وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

وقت اضافی برای خدا !


لطفا تا آخرش بخونید :

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!


چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

 
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!
 

چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

   
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
 

چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!


چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف
نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!


چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما
بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!


چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!


چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به
بهشت برن!


چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که
در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر
در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!


خنده داره؟
اینطور نیست؟
دارید می‌خندید؟
دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

در مورد کسب روزی حلال و تأثیر آن در صالح بودن فرزند

در مورد کسب روزی حلال و تأثیر آن در صالح بودن فرزند لطفاً توضیح دهید؟       
     
 نمایش پاسخ ...  
برای پاسخ به سؤال شما ابتدا باید قدری در مورد کسب حلال و حرام توضیح دهیم و آنگاه درباة اثرات آن توضیح دهیم. کسب حلال به نوعی از فعالیت اقتصادی گفته می شود که در چهار چوب قوانین اسلامی و شرعی انجام می شود و مهمترین خصوصیت آن نفع خود انسان چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی و از طرفی رعایت کردن حق الناس می باشد.
این سخن گرچه به آسانی گفته می شود اما در مقام عمل بسیار سخت است تا جائی که در بعضی روایات ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ تلاش برای بدست آوردن روزی حلال را از شمشیر زدن در میدان جنگ سخت تر شمرده اند.[1]
در مورد کسب حلال و نیز فعالیتهای اقتصادی مشروع به روایات بسیاری در منابع اسلامی برمی خوریم که ائمه، مؤمنین را به این گونه فعالیتها تشویق می کنند مانند آنکه رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ طلب رزق حلال را واجب و آنرا در حکم جهاد معرفی می کنند.[2] وقتی به کوشش شایسته و نیکو در این راه امر می شویم تا آنجا که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ کسی که در راه تحصیل و بدست آوردن روزی برای خانواده کوشش می کند را به مجاهد فی سبیل الله (در راه خدا) تشبیه می کنند. (الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله).[3] در مقابل از بیکاری و تنبلی و سربار بر جامعه بودن نهی می شویم در این زمینه مفضل بن عمر از حضرت صادق ـ علیه‎ السلام ـ نقل می کند که ایشان فرموده اند: لا تکونوا کلاّ علی الناس یعنی سربار جامعه نباشید.[4]
از مطالبی که گفته شد به این نتیجه می رسیم که بطور کلی اسلام با کسب و کار و فعالیتهای صحیح اقتصادی کمال موافقت را دارد و حتی به آن سفارش اکید دارد اما در مقابل از نزدیک شدن به مال حرام و شبهه ناک به شدت نهی فرموده است: امام پنجم در این باره می فرماید: ان الذنوب کلها شدیدة و اشدها ما نکبت علیها اللحم و الدم[5]: همه گناهان سخت می باشند و سخت ترین آنها گناهی است که گوشت و پوست از آن روئیده باشد.
تذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که وجود انسان دو بعد دارد یکی بعد جسم او که تحت تأثیر ظاهری و مادی غذا است و معمولاً ما در مورد ظاهر غذایی که می خوریم دقت کافی را به کار می بریم و به بعد معنوی که حلال و حرام بودن آن است کمتر توجه می کنیم بعد دیگر انسان روح اوست که غذا به شدت بر آن تأثیر گذار است تا جائی که در حالات بعضی از اولیاء الله و بزرگان نوشته اند که با خوردن یک لقمه شبهه ناک آنهم به صورت اتفاقی تا مدتها از توفیق نماز شب محروم می شده اند.[6]
مولانا جلال الدین بلخی با بیان اصل علیت و نظام علت و معلول در عالم می فرمایند:
چون زلقمه تو صید بینی و دام جهل و غفلت آید آنرا دان حرام
لقمه ای کان نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال[7]
در واقع مولانا حسد و جهل و غفلت و بطور کلی صفات ناپسند را زاییدة لقمة حرام می دانند. مرحوم علامه جعفری (ره) در تفسیر این بیت مولانا «علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال» می فرماید لقمة حلال برای دل انسان علم و حکمت و عشق و ظرافت ایجاد می کند و هنگامی که دیدی حسادت و جهل و غفلت تو روز افزون است بدان که نتیجه همان لقمه های حرامی است که خورده ای... لقمه حلال عالیترین پدیده ای را که برای انسان ممکن است ایجاد می کند.[8]
در این زمینه عالم و زاهد بزرگ مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی می فرماید: چون غذای حرام به شکم وارد شد مصداق آیه: «و الذی خبث لا یخرج إلا نکداً»[9] از خبیثت چیزی جز خبیث خارج نشود و مصداق آن در ضرب المثلها این بیت است که: از کوزه همان تراود که در اوست ... و قوت یافتن و بسته شدن نطفه ای که با لقمه حرام بسته و رشد یافته چیزی جز خباثت نمی باشد و چگونه می توان به چشم او امیدوار بود که به نامحرم نگاه نکند و یا با زبان غیبت نکند و این چنین است حال سایر اعضاء به نسبت به معاصی که صادر شده از شخص.[10] نیز عالم ربانی مرحوم نراقی در کتاب معراج السعاده می نویسد: دلی که از لقمة‌حرام روئیده باشد، کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا و نطفه ای که از مال حرام هم رسیده باشد به مرتبة‌رفیع انس با پروردگار چکار، چگونه پرتو عالم نور بدلی تابد که غذای حرام آن را تاریک کرده و کی پاکیزگی و صفا برای نفسی حاصل می شود که کثافات مال شبهه ناک آنرا آلوده و چرک آلود نموده باشد.[11] از آنچه گفته شد بنابه اصل علیت غذای حرام بر روح و روان انسان بسیار تأثیر گذار است و این تأثیر بر روان فرزند به هیچ وجه قابل انکار نیست چنانکه در طول تاریخ غالب افراد فاسدی چون معاویه بن ابی سفیان از دامان کسانی چون هند جگر خوار برآمده اند که سخن حق در آنها هیچ تأثیری نمی کند کما اینکه امام حسین ـ علیه‎ السلام ـ در روز عاشورا فرمود: شکمهای شما از حرام پر شده لاجرم سخن حق را شنوا نیستید و در مقابل صالحانی چون شیخ انصاری (ره) که از پستان پاک مادرانی شیر خورده اند که هیچگاه بدون وضو به آنها شیر نمی دادند. در پایان این نوشتار را با سخنی از حضرت آیت الله مظاهری به پایان می بریم: ایشان در مورد تأثیر غذا می فرمایند: غذای حلال در آن وقت (انعقاد نطفه) تأثیر عجیبی روی بچه دارد چنانچه غذای حرام در شقاوت اولاد تأثیر عجیبی دارد... غذای حرام، مال حرام، از هر آتشی بدتر است اگر نطفه بچه منعقد شود از غذای حرام رستگار شدن او کاری است بس مشکل[12]
کتاب ریحانه بهشتی تألیف سیما مخبر، انتشارات نور الزهرا، قم، 1382 برای مطالعه بسیار مفید است.
---------------------------------------
[1] . میزان الحکمه نشر سازمان تبلیغات صفر 1416 حدیث شماره 4293 ص 509، ج2.
[2] . میزان الحکمه، ص 120، ج4، حدیث شماره 7213 و 7214.
[3] . بحارالانوار ج103، ص 13 حدیث 59، المطبعه الاسلامیه ربیع الثانی 1389قمری.
[4] . میزان الحکمه ص 121 ج4، حدیث 7222.
[5] . اصول کافی ج5، ص 120 چاپ اسوه 1379ش.
[6] . مفاسد مال و لقمه حرام(داستان مرحوم شیخ عباس قمی ص 36، سید اسماعیل گوهری انتشارات احمدی 1377.
[7] . مثنوی دفتر اول ص 66 بیت 1645 انتشارات بهنود 1375.
[8] . شرح مثنوی علامه جعفری ج1 ص 719.
[9] . اعراف 58.
[10] . خزثیة الجواهر، ص 430، موعظه در تأثیر اغذیه از حدیث حلیّت و حرمت در انسان.
[11] . معراج السعاده انتشارات مطبوعاتی حسینی ص 313 چاپ 75.
[12] . تربیت فرزند از نظر اسلام انتشارات ام ابیها سال 78 ص 43 و 50.

