در روزهایی که سلمان در حال مرگ بود،اصبغ بن نباته به دیدارش رفت.
سلمان رو به اصبغ کرد وگفت:«رسول خدا(ص) به من فرموده بود که وقتی مرگت نزدیک شود،هر مرده ای با تو صحبت خواهد کرد.اکنون دوست دارم بدانم،زمان مرگم رسیده است،یا نه».
برو تختی بیاور، رویش آنچه برای مردگان میاندازند،بینداز و همراه چهار تن مرا به قبرستان ببر.
اصبغ شتابان رفت به همراه چند نفر تختی آورد. آنها سلمان را روی آن گذاشته،به سوی قبرستان مدائن بردند.
در آن لحظه سلمان با صدای بلند به مرده هاسلام کرد،ولی پاسخی نشنید.
او دوباره با الفاظ ویژه ای سلام کرد و سپس گفت:شما را به خداوند عزیز و پیامبریش سوگند میدهم که یک نفر پاسخ دهد!من سلمان فارسی،آزاد کرده رسول خدا (ص) هستم.ایشان به من فرمودند که وقت مردنت هر مرده ای با تو سخن میگوید، حال میخواهم بدانم وقت مرگم رسیده است یا نه.
ناگهان از قبری صدایی برخاست که به سلمان سلام میکرد.سلمان پرسید:ایا با گذشت خداوند از اهل بهشت شدهای یا با عدل او از اهل دوزخ؟مرده پاسخ داد:ای سلمان،من از کسانی هستم که با رحمت خداوند به بهشت داخل شدهام.
سلمان گفت:ای بنده خدا،مرگ را برای من توصیف کن.
مرده گفت:به خدا سوگند ،بریده شدن با قیچی و پاره شدن با ارّه برای من از سختی و شدتی که زمان مرگ به من وارد شد،آسانتر است .من از کسانی بودم که در دنیا کارهای خوب و واجبات الهی را انجام میدادم،قرآن را میخواندم،به پدر و مادرم بسیار نیکی واز کارهای حرام دوری میکردم،هرگز به کسی ظلم نمیکردم و شب و روز در طلب حلال بودم،یک باره برای چند روز ناخوش شدم تا آن که مهلتم در دنیا به پایان رسید.شخصی درشت هیکل و بد قیافه به کنارم آمد و چشم و گوش و زبانم را ناتوان کرد.
به آن شخص گفتم:تو کیستی؟پاسخ داد:من فرشته مرگ هستم.
در همان حال دو نفر زیبارو چپ و راست من نشستند و پس ازسلام گفتند:
ما همان دو فرشته ای هستیم که با تو در دنیا بودیم و اعمال خوب و بدت را مینوشتیم.این نامه عمل توست!از دیدن نامه خوبیها شادمان شدم و با نگریستن به نامه; بدیهایم گریستم.
آنها مرا به خیر و نیکی بشارت دادند.
سپس فرشته مرگ روح را از بدنم جداکرد. چه جذبه هایی که در شدت و سختی مانند این بود که در هر دفعه از آسمان به زمین افکنده میشوم!همین گونه ادامه داد تا آن که روح به سینه ام رسید.سپس به من اشاره ای کردکه اگر آن را به کوههای دنیا کرده بود،نابود میشدند.به این طریق،روح را از بینیم خارج ساخت.در آن زمان ناله و فریاد اهل و عیال و دوستان بلند شد.وقتی فریاد و ناله آنان در مرگ من زیاد شد،فرشته مرگ با خشم رو به آنان کرد و گفت:
ای مردم،گریه شما برای چیست؟به خدا سوگند ما به او ظلم نکردهایم تا شما از آن شکایت کنید و به او تعدی ننموده ایم که شما بر او گریه کنید.ما و شما بندگان خدای یگانه ایم.شما هم اگر چنین دستوری نسبت به ما داشتید،آن را انجام میدادید.ما جان او را نگرفتیم تا آن که روزی و مدت ماندنش در دنیا به پایان رسید و به سوی خداوند کریمی که نسبت به او هر چه بخواهد،حکم می کند،بازگشت نمود .او بر هر کاری قادر و تواناست.اگر صبر پیشه کنید،پاداش داده می شوید و اگر جزع کنید،دچار معصیت شده اید.
سپس ملک الموت رفت و من هم با او بودم.فرشتهای آمد و من را از او گرفت،با لباسی از حریر پوشاند و در کمتر از چشم بر هم زدنی به محضر ربوبی برد.
حضرت حق از نماز و روزه در ماه رمضان ،حج بیت الله الحرام ،قرا ئت قرآن، زکات و صدقات و سایر اوقات و ایام،اطاعت از والدین ،قتل نفس محترمه به غیر حق و خوردن مال یتیم و مظالم بندگان و تهجّد (در وقت خواب مردم) و امثال آن سؤال فرمود.
بعد از آ ن ،امر فرمود روح مرا به زمین باز گردانند.غسّال نزد من آمد و مرا غسل داد.روح من به او گفت:ای بنده خدا، این بدن ضعیف است،با آن مدارا کن.
ولی او حرفهایم را نمی شنید.
به خدا قسم،اگر غسّال ناله مرده را هنگام غسل میشنید، دیگر کسی را غسل نمیداد.
پس از غسل ،خانواده و همسایگان و دوستانم را صدا زد و گفت: بیایید با او وداع کنید.
آنها پس از وداع،مرا بر تختی چوبین گذاشته، از روی زمین برداشتند.روحم به آنانگفت:ای اهل و عیال من، دنیا شما را فریب ندهد،چنانکه مرا فریب داد.همت من مالی بود که از حلال و غیر حلال جمع کردم و آن را برای شما گذاشتم تا آن را به گوارایی و سلامت بخورید،پس بترسید و از من عبرت بگیرید!
سرانجام جسدم را روی زمین گذاشتند و پس از خواندن «نماز میت» به سوی قبر بردند و در آن نهادند.
ای سلمان،ای بنده خدا،بدان که در آن لحظه دیدم از آسمان به زمین در لحد خویش سقوط کردم.وقتی با خاک گور را پوشاندند و همگی مرا تنها گذاشته،از قبرستان خارج شدند،گریستم و از سختی قبر و تنگی و فشارِ آن صدمه ها دیدم.گفتم: ای کاش به دنیا باز میگشتم وعمل صالحی برای امروز خود انجام میدادم .در آن حال ،شنیدم از گوشه قبر کسی این گونه به من پاسخم داد:)…کلّا إنّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون) (سوره مؤمنون،ایه100). بازگشت تو به دنیا محال است و تمنّای مراجعت، کلمه ای است که تو گوینده آن هستی و از این پس عالم برزخ است تا روزی که مبعوث شوی!
به او گفتم:ای کسی که با من سخن میگویی و صحبت میکنی، کیستی؟
گفت:من «منبّه» هستم؛فرشتهای که خداوند عز و جل بر همه مخلوقاتش موکّل کرده تا آنان را بعد از مرگشان متنبه سازد که در حضور خداوند عز وجل کارهایشان را بنویسند. حال اعمالت را بنویس.
گفتم:آنها را شمارش نکردهام.
پاسخ داد:مگر سخن پروردگارت را نشنیده ای که فرموده است:)…احصاه الله ونسوه…)؛خداوند آنها را حساب کرده و مردم فراموش نموده اند. (سوره مجادله،ایه6)
بنویس من بر تو املا می کنم!
سپس آنچه را در دنیا انجام داده بودم ،بر من املا کرد.هیچ عمل صغیره و کبیرهای باقی نماند،مگر این که آن را به من بازگفت. همچنان که خداوند متعال فرموده است:)…ویقولون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة ولا کبیرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لا یظلم ربّک احد)؛مجرمان میگویند:ای وای بر ما،این چه نامهای است که هیچ کار کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته،جز آن که همه را به شمارش در آورده است؛و آنچه را انجام داده اند،حاضر یابند و پروردگار تو به هیچکس ظلم نمیکند.(سوره کهف، ایه 49)
بعد او نامه اعمالم را به گردنم انداخت،گویی تمامی کوههای دنیا را به گردنم انداخته بودند.
