زمانی که تمام اطلاعات لازم را در اختیار دارید تصمیم بگیرید. راه حلی را انتخاب کنید که به نظر می رسد از تمام راه حل های موجود بهتر است. اما قبل از ادامه دادن بپرسید:"چرا این راه حل بهترین است؟ و چرا بر دیگر راه حل ها ارجحیت دارد".
هر چه زمان بیشتری را به تفکر و مطالعه در مورد مشکل و راه حل آن اختصاص داده باشید جواب بهتر، مناسب تر و قانع کننده تری ارائه خواهید داد.
6- به فکر راه حل جایگزین باشید: 

مطمئن شوید که حتما این سوال را می پرسید:"راه حل جایگزین ما چیست؟" به عبارت دیگر زمانیکه که بهترین راه حل ممکن را انتخاب می کنید آماده این باشید که امکان دارد این راه حل اصلا عمل نکند. اگر چنین اتفاقی افتاد نقشه (ب) کدام خواهد بود؟
7- بدترین بازده ممکن را مشخص کنید: 

قبل از تحقق بخشیدن به راه حل بپرسید:"بدترین بازده روشی را که در پیش گرفته ام چه خواهد بود؟" بعضی مواقع دومین انتخاب از اولین انتخابتان بهتر از آب درمی آید چرا که بدترین پیامد دومین راه حل به شدت بدترین نتیجه اولین راه حل نیست.
فرار از مشکل خود مشکلی دیگر است. "ری آریا"
از کتاب " حکایت آن که قورباغه اش را قورت داد" اثر مسعود لعلی

راه حل مشکلات : 5 چرا؟

مسائل؛ تمامی زندگی ما را در بر گرفته اند. آنها آنقدر زیادند که حتی قابل شمارش هم نیستند. پس اگر نمی توانید همه مسائل زندگی تان را حل کنید اصلاً ناراحت نباشید و خود را شماتت نکنید چون نه قرار است و نه چنین امکانی وجود دارد که کسی تمام مسائل زندگی اش را حل کند. هنر ما این است که مهم ترین مسائلی را که با آن روبرو هستیم پیدا کرده و به حل آن بپردازیم. بنابراین، زمان حود را صرف حل مسائل جزئی نکنید. مهم ترین و ریشه ای ترین مسائل را بیابید و آن را حل کنید. اگر یک مسئله ریشه ای حل شود طیفی از مسائل حل خواهد شد.
تکنیکی که برای یافتن ریشه مسائل داریم، «پنچ چرا» نامیده می شود. این تکنیک به ما یاد می دهد که اگر به مسئله ای برخوردیم، سریعاً و به صورت واکنشی اقدام به برطرف کردن آن نکنیم، بلکه با طرح سوال «چرا»، علت را بیابیم.
از ین رو هنگام مواجه شدن با یک مشکل از خود بپرسید چرا این مشکل بوجود آمده است؟ و این سوالات چرا را تا 5 بار تکرار کنید تا به اصلی ترین علت برسید.
مثلاً ماشین شما روشن نمی شود. پس از خود می پرسید:

1- چرا ماشین روشن نمی شود؟ پاسخ اینکه باتری ماشین خالی شده است.
2- چرا باتری ماشین خالی شده است؟ چون دینام کار نمی کند.
3- چرا دینام کار نمی کند؟ چون تسمه آن پاره شده و عمر مفید آن بسرآمده بود.
4- چرا عمر مفید تسمه بسرآمده بود؟ چون نسبت به آن بی توجهی کردم وبا وجود اینکه تعمیرکار هم توصیه کرده بود که بهتر است عوض شود،آنرا پشت گوش انداختم.