( اندیشه قم )

برداشت از سایت راسخون

وسعت رزق با ....

اول - خوش خلقى
دوم - خوشرفتارى با همسایه
سوم - زیاد به والدین احسان کردن
چهارم - صله ارحام
پنجم - صدقه دادن
ششم - خوبى نیت داشتن
هفتم - شستن دست پیش از غذا
هشتم - شستن ظرف خوراک و غذا
نهم - جاروب کردن خانه
دهم - روشن کردن چراغ پیش از غروب آفتاب
یازدهم - خوردن کاسنى
دوازدهم - خوردن ریزه هاى طعام از کنار سفره
سیزدهم - شستن سر با ختمى
چهاردهم - شانه کردن موى سر
پانزدهم - جاروب کردن درب خانه
شانزدهم - سرکه در خانه گذاشتن
هفدهم - گرامى داشتن ناتوآنها
هجدهم - میانه روى در اقتصاد
نوزدهم - خلال کردن
بیستم - خوددارى از شهوت
بیست و یکم - درستکار و امانت
بیست و دوم - گرفتن ناخن و شارب در روز جمعه
بیست و سوم - انگشتر عقیق در دست کردن
بیست و چهارم - انگشتر یاقوت در دست کردن
بیست و پنجم - انگشتر فیروزه در دست کردن
بیست و ششم - استغفار کردن
بیست و هفتم - گفتن لا حول و لا قوه الا باللّه
بیست و هشتم - سى مرتبه گفتن (سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظیم و بحمده
بیست و نهم - دعا کردن برادر مومن ، مومنى را در خلوت
سى ام - سلام کردن و قل هو اللّه احد خواندن بعد از داخل شدن به منزل
سى و یکم - خواندن آیه الکرسى
سى و دوم - گفتن هر روز صد مرتبه
لا اله الا اللّه الملک الحق المبین
سى و سوم - خواندن سوره یس
سى و چهارم - خواندن سوره (و الصافات ) در روزهاى جمعه
سى و پنجم - خواندن سوره واقعه هر شب
سى و ششم - خواندن زیارت عاشورا
سى و هفتم - خواندن نماز شب
سى و هشتم - توکل بر خدا کردن .

بسم الله الرحمن الرحیم

روى بسته اى بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود.


رئیس گروهى از دزدان ، قافله اى را غارت نمود، در میان آنها شخصى بسته اى پارچه داشت که جمله ((بسم الله الرحمن الرحیم )) نوشته و روى آن گذاشته بود ((در بین تجار سابق براى محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بود)) فورا به افرادش دستور داد که این اموال را به صاحبانش برگردانید، چونکه ما دزد اموال مردم هستیم نه دزد عقیده آنها، زیرا اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آنها بى اعتقاد خواهند شد.

لازم به تذکر است که یکى از اساتید مى گفت : سر کرده دزدان فوق الذکر ((فضیل عیاض )) بوده است . شاید به خاطر همین عمل بود که خداوند او را هدایت نمود و او توبه کرد و از عارفان گردید.
هر کس که مطیع حق تعالى گردد         با رتبه و با مقام والا گردد
هر کس که مجاهدت کند در ره دوست         پیروز و سرفراز و مصفا گردد
هر کس که کند پیشینه خود ظلم و ستم         سرکوب و ذلیل و خوار و رسوا گردد
کن صبر به مشکلات و غمها امروز         تا مایه دل شادى فردا گردد
در علم و عمل بکوش تا شامل تو         الطاف خداى فرد یکتا گردد


یا رسول الله امت شما شش خصلت دارند

روزى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) از راهى مى گذشت ، شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده ، از او پرسید؛ چرا این قدر ضعیف گشته اى ؟
شیطان گفت : یا رسول الله ؛ از دست امت شما رنج مى برم و در زحمت هستم .
پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم )فرمودند: مگر امت من با تو چه مى کنند که رنج مى برى ؟ شیطان گفت : چون که آنها شش خصلت دارند که من نمى توانم این شش خصلت را در آنها ببینم .
1. هر کجا به هم مى رسند، سلام مى کنند.
2. با هم مصافحه مى کنند.
3. براى هر کارى که مى خواهند انجام دهند در آن انشاء الله مى گویند.
4. استغفار مى کنند و با گفتن این جمله سعى و تلاش مرا باطل مى کنند.
5. هر وقت نام مبارک شما را مى شنوند بر شما صلوات مى فرستند.