پرسیدم:ای منبّه،چرا چنین کردی؟
پاسخ داد:مگر فرمایش پروردگارت را نشنیدهای:)وکلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشوراً .إقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیب)؛ و کارنامه هر انسانی را به گردن او میاندازیم و روز قیامت برای او نامه ای را بیرون آوریم که آن را گشوده شده میبیند.[به او گفته میشود] نامهات را بخوان،کافی است که امروز خود حسابرس خویش باشی.(سوره إسرا،ایه 14 -13)
وقتی منبّه رفت وتنها شدم ،بر خود گریستم و حسرت خوردم که کاش در دنیا به نیکی رفتار کرده بودم تا در نامه اعمالم هیچ گناه و شری نوشته نمی شد!
در همین افکار بودم که ناگهان دیدم،فرشته ای مهیب به نام «منکر» نزد من آمد وگفت:ای بنده خدا به من بگو پروردگارت کیست؛ دینت چیست؛پیامبرت چه کسی است ؛به چه پایبند بودی و در دار دنیا چه عقیدهای داشتی؟
از ترسی که از دیدن او و نحوه سؤالاتش به من دست داد ،زبانم بند آمد،در کار خویش متحیر شدم و ندانستم چه بگویم،اما رحمتی از سوی حق مرا فرا گرفت که قلبم را از ضعف و سستی نگاه داشت و در پی آن زبانم گشوده شد.بنابراین پاسخ دادم:ای بنده خدا،چرا مرا میترسانی،حال آنکه من پاسخ پرسشهایت را میدانم. گواهی میدهم که معبودی جز «الله» نیست و «محمد» فرستاده خدا و پیامبرم ؛اسلام ،دینم؛قرآن کتابم؛کعبه، قبلهام و علی امامم میباشد و بعد از او فرزندانش پیشوایانم و مؤمنان برادران من هستند.مردن،سؤال،صراط،بهشت وجهنّم حق است و تردیدی نیست که قیامت برپا میشود و خداوند اجساد مردگان را در قبرها زنده و محشور می نماید.این قول و اعتقادم می باشد و با همان،پروردگارم را در معاد و روز قیامت ملاقات میکنم.
منکر گفت:ای بنده خدا،به تو بشارت میدهم که به سلامتی،از من نجات پیدا کردی،پس مثل عروسان بخواب!
این را گفت و رفت و «نکیر» آمد او هم همان سؤالها را از من پرسید و من همان جوابها را دادم.
او،دری از بالای سرم به سوی بهشت و دری نیز از پایین پایم به سوی آتش گشود و گفت:ای بنده خدا،به بهشت و نعمتهایی که از آن به تو تعلق میگیرد، بنگرو به آتش جهنّم که از آن رهایی یافتی،نگاه کن!
جهنم را طوری دیدم که نمیتوان آن را توصیف کرد، مگر همانطور که توصیف شده است.
پس به من گفت:اگر تو مؤمن نمی شدی و رحمت خداوند شامل حالت نمیشد، این جای تو بود.
آنگاه دری را که از طرف پایم باز شده بود،بست و دری را که از بالای سرم به سوی بهشت باز شده بود، باز گذارد و نسیم و نعیم آن به سوی من آمد و لحدم را تا جایی که چشم کار میکرد،فراخ نمود و برای من چرا غی که پر نورتر از خورشید بود، روشن کرد و رفت.
آری!این احوال من است و به خدا که تلخی مرگ تا روز قیامت در کامم میباشد.پس ای سؤال کننده،آگاه باش و بترس از احوالی که نسبت به آنها با خبرت نمودم.آنچه باز گفتم،رفتاری بود که با مؤمن صالح نمودند،اما در مورد غیر صالح بسیار خطرناک و وحشتناک است…
اصبغ میگوید:پس از سخنان مرده،ما به دستور سلمان او را روی زمین به جایی تکیه دادیم.
سلمان سرش را به سوی آسمان گرفت،شهادتین گفت و از دنیا رفت.
منبع :نشر اعتقادات
پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفت وگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.
پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفت وگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.
نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود می شود و باصطلاح «جسمانیه الحدوث» است ولی بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن می گردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخی، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسیدن به کمال خود با بدن همراهی کند. رشد بدن متوقف می شود ولی رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پیری و ضعف و نقص بدن افزوده می گردد تا آنجا که نفس قید تن را رها نموده و آزاد می شود و بدن را بصورت مرده ای باقی می گذارد.
پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفتگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.
این دیدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسمانی و بعبارت دیگر از نقطه نظر مادی و از منظر حواس خمسه می نگرد و علایم مرگ را توقف فعالیت مغز و قلب و اندامها و از بین رفتن حرارت جسم می داند و معمولاً به خروج چیزی بنام روح یا نفس اشاره نمی کند.
اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمی روح یا نفس که بطور طبیعی و بسبب درهم ریختن نظم طبیعی بدن و نارسائی آن ایجاد شود.
فلاسفه، مرگ و خروج روح یا نفس را از بدن به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شده و ناگزیر است آنرا ترک کند و به جائی دیگر پناهنده شود.
اما علاوه بر این گونه مرگ ـ که به آن مرگ طبیعی می گویند ـ فلاسفه مرگهائی را که نه بسبب زوال نظم طبیعی آن بلکه بسبب حوادث و یا افعال عمدی و غیر عمدی افراد بشر حاصل می شود نوع دیگری از مرگ دانسته و بنام مرگ اخترامی (غیر طبیعی) می شناسند که بسبب خرابی خانه نفس و روح، یعنی بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ نامیده می شود.
ملاصدرا فیلسوف نامی ایرانی (۹۷۹ ـ ۱۰۴۵) برای مرگ تعریف تازه ای آورد و پس از ردّ عقیده زیستشناسان و پزشکان ـ که مرگ را معلول تباهی بدن می دانند ـ با اشاره به دو نوع مرگ طبیعی و اخترامی، مرگ را رهایی روح از قید بدن بسبب کمال خود و بینیازی به بدن دانسته و در توضیح فلسفی این مطلب می گوید: نفس انسان در آغاز از ماده یعنی جسم و بدن سربرآورده ولی با تکیه بر مسیر رشد و تکامل مادی بدن، راه جداگانه ای برای تکامل خود را در پیش می گیرد. تکاملی که با آغاز پیری و رشد منفی بدن، از توقف باز نمی ایستد و همچنان به رشد تکاملی خود ادامه می دهد، یعنی برخلاف بدن پیری و «آنتروپی» ندارد و نابود شدنی نیست.[۱]
این نوع تکامل بر اصل قانون فلسفی دیگری بنام «حرکت جوهری»[۲] اشیاء بنا شده است که یکی از اصول ابتکاری ملاصدراست و ثابت می کند که همه اشیاء در جهان مادی و محسوس آرام ندارند و گام بگام در حرکت یکطرفه و پیشرونده ای می باشند و از نقص رو به کمال طبیعی خود می روند. برخلاف جهان ایستای ارسطوئی، جهان ملاصدرا پویا و پرجوشش و جنبش است و با این پویش، همه اشیاء در جهان ما راه تکامل را می پویند و نفس انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست.
