به گزارش سرویس علمی جام نیوز، مشاور معاونت سلامت وزارت بهداشت با اشاره به اینکه دارچین به عنوان یک آرامبخش گیاهی در ترکیبات داروهای تب بر به کار میرود گفت: نوشیدن یک فنجان چای دارچین تب را به سرعت کاهش میدهد.
دکتر سید مرتضی صفوی با بیان اینکه یک قاشق چای دارچین حاوی مقادیر زیادی کلسیم، آهن، فیبر، ویتامین ث، پتاسیم، منگنز و ۱٫۲ کربو هیدرات است اظهار داشت: چای دارچین بهترین نوشیدنی برای بهبود سرماخوردگی و ضعف شدید است.
مصرف لیموترش به همراه چای خاصیت ضد سرطانی آن را دو برابر می کند.
مشاور معاونت سلامت وزارت بهداشت با بیان این مطلب که چای یکی از بهترین نوشیدنیهای جهان است گفت: مصرف لیموترش به همراه این نوشیدنی خاصیت ضد سرطانی آن را دو برابر میکند که این اثر به دلیل افزایش خاصیت آنتیاکسیدانی است.
صفوی گفت: مصرف دارچین و لیمو ترش همراه با چای موجب افزایش چند برابری خواص آنتیاکسیدانی چای میشود.
وی به مصرف لیمو ترش به عنوان بهترین درمان برای گلو درد اشاره کرد و افزود: قرقره آب لیمو با آب نیم گرم در برطرف شدن التهاب گلو و درد آن تاثیر بسزایی دارد.
مشاور معاونت سلامت وزارت بهداشت با بیان اینکه خواص ضد عفونی کننده قوی لیمو ترش به دلیل خواص اسیدی این میوه است تصریح کرد: مصرف آب لیمو ترش موجب دفع سنگهای کلیوی میشود.
این متخصص تغذیه با تاکید بر اینکه دارچین موجب جوان ماندن، شادابی و سلامتی در افراد می شود گفت: این ادویه برای بازیافتن و افزایش نیروی جنسی نیز بکار میرود.
صفوی با اشاره به اینکه دارچین کلیهها را گرم نگه میدارد و ضعف کمر و پاها را از بین میبرد گفت: این گیاه همچنین موجب درمان کمخونی میشود و خاصیت بازکنندگی عروق نیز دارد.
این متخصص تغذیه با در پایان اظهار داشت: دارچین بهترین دارو برای دردهای عضلانی است و خاصیت آرامبخش و شاد کننده دارد و از بسیاری از داروهای آرامبخش بهتر بوده و همچنین برای تقویت معده و تمیز کردن دستگاه گوارش مفید است.
دوستی و دشمنی عقل و عشق حکایت جدیدی نیست؛ اما مصادیق آن گوناگون و هر چقدر هم تکراری باشد، برای انسان شنیدنی است و به یاد ماندنی؛ بهویژه آنکه نزاع این دو در معرکه کربلا باشد و حماسهگردانش حسین(ع).
عقل و عشق در کربلا و سهم هریک در عاشورا موضوعی بود که مدتی پیش «خیمه» دربارة آن با مؤلف کتاب «دفتر عقل و آیت عشق» گفتوگو کرده است تا اینبار داستان عقل و عشق در کربلا را از زبان غلامحسین ابراهیمی دینانی بشنویم. او نیز تأکید داشت که در این داستان، عقل و عشق نه دشمن، که دوستان قدیماند و در کسانی چون حسین(ع)یکی هستند و عاشورا نیز روز پرشکوه تلاقی عقل و عشق است.
غلامحسین ابراهیمی دینانی در دانشگاهها و مؤسسات مختلفی به تدریس فلسفه اشتغال دارد؛ ضمن آن که او پیش از فوت آیتالله بروجردی که حوزه را رها کند، تحصیلات حوزوی را دنبال میکرد و در سالهای حضورش در حوزه، به جز شرکت در درسهای خارج فقه و اصول در درسهای فلسفه علامه طباطبایی در قم شرکت میکرد و این آشنایی ادامه یافت تا اینکه وی در جلسات مشترک علامه و پرفسور هانری کربن در تهران نیز حضوری چشمگیر داشت.
دینانی در سالهای اخیر با تمرکز بر آثار و نوشتههای شیخ شهابالدین سهروردی تاکنون چندین کتاب مهم در مورد فلسفه و افکار این فیلسوف ایرانی نگاشته است؛ از این رو بسیاری او را احیاگر حکمت اشراق در سالهای اخیر میدانند.
از جمله آثار دینانی عبارتاند از: «نیایش فیلسوف»، «وجود رابط و مستقل در فلسفة اسلامی»، «شعاع اندیشه و شهود در فلسفة سهروردی» و «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام». «تابناک» این گفت و گو را به دلیل حساسیت مباحث مطرح شده و همچنین پیوستگی گفتارها و البته اهمیت فلسفی موضوع که قطعاً برای عموم نیز جذابیت دارد، به صورت کامل منتشر میکند:
اولین سؤالم مربوط به آخرین مرحلة عرفان است. در کتاب «دفتر عقل و آیت عشق» از شیخ نجمالدین رازی آوردهاید که در طریق فنا جز با قدم عشق نمیتوان وارد شد و عقل به فنا دستور نمیدهد. قبول چنین قولی، جمع عقل و عشق را منتفی نمیسازد؟ در این صورت میتوان نتیجه گرفت که کار حسین(ع)در کربلا نیز توجیه عقلانی ندارد.
سؤال بنیادینی را طرح کردید. مسئلة عقل و عشق مسئلة بسیار درازمدتی است که تا الآن که با هم صحبت میکنیم، مناقشات فراوانی آفریده است؛ نمونة بارز آن، همین سؤال است. از سویی بعضی شعرا و عرفا به انتقاد از عقل پرداخته و گفتهاند، عقل در همهجا کارآیی ندارد و در مراحلی همچون فنا، کمیت لنگی دارد؛ بنابراین باید با عشق پیش رفت. همانطور که شیخ نجمالدین رازی هم گفته است، چون عقل عین بقاست، در مرحلة فنا، آخرین وادی عشق، ناتوان است.
از سوی دیگر هم بعضی فلاسفه جانب عقل را گرفتهاند و برخی به عشاق حمله و بعضی هم از عشق انتقاد کردهاند و گفتهاند همه چیز عقل است؛ اما هیچ فیلسوفی نگفته که عشق بیخود و بیفایده است. در هر صورت به نظرم این نزاع، نزاعی سطحی و ظاهری و از روی نبود بصیرت است. اگر بصیرت باشد هیچگاه این نزاع به وجود نمیآید؛ چون انسان بیشتر از یک هویت ندارد. انسان یک واحد است و مثل جعبة عطاری نیست که دارویی را بکشید عشق باشد و جعبة دیگری را بکشید عقل باشد. این حرفها بیربط است.
درست است که انسان صاحب عقل، عشق، عاطفه، احساس و نفرت است؛ ولی اینها کثرات ظاهری و بیرونی است و در واقع انسان یک هویت بیشتر ندارد و آن هویت وحدانی است. میگویند: «النفس فی وحدتها کل القوی.» حتی تفکیک نفس و بدن و روح هم اشتباه است. فقط بدن مرتبة نازل روح است و روح مرتبة عالی بدن است. روح و بدن دو تا نیستند که آنها را به هم چسبانده باشند، یک چیز هستند؛ منتها نازل و عالی و پایین و بالا دارند؛ از این رو حکما میگویند ترکیبشان اتحادی است نه انضمامی؛ بنابراین نفس ناطقة انسان که هم عاقل، هم عاشق، هم حساس و هم متخیل است، هم دشمنی دارد و هم محبت که همه یک چیز است.
آیا میتوان از اصل و فرعبودن اینها سؤال کرد؟
بله؛ اتفاقاً صحبت بر سر این است که در انسان کدام اصلی است؟ چه نیرو و سیطرهای از همه بالاتر است؟ اگر به آیات قرآن مراجعه کنید، مرتب تشویق به تعقل و تفکر میکند و اصلاً کلمة عشق در قرآن و در روایات وجود ندارد؛ هرچند کلمة محبت هست و کلمة محبت یعنی عشق. محبت شدید همان عشق است. به قول شاعر میگوید:
نیست فرقی در میان حب و عشق
شام نبود در حقیقت جز دمشق
چه بگوید من میخواهم بروم شام یا بگوید میخواهم بروم دمشق، هر دو یک شهرند با دو اسم متفاوت. حال اگر محبت را در نظر بگیریم، محبت نیز در قرآن آمده است. آیهای همچون «یحبّهم و یحبّونه» که خدا انسانها را دوست دارد و انسانها هم او را در پرتو محبت خدا دوست دارند.
البته کلمة عقل هم در قرآن نیامده؟
بله؛ کلمة عقل نیامده است. عاقل هم از صفات خدا نیست؛ ولی خدا به تعقل و تفکر فراوان دعوت کرده است.
آن نوع فکر و آن نوع محبت که در قرآن آمدهاند، چه نسبتی با هم دارند؟ آیا از هم جدا هستند یا همراه یکدیگرند؟
قطعاً همراه یکدیگرند؛ زیرا در قرآن حد اعلای این دو را منظور نظر داشته است. اینها در مراحل پایین از هم جدا هستند. عشق ظاهری را در نظر بگیرید. در هر جا که باشد، چه در کشورمان، چه در غرب و آفریقا، هر جا بشر هست عشق هم هست. سابق میگفتند که ماه یا سالی نیست که یک یا دو نفر عاشق در رودخانة سن در فرانسه خودشان را غرق نکنند.
همین ضربالمثل که ذکر شد، نمونة خوبی است برای توضیح رابطة عقل و عشق؛ حتی در پایینترین سطح خودش. عاشق در حالتی ممکن است که عقل را زیر پا بگذارد و خود را در آب غرق کند؛ چراکه جز معشوق ظاهریاش چیزی نمیفهمد؛ اما همة اینها به معنای بیعقلی نیست، بلکه معنایش این است، عاشق عقل حسابگر خود را کنار گذاشته است؛ پس بخشی از علت این دعوا این است که خود عقل را درست درک نکردهایم.