6. در ابتداى هر کارى که مى خواهند انجام دهند قبل از شروع به آن کار

((بسم الله الرحمن الرحیم )) مى گویند.

بر طاعت حق قیام مى باید کرد         بر جامعه احترام مى باید کرد
در محفل دوستان چو وارد گردى         اول ز ادب سلام مى باید کرد
پیامبر (ص ) ما گرفت سبقت به سلام         خوش پیروى از امام مى باید کرد
تو منتظر سلام ز چه اى         زائل همه فکر خام مى باید کرد
اینجا سلام فیض و رحمت آرد         تحصیل ز فیض عام مى باید کرد
اینجا سخن از بزرگ و کوچک نبود         صهباى ادب بجام مى باید کرد
هر کس متواضع است محبوب همه است         بر فعل خوش اهتمام مى باید کرد
هر کس متکبر است شیطان صفت است         پرهیز از این مرام مى باید کرد
اخلاق نکو شیوه انسان باشد         بر علم ، عمل مدام مى باید کرد
قارى متواضع است و افتاده چو خاک         پایان دگر این کلام مى باید کرد


نام کتاب : داستانهایى از بسم الله الرحمن الرحیم (جلد دوم )
نام مؤ لف : قاسم میر خلف زاده

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا+ سخنان همسر شهید

شهید محمد جهان آرا ، فرمانده سپاه خرمشهر بود که خاطره مقاومت جانانه او نیروهای تحت امرش در این شهر ، بخشی از تاریخ ایران است. او به هنگام آزادی خرمشهر ، به خیل شهدا پیوسته بود و همرزمانش بعد از فتح خرمشهر ، به یادش می خواندند: " ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... "
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.

 خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود.

ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.


شهید جهان‌آرا به روایت همسرش

خبرگزاری فارس: شهید رجایی که در آن جلسه حضور داشت با خانه ما تماس گرفت و به من گفت که به جهان آرا بگویم بنی صدر تجهیزات نخواهد داد، با این که امام تاکید کرده بود که بفرستید؛ تجهیزات نخواهد آمد و با توکل به خدا بجنگید.


صبح یکی از روزهای اردیبهشت ماه 1377 آقایان هدایت‌الله بهبودی، احد گودرزیانی، حسین ظفرقندی و مرتضی سرهنگی میهمان مهربانی خانواده جهان‌آرا بودند. حاصل گفتگوی آنان در نشریه «کمان» به چاپ رسید:

*خانم اکبر نژاد !لطفا خودتان را معرفی کنید.

**خانم اکبر نژاد: اهل تهران هستم. سال 1335 به دنیا آمده ام و در همین شهر بزرگ شده، درس خوانده ام.

*زندگی متلاطم شما تا چه مقطعی اجازه داد به تحصیلات خود ادامه دهید.

**خانم اکبر نژاد: تا مقطع لیسانس. سال 1353 بود که در رشته زیست شناسی دانشگاه ترتبیت معلم قبول شدم. از همان روزها راه زندگی ام را انتخاب کردم. دوست داشتم با مسائل عمیق اسلام آشنا شوم و نه مسائل سنتی آن. مسایل سنتی را در خانواده ام جا داشت. و از ابتدای زندگی با آن خو گرفته بودم. یک سال بعد یعنی سال 1354، چهار، پنج ماه هم زندان شاه را تجربه کردم. در زندان با خاله محمد آشنا شدم. مدتی با هم بودیم. از همین جا بود که با افکار محمد و گروه «منصورون» آشنا شدم.

*از تجربه های زندان بگویید.

**خانم اکبر نژاد: به نظرم زندان مدرسه بزرگی بود. حتی آن موقع شنیده می‌شد که شاه گفته است: جوان هایی که هیچ چیز نمی‌دانند، وقتی به زندان می‌روند آگاه می‌شوند. بعضی ها هم به طنز می‌گفتند: تنها حرف درستی که شاه در سی و شش سال حکومتش زده همین جمله است!

*چطور دستگیر شدید؟

**خانم اکبر نژاد: یکی از روزهای آبان ماه سال 1354 بود. سال دوم دانشگاه بودم. در خیابان انقلاب (شاهرضای قدیم) نزدیک خیابان بهار با یکی از دوستانم که از بچه های نهضت آزادی بود قرار داشتم. یک دفعه چهار نفر آمدند و ما را از هم جدا کرده، بلافاصله همان جا بازجویی مقطعی کردند.

*آنان شما را میشناختند؟

**خانم اکبر نژاد: بله! از مشخصات اولیه من باخبر بودند. قبلا هم مرا شناسایی کرده بودند.

*موقع دستگیری سند یا مدرکی همراه شما بود؟

**خانم اکبر نژاد: بله! اعلامیه های امام همراهم بود. آنان وقتی مطمئن شدند من صغری اکبرنژاد هستم، مرا به طرف یک خودرو پژو سفید رنگ بردند و دستور دادند سرم را خم کنم تا چیزی نبینم و ندانم مرا به کجا میبرند.

*شما را به کدام زندان بردند؟

**خانم اکبر نژاد: به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری. حدود پنج ماه در سلول انفرادی بودم. البته بعد از دستگیریام، ماموران ساواک به خانه مان ریخته بودند و مدارک دیگری هم به دست آورده بودند.

*شرایط زندان چگونه بود؟

**خانم اکبر نژاد: در زندان بود که هدف اصلی ام را بهتر شناختم. آگاهیهای بسیاری از نظر روحی و تقوا پیدا کردم. فرصت برای تفکر و اندیشیدن به راهی که در زندگیام پیش گرفته ام مرا بیشتر از پیش مصمم کرد که به مبارزه علیه حکومت خودکامه پهلوی ادامه بدهم و در این مبارزه از زیر سایه اسلام خارج نشوم. این موهبت بزرگی برای من بود.

*بعد از زندان به دانشگاه برگشتید؟

**خانم اکبر نژاد: بله! برگشتم دانشگاه. با این که گارد دانشگاه مراقب دانشجویان زندان کشیده بود اما به فعالیت خودم ادامه دادم. به اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پیوستم و در برنامه های مختلف، بخصوص تظاهرات در سطح دانشگاه علیه برداشتن حجاب شرکت داشتم. این مبارزه دانشجویان جدی بود. آن روزها میخواستند مانع ورود دانشجویان محجب به دانشگاه بشوند. ما این مساله را به گوش بعضی از علمای محترم رساندیم و گفتیم که برداشتن چادر به عنوان یک سمبل مطرح نیست، بلکه برای از بین بردن مذهب و دین و ایمان است.