بر اساس اصل جهانی «حرکت در وجود و جوهر» اشیاء است که، نفس انسان همراه بدن روز بروز راه تکامل خود را می پوید و سرانجام پس از طی دوره تکامل و رسیدن به کمال خود در هنگامیکه شمارش معکوس پرواز و رهایی آن از بدن فرا برسد بدن را رها کرده مانند ماهواره ای که از موشک خود جدا شود، در فضای غیر مادی متعلق به خود وارد می شود و زندگی غیر مادی خود را که برای آن ساخته شده آغاز می کند که عرفا به آن مرگ می گویند.
بنظر ملاصدرا روح یا نفس انسان گرچه با مرگ خود از بدن جدا می شود و آنرا مانند جامه ای کهنه و خالی بجا می گذارد اما در آن جهان دیگر نیز دارای بدنی است که از ماده ساخته نشده ولی همانند بدن دنیوی اوست و همان صورت و مشخصّات را داراست بگونه ای که در آن جهان همه یکدیگر را خواهند شناخت وتمام خصلتها و محتوای ذهن در خیال خود را نیز بهمراه دارند.
با وجود آنکه نفس در آغاز حیات خود تکیه بر حمایت و هدایت بدن دارد اما بمحض آنکه شکل غیر مادی (مجرد) بخود گرفت رابطه نفس و بدن معکوس می شود و نفس حامی و نگهبان بدن و بتعبیر ملاصدرا «حامل» بدن می گردد و این تصور که نفس در طول زندگی خود نیازمند بدن است صحیح نیست.
نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود می شود و باصطلاح «جسمانیه الحدوث» است ولی بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن می گردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخی، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسیدن به کمال خود با بدن همراهی کند. رشد بدن متوقف می شود ولی رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پیری و ضعف و نقص بدن افزوده می گردد[۳] تا آنجا که نفس قید تن را رها نموده و آزاد می شود و بدن را بصورت مرده ای باقی می گذارد.
فلاسفه پیش از او بدن را به کشتی تشبیه می کردند و نفس را ناخدای آن می انگاشتند که همراه با ساختن و بوجود آمدن کشتی بر آن سوار می شود و آنرا هدایت می نماید. ولی ملاصدرا بدن را به کشتی بادبانی و نفس را به باد تشبیه می کند و می گوید:
مسلم است که باد، کشتی را حرکت می دهد و راه می برد نه کشتی، باد را و بدینگونه است که نفس انسان، راننده و مدیر بدن است چه همانگونه که اگر باد نباشد کشتی از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس به کمال خود رسیده و از بدن بینیاز باشد آنرا رها می کند و بدن را بیجان بیحرکت بجا خواهد گذاشت، پس حیات بدن از نفس است و نفس تابع بدن نیست. [۴]
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامی منظری بسیار زیباتر و با شکوهتر دارد، زیرا نه فقط برخلاف نظر ماده گرایان و حسگرایان، مرگ نابودی و فنا نیست بلکه گامی به مرحله کاملتر زندگی و آغاز حیاتی دوباره و بتعبیری دیگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنینی به حالت مستقل بشری، از این منظر، جهان مادی برای انسان در حکم رحم مادر برای فرزند است.
مولوی عارف بزرگ فارسی زبان در اشعار خود، تبدل کودک را در جنین از شکل ماده بیجان به حالت نباتی «مردن» از ماده و «تولد» در وضع نباتی معرفی می کند و خروج از حالت نباتی پس از آن را مردن و ورود به حالت حیوانی و جنبش را زندگی حیوانی و تکامل او از حیات حیوانی و خروج به حیات انسانی را مردن تعبیر می کند.
وی پس از این مراحل مرگ انسان را مردن از بشر بودن و آغاز زندگی فرشته وار می دانسته و سرانجام نتیجه می گیرد که هرگز انسان از مردنها کم نمی شود بلکه برای او کمال و مرتبه ای افزونتر از پیش نصیب می گردد. [۵]
بر این اساس برخلاف نظر سطحی مردم ظاهر بین، «حیات» انسان منحصر به زندگی در بدن و در این جهان نیست بلکه «حیات» بصورت زنجیره ای دارای درجات و مراحلی است که خروج از هر مرحله «مردن» از آن مرحله و ورود به مرحله بعد، «زندگی» و تولدی دوباره است و در واقع انسان مانند آن کودک دبستانی است که اگر معنای دبیرستان را نداند خروج از فضای دبستان بنظر او مرگ و ماتم است ولی وقتی وارد فضای دبیرستان شود، نظر او عوض می گردد و خروج او از دبیرستان و پس از طی مراحل تحصیل در آن، در حکم مردن از آن جهان و ورود او به دانشگاه آغاز زندگی جدید و تولدی دوباره برای او است. بر اساس نظر عرفا در صورت شایستگی و تلاش انسان این مرگ و تولد آنقدر تکرار می شود تا انسان در سیر تکاملی خود تا به آستان خدا برسد و نه کرسی فلک را در زیر پای خود ببیند.
در قرآن مجید و در آیات بسیاری که درباره موت و حیات دارد مرگ را مرحله ای از چرخه حیات معرفی میکند و در چند آیه به همین مضمون عرفانی و فلسفی اشاره نموده است. از جمله در سوره روم (آیه ۲۸) می فرماید: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»[۶]
یعنی : شما (انسانها) مرده بودید و خداوند زنده تان کرد و سپس شما را می میراند و سپس زنده می سازد و سرانجام بسوی او باز خواهید گشت.
مقصود از مردن در اول آیه مراحل جمادی و نباتی و رحم و حالت جنینی است و حیات اول زندگی عادی بشری در این جهان و موت دوم، همان مرگ عادی بشری در این جهان است و دو مرحله بعد حیات مربوط به پس از مرگ و ادامه زنجیره تکاملی این جهان و آن جهانی است.
در آیات دیگری نیز همین مضمون آمده و در آیه ای از زبان گناهکاران معذب در جهنم می فرماید: خداوندا: ما را دو بار زندگی و دو بار مردن دادی ... [۷]
تحلیل فلسفی حقیقت مرگ و حیات در قرآن مجید باید نخست از معنای «حیات» و فهم عمق آن در قرآن آغاز شود تا مفهوم مرگ نیز بهتر درک گردد.
یکی از صفات خداوند «حیّ» (یعنی زنده و دارای حیات) است و معنای فلسفی حیات و حیّ موجودیت همراه با دانش و هوشمندی است[۸] و چون در فلسفه و عرفان اسلامی مسلم است که وجود در خداوند، مطلق و بیمرز و بیحد و اندازه است و از اینرو وجودی یکتا (احدی) و دارای کمال مطلق (صمدی) می باشد از اینرو نتیجه می شود که همه موجودات ـ یا بتعبیری حیاتها و هستیهای با دانش و هوشمند (و یا حتی بدون آن) ـ فروغی از آن خورشید جهانتاب یعنی وجود و حیات ازلی خداوند می باشند.
در انسان این ویژگی وجود دارد که علاوه بر هستی مادی و حیات درجه دو که در همه موجودات هست، حیاتی ویژه نهفته داشته باشد که در قرآن از آن به «روح خدا» تعبیر شده از جمله در سوره حجر[۹] پس از آنکه به ماده اولیه خلقت انسان (که خاک و گل و عناصر اصلی شیمیائی است) اشاره می کند می افزاید که در انسان اولیه و در آن ماده جسمانی از روح خود دمیدم (و نفخت فیه من روحی ...)
گرچه در معنای گسترده و کمی مبهم روح نباید بیدقتی کرد اما با تکیه بر معارف و مطالب عرفان اسلامی که مخلوق اول و منشأ موجودات جهان و گسترش نعمت وجود را (نَفَس رحمانی) می نامد و در مدارک قرآنی اولین مخلوق خدا «روح خدا» که روح اعظم نامیده شده می باشد بنابرین می توان نفخه روح الهی و حلول آن در انسان را از نظر فلسفی و عرفانی به افاضه وجود درجه یک یا حیات حقیقی تفسیر نمود.