همان تفکیک عقل جزئی از عقل کلی که مولوی هم به آن پایبند است؟
بله؛ عاشق، عقل جزئی حسابگر را زیر پا میگذارد. راسیونالیسم هم زاییدة همین عقل حسابگر است.
Rationalism یا عقلگرایی ریشه در راسیو دارد. راسیو هم از مادة Ratio است و Ratio یعنی تکهپارهکردن؛ یعنی عقلی که تکهتکه میکند، حساب میکند، دیجیتالی است. این نوع عقل، اقتصادی است، طبیعی است در این مرحله عشق به اقتصادش لطمه وارد میکند.
این عقل درگیر سیاست است. خب ممکن است عشق به مقام سیاسیاش را مخدوش کند؛ بنابراین این عقل محاسبهگر ترک عشق میکند؛ اما آن عاشق میگوید که این عقل را بگذار کنار؛ چون عقل حسابگر عشق را دفع میکند؛ عقلی که میخواهد به سیاست و اقتصاد و حسابهای بانکی بپردازد.
با همة این اوصاف عقل حسابگر عقل است. عقل ریاضی عقل است. عقل سیاسی عقل است. همة اینها عقل است؛ اما محدود نیست. عقل میتواند از سیاست و اقتصاد و ریاضیات و حتی منطق هم بالاتر برود، وقتی بالاتر رفت، دیگر نمیگوید فنا معنا ندارد، بلکه خود عقل به فنا دستور میدهد؛ آنچه شما در سؤال اول به آن تناقض عقل و عشق گفتید.
چگونه عقل از منطق هم فراتر میرود؟ اساساً عقلی که فراتر از منطق باشد و رابطهاش از منطق گسسته باشد، چگونه عقلانیتی است؟
خب شما به من بگو منطق عقل را میسازد یا عقل منطق را؟
عقل، منطق را میسازد.
پس اگر میپذیری که عقل منطق را ساخته و کشف کرده، بگو چگونه عقل که منطق را ساخته، در ساختة خود محبوس میشود؟ اگر شما یک چیزی را بسازید در درون ساختمان خود حبس میشوید؟ عقل ریاضیات، سیاست، اقتصاد و منطق را میسازد و میفهمد؛ ولی میتواند از اینها بالاتر برود و چیزهای دیگری را هم بسازد. تا کجا میرود؟ پایان آن را نمیشود پیدا کرد.
آیا تا مقام فنا هم میرود؟
بله؛ تا مقام فنا هم میرود. وقتی از این عقلها گذشت، آن عقل میشود عشق؛ عشقی که به فنا هم دستور میدهد؛ ضمن آنکه شیخ نجمالدین رازی که در سؤال اول از آن یاد کردی، این را هم بهصراحت میگوید که قلب، در حقیقت محل ظهور عقل است. او در رسالة عشق و عقل یا معیار الصدق فی مصداق العشق میگوید، همانگونه که چشم، محل بینایی است و گوش نیز محل شنوایی، قلب نیز محل ظهور عقل شناخته میشود؛ اما در همة این نوع اظهاراتِ عرفا و علما این سؤال وجود دارد که کدام قلب و کدام عقل؟
عقل منطقیای که هم ریاضیات، سیاست و اقتصاد میفهمد و هم صغری و کبری میچیند، در نظر اینان از مرحلهای به بعد عاشقانه میرود. من در جایی از همین کتاب «دفتر عقل و آیت عشق» گفتهام در این مرحله، عقل مست میشود. عقل که مست شد، سه ساحت انسان بر هم منطبق میشود؛ 1. ساحت اراده، 2. ساحت محبت یا عشق، 3. ساحت معرفت یا شناسایی. عقل مست، هیچگاه درگیر این جداییها نمیشود.
به عبارتی عقل مست میتواند طریقت داشته باشد؟
دقیقاً؛ همانطور که در کتاب گفتهام، همین هماهنگی عقل و عشق که مستقیمترین راه وصول به حق تبارک و تعالی است، طریقت گفته میشود. طریقت بیواسطهترین راه تقرب به خداوند است. در طریقت عشق و عقل از هم جدا نیستند. عشق و عقل دو روی از یک سکه هستند. عشق بدون فهم و عقل بیمعنی است و عقل بدون عشق متوقف است؛ مثل آبی که در یکجا راکد است و میگندد. در طریقت، عقل به عشق میرسد.
یعنی شما میگویید غایت عقل همان عشق است؟
یا عشق همان عقل است. میدانید چرا؟ برای اینکه وقتی شما از عشق میگویید، عشق را تحلیل نمیکنید. اگر من از شما بپرسم عشق چیست، چه میگویید؟ میگویید که به مقام فنا رسیدن. عشقی که رفت و به مقام فنا رسید، فهم در آن بود یا نادانی بود؟ شما چه میگویید؟ فهم برای خداست. عقل فهمیدن است، در هر مرتبهای که باشد. آن عشقی که در مسیر حق فانی میشود، ریشه در فهم دارد؛ آنهم اوج فهم؛ از این رو میگویم اوج عقلانیت، عشق است.
مردم نمیتوانند این را بفهمند. من که الآن میگویم سخت است؛ ولی واقعیت است. عشق منهای فهم، چه ارزشی دارد؟ از همان عاشقی که فانی شده است، اگر زبان داشت -که دارد- بپرسید که آقای عشق تو فانی شدی در حق؟ میگوید: بله؛ میگوییم که در حق یعنی چه؟ در چه فانی شدی؟ آیا میگوید: «نمیدانم»؟
من مثالی میزنم؛ گاهی میگویم این مثال، مثال خوبی است برای روشنشدن موضوع، گاهی هم میگویم که مردم بخندند. کسی عاشق شده بود و سینهچاک میکرد و میگفت: «به دادم برسید. مردم عشق مرا کشت.» مردم دیدند، این جوان خیلی بیقراری میکند.
گفتند: «آخر چه دردی داری؟» گفت: «من عاشقم، میسوزم از عشق.» گفتند: «حالا عاشق چه کسی هستی؟» گفت: «هر کسی بشود.» آن عاشق بود یا نه؟ اینکه نمیشود. عاشق، معشوق میخواهد؛ یعنی باید معشوق را بفهمد. عشقی که فانی در حق میشود، باید حق را بفهمد.
اما عقل حسابگر تا چه حد حق قضاوت دارد؟ متقابلاً عرفا و بزرگان دینی ما آیا میتوانند بهگونهای عمل کنند که بیتفاوت به داوریهای عقول حسابگر باشند. اگر بخواهم مصداقیتر بپرسم، ماجرای کربلا منظورم هست. آیا حسین(ع)از آغاز حرکت خود تا روز عاشورا به گونهای عمل کرد که مردم عادی با عقل حسابگرشان او را بفهمند یا ایشان اساساً چنین دغدغهای نداشت؟
وظیفه و رسالت اجتماعی و سیاسی یک چیز است و رابطة عارف و سالک با خدا و طریقت آنان بحث دیگری است. هرچه باشد هر کسی به اندازة عقل خود صحبت میکند و داوری. اندازة فهم هرکس متفاوت است و متناسب با آنکس بر او اشکال میکنند یا او را دارای حق میدانند؛ ولی اگر مردم با عقل حسابگر هم میفهمیدند که از عقل آنها عقل بالاتری هم هست یا حتی خودشان هم میتوانند بالاتر از این بروند و بالاتر از این عقل حسابگر فکر کنند، دیگر داوریهای نامربوط دربارة حماسههایی همچون کربلا نداشتند.
کسی که در سطح عقل حسابگر است و نمیداند عقل بالاتر از او هم وجود دارد، هر اشکالی که کند، خریت کرده است؛ اما اگر گوشش باز بود که خودش هم میتواند بالاتر فکر کند یا کسی که بالاتر فکر میکند به حرف او گوش کند، چه بسا اشکالش برطرف شود.
همة بدبختیها هم از همین است که انسانها یا گوش نمیکنند یا تنبل هستند و به یک مرحله که رسیدند -چه حق چه باطل- در همانجا میمانند و تعالی ندارند. کسی که تعالی ندارد، باطل هم نباشد، به گمراهی دچار میشود.
آنهایی که در کربلا در کنار حسین(ع)نماندند و او را همراهی نکردند یا روبهروی حسین(ع)بودند، به همین مشکل دچار بودند؛ یا اساساً در باطل غوطهور بودند یا اگر در صف باطل نبودند، به فکر تعالی هم نبودند و درگیر عقل حسابگر خود بودند؛ بنابراین همه باید بدانیم اگر توجهی به بالاتر رفتن نداشته باشیم، گاه به اشتباهات بزرگی دچار میشویم.
حق باز هم بالاتر و بالاتر است، حق وسیع و وسیعتر میشود. انسان باطل هم که بدبخت است، در یک باطلی مانده است و فکر میکند که این حق است و دیگر نمیخواهد بالاتر برود. اگر انسان، تعالی داشته باشد که در یک مرحله نماند و به بالاتر هم فکر کند، از شبهات رد میشود؛ ولی آنها که باطلاند و فکر تعالی ندارند، جدل میکنند و میدانید با جدل هم نمیشود رفع شبهه کرد.
عرفا و امامان(ع)هم دیگر نمیتوانند و وظیفهای ندارند که با این عده جدل کنند. شما تا قیامت هم با ابلیس بحث و جدل کنید، نمیتوانید او را قانع کنید. ساعتها با بنلادن بحث کن، بعید میدانم نظر و راهش تغییر کند. جدل چیزی را حل نمیکند.
عرفا حرفشان را زدهاند. انبیاء(ع)و امامان(ع)حرفهایشان را در قرآن کریم و روایات گفتهاند. هر انسان باانصافی باید بداند و بفهمد که همه چیز را نمیداند و فکر خودش آخر فکر نیست. اینکه من به همه چیز رسیدهام و همه چیز را فهمیدهام، این خود آغاز حماقت است؛ اما اگر گوشش باز باشد و حرف بالاتر را بشنود، آنوقت دعواها برطرف میشود و خود انسانها هم بالاتر میروند. متأسفانه انسانها نمیخواهند بالاتر بروند. باید تمرین کنند و بالا و بالاتر را بخواهند، تعالی را بخواهند. تعالی یعنی بالا رفتن، به علو رفتن.