به این ترتیب می بینیم که اصلی ترین علت بوجود آمدن این مسئله خاص؛ این است که فرد نسبت به توصیه تعمیرکار (فرد متخصص) بی توجه بوده است. بنابراین حتی اگر باتری و تسمه دینام را هم عوض می کرده ، این مشکل به صورت دیگری و چه بسا بدتر رخ می داده است. بنابراین بهتر است که اول مسئله بی توجهی برطرف شود که اگر این مسئله حل شود، طیفی از مسائل فرد برطرف خواهد شد، چون احتمالاً این فرد؛ به توصیه های پزشکش هم بی توجه است، به گوشزدهای همکارانش هم بی توجه است، به انتقادهای دوستان و افراد خانواده اش هم بی توجه است و هرکدام از این ها طیفی از مسائل را بوجود می آورند.
نکته دیگری هم که از این تکنیک متوجه می شویم این است که ریشه بسیاری از مسائل مشترک است. هر چقدر ما بتوانیم به آن ریشه اصلی نزدیک تر شده و آن را حل کنیم، اقداممان موثرتر خواهد بود. پرداختن به مسائل جزئی موثر و کاری نیست همانند چرخهای اتومبیلی که روی سطحی لغزنده بوده درحالت درجا می چرخد (بکسواد می کند). راننده در این خیال است که چون موتور فعال است، کاری صورت می گیرد، در صورتی که حرکتی نیست و راننده به مقصد نزدیکتر نمی شود. این راننده اگر ماشینش را خاموش کند و به راه های غلبه بر لغزندگی بپردازد خیلی بهتر است.
تکنیک « پنج چرا» توسط "ساکی چی تویودا" ابداع شد و سپس شرکت تویوتا هنگام ارزیابی عملکرد روش های ساختش از آن استفاده کرد. مدیر بخش تولیدات شرکت تویوتا می گوید: " پایه و اساس نگرش علمی شرکت تویوتا ، همین تکنیک پنج چرا است. با استفاده از این چراها، نه تنها به علت اصلی مشکلات می رسیم بلکه راه حل هم بر ما آشکار می شود."
نکته ای که در مورد این تکنیک وجود دارد اینکه؛ زمانی که چرایی را مطرح کردید از پاسخ آن مطمئن شوید و تا هنگامی که از پاسخ مطمئن نشدید چرای دیگری را مطرح نکنید چون شما را از مسیر اصلی خارج کرده وممکن است پاسخ نهایی اصلاً درست نباشد.
امیدواریم این تکنیک را برای حل مسائل خود به کار ببرید. 

منبع : انجمن حرفه ای متفکران و محققان

۵ دلیل قانع کننده برای مهربان بودن!



می‌گویند با هر دست بدهی با همان دست می‌گیری. بخشیدن نه تنها یک حس لذت را به دنبال دارد، بلکه اعتماد به نفس فرد را بالا می‌برد.

به ‌نظر می‌رسد آنهایی که مهربان‌تر و بخشنده‌ترند، شادترند! لااقل به خاطر همین 5 دلیلی که در این مطلب می‌خوانید، محققان به شما توصیه می‌کنند که از امروز مهربان‌تر و بخشنده‌تر باشید.

1. برای اینکه از زندگی بیشتر لذت ببرید، مهربان‌تر باشید.

می‌خواهید در زندگی موفق باشید؟ بخشنده شوید! به گفته استفان انهورن، سرطان‌شناس سوئدی، بخشنده بودن یکی از عوامل دخیل در موفقیت است. بررسی‌های علمی نشان داده است وقتی شما کار خیری انجام می‌دهید، ناحیه‌ای در مغز که مربوط به لذت بردن است، فعال می‌شود. این همان ناحیه‌ای است که وقتی غذایی خوش‌مزه می‌خورید یا رابطه عاشقانه برقرار می‌کنید، فعال است.

2. برای اینکه از شر افسردگی رها شوید، مهربان‌تر باشید.

آیا می‌دانستید وقتی زمان خود را صرف کمک کردن به دیگران و برطرف کردن نگرانی آنها می‌کنید خود نیز از نظر روانی در وضعیت بهتری قرار می‌گیرید؟ تحقیقات پژوهشگران نشان داده است افراد بخشنده و خیرخواه خوشبخت‌تر بوده، احساس افسردگی کمتری می‌کنند و کمتر به بیماری‌هایی نظیر آلزایمر مبتلا می‌شوند.