*ارتباط شما بعد از آزادی از زندان به جهانآرا چگونه بود؟

**خانم اکبر نژاد: خاله محمد دو ماه قبل از من به زندان افتاده بود. ایشان در آن زمان دانشجوی رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران بود. منتهی دانشگاه را رها کرده بود و همراه جهان آرا و دیگر بچه های گروه منصورون مخفی زندگی میکرد. ایشان در قراری که در میدان توپخانه داشت دستگیر شده بود.
یکی، دو ماه آخر زندان را با هم در یک سلول سر کردیم. بعد از این که اعتمادمان به هم جلب شد، از صحبت های ایشان فهمیدم که محمد و آقای محسن رضایی شاخه نظامی گروه منصورون را تشکیل میدهند. ایشان میگفت که تقوا و مدیریت محمد در گروه منصورون شناخته شده است و رابطه من با گروه ریشه در تقوای محمد دارد. این گونه روحیه ها در گروه های سیاسی- نظامی واقعا مفید است، زیرا بعضی ها وارد گروه میشوند و گرایش های خاص پیدا میکنند که بیشتر ارضاء نفسشان است یا از قدرتطلبی درونشان خبر میدهد. ولی این خصوصیات نشان میداد که محمد با این که سن و سال زیادی نداشته، راه خودش را به خوبی پیدا کرده، ادامه داده و سختی های کار گروهی را با پرورش زهد و تقوای درونش تحمل کرده است.
از زندان که بیرون آمدم، در کنار فعالیتهای سیاسی،با محمد جهان آرا هم تماس های تلفنی داشتم. او در خرمشهر بود و من در تهران. مسائل روز را با ایشان مطرح میکردم و از نظراتشان استفاده میکردم.

*اولین بار محمد جهان آرا را کجا دیدید؟

**خانم اکبر نژاد: اوایل انقلاب بود. زمستان سال 1357. ایشان آمده بود تهران. من درباره ائتلاف گروه هایی که منجر به پیدایش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد از ایشان سوال هایی کردم که پاسخ دادند. در منزل یکی از دوستان با هم صحبت کردیم. همان طور که گفتم قبلا تماسهای تلفنی داشتم. آن روز ایشان درباره حوادث خرمشهر و اختلاف های داخلی این بندر حرفهایی زد که برای جمع تازگی داشت. البته ایشان پرسش هایی هم از وضعیت دانشجویان در سطح دانشگاه های تهران و انجمنهای اسلامی در جلسه داشت.

*مساله زندگی مشترک کی مطرح شد؟

**خانم اکبر نژاد: آن روزها بین ما، حرفی از زندگی مشترک مطرح نبود. حرفهای ما درباره انقلاب و جریانهای سیاسی روز بود. موضوع زندگی مشترک نه در ذهن من بود و نه در ذهن محمد جا نیفتاده بود. او بعدها،یعنی اواخر مرداد ماه سال 1358 مساله ازدواج را مطرح کرد که با توجه به ویژگی های محمد که بالاتر از همه آنها تقوای ایشان بود، قبول کردم. در این مدت این خصلت را به طور روشن و بارز در وجود محمد دیده بودم، ولی محمد تقوای دیگری داشت. به همین خاطر با وجود مخالفت خانواده، ازدواج با ایشان را پذیرفتم. فکر میکنم بهترین انتخاب من در آن زمان همین بود. در همان روزهایی که ارتباط داشتیم، از لحاظ آگاهی های سیاسی، اجتماعی و مذهبی از محمد درس زیادی گرفتم. برخوردهایش واقعا آموزش بود.

*از روز خواستگاری بگویید.

**خانم اکبر نژاد: محمد تقاضای خود را توسط یکی از دوستان به من گفت. مستقیم با خودم مطرح نکرد. و بعد خودش تنها آمد و با خانوادهام صحبت کرد. با مادرم و برادرانم. خانواده خیلی موافق نبود. چون محمد در تبریز دانشجو رشته مدیریت بود و درس را رها کرده، به کارهای سیاسی پرداخته بود. از نظر خانوادهام تحصیلات مهم بود. با این حال من راهم را انتخاب کرده بودم.

*مهریه شما چقدر تعیین شد؟

یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا بود. محمد به شوخی میگفت: «با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چکار کنیم؟» به او گفتم: «طرح این مساله کوچک کردن من است.»
محمد آن یک جلد قران را پس از ازدواج خرید و در صفحه اول جمله هایی نوشت که هنوز آن را دارم. ایشان در جمله ای نوشت: امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار، وقتی خستگی بر من غلبه میکند این نوشته ها را میخوانم و آرام میگیرم. البته آن یک سکه را هم بعد از عقد بخشیدم.

*مراسم عقد چطور برگزار شد؟

**خانم اکبر نژاد: ما عقدمان را سر مزار علی، برادر شهید محمد در بهشت زهرا جاری کردیم. خودمان دو نفر بودیم. یک روز بعد از ظهر بود. متعهد شدیم که کمک و همکار هم باشیم. عقد رسمی هم با سادگی در منزل ما و با حضور خانواده محمد و چند نفر از دوستان خوانده شد. این شروع زندگی ما بود. هفته بعد از مراسم هم راهی خرمشهر شدیم.

*علی برادر محمد چطور به شهادت رسیده بود؟

**خانم اکبر نژاد: علی برادر بزرگ محمد بود که قبل از انقلاب فکر میکنم حدود سال 1353 به دست ساواک دستگیر و زیر شکنجه شهید میشود. محمد علاقه زیادی به علی داشت.