مولوی هم چنین تأکیدی دارد که میگوید:
قل تعالوا قل تعالوا گفت رب
ای ستوران رمیده از ادب
...
گوش بعضی زین تعالواها کرست
هر ستوری را صطبلی دیگرست
مولوی هم بهخوبی اشاره دارد که گوش بعضیها به این دعوت قرآنی که انبیا(ع)گفتهاند، کر است و همینها هستند که چنان که گفتی، داوریهایی غلط و در حد فهم خود از کارهای انبیا(ع)و اولیا(ع)دارند. اینها پیامبران(ع)را مسخره میکنند، عرفا را تکفیر میکنند و حسین(ع)را هم نکوهش میکردند و میکنند.
در جلد سوم کتاب مذکور از دو نوع معرفت شناختهشده یاد کردید؛ معرفت عقلی و معرفت دینی. بر اساس این تفکیک میخواستم بدانم که آیا حماسة کربلا ارزشی برای کسانی که پیرو معرفت عقلی هستند، دارد؟
من کلمة معرفت دینی که شما میگویید و برای شما و خیلیها جا افتاده است، جدای از معرفت عقلانی نمیدانم. اصلاً معرفت دینی غیرعقلانی را نمیشناسم. معرفت کار عقل است؛ بنابراین معرفت دینی هم کار عقل است.
معرفت یعنی شناختن. شناختن برای کیست؟ برای عقل. عقل، دین را میشناسد یا دین، عقل را میشناسد؟ طبیعی است، عقل، دین را میشناسد. پس معرفت دینی همان معرفت عقلی است؛ منتها عقلی که گرفتار اوهام و نفسانیات نباشد. میدانید که کلمة عقل در عربی با «عقال» هم ریشه است. عقال نیز به معنی بستن زانوی شتر است.
با عقالکردن شتر، این حیوان را از فعالیت و کوشش باز میدارند. عقل واقعی نیز همچون عقال میتواند نفس سرکش انسان را مهار کند. چنین عقلی همانطور که گفتم، نمیتواند غیردینی باشد؛ پس معرفت دینی و معرفت عقلی در واقع یک معرفتاند.
اما خیلیها معتقدند که ایمان از جایی آغاز میشود که دیگر عقلانیت خیلی پاسخگو نیست.
خیلی از مسیحیها اینگونه فکر میکنند و اشتباه مسیحیها از اینجا شروع میشود. میگویند اگر قرار باشد همة گزارههای دینی منطقی باشد، دیگر ایمانآوردن معنی ندارد.
ولی اگر قرار باشد همة گزارههای دینی از جنس دودوتا، چهارتا باشد که «ایمان» اساساً موضوعیت نمییابد. خب هرکسی «باید» بپذیرد دودوتا میشود چهارتا؛ در حالی که ایمانآوردن به گزارههای دینی مثل پذیرفتن دودوتا، چهارتا نیست.
ایمانی که در آن شعور و آگاهی نباشد، جز حماقت از نظر من چیز دیگری نیست. بله؛ در مسیحیت این وجود دارد. در مسیحیت قدیسی به نام ترتولیان هست که میگوید: «من ایمان دارم؛ چون ایمانداشتن بیمعنی و محال است.» او خیلی شجاعانه و باصراحت صحبت میکند؛ اما من میگویم او اشتباه می کند؛ چون من به بیمعنایی، مؤمن نیستم. شما به بیمعنایی مؤمنی؟ این بحث مهمی است. اسلام این را نمیگوید.
بعضیها عملاً این کار را میکنند؛ ولی شما به آیات قرآن نگاه کنید؛ مرتب به بصیرت و تعقل و تفکر دعوت میکند: «افلا یعقلون»؟ «افلا یتفکرون»؟ پس این دعوتها چیست که انجام میدهد؛ وگرنه میگفت، بروید ایمان بیاورید و حرف نزنید. قرآن چنین گفته است یا نه؟
اما این «تفکر»ی که قرآن میگوید، با «خودت بیندیش»ی که شعار دنیای جدید است، تفاوت دارد.
خیر؛ خودت بیندیش، یعنی چه؟ پس چه کسی بیندیشد؟ میخواهی یکی دیگر برایت بیندیشد؟ ولی خودت بیندیش، نه با نفسانیات نه با حب جاه نه با پدرسوختگی و رذالت. خالص بیندیش.
عقلی که شما از آن تعبیر به «عقل خالص» کردهاید؟
بله؛ در قرآن هم آمده است: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ» (الزمر، آیة 21) یا «وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ» (آل عمران، آیة 7). کلمة «لب» که در این آیات اشاره شده، به معنی عقل خالص است.
نسبت این عقل خالص با عقل خودبنیاد چیست؟
همان عقل خودبنیاد است. عقل غیرخودبنیاد که فایدهای ندارد؛ عقلی که تکیه بر این و آن داشته باشد. عقل نیازی به کسی ندارد. اگر عقل ببیند جامعه چه میگوید و غرب چه میگوید و آن کتاب چه گفته است، عقل نیست. عقل باید به خود مراجعه کند؛ ولی با خلوص و صدق که متأسفانه این را کم داریم. عقل خالص و صادق کم داریم.
حتی خالص از وحی؟
بله؛ حتی خالص از وحی. اگر خالص باشد وحی را میفهمد. شما از وحی عقل را میفهمید یا با عقل وحی را میفهمید؟
با عقل، وحی را میفهمم.
عقل باید خالص باشد یا نباشد؟
باید خالص باشد.
آنها که عقلشان خالص بود، وحی را فهمیدند. سلمان فهمید، ابوذر فهمید، ابوجهل نفهمید؛ چون عقل خالص نداشت.
آیا راسل عقل خالص نداشت؟
او انصاف داشت؛ ولی خالص نبود. لرد انگلیسی بود و میخواست لردی خود را حفظ کند و نمیخواست لردی را کنار بگذارد. اگر این لردی را کنار میگذاشت، عقلش خالص میبود. انصاف داشت؛ ولی عقلش خالص نبود. اگر خالص بود، خدا را میفهمید؛ البته او خدا را منکر نیست، وحی را هم میفهمید.
عقل خالص است که عقل را میفهمد. شما میدانید که خواستههای انسان چقدر رنگارنگ است؟ هریک از این خواستهها یک لطمه به عقل است. حالا شما میگویید که این حرف که من میزنم مصداق کم دارد. بله؛ مصداق کم دارد؛ چون قرآن هم میگوید: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» اگر من میگفتم شما میگفتید که مخالف اکثریتم؛ ولی قرآن میگوید. من ارزش را برای اکثریت قائل نیستم.
مصداق عقل خالص چیست یا کیست؟
عقل خالص معصوم است. من ائمه(ع)را تجسم عقل میدانم. پیامبر(ص)و حضرت امیر(ع)و امام حسین(ع)، تجسم عقل هستند. عقل، عقل است؛ ولی اگر بخواهد جسم شود [در این لحظه دینانی از جا بلند میشود و ادامه میدهد] میآید در قالب حضرت محمد(ص)و علی(ع)و در قالب حسین(ع). اینها عقل مجسم هستند.
جمعبندی بحث اول در ماجرای کربلا؛ شما سهم عقل و سهم عشق را مساوی میدانید؟
اصلاً امام حسین(ع) را تجسم عقل میدانم. اولیا(ع) و انبیاء(ع) تجسم عقل هستند. اگر عقل بخواهد به جسمانیت بیاید در انبیاء(ع) و اولیا(ع) پیاده میشود و پیاده شده است. این حرف را با دو حدیث تأیید میکنم که هر دو در اصول کافی آمده است؛ یکی اینکه «اول ما خلق الله العقل» نخستین مخلوق عقل است. حدیث دیگر میگوید: «اول ما خلق الله نوری» اولین مخلوق نور من است. این دو حدیث با هم تفاوت دارند؟
به نظر میرسد، باید با هم منطبق باشند.
بله؛ هستند؛ یعنی نور محمد(ص)همان عقل است. امام حسین(ع)تجسم عقل است؛ منتها عقلی است که به صورت عشق درآمد. این عشق عقلانی است. عشق امام حسین(ع)عقلانی بود یا نفسانی؟
عقلانی.
پس چرا اشکال دارد؟ پس چه میپرسید؟ این تعارض را بیخود طرح کردید از اول. اصلاً تعارض نیست. عقل امام حسین(ع) عشقش است و عشق امام حسین(ع) عقلش است و خود هم عقل کل است.
حماسة عاشورا برای فیلسوفی چون غلامحسین ابراهیمی دینانی، چه نکتهای دارد؟عاشورا از نگاه من سالروز حادثة بزرگ تلاقی عشق و عقل است که عقل، عشق میشود و عشق، عقل. اگر انسان به اینجا برسد به کمال کافی رسیده است. کمال انسان اینجاست که عقلش به عشق و عشقش هم عقل تبدیل شود. اگر عقل انسان در صغری و کبری ماند و به عشق نرسید، صاحب عقل متوقف است.