3. برای اینکه به خودتان کمک کنید، مهربان‌تر باشید

وقت گذاشتن برای دیگران به معنی هدر رفت وقت نیست. بررسی‌ها روی دانش‌آموزان دبستانی نشان داده است، دانش‌آموزانی که به هم‌کلاسی‌های خود در آموختن دروس کمک می‌کنند در 2 سال آتی نمراتی بالاتر از آنچه دیگر هم‌کلاسی‌ها کسب می‌کنند، به دست می‌آورند.

4. برای اینکه سلامت قلب‌تان را تضمین کنید، مهربان‌تر باشید.

محققان به مدت 10 سال از 71 قربانی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند خواستند به دردهای خود فکر کرده و از ضارب انتقام بگیرند. بررسی‌های پزشکی نشان داد ضربان قلب آنها و فشار خون‌شان هر بار که به این موضوع فکر می‌کنند، افزایش می‌یابد. در مقابل محققان از گروهی دیگر خواستند به بخشیدن و فراموش کردن دردهای خود فکر کنند. نتایج حاکی از کاهش استرس و ناراحتی‌های قلبی عروقی در این افراد بود.

5. برای اینکه طعم خوشبختی را بچشید، مهربان‌تر باشید.

می‌گویند با هر دست بدهی با همان دست می‌گیری. بخشیدن نه تنها یک حس لذت را به دنبال دارد، بلکه اعتماد به نفس فرد را بالا می‌برد. بررسی‌های پژوهشگران کانادایی نشان داده است که در میان افراد با درآمد یکسان آن دسته که بخشنده‌‌ترند حس خوشبختی بیشتری دارند.

ده اصل لازم برای زیبایی یک زن

۱-برای داشتن لب های جذاب کلام محبت آمیز به زبان آورید.

۲ - برای داشتن چشمان زیبا به زیبایی های مردم و خوبیهای آنها توجه کنید.

3 - برای خوش اندام ماندن غذایتان را با گرسنگان تقسیم کنید.

۴ - برای داشتن موهای زیبا بگذارید کودکی هر روز آن را نوازش کند.

۵ ـ برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که می دانید هرگز تنها نیستید.

۶ - انسانها بیشتر از اشیا احتیاج به تعمیر ،نو شدن، احیا شدن، مرمت شدن و رهاشدن دارند هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید.

7 - به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری نیاز داشتید همیشه یکی در انتهای دست خودتان پیدا میکنید.
همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه میشوید که ۲ دست دارید یکی برای کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران.

۸ - زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشدبه صورتش و به مدل مویش بستگی ندارد زیبایی یک زن در چشمانش پدیدار میشود چرا که آنها دروازه های باز قلبش هستند جایی که عشقش جای دارد .

9 - زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در زیبایی واقعی روحش اوست ، مهم این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند.

۱۰ - زیبایی واقعی یک زن با گذشت زمان افزایش می یابد.


منبع: سایت همدردی

در تنهایی چه می گذرد؟


تنهایی


فرانسیس بیکن، فیلسوف شهیر انگلیسی(1561ـ1626)، می‌گفت فقط دو نفر از تنهایی لذت می‌برند: یکی خدا و دیگری موجود ددمنش. در این جمله واقعیتی نهفته است. تنهایی هم می‌تواند زمینه‌ساز پلیدی‌ها باشد، هم می‌تواند مقدمه نیل به کمالات روحی و معنوی باشد، پس باید دید که کدام راه مطلوب و توصیه‌شدنی است: گریز از تنهایی یا خیز برداشتن به سوی آن؟