با این تحلیل انسان دارای امانت و موهبتی الهی شده و بنص قرآن مجید به مقام خلافت الهی رسیده است و از اینرو همه فرشتگان مأمور شدند که به انسان اولیه (که نماد انسان بود) سجده کنند. بعقیده مسلمین منشأ کرامت ذاتی انسانی همین مقام خلافت الهی است و حقوقدانان سکولار و مذاهب دیگر که انسان را خلیفه خدا ندانند نمی توانند هیچ منشأ واقعی و منطقی برای کرامت ذاتی انسان بیان کنند و برای او حقوق اولیه و ذاتی تعریف نمایند زیرا اگر مقام خلافت الهی نباشد، بین انسان و دیگر حیوانات فرقی نیست.
نتیجه ای که از این تفسیر می توان استخراج کرد:
اولاً انسان پس از آنکه وجود و حیات خود را بدست آورد غیر منطقی است که آنرا از دست بدهد و معدوم شود زیرا که وجود از نظر فلسفی همواره نقیض عدم است و از یک شی هرگز نقیض آن زاییده نمی شود. پس آنچه را که بشر «مرگ» می داند در واقع تغییر شکل حیات و تبدیل منزل و تغییر فضای زیستن اوست و موت معنای سلبی ندارد بلکه مفهومی وجودی است و می بینیم که در قرآن آمده است که خداوند، خالق مرگ و زندگی است. می دانیم که «عدم» قابل خلقت نیست و هنگامیکه پای خلقت در میان بیاید دیگر عدم رخت بربسته و وجود بجای آن نشسته است.
ثانیاً – وجود و حیات انسان، متعلق به او نیست و امانت یا ودیعه ای الهی است که به وی تفویض شده و انسان در جریان طبیعی آفرینش ـ که مانند قطاری ما را از این منزل به آن منزل ببرد ـ حق ندارد در آن تصرف کند و از اینروست که خودکشی یا قتل دیگران (جز با اذن خداوند و بموجب قانون خود او) بهیچوجه جایز نیست و گناه شمرده می شود.
مباحثی مانند اتانازی و قتل دیگران از روی ترحم و خیرخواهی (که از نظر اسلامی ممنوع است) مباحثی مربوط به حوزه فلسفه و حقوق است نه حوزه اخلاق؛ و می دانیم که قطع خودسرانه حیات خود یا دیگران ولو با انگیزه خیرخواهانه از نظر حقوق اسلامی و بر اساس تعلق اصل حیات و وجود اشیاء به خداوند و قبول مالکیت او بر جان و مال انسانها ممنوع است و انسان همزمان، هم دارای حق حیات است و هم مکلف به حفظ و نگهداری و پاسبانی آن زیرا حیات و وجود خود را، خودش نساخته تا مالک واقعی آن باشد بلکه بودیعه و امانت دریافت کرده و لذا نمی تواند در آن تصرف کند و خود را برخلاف جریان طبیعت از مرحله ای از هستی به مرحله دیگر بیندازد.
در اسلام بر اساس اعتقاد به ادامه حیات پس از مرگ، خودکشی یا قتل عمد دیگران در جهان دیگر مشمول عقوبتها و مجازاتهای سختی است و اگر انسان مالک وجود خود بود می توانست و حق داشت خودکشی کند بدون آنکه مشمول مجازات باشد.
از نظر فلسفی نیز سلب وجود خود یا دیگران بمعنای بر هم زدن نظم طبیعی جهان و نادیده گرفتن سرنوشتها و مقدرات الهی است. رنج و درد کشیدن بشر در برخی مقاطع زندگی جزئی از قوانین این جهان، مستوجب دریافت نتایجی مثبت در این جهان یا در آخرت است مانند امتحان دشواری که محصلی می دهد تا به مدارجی برسد و یا ورزشکاری که به خود سختی می دهد تا نیرومند شود و دخالت از روی ترحم به این افراد، در برابر نظم و برنامه عملی که برای آنها مقرر شده، غلط و مستلزم توبیخ یا مجازات است.
باید افزود که مالکیت حقیقی خداوند تنها بر جان و حیات انسان نیست بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حیوان و همه عرصه زندگی بشر در این کره خاکی است. و بهمین دلیل از نظر اسلام کشتن جانداران (حیوان یا گیاه) (جز برای حفظ حیات خود یا برای دفاع از خطرات) جایز نیست.
از نظر حقوقی اثبات شده است که مالکیت محدود بشر بر دستاوردهای مادی و ثروتهای طبیعی مالکیت درجه دو و مجازی است و در واقع اموال او نیز مانند جان او امانتی نزد اوست و بنص قرآن مجید همه چیز یعنی جهان و هرچه در آن هست ملک مطلق خداست بر اساس صریح نص قرآن مجید انسان جانشین خدا بر روی زمین و امانتدار اوست و باید زمین را آباد سازد و حق ندارد ببهانه پیشرفت فناوری یا زیست فناوری (بیوتکنولوژی) زمین و فضای اطراف آنرا تخریب کند.
همه تغییراتی که به طبیعت آسیب رسانده یا برساند (و نتیجه اختراعات بشر و چیزهای بنام ماشینها یا انواع سوختها و موادشیمیائی مضر می باشد)، از نظر قرآن ممنوع است زیرا برخلاف وظیفه انسان و مأموریت او برای آباد سازی جهان و نگهبانی از آن می باشد. تا بشر بتواند بهترین و راحت ترین صورت زندگی کند و مراحل کمال و تکامل خود را طی کند و برای ورود سرافراز به مرحله بالاتر که منتظر اوست آماده شود.
سید محمد خامنه ای
پی نوشت:
۱. این مقاله در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۸۵ در تهران، کنگره حقوق بشر، کرسی حقوق بشر دنشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی ارائه شده است.
۲. اسفار اربعه، ج ۳، ص ۱۱۳، چاپ بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
۳. این ضعف و پیروی بدن بنظر ملاصدرا رویگردانی نفس از بدن و بینیازی او از بدن است و بسبب طبیعی مرگ اعراض نفس از آن است نه خرابی بدن. (اسفار، ۹، ص ۶۵).
۴. اسفار، ج۸، ص۶۹، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
۵. مثنوی مولانا، دفتر ۳، بیت ۳۹۰۱، تصحیح نیکلسون.
۶. سوره بقره، آیه ۲۸.
۷. سوره غافر، آیه ۱۱.
۸. اسفار، ج ۶، ص ۴۳۱و ۴۳۷.
۹. آیات ۲۶ تا ۲۹.
ایران اکونومیست
* چگونه هنگام خواب روح از بدن جدا مى شود؟
** از دیدگاه قرآن حقیقت انسان به روح اوست. اگر روح نباشد، انسان به جسم بى حرکت و مرده تبدیل مى شود; همان گونه که هنگام مرگ روح از بدن جدا مى شود، در موقع خواب هم روح از بدن جدا مى شود، با این تفاوت که در موقع مرگ ارتباطش به طور کامل قطع مى شود و به بدن برنمى گردد، امّا در موقع خواب ارتباطش کاملا قطع نشده، بلکه کم مى شود و دستگاه درک و شعور از کار مى افتد و چون ارتباطش به طور کامل قطع نشده به همین خاطر قسمتى از فعالیت هایى که براى ادامه حیات بدن ضرورت دارد; مانند: ضربان قلب و گردش خون و فعالیت دستگاه تنفس و... ادامه مى یابد. و چون روح انسان در هنگام خواب از بدن جدا مى شود، (شبیه حالت مرگ) و با حواس ظاهرى ارتباط ندارد، حقایق بیشترى را درباره آینده و یا امور پنهانى درک مى کند و این امر، اساس رؤیاهاى صادقه را تشکیل مى دهد.[1] امّا چگونگى جداشدن روح از بدن هنگام خواب، براى ما قابل درک نیست.