*در خرمشهر زندگی را چطور شروع کردید؟

**خانم اکبر نژاد: محمد مشغله زیادی در سپاه و سطح شهر داشت. من هم کارم را که تدریس بود در دبیرستان ایراندخت شروع کردم. البته سه ماه بیشتر نتوانستم تدریس کنم، زیرا مسؤولیت کتابخانه ملی خرمشهر را به عهده گرفتم. مدتی در خانه پدری ایشان زندگی کردیم. یک اتاق در اختیار ما بود و با خانواده محمد یک جا زندگی میکردیم. بعد از سه ماه به خانه دیگری که متعلق به یکی از دوستان بود اسباب کشیدیم. آنجا منزل آقای قادری بود. در همان زمان آقای اکبری حاکم شرع خرمشهر، قطعه زمینی به محمد داد و گفت: «وام هم به شما تعلق میگیرد؛ شما این زمین و وام را بگیرید و خانه ای برای خودتان بسازید.» میدانست که محمد مشکل مسکن دارد. محمد با من صحبت کرد و گفت:«من به خاطر کارم نمیخواهم زمین بگیرم. این قطعه زمین را میخواهم به دو نفر از عرب های خرمشهر بدهم که واقعا مستضعف هستند و آنان را میشناسم.» محمد با طرح این موضوع میخواست موافقت مرا هم بگیرد. من حرفی نداشتم. زمین را تقسیم کرد و به آن دو نفر عرب خرمشهری داد.

*محمد با آن همه مسؤولیت چطور به زندگی میرسید؟

**خانم اکبر نژاد: قبل از جنگ، او فرصت زیادی برای حضور در منزل نداشت. قرار گذاشته بودیم یک روز در میان به خانه بیاید و میآمد. آن هم ده شب تا هفت صبح. در این مدت کارهایش را با تلفن انجام میداد. فرصت این که بتواند به مسائل جانبی منزل برسد، نداشت. بیشتر کارها به عهده من بود. این شیوه زندگی بنا به گفته بچه های خرمشهر، الگویی شده بود و معتقد بودند که زندگی مشترک ما مزاحمت کاری برای محمد ندارد و کمک هم میکند که با آرامش بیشتر به کارهایش برسد. همین مساله باعث شده بود که بچه های سپاه احساس کنند میتوانند زندگی مشترک خود را شروع کنند و چنین نیز کردند.

*محمد درباره شروع جنگ با شما حرفی زده بود.

**خانم اکبر نژاد: بله! با این که زمان کمی را در خانه میگذراند ولی حرفهای زیادی بین ما ردو بدل میشد.
محمد شش ماه قبل از شروع جنگ درباره آن با من حرف زده بود. میگفت: عراقیها در مرز شلمچه تحرک نظامی دارند و تجهیزات نظامی آورده اند و خود را برای حمله به ایران آماده میکنند. محمد این مسائل را به تهران گزارش میکرد ولی بنیصدرجواب داده بود که این حرفها ذهنیت شما است و از حمله عراق به ایران خبری نیست.

*برنامه محمد درباره این تحرکات چه بود؟

**خانم اکبر نژاد: او به همراه همکارانش شبانه روز به مرز میرفت و تحرکات عراق را زیر نظر داشت. بنی صدر هم خبرها را قبول نمیکرد. محمد با شهید رجایی هم در ارتباط بود. حتی یک بار خود من که به تهران آمدم با همسر شهید رجایی درباره موضوع خرمشهر صحبت کردم. اما تلاشهای آقای رجایی هم تأثیری در بنی صدر نداشت. آن روزها تجهیزات کمی در سپاه خرمشهر بود. محمد فقط میتوانست دوره های رزمی را برای نیروهای سپاه فشرده تر و بیشتر کند و آنان را برای مقابله آماده کند. حتی یک بار محمد راهپیمایی بزرگی در خرمشهر به راه انداخت که عربها هم در آن شرکت کردند. این تظاهرات به نوعی نمایش آمادگی بود. اما در برابر تجهیزاتی عراق که در مرز مستقر کرده بود چیزی نبود. آنچه محمد می کرد از دیانت و غیرت دینی اش بود.

*مساله خلق عرب در خرمشهر برای انقلاب مشکل آفرین بود. محمد چگونه با این مشکل بزرگ برخورد میکرد؟

**خانم اکبر نژاد: داستان خلق عرب از قبل وجود داشت. از سال 1358 به بعد بیشتر شیوخ عرب از خرمشهر رفتند، اما کنسولگری عراق وجود داشت و تحرکات زیرکانه ای میکرد. برنامه عراقیها این بود که به تشکیلات خلق عرب قدرت بدهند و آنان را علیه انقلاب تحریک کنند و حتی دعوت به قیام. جهان آرا هم با خبر بود.
چون بومی بود و با فرهنگ و منش عربها آشنایی داشت، با آنان صبور بود و با شکیبایی برخورد می کرد. بسیاری از عرب های خرمشهر هم قبولش داشتند. تا آن حد که اطلاعات نظامی لازم را به او می رساندند. محمد هم سعی میکرد تعدادی از عرب های خرمشهری را وارد سپاه کند. این در حالی بود که کسی به آنان اعتماد نداشت.
بچه های سپاه از کنسولگری عراق در خرمشهر مدارک موثقی به دست آورده بودند که نشان میداد به طور جدی در امور انقلاب ایران بخصوص جنوب و خرمشهر دخالت دارد. از آن روز به بعد کنسولگری را تعطیل کردند. در کنار این اسناد، ارتباط خوب محمد با عرب ها و خانواده هاشان او را در متن پارهای از جریانها قرار میداد و مجموعه این اخبار دخالت های عراق را آشکارتر و دست این همسایه نانجیب را بیشتر رو میکرد.
آنان حتی یک بار شایعه کردند جهان آرا ترور شده است. آن روز محمد کسالت داشت و زودتر از همیشه به خانه آمد. بیسیم به همراه نداشت. تشویش عجیبی در سطح سپاه خرمشهر پیدا شد. تصمیمشان این بود که دامنه شایعه را به جاهای دیگر هم بکشند، اما بچه های سپاه پس از آمدن به خانه ما و باخبر شدن از وضع محمد، خیالشان راحت شد. تفرقه اندازی یکی از کارهای اعراب منطقه بود. سعه صدر جهان آرا و رابطه عاطفی اش با عرب زبان ها باعث شده بود بسیاری از آنان جذب شوند. در همان تظاهراتی که گفتم جهان آرا در خرمشهر سازماندهی کرد بسیاری از شرکت کنندگان، اعراب بودند. و یکی از شعارهایی که میدادند، «لعن علی البعث» بود.

*خانم اکبرنژاد! چرا نام خرمشهر و جهان آرا به هم گره خورده است.