رنج روان یا گنج نهان؟

تاریخ بشر را آدمیان متوسطی پر کرده‌اند که زندگی در جمع را بر انزوای فردی ترجیح داده و می‌دهند. عزلت و انزوا و قطع ارتباط با دیگران برای بیشتر مردم امری است نامطلوب و نوعی شکنجه. اما در میان خیل عظیم انسان‌ها، افرادی جمع‌گریز هم بوده‌اند که یا فاقد توانایی‌ها و مهارت‌های لازم برای زندگی با دیگران بوده‌اند و یا بنا بر دلایلی خاص، گوشه‌نشینی و عزلت را بر اختلاط با مردم ترجیح داده‌اند. دسته اول شامل افرادی می‌شود که از سر ناچاری و انفعال تن به تنهایی می‌دهند و غالباً نیز از این وضعیت رنج می‌برند، مثل برخی از بیماران روانی دچار افسردگی. تنهایی این گروه را می‌توان «تنهایی منفی یا مخرب» نامید. اما دسته دوم کسانی هستند که آگاهانه و هدفدار سراغ تنهایی می‌روند، چون از تنها بودن لذت می‌برند، مثل بیشتر عارفان و صوفیان. تنهایی این گروه را می‌توان «تنهایی مثبت یا سازنده» تلقی کرد. هدف این نوشتار بررسی آثار مثبت یا منفی تنهایی در زندگی افراد معمولی و متعارفی است که در جوامع بشری زندگی می‌کنند.

تنهایی

هراس از تنهایی

چرا بیشتر ما از تنهایی گریزانیم؟‌ چرا به محض اینکه تنها می‌شویم فوراً سعی می‌کنیم به هر وسیله‌ای که شده (سراغ دیگران رفتن، به آنها تلفن زدن، گوش دادن به رادیو یا تماشای تلویزیون، مطالعه کتاب یا ورود به اینترنت خود را سرگرم کنیم تا از تنهایی درآییم؟ چرا وقتی هیچ یک از این وسایل و شیوه‌ها را در اختیار نداریم، کلافه و بی‌حوصله می‌شویم؟ پاسخ همه این سؤال‌ها یک چیز است: هراس از خود. وقتی تنها می‌شویم، در واقع نزد خویشتن خویش حضور پیدا می‌کنیم و چون تصویری مثبت از خود نداریم و اساساً با خود بیگانه‌ایم، قادر به تحمل خویش نیستیم و راهی برای فرار از این وضعیت می‌جوییم.

توجه انسان به ماهیت یگانه خود و تنهایی وجودی خویشتن و پرداختن به نهانی‌های درون خویش رفته رفته موجب آشتی او با خود می‌شود و همین امر همنشینی او با خویش را دلنشین می‌کند. استمرار در این امر به تدریج باعث انس آدمی به خلوت و تنهایی می‌شود

 از همین نکته روشن می‌شود که چرا روح‌های بزرگ نه تنها هراسی از تنهایی ندارند، بلکه مشتاق آن هستند. تاریخ نیز گواهی می‌دهد که همه انسان‌های بزرگ، از انبیا گرفته تا عرفا و حکما، با تنهایی انس داشته و از بودن در حضور خویش لذت می‌برده‌اند. نکته این است که این روح‌های بزرگ ، آن‌قدر خویشتن خویش را آشنا و دوست‌داشتنی می‌یافتند که نه تنها از حضور در محضر خویش ملول نمی‌شدند، بلکه چنین فرصت‌هایی را مغتنم می‌شمردند،‌ از آن استقبال می‌کردند و آن را به مجالی برای خلوت با معبود و راز و نیاز با محبوب تبدیل می‌کردند. در عوض، بیشتر ما به علت آنکه کمال و فضیلتی در خود سراغ نداریم از خود گریزانیم و تاب نشستن در محضر خویش را نداریم. اتفاقاً ترس از مرگ نیز ریشه در همین واقعیت دارد، چون مرگ وضعیتی است که با آن پیوندهای بیرونی (اجتماعی) انسان قطع می‌شود و او با خویشتن خویش تنها می‌ماند.

