با فکری که تو دادی به تو شک می کنیم ...
با بدنی که تو دادی گناه می کنیم ...
با همه کوچکی مان مقابلت می ایستیم
و...
چه برهانی از این روشنتر که تو بزرگی ؟
ما انسانها وقتی :
وسیله ای میسازیم اول فکر مهار کردنش هستیم ...
دری میسازیم فکر قفلش هستیم ...
دیواری می سازیم فکری بلندی و استحکامش هستیم ...
آتشی روشن می کنیم فکر خاموش کردنش هستیم ...
از حالا به فکر نافرمانی رباتها هستیم ...
فکر اینکه همه چیز در " اختیار مان " باشد...
حال آنکه : تو "اختیار" همه چیز را به خود ما دادی ...
خدایا تدبیر من در مقابل تقدیر تو ... مانند حقارت من است مقابل عظمت تو ...
یادم بده که در مقابل تقدیر تو تدبیر نکنم... و راضی به رضای تو باشم...
خداوندا !
اگر من نبودم، چگونه بودنت را می فهمیدم ؟...
حال که هستم ،چرا بودنت را نمی فهمم؟
پس این هستی با نیستی چه تفاوتی دارد!؟
با هم بودن ملاک نیست ...
با همه بودن ملاک نیست ...
تنهایی یعنی من بدون او ...
تنهایی یعنی تو بدون او ...
تنهایی یعنی ما بدون او ...
چرا می گوییم خدا تنهاست ... وقتی که بی او همه تنهایند؟
شاید چون تنهایی فقط برازنده اوست ...
لا اله الا هو ...