**خانم اکبر نژاد: پیوند جهان آرا و خرمشهر به نظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهان آرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شده اند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهان آرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچه های خرمشهر را میبینم که توسط سگ ها تکه پاره میشود، ولی ما نمی توانیم از سنگرها و پناهگاه ها خارج شویم و این جنازه ها را نجات دهیم. شب و روز جهان آرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد. یک بار که با «حمزه» پسرم به خرمشهر رفته بودیم و حمزه هم چهار ماهه بود، محمد برای این که بچه های خرمشهر را دلداری بدهد و به همه آنانی که از راه دور و نزدیک برای دفاع از خرمشهر آمده بودند بگوید من با شما هستم، حمزه را به خط اول برد. بعدا به من گفت: وجود حمزه چه امیدی در دل بچه های خط به وجود آورده بود!

*از رابطه عاطفی محمد و بچه های سپاه زیاد شنیده ایم. شما هم بگویید.

**خانم اکبر نژاد: یک بار محمد می گفت: شبی را برای خودم کشیک گذاشته بودم. یکی از بچه های سپاه هم که از شهر دیگری آمده بود، با من نگهبانی می داد. ما هر دو کنار هم بودیم. این سپاهی مرا نمیشناخت. سر حرف را باز کرد و گفت که فرمانده سپاه الان توی خانه اش خوابیده است و ما را در این موقعیت خطرناک به حال خودمان رها کرده. بعد از چند روز اتفاقا همدیگر را دیدیم. آن موقع بود که مرا شناخت و چقدر شرمنده شد که آن شب آن طور قضاوت کرده بود.

*خانم اکبر نژاد: باز هم از زندگی مشترکتان بگویید.

**خانم اکبر نژاد: ما در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت هر لحظه اش برایم خاطره ای است و یادی که در ذهنم جای عمیقی دارد. یکی از یادهای ماندگار که به خصوصیات ایشان مربوط میشود، هدیه دادن محمد به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است. اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود. هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد میکرد. در این نامه ها مسؤولیت من و خودش را مینوشت. نامه ای نبود که بنویسد و از امام یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگیمان را یادآور میشد. همه این نامه ها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را میخوانم میبینم چطور این جوان بیست و پنج ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است. روحیه ای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند.

*از علاقه ایشان به امام چه یادی دارید؟

**خانم اکبر نژاد: این علاقه قابل توصیف نیست. یادم هست یک روز صبح محمد گفت: «دیشب خواب دیدم در یک محیط رزمی هستم و حضرت امام هم آنجا هستند و من دارم در برابر حملات دشمن از حضرت امام دفاع میکنم.» آن روز صبح با ذوق و شوق عجیبی میپرسید: «واقعا من در حال دفاع از امام هستم و دارم از ایشان دفاع میکنم؟»این خواب امید بزرگی در وجودش پدید آورده بود.

*از بچه های خرمشهر درباره تواضع و فروتنی جهان آرا زیاد شنیده ایم. شما هم نکته ای بگویید.

**خانم اکبر نژاد: درست است. محمد متواضع بود. خودش را نمی دید. آنچه می دید انقلاب و امام بود. یادم هست یک بار شهید بهشتی به خرمشهر تشریف آورده بودند. محمد معاون خودش را به عنوان راهنما همراه شهید بهشتی کرده بود؛ نه به خاطر اینکه خودش مایل نبود، اتفاقا عشق عجیبی هم به شهید بهشتی داشت. ایشان با این کار میخواست به بچه های دیگر سپاه که دلشان میخواست کنار شهید بهشتی باشند، ولی نمیتوانستند پاسخی بدهد. بالاخره شهید بهشتی گفته بودند: «ما این فرمانده شما را نباید ببینیم؟» وقتی محمد به دیدن ایشان می آید میگوید: «من احساس کردم هر کدام از بچه های سپاه خرمشهر، خودشان یک فرمانده هستند و نقش اساسی در تشکیل سپاه دارند.» محمد از قدرت طلبی به دور بود.

*خانم اکبرنژاد اولین فرزندتان کی به دنیا آمد؟

**خانم اکبر نژاد: پسرم «حمزه» دهم مهرماه سال پنجاه و نه به دنیا آمد. آن روزها جنگ شروع شده بود. در همین روزها بود که محمد به بیمارستان تلفن کرد تا از احوال من و فرزندمان خبر بگیرد. می دانست در چنین روزی فرزندمان به دنیا خواهد آمد. وقتی خبر تولد بچه را شنید خیلی خوشحال شد. از او پرسیدم: «اوضاع جنگ چطور است؟» محمد با خنده گفت: «عراقی ها تا راه آهن رسیده اند.» و بعد خداحافظی کرد. بعدها از بچه های سپاه خرمشهر شنیدم که وقتی محمد گوشی را میگذارد به آنان میگوید: « من پدر شدم!» و بچه های سپاه در آن شرایط سخت و تلخ به خاطر پدر شدن محمد شادی میکنند.
محمد در آن بحبوحه جنگ تا سی و پنج روز به دیدن ما نیامد. در کوران جنگ بود و شب و روز نداشت. خرمشهر بدجوری تهدید شده بود. بالاخره یک روز آمد. بعد از ظهر بود که رسید خانه. فکر کردم تازه از خرمشهر رسیده است. ولی از حرف هایش متوجه شدم که صبح رسیده اند و ابتدا رفته اند خدمت امام تا اوضاع جنگ و وضعیت بحرانی خرمشهر را به عرض ایشان برسانند. محمد نسبت به خانواده اش خیلی احساس مسؤولیت میکرد ولی همه اینها در برابر کارش کوچک بود.