برداشت از تابناک . کام
ازچیزی نگرانی؟ بگو:
حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم
گرفته میشی بگو:
لااله الا الله ولا حول ولا قوه الا بالله
ناراحتی؟ همیشه بگو:
إنما أشکو بثی وحزنی لله
درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:
و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت وإلیه أُنیب
خوشحال نیستی؟ همیشه بگو:
حسبی الله ونعم الوکیل
ازدنیاخسته ای؟ بگو:
اللهم اجعل همی الاخره
نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو:
اللهم اجعلنی مقیم الصلاه ومن ذریتی
میخواهی ازدواج کنی؟ بگو:
ربی لاتذرنی فردا وانت خیرالوارثین
تنهایی؟ همیشه بگو:
ربی هب لی من لدنک سلطانا نصیرا
خوشحالی؟ همیشه بگو:
الحمدلله حمدا کثیرا
درکارهایت سختی میبینی؟ بگو:
اللهم یسرلی اموری واشرح لی صدری
دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو:
استغفرالله واتوب الیه
تودلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو:
اللهم اجعلنی من کاظمین الغیظ والعافین عن الناس
میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو:
اللهم اجعل القران ربیع قلبی
خونه ای دربهشت میخواهی؟ بگو:
قل هوالله احد. الله صمد. لم یلدولم یولد. ولم یکن له کفوا
میخواهی غیبت نکنی؟بگو:
اللهم اجعل کتابی فی علیین واحفظ لسانی
کودک درون، کودک خردسالی است که در درون همه ماست. این کودک "خود" خود ماست که به ما انرژی می دهد، شور و سرزندگی ما به او مرتبط است، احساسات ما به او گره خورده است، و تخیل، خلاقیت، شهود و غرایز ما در پیوند با اوست.
این کوچولوی درون وقتی مورد بی توجهی قرار می گیرد و صدمه می بیند خود را در لایه ای می پوشاند و از دید دیگران مخفی می سازد، وقتی او را (احساسات خود) انکار می کنید، در جایی، در عمیق ترین سطح روان پنهان می شود و با این کار، شما مشکلات جسمانی و روان پزشکی از جمله افسردگی و اضطراب را تجربه خواهید کرد. زندگی یکنواخت و کسل کننده، روحیه غمگین و خلق پایین همگی از غیبت این دوست درون تان حکایت دارند.
اگر به او بی محلی کنید او هم بی توجهی شما را با لجبازی و بیماری پاسخ می دهد اما اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، می داند چگونه شما را سرگرم کند، از زندگی لذت ببرید، از تخیل خود بهره مند شوید، خلاقیت به خرج دهید و از شهود و خرد ناب بهره گیرید. با توجه و مراقبت از او، یک دوست واقعی و خالص خواهید داشت او می تواند در کنارتان قرار گیرد، خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیف تر کند و به شما کمک کند تا بر ترس هایتان غلبه کنید. انعطاف پذیر شوید، تغییرات لازم را در خودتان به وجود آورید و امکان رشد شخصی خودتان را فراهم آورید.
در این کتاب تکنیک های ساده ای پیشنهاد شده است که به کمک آن می توانید به فرایند رهاسازی و شفای کودک درون تان کمک کنید.***
* وقتی دلتان گرفت، گریه کنید، هرگز جلوی خودتان را نگیرید. گریستن نشانه انسان بودن شماست. به علاوه کودک درون تان نیز آرام خواهد شد.
* دفترچه یادداشت شخصی داشته باشید و احساسات خود را یادداشت کنید و هر چند وقت یک بار به آن سر بزنید. به این ترتیب شما با کودک درون تان ملاقات کرده اید.
* همراه با موسیقی سالم حرکات منظم و شاد انجام دهید. حرکات بدنی کودک درون تان را به وجد می آورد و به این ترتیب شما برای بقیه روز سوخت روانی کافی خواهید داشت.
* وقت خود را با کسانی بگذرانید که به آنها علاقه مندید و از بودن با آنها لذت می برید. به این ترتیب کودک درون تان احساس امنیت و آرامش بیشتری خواهد کرد.
* اتاق تان را آن طور که دلتان می خواهد تزیین کنید. حتی اگر برای دیگران خنده دار به نظر می رسد، چندان مهم نیست. پرده ها، رنگ دیوار و اشیا و لوازم، تابلوها و روتختی را با سلیقه خودتان انتخاب کنید.
* گاهی اوقات زیر نور شمع شام بخورید و اگر موسیقی ملایمی نیز پخش شود فضا رویایی تر خواهد شد. به این ترتیب کودک درون تان بیشتر لذت خواهد برد.
* زیر باران قدم بزنید و چتر را فراموش کنید، بگذارید خیس شوید و به یاد سال های خردسالی به کودک درون تان نشان دهید که برای او اهمیت قائل هستید.
* به حس ششم و شهود خود احترام بگذارید. برای مثال اگر ته دلتان به انجام کاری راضی نیستید آن را انجام ندهید و یا در تصمیم گیری ها به ته قلبتان هم نگاهی بیندازید. کودک درون تان آنجا نشسته است.
* وقتی نقاشی می کشید، از تخیل خود کمک بگیرید و طرح های تخیلی بکشید و آنها را با رنگ های دلخواه خود رنگ نمایید. مطمئنا کودک درون تان در انتخاب رنگ ها به شما کمک خواهد کرد.
* به تماشای طلوع و غروب بنشینید و با خود بگویید: این ممکن است آخرین طلوع یا غروب خورشید باشد که به نظاره نشسته ام و این تجربه ای "ناب" برای کودک درون تان خواهد بود.
* آراسته باشید و آرایشی که دلتان می خواهد داشته باشید. اگر به ته دلتان رجوع کنید او به شما خواهد گفت که چه سبک آرایشی را می پسندد.
* از انتقاد نسبت به خود دست بردارید. در چنین لحظاتی کمی درنگ کنید. شما در حال شلاق زدن به کودک درون تان هستید، شلاق را دور بیندازید و با او مهربان باشید.
* وقتی زیر فشار هستید و استرس دارید به کتاب های داستان کودکان پناه ببرید. این کار لذت بخش "کودک درون تان" را آرام خواهد ساخت.
* از تفریح های گذری و کوتاه غافل نشوید. مانند تاب خوردن در یک پارک و یا خوردن یک فنجان چای داغ در زمستان آن هم وقتی هوس نوشیدن آن را می کنید. این کار یعنی پاسخ دادن به ندای کودک درون تان.
* هیچ چیز مانند اسب سواری و دوچرخه رانی کودک درون تان را به وجد نمی آورد، امتحان کنید.
* دردهای جسمانی فریاد خفه شده کودک درون شماست. پس علاوه بر درمان های جسمانی برای رابطه خود با وی فکری بکنید.
* وقتی تنها هستید می توانید دور و برتان را به هم بریزید و از شلوغی و ریخت و پاش لذت ببرید. به این ترتیب کودک درون تان نیز نفس راحتی می کشد.
* یک جعبه یا کشوی مخصوص داشته باشید و تمام هدایا و یا کارت تبریک هایی که از دیگران گرفته اید را در آن نگهداری کنید. این جعبه محتوی "عشق" است. عشق دیگران نسبت به کودک درون شما، و شما لایق آن هستید.
* در منزل عود بسوزانید و یا از عطرهای خوشبو استفاده کنید. این کار شمار با به وجد می آورد و نشاط را به شما باز میگرداند. در ضمن کودک درون تان خوشنود خواهد شد.
* کودک درون تان می گوید اگر از چیزی در ظاهرتان راضی نیستید آن را تغییر دهید. برای مثال موهایتان را رنگ کنید، از وزن خود بکاهید، مدل ابرویتان را تغییر دهید و ...
* اگر امکان آن را دارید سری به محله های دوران کودکی خود بزنید و با دوستان و همسایگان سابق خود احوالپرسی نمایید. اگر چنین چیزی امکان ندارد می توانید در خیابان ها و کوچه های قدیمی پرسه بزنید و از فروشگاه های قدیمی خرید کنید.
* وقتی با کسی صمیمی هستید یعنی کودک درون شما و کودک درون او به هم نزدیک هستند و این موهبت بزرگی برای کودک درون خواهد بود.
* مراقب گفت و گوهای درونی خود باشید وقتی پیام های منفی دریافت می کنید، بدانید که در حال بدرفتاری نسبت به خود هستید. پس جای آنها را با پیام های امید بخش و مهرآمیز عوض کنید.* درخت بکارید و رشد و بالندگی اش را به نظاره بنشینید. گرچه با این کار گذر زمان را حس می کنید اما متوجه خواهید شد که چیزی در درون تان است که هیچ وقت پیر نمی شود. "کودک درون تان"
برداشتی از : 99 راه برای شفای کودک درون
نویسنده: دکتر شهربانو قهاری
۲۲/ با عاقلان ایماندار مدام مشورت کن.
۲۳/ سخن سنجیده همراه با دلیل را بیان کن.
۲۴/ روزهای جوانی را غنیمت بدان.
۲۵/ هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش.
۲۶/ یاران و آشنایان را احترام کن.
۲۷/ با دوستان و دشمن،خوش اخلاق باش.
۲۸/ وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار.
۲۹/ معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار.
۳۰/ کمتر از در آمدی که داری خرج کن.
۳۱/ در همه امور میانه رو باش.
۳۲/ گذشت و جوانمردی را پیشه کن.
۳۳/ هرچه که می توانی با مهمان مهربان باش.
۳۴/ در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار.
۳۵/ بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن.
۳۶/ هیچگاه دوستان و هم کیشان خود را ترک مکن.
۳۷/ سوارکاری و تیراندازی و...را فراگیر.
۳۸/ فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز.
۳۹/ در هرکاری از دست و پای راست آغاز کن.
۴۰/ با هرکس به اندازه درک او سخن بگو.
۴۱/ به هنگام سخن متین و آرام باش.
۴۲/ به کم گفتن و کم خوردن و کم خوابیدن خود را عادت بده.
۴۳/ آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند.
۴۴/ هر کاری را با آگاهی و استادی انجام بده.
۴۵/نا آموخته استادی مکن.
۴۶/ با کودکان و ضعیفان سر خود را در میان مگذار.
۴۷/چشم به راه کمک دیگران مباش.
۴۸/هیچ کاری را بی اندیشه و تدبر انجام مده.
۴۹/ کار ناکرده را کرده خود مدان.
۵۰/ کار امروز را به فردا مینداز.
۵۱/ با بزرگتر از خود مزاح مکن.
۵۲/ با بزرگان سخن طولانی مگو.
۵۳/ کاری مکن که جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا کنند.
۵۴/ محتاجان را از مال خود محروم مگردان.
۵۵/ دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مکن.
۵۶/ کار خوب دیگران را کار خود نشان مده.
۵۷/ مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده.