* تفاوت خواب و مرگ چیست؟ آیا انسان به هنگام مردن مانند خواب رفتن، چیزى را درک مى کند؟
** در دو قسمت به پاسخ پرسش مى پردازیم: الف) مردن مثل خواب است; ب) همان طور که انسان در خواب متوجه چیزهایى است، در مرگ و پس از مرگ نیز متوجه چیزهاى بیشترى مى شود.
در مورد قسمت اول، این توضیح لازم است که مرگ و خواب، شباهت بسیارى به هم دارند، ولى یک تفاوت عمده و اساسى میانشان هست که آنها را از هم متمایز مى سازد و آن این که خداوند هم در مرگ و هم در خواب روح انسان را قبض مى کند، امّا در مرگ دیگر روح به بدن باز نمى گردد و دستگاه مغز آدمى تعطیل مى شود، ولى در خواب، فقط بخشى از دستگاه مغز تعطیل مى شود و روح دوباره به بدن باز گردانده مى شود: (اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِى قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُّسَمًّى)[2]; خداوند ارواح را به هنگام مرگ به تمامى باز مى ستاند و ارواحى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد; سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده، نگه مى دارد و ارواح دیگرى را ]که باید زنده بمانند [تا سرآمد ]وقت [معیّنى باز مى گرداند.
به این ترتیب، روشن مى شود که خواب برادر مرگ و شکل ضعیفى از آن است. از امام جواد(علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت.[3]
در مورد قسمت دوم سؤال، باید چنین توضیح داد: چنان که انسان در خواب چیزهایى را متوجه مى شود، پس از مرگ نیز در مقیاس وسیع تر مسائل رامى فهمد. وقتى انسان مى میرد، پرده از مقابل چشمان او کنار مى رود و عالَمىفراتر از عالم دنیا را مشاهده مى کند. در آن عالَم، محدودیت هاى این عالموجود ندارد و زمان و مکان در آن جا مطرح نیست. زندگى آخرتى در مقایسه بازندگى دنیایى، بسیار عمیق تر و پر دامنه تر است; قرآن کریم در این موردمى فرماید: (وجاءَت سَکرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِکَ ما کُنتَ مِنهُ تَحید * ونُفِخَ فِى الصّورِذلِکَ یَومُ الوَعید * وجاءَت کُلُّ نَفس مَعَها سائِقٌ وشَهید * لَقَد کُنتَ فى غَفلَة مِنهـذا فَکَشَفنا عَنکَ غِطَـاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَومَ حَدید)[4]; و سرانجام سکرات ]و بى خودى درآستانه [مرگ، حقیقت را ]پیش چشم او [مى آورد ]و به انسان گفته مى شود [این همان چیزىاست که تو از آن مى گریختى و در صور دمیده مى شود; آن روز، روز تحقق وعده وحشتناک است. هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى که همراه او حرکت دهنده و گواهى است. ]به او خطاب مى شود[ تو از این صحنه ]و دادگاه بزرگ [غافل بودى و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملا تیزبین است.
* با توجّه به این که روحِ انسان در زمان و مکان محصور نیست و مى تواند به آینده برود، آیا روح انسانى که در خواب است مى تواند به روز قیامت برود؟
** روح انسان مى تواند در خواب اخبار قیامت و آینده دور را به دست آورد و ازآن جا خبر گیرد. از برخى آیات قرآن استفاده مى شود که پاره اى از خواب ها انعکاسى از آینده دور یا نزدیک است. آیات 36 تا 43 سوره یوسف، رؤیاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در سوره فتح آیه 27 آمده و خواب حضرت ابراهیم(علیه السلام) که در سوره صافاتآیه 102 آمده، از جمله این آیات است. از این آیه ها استفاده مى شود که دستگاهگیرنده حساس روح آدمى، از طریق ارتباط مرموزى، مى تواند از حوادث آیندهخبر آورد. خواب در اسلام حرکت روح به سوى عالم ارواح شمرده شده است.روح انسان در عالم خواب، قالب مثالى (برزخى) به خود مى گیرد و به پروازدر مى آید و عوالمى را سیر مى کند که در بیدارى میسر نیست; این آگاهىبستگى به تکامل روحى افراد دارد، لذا تنها بعضى از ارواح به آنها آگاه مى شوند;همان گونه که براى برخى از اولیاى خداوند متعال در بیدارى نیز چنین چیزىممکن مى باشد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بنابر آن چه در روایت معراجیه آمده است، در عالم بیدارى و از نزدیک، بهشت و جهنم را مشاهده فرمودند.[5]
[1]. م. سیدمحمدباقر همدانى، ترجمه المیزان، ج 17، ص 407 ـ 408; ج 11، ص 369 ـ 372; تفسیر نمونه، ج 19، ص 476 ـ 484.
[2]. زمر، آیه 42.
[3]. بحارالانوار، ج 6، ص 155; ر.ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص 261 - 263 و ج 5، ص 272 ـ 273.
[4]. ق، آیه 19ـ22.
[5].ر.ک: المیزان، ج 11، ص 268، نشر اسلامى; تفسیر نمونه، ج 19، ص 476ـ484; ناصر مکارم شیرازى، معاد و جهان پس از مرگ، ص 266ـ297; احمد زمرّدیان، حقیقت روح، ص 196،203.
منابع مقاله:
مجله مکتب اسلام، شماره 9، دکتر حسین حقانی؛
در مقاله گذشته گفتیم که مساله بقای روح بعد از مرگ انسانها از جمله مسائل و معارف اسلامی بوده، همه مسلمین اعم از شیعه و سنی و همه متکلمین اسلامی اعم از فرقه شیعه و معتزله و حتی اشاعره و ... این حقیقت را از دیدگاه اسلام و قرآن و احادیث پذیرفته اند . اینک در اینجا اضافه می کنیم که:
«غزالی » بر دلایل «ابن سینا» در مورد خلود نفس چند دلیل شرعی می افزاید (1) و آیه: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا . ..» (2). را ذکر کرده، ذیل آن روایتی از رسول خدا چنین نقل می کند:
«ارواح الشهداء فی حواصل طیر خضر تسرح فی ریاض الجنة برحمة » «ارواح شهدا در باطن پرندگان سبز رنگ در استراحت بوده، در باغهای بهشتی در سایه رحمت الهی زندگی می کنند» .
سپس می گوید: عقیده به بقای روح در تمام اندیشه های اسلامی و عرفانی موج می زند، پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «مغفرت و رحمت برای کسی است که باقی است نه برای کسی که فانی است » . براهین عقلی غزالی جملگی ماخوذ است از ابن سینا چنانکه گوید: روح ناطق، فساد نمی پذیرد و دستخوش اضمحلال نمی شود و فانی نمی گردد و نمی میرد، بلکه جوهری است ثابت، دائم و فساد ناپذیر» (3).
جالب این است که قرآن به دنباله آیه مذکور در بالا چنین می فرماید:
«فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون » (4). «شهداء بعد از شهادت زنده بوده، به افرادی که پشت سر آنان قرار دارند و به آنها پیوسته اند، بشارت می دهند و می گویند که برای آنان ترس و اندوهی نیست » .
این آیات از حیات شهیدان در راه خدا خبر می دهند که هم آثار جسمانی حیات را دارا هستند (آنجا که می خورند) و هم آثار روحی و نفسانی را دارا می باشند آنجا که می گوید: «فرحین بما آتاهم الله » یعنی به آنچه خدا داده است، شادمانند (5).
بقای روح منحصر به شهیدان نیست، بلکه یک مساله اصلی و کلی در کل خلقت انسانی است چنانکه در قرآن حالات فرعونیان را نقل می کند که بعد از مردن در آتش جهنم وارد می شوند:
«النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب » (6). «آل فرعون بامداد و عصر به آتش عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا می شود، حکم می شود که آل فرعون را به سخت ترین عذاب وارد کنید» .