*حمزه نام جاودانه ای در فرهنگ ما است. این نام چگونه انتخاب شد؟

**خانم اکبر نژاد: ما از قبل توافق کرده بودیم اگر فرزندمان پسر باشد نامش را «حمزه» بگذاریم. محمد فرزند دوممان را ندید. قبل از این که «محمدسلمان» به دنیا بیاید مطمئن بودم که محمد او را نخواهد دید. خواب دیده بودم که او شهید خواهد شد، اما به او نگفته بودم. حتی وقتی این موضوع را با مادر و خواهرم در میان گذاشتم، آنان هم باورشان نشد. خواهرم گفت: «چرا این حرف را میزنی؟»

*آیا میخواهید خوابتان را برای ما بگویید؟

**خانم اکبر نژاد: اجازه دهید در این مورد حرفی نزنم!

*محمدسلمان کی به دنیا آمد؟

**خانم اکبر نژاد: یک ماه پس از شهادت محمد، پسر دوم ما به دنیا آمد. هشت روزه بود که مراسم چهلم پدرش برگزار شد. درباره اسم پسر دوم هم به توافق رسیده بودیم نامش سلمان باشد.
بعد از شهادت، طبیعی بود که من و خانواده اش بخواهیم نام پسر دوم خود را محمد بگذاریم. همان روزها در خواب دیدم عده ای خانم آمده اند به اتاقی که من بستری هستم و میخواهند اتاق را پاک کنند. خانمی آمدند که میدانستم حضرت زینب سلام الله علیها هستند. به دنبال ایشان محمد هم آمد. محمد مؤدبانه ایستاده بود. من در آن لحظه سؤال هایی از حضرتشان کردم. یک سؤال درباره جنگ بود که ایشان خندیدند و با دست زدند پشت محمد و فرمودند: «ما پیروز هستیم و این شهدا هم در جبهه هستند.» بعد درباره حضرت امام سؤال کردم که آیا امام خمینی ما بر حق است؟ نمیدانم چرا این را پرسیدم. حضرت باز خندیدند و گفتند: «بله!»
بعد درباره اسم پسرم با محمد صحبت کردم و گفتم:«میخواهیم نامش را محمد بگذاریم.» خیلی ناراحت شد؛ آن قدر که سرش را پایین انداخت. وقتی پرسیدم:«سلمان؟» خندید و با سر تأیید کرد. حرفهای دیگر هم زده شد. از خواب که بیدار شدم خواب را برای کسی تعریف نکردم. اما از دلم گذشت که اگر این خواب درست است، اسم بچه به کس دیگری هم تلفیق شود. اتفاقا یکی از عمه های بچه ها خواب دید که صدایی به او میگوید: نام بچه «سلمان محمدی» است. پس از این خواب برایم محرز شد و اسم پسر دومم را «محمدسلمان» گذاشتم.

*شما در خرمشهر ماندید؟

**خانم اکبر نژاد: قبل از این که جنگ به طور رسمی از طرف عراق شروع شود، ما از خرمشهر اسباب کشیدیم و آمدیم اهواز. قرار بود محمد فرمانده سپاه اهواز شود. بعد از جنگ هم من تهران بودم ولی به طور مدام می رفتم خرمشهر و چند هفته ای می ماندم. با حمزه هم میرفتم. دیگر برایم عادی شده بود. محمد برنامه ریزی کرده بود در خرمشهر بمانیم ولی با شهادتش نشد!

*خانم اکبرنژاد حالا چه کار میکنید؟

**خانم اکبر نژاد: وقتی با محمد ازدواج کردم، فقط چند واحد از درسم مانده بود که آن را هم تمام کردم. در حال حاضر مشغول تدریس هستم. میخواستم تحصیلاتم را ادامه دهم ولی مشغله بچه ها اجازه نداد. خواندن علوم پایه پزشکی را در دانشگاه امام حسین برای مقطع کارشناسی ارشد شروع کردم اما فرصت ادامه نیافتم. بچه ها بزرگ شده اند. حمزه باید امسال کنکور بدهد. نیاز بود وقت بیشتری برای او و دیگر فرزندانم صرف کنم. من سال 1368 با یکی از دوستان نزدیک محمد ازدواج کردم. آقای محمد فروزنده! من ایشان را ندیده بودم، اما بچه ها نیاز داشتند با کسی برخورد کنند که الگویشان باشد و خوشبختانه در این مدت آقای فروزنده نقش یک پدر وارسته و ادامه دهنده راه جهان آرا را برای بچه ها داشته اند.

*ارتباط بچه ها با جهان آرا چطور است؟

**خانم اکبر نژاد: ما شاید جزو معدود خانواده هایی باشیم که اگر دوستانمان از ما بی خبر باشند، می دانند که موقع تحویل سال کجا هستیم: بر سر مزار شهید جهان آرا. به لطف خدا نه تنها مساله شهادت در خانواده ما کم رنگ نشده بلکه بیشتر از گذشته خودش را نشان میدهد. بعد از شهادت محمد همه وسایل او را در یک چمدان نگه داشته ام. عکس ها، لباس ها، حتی مسواک و… بعضی میگفتند: برای چی اینها را نگه میداری، حالا که بچه ها بزرگ شده اند، هر چند وقت یک بار این چمدان را باز میکنم؛ محمد برای بچه ها زنده میشود. هر کدام تکه ای از این یادگاریهای عزیز را برمیدارند؛ یکی بلوز، یکی شلوار. پسر سوم من چنان رابطه ای با جهان آرا دارد که سال گذشته در سالگرد شهادت محمد به معلمش گفته بود: «امروز، روز شهادت پدرم است!» معلم به من گفت: «من تعجب کردم. چون فرزند شهید در چنین سنی نداریم.» شاید باور این مساله سخت باشد که پسر کوچکم ، جهان آرا را به عنوان پدر، واقعی تر می بیند تاآقای فروزنده را. او اصالت وجود جهان آرا را که نیست، بیشتر قبول دارد تا وجود پدرش را که هست و می بیندش. این لطف خداست که یاد و نام جهان آرا در زندگی ما با غم و اندوه همراه نیست. حدود یک ماه پیش که پدر و مادر جهان آرا به خانه ما آمده بودند، صحبت همین مسائل بود. موقع رفتنشان از پسرم خواستم چمدان محمد را بیاورد. از محمد چیزی به یادبود نداشتند. چمدان را باز کردم. در نگاه مهربانشان خواندم که برایشان عجیب است که این وسایل وجود دارد و آنان ندیده اند. مادر جهان آرا یکی از بلوزهای محمد را به یادگار برداشت.

*یکی از ابعاد شخصیتی شهید جهان آرا فرماندهی نظامی او در جنگ بود. فرمانده نظامی از خطر به دور نیست.