۵۸/ با خویشاوندان قطع خویشاوندی مکن.
۵۹/ هیچگاه پاکان و پرهیزکاران را غیبت مکن.
۶۰/ خودخواه و متکبر مباش.
۶۱/ در حضور ایستادگان منشین.
۶۲/ در حضور دیگران دندان پاک مکن.
۶۳/ با صدای بلند آب دهان و بینی را پاک مکن.
۶۴/ به هنگام خمیازه دست بر دهان خویش بگذار.
۶۵/ حالت خستگی را در حضور دیگران ظاهر مکن.
۶۶/ در مجالس انگشت در بینی مینداز.
۶۷/ کلام جدی را با مزاح آمیخته مکن.
۶۸/ هیچکس را پیش دیگران خجل و رسوا مکن.
۶۹/ با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو.
۷۰/ سخن گفته شده را تکرار مکن.
۷۱/ از شوخی و مزاح خود کمتر بکن.
۷۲/ از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مکن.
۷۳/ از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز کن.
۷۴/ از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مکن.
۷۵/ حرمت هرکس را در حد خود نگه دار.
۷۶/ در بد کاری با اقوام و دوستان همکاری مکن.
۷۷/ از مردگان به نیکی یاد کن.
۷۸/ از خصومت و جنگ افزونی جدا پرهیز کن.
۷۹/ با چشم احترام به کار دیگران نگاه کن.
۸۰/ نان خود را بر سفره دیگران مخور.
۸۱/ در هیچ کاری شتاب مکن.
۸۲/ برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور.
۸۳/ به هنگام خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو.
۸۴/ از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار.
۸۵/ در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر.
۸۶/ سخن و کلام دیگران را قطع مکن.
۸۷/ به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود نگاه مکن.
۸۸/ در حضور میهمان بر کسی خشم مگیر
۸۹/میهمان را به هیچ کاری دستور مده.
۹۰/ با مست و بی عقل سخن مگو!
۹۱/ برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز.
۹۲/ در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن.
۹۳/ در اصلاح میان مردم هیچ گاه کوتاهی مکن.
۹۴/ ادب و تواضع را هیچگاه فراموش مکن.
۹۵/ با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش.
۹۶/ بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش.
۹۷/ خدمتکاری بزرگان و همکاری مستمندان را فراموش مکن.
۹۸/ با بزرگان باادب و با کودکان مهربان باش.
۹۹/ با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش.
۱۰۰/ در مال و مقام دیگران طمع نداشته باش.
همه ما باور داریم که مذاکره و مهارتهای مرتبط با مذاکره، زمانی مفید هستند که طرف مقابل عاقل و منطقی بوده و علاقمند باشد تا گفتگو را به شکلی سازنده و با کمترین هزینه به پایان برساند. اما برای همهی ما پیش میآید که با مذاکرهکنندگانی روبرو میشویم که به گونهای بسیار غیرمنطقی رفتار میکنند. گویی که هیچیک از مبانی مذاکره را نمیدانند. در برخورد با چنین افرادی چه باید کرد؟
مهمترین توصیهای که در این موارد مطرح میشود این است که: بیدلیل طرف مقابل را غیرمنطقی و غیرعقلانی ندانید. اگر چه عنوان کردن اینکه طرف مقابل غیر منطقی است، روشی مناسب و ساده برای پاک کردن صورت مسئله مذاکره است، اما در اکثر مواقع، این سادهترین راه حل، الزاماً بهترین راه حل نیست. زمانی که در یک مذاکره، با چنین مذاکرهکنندگانی روبرو شدید، برای لحظهای در مسیر مذاکره را توقف کنید یا محل گفتگو را به بهانهای ترک کنید و در ذهن خود به سه سؤال زیر فکر کنید.
سوال اول: شاید طرف مقابل دیوانه نیست، اما اطلاعات کافی در اختیار ندارد
چرا در این جهت حرکت میکنید؟
علی و رضا همراه یکدیگر در حال رانندگی در یکی از خیابانهای شلوغ شهر هستند. برای گریز از ترافیک، نخستین کوچه را انتخاب کرده و به داخل آن میپیچند. تابلوی یکطرفه نصب شده بر سر کوچه، خیال آنها را راحت میکند که با کمترین دردسر راهی به خیابان مجاور پیدا خواهند کرد.
در میانه کوچه، با ماشینی مواجه میشوند که از روبرو به سمت آنها میآید. ماشین روبرو برای آنها چراغ میزند و از آنها میخواهد کنار بروند. علی و رضا دلیلی برای اینکار نمیبینند. مسیر خود را ادامه میدهند. زمانی که دو ماشین به هم میرسند، هر دو چند ثانیه متوقف میشوند ولی هیچکدام حاضر نمیشوند کنار بروند. این ماجرا برای دقایقی ادامه پیدا میکند. راننده ماشین روبرو، ناگهان پای خود را روی پدال گاز فشار میدهد، دو ماشین با هم برخورد میکنند و راننده طرف مقابل بر سر علی و رضا فریاد میزند: "حالا بنشینید تا پلیس بیاید!”
علی به رضا میگوید: "او یک دیوانه است. نمیتوان با او حرف زد. اصلاً روانی است. معنی چنین کاری چیست؟”
آیا میتوان به همین سادگی طرف مقابل را به دیوانگی و غیرمنطقی بودن متهم کرد؟ کار بهتر این است که با خود بگوییم: "شاید طرف مقابل منطقی است، اما اطلاعات کافی در اختیار ندارد”. در سناریوی فوق، ممکن است راننده روبرویی هر روز از این مسیر عبور میکرده و این خیابان همواره در خلاف جهت فعلی، یکطرفه بوده است. اما جهت آن به تازگی تعویض شده است. آن راننده بر طبق عادت همیشه، حرکت میکرده و پس از مواجهه با سرسختی علی و رضا، تصمیم گرفته که آنها را تنبیه کند. چنین رفتاری از طرف راننده مقابل، به معنای جنون و دیوانگی نیست. حتی کمی عصبانیت یا لجاجت برای اتخاذ چنین تصمیمی کافی است.
بدیهی است در صورتی که آن راننده متوجه شود که جهت حرکت مجاز در خیابان عوض شده است، مشکل به میزان قابل توجهی کاهش خواهد یافت. گاهی مشکلات در حدی است که گفتگوی طرفین و تبادل اطلاعات میتواند مشکل کمبود اطلاعات و رفتارهای غیرمنطقی را مرتفع کند. اما زمانی که گفتگو حلال مشکلات نیست، استفاده از شخص ثالث به منظور قضاوت و کمک به تبادل اطلاعات، معمولاً راه حل مناسبی خواهد بود.
در تعارضات سیاسی-اجتماعی هم، گاه طرفین یکدیگر را به رفتارهای غیرعقلانی متهم میکنند. واقعیت این است که چنین اتهاماتی در اغلب موارد، وضعیت را بهتر نمیکند. اگر طرفین بکوشند به این پرسش و دو پرسش دیگری که در ادامه میآید پاسخ دهند، با احتمال بیشتری، تعارض موجود به مسیری سازنده هدایت خواهد شد.
انواع مختلفی از اطلاعات وجود دارد که ندانستن آنها میتواند به رفتارهای غیرمنطقی منجر شود. به عنوان مثال، ممکن است طرف مقابل، نداند که شما گزینههای دیگری هم دارید و مجبور نیستید با او کار یا مذاکره کنید. ممکن است طرف مقابل منافع واقعی شما را نداند و در این مورد، حدسهای نادرستی زده باشد. اگر در مذاکرهای به کسی پیشنهادی دادید که به نظر شما، تمام خواستههای او و حتی نخواستههای او را تامین میکرد، ولی دیدید که او پاسخ منفی میدهد، او را غیرمنطقی ندانید. شاید او، نتوانسته پیشنهاد شما را به درستی درک و ارزیابی کند. شاید او گزینهی دیگری دارد که ارزش آن را بیشتر از ارزش واقعی در نظر گرفته است. شاید به دلیل در اختیار نداشتن اطلاعات کافی، توانایی ارزیابی مناسب پیشنهادها و گزینهها را ندارد. ممکن است شما بتوانید با در اختیار قراردادن اطلاعات بیشتر، این مشکل را با حداقل تنش مرتفع کنید.سوال دوم: شاید طرف مقابل دیوانه نیست. اما گرفتار محدودیتهای پنهان است.
در بسیاری از مذاکرهها، لحظاتی وجود دارد که بر اساس منطق و عرف، حق با ماست. اما طرف مقابل حاضر نیست به این مسئله اعتراف کند و یا زمانی میرسد که با یک عقبنشینی بسیار کوچک، توافق امکانپذیر است، اما طرف مقابل حاضر نیست با همین عقبنشینی جزئی، منافع بسیار بزرگتر خودش یا سازمانش را تأمین کند.در چنین مواردی، طرف مقابل را به سرعت به دیوانه بودن متهم نکنید. ممکن است طرف مقابل گرفتار محدودیتهایی است که در نگاه اول مشاهده نمیشود. کارمندی که تقاضای افزایش حقوق میکند و معتقد است که به مراتب بیش از همکاران خود برای سازمان منافع مالی ایجاد نموده است، ممکن است در هنگام مخالفت مدیر امور اداری با درخواست وی، رفتار مدیر را غیر منطقی بداند. این در حالی است که ممکن است مدیر امور اداری، محدودیتهای خاص خود را داشته باشد. به عنوان مثال ممکن است یک دستورالعمل، بخشنامه یا تصمیم هیأت مدیره، بر این نکته تأکید کرده باشد که اختلاف حقوق دریافتی کارکنان همرده نباید از حداکثر مشخصی بیشتر باشد.
در یک مذاکره، محدودیتهای بسیار زیادی وجود دارند. ممکن است کارشناسان حقوقی طرف مقابل به وی توصیه کرده باشند که تحت هیچ شرایطی، بند خاصی را در قرارداد نپذیرد. ممکن است طرف مقابل، قبل از شروع مذاکره، به دیگران قولهایی داده باشد که مجبور است به آنها وفادار بماند. در هر مذاکرهای بکوشید محدودیتهای احتمالی طرف مقابل را حدس زده یا کشف کرده و به او برای غلبه بر آنها کمک کنید. استفاده از برچسب «دیوانه بودن»، هیچ کمکی به حل مشکل نکرده و معمولاً مذاکرات را به بنبست میکشاند.