واضح است که منظور از آتش که آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه می شوند، آتش برزخی است چرا که آنها از دنیا رفته اند و هنوز هم قیامت برپا نشده است همانگونه که ذیل آیه گواهی می دهد، این تعبیر شاهد زنده دیگری است بر بقای روح چرا که اگر روح باقی نباشد، چه چیزی را صبح و شام بر آتش عرضه می کنند؟ آیا تنها جسم بی جان و خاک شده را؟ اینکه تاثیری ندارد پس باید روح آنها باقی بماند و دارای درک و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهی گردد .
تعبیر به «غدو» و «عشی » (صبح و شام) ممکن است به خاطر آن باشد که موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمائی طاغوتیان و عیش و نوش آنها است، درست در همین ساعات گرفتار مجازات الهی می شوند!
تعبیر به «یعرضون » (عرضه می شوند) مسلما با داخل شدن در آتش که در ذیل آیه آمده، تفاوت دارد و ممکن است اشاره به نزدیک شدن آتش به آنها باشد، یعنی در برزخ نزدیک آتش دوزخ می شوند و در قیامت داخل آن!
بسیاری از مفسران این آیه را دلیل بر عذاب قبر و برزخ گرفته اند (7) و مسلم است که عذاب قبر و برزخ بدون بقای روح معنی و مفهومی نخواهد داشت .
در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: هر یک از شما که از دنیا می رود، صبح و شام جایگاهش را در قیامت به او عرضه می کنند اگر بهشتی باشد، جایش را در بهشت و اگر دوزخی باشد، در جهنم به او نشان می دهند و به او گفته می شود: «این جایگاه تو است در قیامت و همین امر مایه نشاط یا شکنجه و عذاب او است » (8).
این حدیث نشان می دهد که پاداش و کیفر برزخی، منحصر به شهیدان یا آل فرعون نیست و دیگران را نیز شامل می شود (9).
چنانکه خوانندگان توجه دارند، این آیه از حیات مجرمانی مانند آل فرعون گزارش می دهد که هم پیش از وقوع آخرت زنده اند و هم پس از برپائی آن، چیزی که هست، کیفر آنان پیش از برپائی آخرت، نشان دادن آنان بر آتش است، چنان که کیفر آنها پس از برپائی آخرت، ورود به خود آتش است (10).
اصولا این نکته بسیار جالبی است که از کلمات گهربار امام علی علیه السلام نقل شده است:
«واعلموا انکم خلقتم للبقاء لا للفناء» (11). «بدانید که شما انسانها برای جاوید ماندن آفریده شده اید، نه برای از بین رفتن » .
راستی اگر تمام مردم به این مساله اعتقاد داشته باشند، دیگر هیچ گونه فساد و تباهی در دنیا به وجود نمی آید و دیگر ظلم و ستمی بر کسی روا نخواهد شد، اگر انسانی علم پیدا کند که روز جزا و سزا برای هر کسی در انتظار است این، معلوم می دارد که حیات دائمی است و بقای روح امر مسلم و پابرجاست خداوند در قرآن مجید مکرر می فرماید: «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید» (12). «کسی که عمل صالحی انجام دهد، سودش به خود او باز می گردد و هرکسی بد کند، به خویشتن بدی کرده است و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند» .
و هم چنین می فرماید: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها ...» (13). «اگر نیکی کنید به خودتان نیکی می کنید و اگر بدی کنید، بازهم به خودتان بد می کنید» .
این مساله که سود و زیان داشتن اعمال نیک و بد در پایان کار زندگی انسانها، امری مسلم است، خود دلیل است برای آدمی که مراحلی در پیش رو دارد که در هر حال نتیجه کار و رفتار خود را خواهد یافت و این معنا نشانگر این حقیقت است که بعد از مرگ روح آدمی در جهان، ماندگار است تا صحت گفتار الهی ظاهر و آشکار گردد .
پس بقای روح پس از مرگ امری مسلم است که امروزه از طرف دانشمندان علوم روحی و فلاسفه شرق و غرب مورد تایید قرار گرفته و بزرگان اسلام هم با دلائل روشن این امر را ثابت کرده و حکماء و عرفا مانند شیخ الرئیس و صدرالمتالهین و دیگران هرکدام در اثبات این، بحثهای مفصلی آورده اند که هیچ گونه شک و تردیدی برای اهل تحقیق باقی نمی گذارد (14).
در کتاب «روح، ماده، کائنات » نوشته دکتر «محسن فرشاد» پس از شرحی پیرامون این معنا که اطلاق کلمه «من » همان اشاره بر روح است، چنین می نویسد:
«هرجا که شخصیت اشخاص ارائه می شود و یا آن که کسی بخواهد اظهار وجود نماید، با تلفظ کلمه «من » وجود روحی خود را اثبات یعنی اشاره به شخصیت روحی خود می نماید .
پس اعتقاد به وجود یک روح مطلق که «من » است، و یک شکل «اتری » دارد، و کاملا از بدن «من » جدا است، در قرن نوزدهم قابل قبول نبوده اما امروزه بیشتر قابل قبول است . سابقا عقیده داشتند که روح در بعضی از قسمت های بدن قرار دارد مانند عضو صنوبری قلب یا مخچه، اما امروز پذیرفته اند که هر قسمتی از بدن یعنی تمام قسمت ها، به نحوی در زندگی همه قسمت های بدن که زندگی روحی را می سازند، مؤثر است . و «من » به اعتبار این قسمت ها و اندام ها باقی بوده و اگر آنها از بین بروند، آیا می توان گفت که باز روحی باقی خواهد ماند؟
برای پاسخ به این سؤال باید دید بعد از مرگ، از بدن ما چه چیزی باقی می ماند؟
اگر ذرات ما باقی می ماند علم فیزیک می گوید این ذرات دارای زندگی نامتناهی هستند . پس به این معنا می توان گفت که ماجرای روح در جهان کائنات ماجرای میلیاردها الکترونیکی است که این جهان را پر نموده و می توانند در این دستگاه چهار بعدی مخصوص، اطلاعات ذخیره نمایند و آنچنان این اطلاعات را برای امور خود بکار برده و ترکیب نمایند که پیشرفته ترین مغزهای ما را متحیر می سازد بنابراعتقاد فلاسفه فیزیک دانان، هر یک از سلولهای بدن ما دارای حدود صد میلیارد الکترون روحی است که حاصل «من » یا روح انسان است و سلولهای بدن ما طبیعتا به میلیاردها می رسد احتمالا همان قدر در بدن خود برای حمل در جهان الکترون داریم که در جهان کائنات ستاره و سیاره وجود دارد باز صنعت، ما را در برابر ارقام نجومی قرار داده است چه در سطح روح و چه در سطح ماده » (15). پس می توان این ادعا را دقیق دانست که جدائی روح از بدن موجب فنای او نخواهد بود و هرگاه فساد و تباهی بدن موجب فساد و از میان رفتن روح نباشد، از هیچ راه دیگری فساد و تباهی بر او راه نخواهد یافت .
بنابر گفته برخی از حکما، روح و سایر مجردات قابل هیچ گونه عدمی نیستند مگر عدم ذاتی و این که در قرآن مجید آمده است: «... کل شی هالک الا وجهه ...» (16) «همه چیز جز ذات (پاک) او فانی می شود» . در نزد اهل تحقیق این معنا حمل بر عدم ذاتی است (17). برخی از روان پژوهان چنین قائلند که چون روح از بدن مفارقت کند، پس به ذات خود قائم باشد و آزادی و استقلال خود را حفظ می نماید (18).