بازیافت خویش

حال اگر هراس از تنهایی نشانه ترس ما از خویشتن خود باشد، چگونه می‌توان بر این هراس غلبه کرد؟ راه‌حل فقط در یک چیز است: بازیافتن خود.  ولی این تلاش می‌باید در بستر همین زندگی اجتماعی صورت پذیرد،‌ نه در انزوای مطلق و گریز کامل از آدمیان،‌ چون این شیوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورت‌های زندگی این جهانی همخوانی دارد. دشواری‌ کار نیز از همین جا ناشی می‌شود که هر انسانی از روی طبع یا ضرورت، در جامعه زندگی می‌کند، ‌ولی با اندک تأملی درمی‌یابد که موجودی است یگانه و تنها که با وجود همه ارتباطات بیرونی و اجتماعی، ‌هویتی فردی و مختص خویش دارد. نه این امکان برایش فراهم است که از جامعه و ارتباطات اجتماعی خویش به صورتی کلی رهایی یابد و به خود بپردازد،‌ نه اینکه پیوندهای اجتماعی او می‌تواند جایگزین هویت فردی و شخصی او شود. او خودش است و خویشتن خود، تا با خود چه سودا کند.

روح‌های بزرگ ، آن‌قدر خویشتن خویش را آشنا و دوست‌داشتنی می‌یافتند که نه تنها از حضور در محضر خویش ملول نمی‌شدند، بلکه چنین فرصت‌هایی را مغتنم می‌شمردند،‌

گویی پاره‌ای از آموزه‌های اسلامی هم در مقام یادآوری همین نکته اساسی به انسان است. برای نمونه، علی‌رغم همه توصیه‌های دینی در مورد اهمیت پیوندهای خانوادگی و مسئولیت‌های اجتماعی، قرآن تصریح می‌کند که انسان به صورت فردی خلق شده و به همین صورت فردی نیز وارد عرصه آخرت می‌شود. (سوره انعام، آیه94) به تعبیری دیگر، هر انسانی همواره موجودیتی فردی و یگانه دارد. ولی در زندگی دنیوی، به اقتضای شرایط، ناگزیر از زیستن جمعی با دیگران است که این امر می‌تواند موجب غفلت او از ماهیت فردی خویش شود. از این رو است که اهل معرفت توصیه می‌کنند که «در میان مردم باشید، ولی با آنها مباشید» (کن فی‌الناس و لاتکن معهم) یعنی مباد آنکه اقتضائات زندگی اجتماعی در دنیا موجب غفلت شما از ماهیت فردی و یگانه‌تان شود، چون سرمایه‌ اصلی‌تان چیزی غیر از خودتان نیست .

تنهایی

تنها میان تن‌ها

چه گوهرها که بر اثر کاویدن در خویش و تأمل در هستی و نجوا با معبود به دست نمی‌آید. اما این امر مستلزم گریز از جامعه، ترک مسئولیت‌های اجتماعی و در پیش گرفتن زندگی راهبانه نیست (لا رهبانیه ‌فی ‌الاسلام)، بلکه نیازمند فراهم کردن فرصت‌هایی معین در بستر زندگی اجتماعی است، برای حضور در محضر خویش، همچنان که شیوه همه پیامبران و جانشینان آنها نیز همین بوده است («مصباح‌الشریعه»، باب 24، فواید عزلت).

روشن است که توفیق بهره‌جویی از خلوت با خویش نیازمند کسب حداقلی از پاکیزگی درونی است، چرا که خلوت ناپارسایان جز افزودن بر بدی‌ها نتواند بود. از این جنبه حداقلی که بگذریم، بهره‌مندی از فواید تنهایی و خلوت با خویش نیازمند تأمل و ممارست مداوم در احوال درون است و این راهی است که هر که باید به پای خویش در آن گام نهد. بندگی جدید مجال کمی برای خلوت انسان‌ها با خویش باقی نهاده و از سوی دیگر، دانش جدید نیز بیشتر به ابعاد منفی تنهایی (تنهایی مخرب) پرداخته است، ولی این همه نباید موجب غفلت از آثار مثبت و سازنده انس با تنهایی شود. کافی است در گیر ودار اشتغالات زندگی، فرصت‌هایی بیابیم، چشم از جهان پر آب و رنگ بیرون بدوزیم و لختی به تماشای جهان پر رمز و راز درون بنشینیم تا به توصیه مولوی عمل کرده باشیم که چنین بانگ رسا در عالم سر داده است:

    ای  بستگان تن، به تماشای جان روید                 آخر رسول گفت تماشا مبارک است

 

سپیده دانایی- محمود اسماعیل نیا