سوال سوم: شاید طرف مقابل دیوانه نیست. اما منافعی دارد که از دید ما پنهان است.
ارتقاء مقام آقای جزایی
آقای جزایی پس از ۲۸ سال خدمت در یکی از آزمایشگاههای یک واحد تولیدی، توانسته است تصویر بسیار مثبتی از عملکرد خود در ذهن مدیران ایجاد نماید. مدیران از تصور اینکه وی حدود ۲ سال دیگر بازنشسته خواهد شد ناراحت هستند. سابقه ضعیف تحصیلی و عدم طی کردن برخی دورههای آموزشی رسمی، باعث شده که حقوق پرداختی به آقای جزایی، هماکنون در سقف قانونی خود بوده و افزایش حقوق پرداختی به وی، امکانپذیر نباشد. مدیران ارشد سازمان تصمیم میگیرند به منظور نشان دادن قدرشناسی نسبت به آقای جزایی، پست مدیریت آزمایشگاه را به وی واگذار کنند. آقای جزایی نیز مانند مدیران ارشد میدانست که این ارتقاء شغلی، افزایش خاصی در حقوق وی ایجاد نخواهد کرد، اما خوشحال بود که مدیران کارخانه قدر زحمات وی را دانستهاند.
آقای جزایی ارتقاء مقام پیدا کرد و چند ماه نخست بسیار خوشحال بود. اما بعد از آن، به این نتیجه رسید که حقوقش به میزان قابل توجهی کمتر از سایر مدیران همرده وی است. دو سه مرتبه نیز در جلسات اعلام کرد که وی حاضر است مسئولیتهای بیشتری را نیز عهدهدار گردد و در عوض از افزایش حقوق (تا سطح سایر همکاران) برخوردار شود. این تقاضا بدون هرگونه تردیدی از سوی مدیریت ارشد رد شد. مدتی بعد آقای جزایی تصمیم گرفت تقاضای بازخریدی کند. وی از مدیران ارشد کارخانه و از اینکه شرایط وی را درک نمیکنند، بسیار دلگیر بود. مدیران ارشد همگی فکر میکردند رفتار آقای جزایی کاملاً غیرمنطقی است و از چنین رفتاری متعجب بودند.
در هر مذاکرهای، نمیتوانیم به سادگی همهی منافع طرف مقابل را کشف کنیم. مدیران آقای جزایی، تمام ماجرا را به تقدیر و قدردانی از زحمات وی، محدود میدانستند و معتقد بودند، آقای جزایی از اینکه میبیند مدیرانش به زحماتش توجه نشان دادهاند خوشحال خواهد شد. در حالی که احساس برابری با سایر همکاران، نیاز و خواسته مهمتری بود که عدم رعایت آن، پس از ارتقاء شغلی آقای جزایی، موجب ناراحتی او شده بود.
بسیاری اوقات، طرف مقابل پیشنهاد ما را در یک مذاکره صرفاً به دلیل منافع و انگیزههای پنهانیاش – که ممکن است قابل طرح هم نباشد – رد میکند. شاید او به ما علاقه ندارد، شاید ما منافع سازمان وی را به گونهای تأمین میکنیم که منافع خودش مورد تهدید قرار میگیرد! در چنین شرایطی وی رفتاری از خود نشان میدهد که ممکن است به نظر ما غیرمنطقی بیاید. پس همواره به خاطر داشته باشیم، در شرایطی که طرف مقابل رفتاری نشان میدهد که از نظر ما غیرمنطقی است، با خود بگوییم: «شاید او منافعی دارد که ما نمیدانیم یا وی آنها را به صورت آشکار ابراز نمیکند».
اما اگر شخصی واقعاً دیوانه بود…
یک راهحل مشخص و مؤثر در چنین شرایطی وجود دارد: مجدداً سه سؤال بالا را از خود بپرسید و سعی کنید پاسخ مناسبی برای آنها بیابید! این یک شوخی نیست. واقعیت این است که افراد بسیار کمی وجود دارند که واقعاً دیوانه و غیرمنطقی باشند (غیرمنطقی به این معنا که مصمم باشند بر ضد منافع واقعی خود رفتار کنند). بنابراین در بیشتر مواقع، مشکل در اینجاست که ما نمیتوانیم پاسخ سه پرسش فوق را به سادگی بیابیم.
تمرین:
به مذاکرههای قدیمی خود (در محیط خانه یا با دوستان و یا در محیط کار) فکر کنید. موردی را بیابید که قبلاً فکر میکردهاید طرف مقابلتان دیوانه یا غیرمنطقی است. اما بعداً با پیدا شدن پاسخ یکی از سوالهای فوق، متوجه شدهاید که ماجرای دیگری در کار بوده است… .
مطالبی از این دست را در سایت متمم (محل توسعه مهارت های من" بخوانید.
عصر ایران - محمد رضا شعبانعلی
نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کردنصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و...این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند...
«باباسفنجی شلوار مکعبی» یک سریال کارتونی آمریکایی محصول کمپانی نیکلودین است که پخش آن از سال ۱۹۹۹ شروع شده و تا کنون ادامه دارد و به خاطر محبوبیت زیادش چند فیلم نیز از روی آن ساخته شده است که همگی نیز با موفقیت روبهرو شدهاند.
داستان در شهر زیردریایی «بیکینی باتم» جریان دارد. باباسفنجی در یک فروشگاه تهیه مواد غذایی همبرگر سرخکن کار میکند و به کار نسبتا ساده و یکنواخت خود بسیار علاقهمند است. شخصیت باباسفنجی با رفتارهای به دور از هرگونه آلایش کودکان کاملا مطابقت دارد. در محیط کار و زندگی خود با یک اختاپوس که دارای شخصیتی خودخواه و یک ستاره دریایی به نام پاتریک که عاری از هرگونه هوش و استعداد است، ارتباط نزدیک دارد. تفریحات مورد علاقه باباسفنجی شکار عروس دریایی و حباببازی است. او داخل یک آناناس زندگی میکند.
«پاتریک» نزدیکترین دوست باباسفنجی است که موجودی ابله است، ولی گاه جملاتی فرای انتظار در دیالوگهایش بیان میکند.
«اختاپوس» شخصیتی بدخلق، خودخواه و خودبرتربین دارد و صندوقدار رستوران است، ولی هیچ علاقهای به کارش ندارد. صاحب رستوران یک خرچنگ دریایی به نام آقای خرچنگ است که عاشق پول و مالاندوزی است. او حاضر است برای پول بیشتر دست به هر کاری بزند. اینها شخصیتهایی هستند که همیشه در کنار باب حضور دارند و روند داستان را پیش میبرند.
به گزارش ایسنا، جام جم در ادامه نوشته است: این انیمیشن چند سالی است در ایران نیز بسیار معروف و محبوب شده و دوبله آن به این شهرت کمک کرده است. انیمیشن باباسفنجی شلوار مکعبی را که از شبکه پویا پخش میشود، محمدرضا صولتی دوبله میکند؛ دوبلوری که برخلاف بسیاری از همکاران خود در مشهد زندگی و کار میکند. برای آگاهی از چند و چون دوبله این انیمیشن با صولتی به گفتوگو نشستیم.
صحبت ما درباره انیمیشن باباسفنجی است که این روزها در میان کودکان ایرانی به محبوبیت خاصی رسیده است. شما هم دوبلور و هم مدیر دوبلاژ این انیمیشن هستید. تا جایی که میدانم این اثر دو بار دوبله شده است؛ سری اول به شبکه نمایش خانگی راه یافت و سری دوم که شما مدیریت دوبله آن را به عهده دارید، از شبکه پویا پخش میشود. از دوبله این کارتون برایمان بگویید.
اولین بار که باباسفنجی دوبله شد، من گوینده دو نقش بودم؛ نقش اختاپوس که معروف شد به بختاپوس که البته این اسم به خاطر اشتباه و نداشتن خلاقیت مترجم آن زمان رخ داد و نیز نقش آقای خرچنگ را من گفتم.
در آن سری فقط قرار بود دو نقش را بگویم که بعدها دوبلوری که قرار بود نقش پاتریک را بگوید نیز نتوانست کار را ادامه دهد و من گوینده پاتریک هم شدم. آن زمان لحن خاصی در برخی سریالهای تلویزیونی وجود داشت که کمی سطحی بود و من هم به خاطر سلیقه مدیر دوبلاژ آن سری مجبور شدم کمی نقش پاتریک را سطحی اجرا کنم. گوینده باباسنفجی و پلانکتون افراد دیگری بودند با ادبیاتی متفاوت از آنچه امروز از تلویزیون شاهد آن هستیم، این نقشها را گویندگی میکردند.
بعد از مدتی همه چیز عوض شد و تیم به کلی تغییر خیلی از گویندهها با ما کار نمیکردند یا اصلا دوبله را کنار گذاشته بودند تا اینکه مدیریت دوبله این مجموعه از سری دوم آن به من سپرده شد و من هم مجبور شدم به جای همه شخصیتها خودم حرف بزنم که خدا را شکر مردم خیلی باب اسفنجی جدید را دوست دارند.
البته باید بگویم باباسفنجی اصلی زیاد مودب و بامزه نیست، اما من برایش لحن و ادبیات خاصی طراحی کردم که او را برای ما ایرانیها قابل قبول کرد. در همین زمان محل زندگی خودم را تغییر دادم و به مشهد آمدم، ولی تعدادی از ویدئورسانهها از من خواستند با آنها همکاری کنم و این کار ادامه پیدا کند.
من در مشهد زندگی میکنم، به همین دلیل دسترسی به گویندههای خوب ندارم و زمان محدودی هم برای دوبله به من میدهند. بهعنوان مثال میگویند فلان قسمت از انیمیشن را برای دو روز دیگر میخواهیم پس گویندگی تمام شخصیتها را خودم به عهده گرفتم.