شاید این اشاره به این حقیقت باشد که چنین قائلند: چون روح جزئی افاضه شده از کل است و کل، فناپذیر نیست، لذا از این هت بقای روح ثابت است چنانکه در قرآن این آیه وارد شده است . . «... . و نفخت فیه من روحی ...» (19). «. . در او از روح خود دمیدم ... » . و برخی دیگر از مفسران بقای روح را این گونه معنی می کنند که هر چیزی که به نحوی با ذات پاک باریتعالی پیوند و ارتباطی داشته باشد از آن نظر فنا و هلاک برای او نیست (20)
پی نوشت:
1) علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن با روانشناسی جدید، ص 18، تالیف دکتر حسن احدی، و شکوه السادات جمالی، تاریخ نشر سال 1363، چاپ دوم .
2) آل عمران، 169 .
3) منبع قبل، به نقل از حنا الفاخوری و خلیل البحر، ص 71 .
4) آل عمران، 170 .
5) منشور جاوید، تالیف استاد جعفر سبحانی، ص 222 .
6) سوره غافر، 46 .
7) مجمع البیان، ج 7، ص 535 - تفسیر فخر رازی، ج 27، ص 73 - قرطبی، ج 8، ص 573 - المیزان، ج 17، ص 354 .
8) مجمع البیان، به نقل از صحیح بخاری و مسلم، ص 7 و 8 و ص 526 .
9) پیام قرآن، ج 7، ص 282 .
10) منشور جاوید، ص 22 و 223 .
11) نقل از کتاب حقیقت روح، دانشی اندک از علم الارواح، تالیف احمد زمردیان، ص 90 .
12) فصلت، 46 .
13) اسراء، 7 .
14) حقیقت روح دانشی اندک از علم الارواح، ص 91 و 92 .
15) منبع قبل، ص 92 و ...
16) قصص، 88 .
17) منبع قبل، ص 95 .
18) منبع قبل، ص 95 .
19) ص، 72 .
20) منبع قبل ، ص 95 .
پای سخنان استاد الهی قمشه ای
*چطور می شود دل آدم پر از شادی حقیقی بشود؟ عملا اولین قدم چیست؟ این همه انبیا و اولیا یعنی شاعران آسمانی آمدند
و ما را به شادمانی دعوت کردند. راه را هم نشانمان داده اند. چرا ما باید
در کنار گنج از گدایی بمیریم در حالی که همه چیز داریم. چرا همت نکنیم و
به جاهای خوب نرسیم؟
پایان تمام تلاش های انبیا، اخلاق است.
پیامبر می فرماید من برای مکارم اخلاق مبعوث شده ام. هیچ نشانی برای ایمان
بهتر از اخلاق خوب نیست. حدیث داریم که افضل مردم در ایمان کسی است که
اخلاقش بهتر باشد.
*انبیا
و اوصیا این خبر بزرگ(مرگ) را برای این آوردند که ما حالمان خوب بشود. اگر
این خبر تصدیق نشود بقیه خبرها چه اهمیتی دارند؟ اگر در زندان به یک
اعدامی پول زیادی بدهند ، با خود می گوید من با این پول چه کار کنم؟
در
کلیله و دمنه داستانی داریم بدین شرح که: شتربانی از یک شتر مست فرار می
کرد. رفت و در یک چاه پنهان شد. دیدی در یک سوراخی روبرویش یک کندوی عسل
هست. چند ناخنکی زد و عسلی خورد.چند نیش هم خورد.
بعد دید در پایین
چاه اژدهایی دهانش را باز کرده و منتظر است که او بیافتد. فکر کرد طنابی
که به آن آویزان است محکم و مطمئن است. دید دو موش سیاه و سفید دارند طناب
را می جوند.
این توصیف زندگی است. قرآن می فرماید با مرگ نزد
پروردگارت می روی. نمی گوید می روی در قبر. بیشتر مردم از قبر می ترسند.
ما الان در قبر هستیم. اگر بمیریم راحت می شویم. خبر مهم انبیا این است.
این خبر است که دل را شاد می کند. این که از قبر شما را می ترسانند به
خاطر اعمال است.
از زرتشت نقل کرده اند که هیچ سعادتی بالاتر از
این نیست که وقتی داری می میری با خود بگویی من کسی را آزار نکرده ام و
کسی از من نرنجیده است.
عربی آمد پیش پیامبر. پرسید: فمن یعمل
مثقال ذره خیره یره؟ پیامبر گفت بله. پرسید: فمن یعمل مثقال ذره شراً یره؟
پیامبر گفت بله. اصحاب گفتند عجب آدم بی توفیقی است. می نشستی و از سخنان
پیامبر استفاده می کردی.
پیامبر فرمود این فرد با فهمیدن این مطلب
فقیه شد. موضوع فهمیدن، تدبر و تعمق است. همین یک آیه می تواند مشکلات ما
و جامعه بشری را حل کند.
دلیل علمی این موضوع هم این است که معلول
از جنس علت است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. تو که می دانی دروغ
بد است، وقتی از دروغ پولی بدست می آوری آن پول باعث خیر و خوبی می شود؟
*در قرآن وعده داده شده که هر کس به خدا ایمان بیاورد و براساس همان مذهبی که دارد به او حیاط طیبه و پاک اعطا می کنیم.
تفاوت
میان مذاهب بسیار جزئی است.مثلا نماز در همه مذاهب و ادیان هست. بالاخره
ما باید با پروردگارمان صحبت کنیم. ولی نماز ما از نماز باقی ادیان کامل
تر و زیباتر است. در نماز حرکات تناسب دارند و این یعنی هارمونی و این
هارمونی یعنی هنر. مولانه می گوید ما در نماز سجده به دیدار می بریم،
بیچاره آنکه سجده به دیوار ببرد.
ما تلاشی نمی کنیم. نماز را بر
حسب عادت می خوانیم. این است که نمازمان معراجمان نمی شود. نماز امروز
باید بهتر از دیروز باشد. عبادت می کنی بگذر ز عادت نگردد جمع عادت با
عبادت
یکی از من می پرسید ما چه کار کنیم که در نماز تماما فکرمان
به چیزهای دیگر است. گفتم ما کل روز را به فکر کارهای دیگر هستیم. چند
دقیقه می خواهیم به یاد خدا باشیم نمی توانیم. چون باید همیشه به یاد خدا
باشیم تا آن چند دقیقه هم بتوانیم به یاد خدا باشیم. اگر دائما در زندگی
به یاد خدا باشیم و معنی "بسم الله" و "ایاک نعبد" را به یاد داشته باشیم،
نمازمان هم با توجه خواهد بود.
نماز ریتم دارد. تکرار دارد، فرد
دارد، زوج دارد. ترکیبات هنری زیبایی در نماز هست. وقتی می گویی سبحان ربی
العظیم و بحمده، خود به خود به تعظیم در می آیی و این در حالی است که به
رکوع می روی. آدم وقتی زشتی زیاد ببیند، رویش اثر منفی دارد. فرد یک دیوار
زشت ببیند می آید خانه سر همسرش فریاد می زند. آدم باید همیشه باید زیبایی
ببیند. باید همیشه در باغ و بوستان بود. شهر و ساختمان ها و معماری باید
زیبا باشد.نماز را بگذارید جلو از رویش معماری بکنید. نماز می تواند برای
هزاران اثر هنری الهام بخش باشد. قرآن موزه تناسب و زیبایی است.
*ایمان
به خدا و روز جزا که درست شد، عمل صالح هم درست می شود ولی تلاش و کوشش می
خواهد. به این شکل که ما چند روز فطرت و نفس خود را محاسبه کنیم.شب که شد
اعمال روزانه را مرور کنیم. با خود بگوییم این کارت خوب نبود پس بگذارش
کنار! فیلم خودتان را بگیرید و بگذارید جلو خودتان. ببینید می خواهید این
فیلم را جلوی همه پخش کنن؟ با فرزندم چطور برخورد کردم؟ با مادرم چگونه
حرف زدم؟ اگر حاظر نیستی این فیلم را بقیه مردم ببینند یعنی خوب نیستی .