شاید کلیت این کار کمی سخت باشد و کمی هم عجیب، ولی در مجموع کار بدی از آب در نیامده و توانسته نظر مثبت مخاطبان را جلب کند. دلیل موفقیت دوبله این کار را در چه میدانید؟
واقعا اینکه این کار توانسته نظر مخاطبان را جلب کند جای شکر دارد. من در زمان دوبله باباسفنجی، قسمتهای فانتزی زیادی به داستان اضافه کردم. هرچند در ابتدا کمی میترسیدم که شاید این کار با بازخورد منفی مردم روبهرو شود، ولی چند قسمتی که از پخش سریال گذشت و این قسمتها پخش شد با استقبال مواجه شد. وقتی قرار شد شبکه پویا راهاندازی شود، مدیران این شبکه از من خواستند باباسفنجی را با همین ادبیات دوبله و از همین صداها استفاده کنم و وقتی متوجه شدند تمام شخصیتها را خودم میگویم، بسیار تعجب کردند با این حال تمایل داشتند دوبله این اثر را با همین روند ادامه دهم.
البته گویا مدیران شبکه پویا بنا به درخواست مردم و استقبال آنها خواستار ادامه این روند دوبله شدند؟
بله دقیقا همینطور است، در شرکتهای بزرگ تولید انیمیشن مانند والتدیزنی یا پیکسار هم پیش میآید که یک نفر به جای شخصیتهای زیادی در یک اثر انیمیشنی صحبت میکند، ولی در ایران این اتفاق تا کنون نیفتاده و باباسفنجی نخستین تجربه به این شکل بود.
کمی درباره دوبله باباسفنجی صحبت کنید. با توجه به اینکه شما در مشهد زندگی میکنید، کار چگونه پیش میرود؟
اثر جدید را به همراه متن آن به من میدهند و من متن را به مترجمی که کارش را میپسندم و قبول دارم، میدهم. ترجمه را برای مدیران تولید شبکه پویا میفرستم که آنها نیز متن را تا حدی که در تخصص آنهاست و البته با توجه به شرایط فرهنگی کشورمان ویراستاری میکنند و مجددا متن را برای من میفرستند. من هم بعد از چند روز کار دوبله شده را برای آنها ارسال میکنم.
باباسفنجی اصولا زیاد مودب نیست و نسبت به فرهنگ ما کمی شر و بازیگوش است و شوخیهایی میکند که شاید زیاد خوشایند ما ایرانیها نیست، بهعنوان مثال در نسخه اصلی او به بزرگترها احترام نمیگذارد و هر حرفی را نزد آنها میزند. پس مجبور شدم برخی جملهها و کلمات او را یا تغییر دهم یا حذف کنم. برای دوبله این مجموعه کارتونی ادبیات ویژهای را طراحی کردم تا هم شخصیت باباسفنجی و دوستانش جذابیت خود را حفظ کنند و هم ادبیات او برای مردم قابل پذیرش باشد.
یعنی میزان وفاداری به متن اصلی در دوبله شما کم است؟
نه اصلا، اتفاقا خیلی زیاد است و من سعی میکنم دوبله بر اساس متن اصلی باشد، ولی در بخشهایی که به فرهنگ ما ربطی ندارد کمی دست میبرم و متن را عوض میکنم تا انیمیشن بار آموزشی هم داشته باشد.
شما گفتید به جای همه شخصیتها خودتان صحبت میکنید. سوئیچ کردن این شخصیتها را چگونه انجام میدهید؛ یعنی چگونه پاسکاری دیالوگها را انجام میدهید؟
این اتفاق آنقدر هم که فکر میکنید سخت نیست، البته این سختی در ابتدای کار بود، ولی اکنون دیگر روان شده و راحت از روی شخصیتی، روی شخصیت دیگر میپرم.
در این انیمیشن شما به جای همه شخصیتها صحبت میکنید، ولی به هر حال داستان شخصیتهای فرعی یا زیرصداهایی هم دارد. با آنها چه میکنید؟
آنجا که بهعنوان مثال مردم شهر هورا میکشند و صدای مشخصی را تولید میکنند خودم میگویم، ولی برای بخشهایی هم صداسازی میشود. اگر فقط همهمه باشد مثل جیغ کشیدن افراد یا همهمه مبهم از صدای اصلی فیلم استفاده میکنم.
یعنی بخشهایی هم هست که از صدای اصلی سریال استفاده کنید؟
بله، برخی اوقات مجبور میشوم از این ترفند استفاده کنم. مثلا صدای برخورد آب و صدای انفجار و یا بوق ماشینها را از نسخه اصلی داستان میگیرم.
خودتان از کدام شخصیت انیمیشن باباسفنجی شلوارمکعبی خوشتان میآید و با او احساس نزدیکی میکنید؟
من همه را خیلی دوست دارم، ولی شخصیت خرچنگ کمی آزارم میدهد چون خسیس است و تنها به فکر مسائل مادی است، ولی بقیه شخصیتها را دوست دارم.
اشاره کردید گاهی دیالوگهای شخصیتها را عوض میکنید به همین خاطر شاید چیزهایی که شما درباره خرچنگ میدانید که در متن اصلی وجود دارد با چیزی که مخاطب میبیند فرق داشته باشد. به همین خاطر شما او را دوست ندارید. شاید شما شخصیتهای دیگر باباسفنجی را تلطیف کرده باشید، ولی خرچنگ کاملا خرچنگ اصلی نسخه اصلی داستان باشد؟
دقیقا همینطور است. خرچنگ در نسخه اصلی بیتربیتتر از چیزی است که ما در ایران میبینیم. او خیلی بیادبانه حرف میزند و من مجبورم صحبتهای او را تغییر دهم و در بسیاری از سکانسهای سریال او چیزی به نام احترام به دیگران را در فرهنگ خود ندارد، ولی من جلوی این موارد را در دوبله میگیرم تا شخصیتی نشود که برای کودکان بدآموزی داشته باشد. حال با تمام این شرایط باز هم شخصیت منفی داستان از دید من آقای خرچنگ است.
البته این نکته را هم یادآوری کنم که در ابتدا میخواستم صداها را از روی صدای اصلی شخصیتها تقلید کنم، صرفا به این نتیجه رسیدم که این انیمیشن میتواند جور دیگری هم دوبله شد. به کاری ماندگار و متفاوت تبدیل شود، به همین دلیل هر کدام از شخصیتها را تحلیل کردم و برای آنها موقعیت اجتماعی، فردی و فرهنگی خاصی در نظر گرفتم و بر این اساس آنها را دوبله کردم و همه تلاشم را کردم تا باباسفنجی تازهای را خلق کنم.
باتوجه به سابقه کاریتان شما بیشتر در زمینه دوبله انیمیشن فعال بودهاید. این انیمیشن ویژگی خاصی دارد که شما را به سمت خود کشیده است؟
من اصلا آدم طناز یا کارتونبین حرفهای نبودم. انیمیشن را دوست داشته و دارم، ولی اینگونه نیست که بگویم از ابتدا تنها به انیمیشن فکر میکردم. وقتی وارد کار دوبله شدم، بین اعضای انجمن گویندگان قدیمی و انجمن جدیدی که راهاندازی شده بود، اختلافاتی به وجود آمده بود و من عضو انجمن گویندگان جوان بودم که قرار بود تنها انیمیشن دوبله کنند و انجمن گویندگان قدیمی به دوبله سریالها و فیلمها بپردازد. اینگونه بود که من وارد دنیای پر از رنگ و شاد انیمیشن شدم.
من برای این که در دوبله بمانم به خلق تیپها و شخصیتهای عجیب و غریب جدید روی آوردم که مورد توجه و استقبال قرار گرفت و من هم تمرکز اصلی کارم را روی دوبله انیمیشن گذاشتم. تاکنون هم انیمیشنهای زیادی را دوبله کردهام و همه از من انتظار دارند بیشتر از این که روی فیلم و سریال متمرکز شوم، کارتون دوبله کنم. تنها ایراد این کار این است که صدای من قابلیتهای زیادی داشت که خیلی از همکاران دوبلورم آن را تائید میکردند، اما حالا فقط کارتون دوبله میکنم هرچند از کارم راضی هستم، اما صدای واقعی من ربطی به انیمیشن و شخصیتهای کارتونی ندارد !
به این بحث اشاره کردید که چطور وارد دوبله انیمیشن شدید ولی الان سالهاست در یک نوع تیپ خاص کار میکنید که به عقیده من این موضع یک شمشیر دولبه است و دوبلور را به فردی تبدیل میکند که تنها برای یک شخصیت خاص مورد استفاده قرار میگیرد یا به قولی تیپی یکسان به خود میگیرد. نظرتان درباره تیپسازی و لهجهگویی در دوبله انیمیشن چیست؛ چون دوبلورهای باسابقه با این کار مخالف هستند و این روش سوءتفاهمهای زیادی را به وجود آورده است؟
برخی مواقع خود من هم برای برخی شخصیتها، لهجه طراحی کردهام. مثلا در داستان کوسه، من باید به جای دو عروس دریایی حرف میزدم که در نسخه اصلی آنها با لهجهای که به لهجه جامائیکایی نزدیک بود و کلا به گونهای خاص صحبت میکردند. چون لهجه آنها به گونهای بود که در زبان فارسی به لهجه و گویش مردم خراسان جنوبی نزدیک بود. من پیشنهاد دادم اینها را با لهجه خراسانی بگویم و لهجه نیشابوری و مشهدی را باهم مخلوط کرده و به جای آنها صحبت کردم که اتفاقا بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. آنها اصلا حرفها را کامل ادا نمیکردند، یک جور خاص حرف میزدند و اتفاقا خیلی هم دوست داشتنی بودند. به عقیده من در تیپسازی نباید تنها به لهجه بسنده کرد، بلکه باید کمی هم تحقیق کرد که چه صدایی برای چه شخصیتی خوب است و بعد آن را اجرا کرد.
در انیمیشن باباسفنجی هم از لهجه استفاده کردهاید؟
پلانکتون و پاتریک نمونه این موضوع هستند. همه میگفتند من برای گویندگی آنها از لهجه استفاده کنم، ولی من لحن خاصی به این دو دادم. پاتریک وقتی صحبت میکند لبهایش را جمع میکند و با لحنی خاص صحبت میکند، من دوستی در دوران راهنمایی داشتم که لهجه عجیب و خاصی داشت که من از آن صدا و لهجه برای پاتریک استفاده کردم، ولی اصولا سعی میکنم تقلید نکنم و با تحقیق روی شباهتهای لهجهای و گویشی به شخصیتها جان ببخشم.
بعضی اوقات در انیمیشنها، شخصیتها شکلهای غیرمتعارف دارند، مثلا دهانشان بسیار بزرگ است یا حالت صورتشان به گونهای است که بیننده انتظار دارد صدایی متناسب با آن حالت دهان بشنود. برای رفع این مشکل چه میکنید؟
این بستگی به دوبلور و تجربیاتی که کسب کرده، دارد. برخی اوقات باید دوبلور به این فکر کند که چه صدایی متناسب با چهره شخصیتی است که قصد دارد جای او صحبت کند و از همان تن صدا استفاده کند. بهعنوان نمونه در انیمیشن ماشینها که من کار دوبله آن را به عهده داشتم شخصیتی بود به نام ماتر که به خاطر دندانها و لحن خاص تگزاسیاش کار دوبلور را سخت میکرد. من مجبور شدم برای این شخصیت وقت زیادی بگذارم تا به لحن و لهجه مورد قبولی برسم.
برداشت از عصر ایران
امام رضا (ع) برای پیشگیری از ابتلا به سردرد راههای مختلفی را ارائه کرده اند. یکی از آنها مصرف گیاه کاسنی است. در این زمینه امام رضا (ع) می فرماید: کاسنی شفای هزار درد است و در آدمی دردی نیست جز اینکه کاسنی همه آن را از ریشه از بین می برد. روزی امام علیه السلام برای یکی از خدمتکارانش که مبتلا به تب و سردرد شد کاسنی خواست فرمود آن را آرد کنید سپس آن را روی آتش گذاشت و روغنی به آن اضافه کرد و ضمادی درست کرد و بعد آن را بر سرش گذاشت و بعد فرمود این یعنی (کاسنی و روغن بنفشه )تب را از بین می برد . برای سردرد مفید است و آن را از بین می برد.
امام رضا علیه السلام همچنین برای رهایی از سردرد فرمودند : ماهی تازه را فراموش نکنید. هر کس از درد شقیقه {بدلیل غلبه صفرا} و شکم درد می ترسد نباید در زمستان و تابستان خوردن ماهی تازه را به تاخیر اندازد.
در کتاب طبّ الأئمة علیهمالسلام هم برای معالجه سردرد دستورالعمل جالبی وجود دارد. علی بن یقطین می گوید که به امام رضا (ع) نوشتم که در سرم، سردرد شدیدی حس میکنم، به گونهای که چون بادی به من میخورد، چیزی نمیمانَد که از هوش بروم. امام در پاسخ برایم چنین نوشت: «بر تو باد انفیه عنبر و زنبق، پس از غذا خوردن، تا به اذن خداوند - جلّ جلاله - عافیت یابی".
رعایت آداب حمام رفتن هم به نوبه خود از سردرد جلوگیری می کند. امام رضا علیه السلام در این زمینه می فرماید: هنگامى که خواستى بحمام بروى و می خواهی دچار سردرد و زکام نشوى قبل از فرو رفتن در آب پنج جرعه از آب گرم تمیز بنوش که باذن خداوند متعال از درد سر و درد شقیقه سالم میمانى و گفته شده که پنج کف آب گرم نیز بر روى سر ریخته شود.
بکار بردن حنا هم یکی دیگر از راهکارهای امام رضا (ع) برای رهایی از سردرد است. در حدیث داریم که : عن الرضا علیهالسلام فی الصداع قال: «فلیختضب بالحناء.» امام رضا علیهالسلام میفرماید: در هنگام سردرد حناء خضاب کنید.
اما می توان راه درمان سردرد را در آیات قرآن که خاصیت شفابخشی برای همه دردها را دارد نیز جستجو کرد. در این زمینه امام رضا علیه السلام فرموده است: پیامبر گرامی اسلام (ص)فرموده اند : وقتی سرت درد گرفت و یا جایی از بدنت دردگرفت دستهایت را بازکن و سوره (حمد) و (قل هو الله احد ) و (قل اعوذ برب الناس) و (قل اعوذ برب الفلق) را بخوان و بر دستهایت فوت کن و بعد صورت خود را مسح بنما ، سرت خوب خواهدشد درد از تو زائل می گردد.
همچنین از امام رضا علیه السلام نقل شده است: هر کس دچار بیمارى شود باید در کنار او هفت مرتبه سوره «حمد» خوانده شود، و اگر بهبود نیافت باید هفتاد مرتبه خوانده شود که در این صورت تسکین مى یابد.
در ضمن عزیز گرانقدر آقا سید رضا صالحی (وبلاگ عطاری ابا ) مطلب مهم و متینی در خصوص همین پست در نظرات بیان فرمودند (که البته حقیر بنا داشتم که شرحی بر فرموده حضرت امام رضا علیه السلام اضافه کنم ولی فرصت نشد و کوتاهی کردم) که در مورد خوردن ماهی جهت بهبود درد شقیقه و دل درد بود و مربوط به افرادی است که غلیه صفرا دارند.
ضمن تشکر از جناب صالحی شرح ایشان عینا در اینجا و در نظرات آورده شده:دوست عزیز ، تمام این نسخه های حضرت جهت درمان سردرد ، بر اساس مزاجی است. مثلا سردرد سرد و یا سردرد گرم.
واضح است که برای سردرد شقیقه و دل درد نشانه سردرد با غلبه صفرا می باشد. لذا حضرت توصیه به خوردن ماهی کرده اند...
حال اگر سردرد از نوع سرد که بسیار در جامعه ما شایع است. ماهی بخورد ، یک نوع خودکشی می باشد.
پس برای استفاده از روایات اهل بیت ع باید اجتهادی عمل کرد. یعنی در خصوص هر روایت بصورت منفرد تجویز نشود.
ولی بعضی روایات که مثلا خواص چیزی را گفته اند را با احتیاط می توان بدون در نظر گرفتن مزاج به آن عمل کرد.
کتاب دراسه فی طب رسول مصطفی ص تالیف آیت الله عباس تبریزیان مراجعه کنید.
ایشان فعلا در اصفهان تدریس طب اسلامی دارند.نقل از :http://nasroullahi.blog.ir
دارویی است ضدسودا و پاک کننده اخلاط فاسد خون و کبد، برای برطرف شدن لکه های پوست بدن و صورت به غایت مفید است. در درمان بیماری های وسواس، واریس، بواسیر، افسردگی، حساسیت پوستی، پسوریازیس، بوی بد دهان، آکنه ( جوش صورت)، یبوست مزمن، خارش پوستی، شوره سر، درد سیاتیک، شقاق و شماری دیگر از بیماری های صعب العلاج مجرب است.به گزارش بولتن نیوز، شیخ الرئیس بوعلی سینا می فرماید: در تمام طب هیچ مقوله ای را به اندازه این دو، مظلوم و فراموش شده نیافتم؛ اول حجامت و سپس ماءالجبن.دستور آماده سازییک کیلو شیر تازه محلی را بجوشانید، 5 دقیقه که جوشید آن را خاموش کنید و یک استکان آبلیموی طبیعی یا سرکه طبیعی به آن اضافه کنید و بگذارید یک ساعت بماند، سپس آن را داخل کیسه پارچه ای ریخته و آبگیری کنید. آبی که از آن می ماند ماءالجبن (آب پنیر) نامیده می شود که برای درمان بیماری شما مفید است.طریقه مصرفاین آب را باید صبح ناشتا و با شکم خالی میل کنید. تمام آب پنیر را بهتر است یکجا بخورید و اگر نشد در دو وعده میل کنید. پس از مصرف آن گاها حالت اسهال یا استفراغ ایجاد می گردد که کاملا طبیعی است و نوعی سم زدایی از بدن است و جای نگرانی ندارد. ممکن است بعد از مصرف ماءالجبن تا چند ساعت گرسنه نشوید و نیاز به خوردن غذا نداشته باشید و اسیدهای آمینه ضروری بدن شما از طریق تأمین شده است. یک دوره کامل درمان با ماءالجبن چهل روز است که برای هر روز باید یک کیلو شیر تازه و جدید تهیه شده و جوشانده شود.توجه:1- می توانید یک جلسه برای سه روز ماء الجبن آماده نمائید. ماء الجبن باید ولرم مصرف شود.2- برای هم زدن آن بهتر است از چوب انجیر که سرش کوبیده شده است استفاده شود. در صورت عدم امکان از قاشق چوبی استفاده شود.3- مدت مصرف 2 ماه در صورت نیاز تا 6 ماه ادامه می یابد.4- مقدار مصرف قابل تغییر است.5- در صورتیکه علائم غلبه سودا دارید، در زمان نزدیک به جوش (قبل از بجوش آمدن شیر و اضافه کردن سرکه) دو قاشق افتیمون را در یک پارچه بسته و 5 بار به مدت هر بار 30 ثانیه در شیر زده شود.6- مصرف در همه سنین بلامانع است.خواص ماء الجبن: خاصیت اصلی آن سم زدایی از کل بدن است و به دلیل نفوذ سریع در تمام عروق انتهایی و ریز بدن، کل بدن را از اخلاط غلیظ و گرفتگی عروق ریز پاکسازی می کند. به همین دلیل در درمان انواع لکهای پوستی، انواع سده ها، انواع سوء مزاجها و انواع اختلالات خلقی مفید است. با توجه به اینکه امروزه به دلیل آلودگی هوا و انواع غذاهای کارخانهای میزان سموم موجود در خون و کبد زیاد است
توصیه میشود افراد سالم نیز به نوشیدن آن مداومت داشته باشند.
برداشت از : بولتن نیوز