این یک تعریف از تقواست. که تمام اعمالت را روی سرت بگذاری و بروی بازار
دوری بزنی و شرمنده نشوی.
خداوند این امکان را به ما داده که هر
روز خودمان را اصلاح کنیم. مغفرتی بالاتر از این هست که هر روز با محاسبه
نفس می توانی خودت را اصلاح کنی؟
خوب حالا بعد از این که فرد مدتی
محاسبه نفس کرد این قابلیت را پیدا می کند که با یک پیر، مرشد یا صاحب
کرامتی برخورد کند. به پیر بگوید ما تا این جای راه را آمده ایم. کارهای
ما درست است یا نه؟که پیر او را راهنمایی کند. انسان دو رول دارد. یکی
ظاهری و یکی باطنی. باطنی عقل است و ظاهری پیامبر خدا. پیامبر همان رسول
درونی است که بیرون آمده تا همه او را ببیند. پس دو آینه مقابل ماست.( یک
آینه روی تو و یک آینه عالم) اول آینه فطرت خودمان را بگذاریم جلوی
خودمان. بعد هم مدد بگیریم از انبیا و اولیا که شاعران آسمانی اند.
*واقعا
اگر می خواهید ثواب حقیقی ببرید، توصیه های قرآن را عملی کنید و وارد
زندگی خود کنید. سعی کنید هر روز به یکی از دستورات قرآن عمل کنید.سعدی و
حافظ و مولانا هم همین حرف ها را می زنند که این مطابق با همان فطرت درونی
خودمان است.
* کتب
آسمانی را مطالعه کنید! زبور داود(ع) خیلی زیباست. مناجات های بنده با
خدای خودش است. ببینید داود چه علمی داشته. کتب آسمانی پیشین هم جزو کتب
ماست. آن ها هنوز مسلمان نشده اند ما که قبلا مسیحی شده ایم. فردی به من
گفت من کم کم دارم مسیحی می شوم. گفتم مسیحی هستی. سعی کن کم کم مسلمان
بشوی!
مسلمانی مراتبی دارد که یک مرتبه اش مسیحیت است. جالب است
بدانید که بحث یک پرفسوری در گلاسکو چه بود! "مسلمان بودن مسیح". چون
مسلمانی درجات دارد و مسیح هم یک درجه از آن است. و درجه اتم واکمل
مسلمانی رسول اکرم است. موسی، عیسی، ابراهیم و همه پیامبران مسلمانند.
*می
گویند می رویم روضه. روضه یعنی باغ. ما برای کسی عزاداری می کنیم که در
رفیع ترین رتبه بهشت ایستاده است. روضه، رفتن در باغ یک قدیس است. مجلس رو
روضه را تبدیل کنیم به قدیس شناسی. ما در بیابان حیران و سرگشته هستیم.
گرگ، طوفان و کلی نگرانی هم داریم. پناه می بریم به این باغ ها تا از
برکات این باغ ها برخوردار بشویم.
*فردوسی می گوید: تو را دین و دانش رهاند نخست. یعنی دینی که توام با دانش باشد. نه توام با تعصبات و جهل.
* در
خلقت به عده ای ابروی کمانی داده اند، به عده ای ابروی شمشیری داده اند و
به عده ای هم ظاهری معمولی می دهند. این زیبایی ظاهری دست ما نیست. ولی می
توانیم صورت اعمال خود را زیبا کنیم. سیرت زیبا داشته باشیم تا در آخرت
این سیرت زیبا تبدیب شود به صورت زیبا.
قدیم می گفتند برای این
که بدانی چگونه آدمی هستی ببین دوست داری به خواستگاری خودت بروی یا نه؟
خیلی ها با خود می گویند آخر من چه امتیازی دارم که به خواستگاری خودم
بروم؟
خوب کاری بکن که دوست داشته باشی به خواستن خودت بروی!
شیرین سخن بگو، با مردم خوش برخورد باش، مزاحمت ایجاد نکن. مگر نمی خواهیم
خیر مردم به ما برسد؟ پس ما هم خیرمان را به آنها برسانیم.
( اندیشه قم )
برداشت از سایت راسخون
اول - خوش خلقى
دوم - خوشرفتارى با همسایه
سوم - زیاد به والدین احسان کردن
چهارم - صله ارحام
پنجم - صدقه دادن
ششم - خوبى نیت داشتن
هفتم - شستن دست پیش از غذا
هشتم - شستن ظرف خوراک و غذا
نهم - جاروب کردن خانه
دهم - روشن کردن چراغ پیش از غروب آفتاب
یازدهم - خوردن کاسنى
دوازدهم - خوردن ریزه هاى طعام از کنار سفره
سیزدهم - شستن سر با ختمى
چهاردهم - شانه کردن موى سر
پانزدهم - جاروب کردن درب خانه
شانزدهم - سرکه در خانه گذاشتن
هفدهم - گرامى داشتن ناتوآنها
هجدهم - میانه روى در اقتصاد
نوزدهم - خلال کردن
بیستم - خوددارى از شهوت
بیست و یکم - درستکار و امانت
بیست و دوم - گرفتن ناخن و شارب در روز جمعه
بیست و سوم - انگشتر عقیق در دست کردن
بیست و چهارم - انگشتر یاقوت در دست کردن
بیست و پنجم - انگشتر فیروزه در دست کردن
بیست و ششم - استغفار کردن
بیست و هفتم - گفتن لا حول و لا قوه الا باللّه
بیست و هشتم - سى مرتبه گفتن (سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظیم و بحمده
بیست و نهم - دعا کردن برادر مومن ، مومنى را در خلوت
سى ام - سلام کردن و قل هو اللّه احد خواندن بعد از داخل شدن به منزل
سى و یکم - خواندن آیه الکرسى
سى و دوم - گفتن هر روز صد مرتبه
لا اله الا اللّه الملک الحق المبین
سى و سوم - خواندن سوره یس
سى و چهارم - خواندن سوره (و الصافات ) در روزهاى جمعه
سى و پنجم - خواندن سوره واقعه هر شب
سى و ششم - خواندن زیارت عاشورا
سى و هفتم - خواندن نماز شب
سى و هشتم - توکل بر خدا کردن .
رئیس گروهى از دزدان ، قافله اى را غارت نمود، در میان آنها شخصى بسته اى پارچه داشت که جمله ((بسم الله الرحمن الرحیم )) نوشته و روى آن گذاشته بود ((در بین تجار سابق براى محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بود)) فورا به افرادش دستور داد که این اموال را به صاحبانش برگردانید، چونکه ما دزد اموال مردم هستیم نه دزد عقیده آنها، زیرا اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آنها بى اعتقاد خواهند شد.
لازم به تذکر است که یکى از اساتید مى گفت : سر کرده دزدان فوق الذکر ((فضیل عیاض )) بوده است . شاید به خاطر همین عمل بود که خداوند او را هدایت نمود و او توبه کرد و از عارفان گردید.یا رسول الله امت شما شش خصلت دارند
روزى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) از راهى مى گذشت ، شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده ، از او پرسید؛ چرا این قدر ضعیف گشته اى ؟6. در ابتداى هر کارى که مى خواهند انجام دهند قبل از شروع به آن کار
((بسم الله الرحمن الرحیم )) مى گویند.
بر طاعت حق قیام مى باید کرد بر جامعه احترام مى باید کردنام کتاب : داستانهایى از بسم الله الرحمن الرحیم (جلد دوم )
نام مؤ لف : قاسم میر خلف زاده