**خانم اکبر نژاد: درست است! ولی مرگ و زندگی برای محمد یکسان بود. یکی از دوستانش تعریف میکرد؛ جلسه ای داشتیم و جهان آرا مشغول صحبت بود. همان موقع تیراندازی شروع شد و گلوله ای از کنار گوش محمد رد شد. او هیچ عکس العملی نشان نداد. فقط کمی خود را جا به جا کرد و صحبتش را ادامه داد.
جهان آرا و همرزمانش با دست خالی جنگیدند. بنی صدر به تماس های آنان توجهی نمی کرد. بنی صدر پیغام داده بود بروید جلو؛ ما با یک حرکت گازانبری خرمشهر را آزاد خواهیم کرد! توهماتی بود که در سر داشت. میخواست بچه های خرمشهر را دست به سر کند. وقتی جهان آرا به تهران آمد و به دیدار حضرت امام رفت، مسائل را گفت. شهید رجایی که در آن جلسه حضور داشت با خانه ما تماس گرفت و به من گفت که به جهان آرا بگویم بنی صدر تجهیزات نخواهد داد، با این که امام تاکید کرده بود که بفرستید؛ تجهیزات نخواهد آمد و با توکل به خدا بجنگید. بنی صدر در حضور امام قول داده بود تدارک کند. حتی امام بنی صدر را به خاطر این موضوع بازخواست کرده بودند. اعتقاد جهان آرا به عنوان یک فرمانده نظامی و یارانش این بود که باید بایستند و مقاومت کنند هر چند کمکی به آنان نشود.

*می دانیم که یکی از برادران شهید جهان آرا مفقودالاثر است.

**خانم اکبر نژاد: بله! ایشان در همان روزها اول جنگ وقتی به خرمشهر می آمد به دست عراقی ها اسیر شد. ایشان فرهنگی بود. آمده بود تهران تا خانواده اش را مستقر کند که در بازگشت، عراقی ها سرنشینان اتوبوسی که ایشان مسافر آن بود به اسارت میبرند. البته عراقیها تعدادی از زنان را آزاد میکنند ولی مردها را می برند. همان روزها، خبرهایی از او آمد. چون با نام مستعار خودش را معرفی کرده بود. حتی صحبت هم کرد، اما دیگر خبری نیامد و تا به امروز مفقودالاثر است.

*شهید جهان آرا درباره شهادت هم با شما صحبت کرده بود؟

**خانم اکبر نژاد: بله! محمد یک روز از من پرسید:«اگر شهید شوم چطور برخورد میکنی؟» من هم یک جواب داشتم: «چون شهادت حق است، خدا هم صبر آن را میدهد.»همان چیزی که از خالق خودمان انتظار داریم به من عطا کرد. همان صبر را.

*از آخرین روزها هم بگویید.

**خانم اکبر نژاد: قرار بود محمد با ماشین بیاید تهران. پدرشان با من تماس گرفتند که محمد با هواپیما آمده. رفتم فرودگاه نیروی هوایی. همان جایی که قرار بود هواپیما بنشیند. مسؤولین آنجا به من نگفتند که این هواپیما کی خواهد نشست. در همین گیر و دار شنیدیم هواپیما سقوط کرده است. پدرشان به دنبال یافتن محمد بود. بالاخره محمد را در پزشک قانونی پیدا میکند. به من اطلاع دادند. رفتم پزشکی قانونی. خیلی شلوغ بود. فقط عکس ها را نشان می دادند. من عکس محمد را دیدم. با این که صورتش تغییر کرده بود، اما آرامش عجیب و خاصی در آن بود. همان آرامشی که سالیان سال در انتظارش بود. با دیدن آن آرامش بود که من هم آرام شدم. من به این آرامش اعتقاد دارم و آن را یکی از موهبت های خدا میدانم که به من هدیه کرده است.

*آخرین دیدارتان را به یاد دارید؟

**خانم اکبر نژاد: چطور به یاد نداشته باشم. یک ماه قبل از شهادتش در تهران بود. حال خاصی داشت. می دیدم موقع نماز قنوت هایش عوض شده. بیش از حد در قنوت میایستد. همین نشانه ها مرا به فکر برد که شهادت محمد نزدیک است. در همان روزهای آخر برخوردهای عاطفی اش بیشتر شده بود. این آخرین باری بود که محمد را دیدم. موقع خداحافظی با حال عجیبی حمزه را بغل کرد. آن موقع حمزه کمتر از یک سال داشت. چنان او را در آغوش گرفت که گمان کردم دارد او را میبوید، با تمام وجود. انگار سیر نمیشد. بعد کنده شد و رفت. یک ماه بعد هم در پزشکی قانونی چشمم به عکسش افتاد. بعد از آن در مراسم هم توانستم جنازه اش را ببینم. هنوز بعد از گذشت این همه سال آرامش چهره اش برایم تازه است و این آرامش هنوز مرا سر پا نگه داشته و خواهد داشت.

*پاسداشت سالگرد آزادسازی خرمشهر

راه حل سقراطی

 سقراط یکی از بزرگترین معلم هایی بود که از طریق طرح سوال و استخراج جواب توسط شاگردان، تعلیم می داد. در اینجا می خواهیم شما را با 6 تیپ از سوال هایی که سقراط از شاگردانش می پرسید را به شما معرفی کنیم:

 پرسش های تعمق برانگیز:
- چرا این را می گویی؟
- معنی دقیق این موضوع چیست؟
- این مطلب با آنچه که در موردش صحبت می کنیم، چه ارتباطی دارد؟
- طبیعت این موضوع چیست؟
- هم اکنون درباره این موضوع چه می دانیم؟
- آیا می توانی برایم مثالی بزنی؟
- آیا گفتی .... یا .....؟
- ممکن است این موضوع را به بیانی ساده تر بگویی؟

جستجوی فرضیات: 

جستجوی فرضیات باعث می شود که مخاطب در مورد آنچه که بدون دلیل پذیرفته و یا درباره اعتقادات بی پایه نسبت به موضوعی که اساس استدلالش را تشکیل می دهد تفکر کند. این موضوع اصول پایه را مورد تردید قرارداده و واقعاً حرکتی در ذهن مخاطب ایجاد می کند:
- چه چیزهای دیگری را می توان در این باره فرض کرد؟
- آیا تو در حال فرض اندیشی هستی؟
- چگونه این فرضیات را انتخاب کردی؟
- لطفاً توضیح بده که چرا و چگونه .....؟
- آیا می توانی این فرضیات را تایید یا رد کنی؟
- چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ...؟
- آیا با .... موافقی یا مخالف؟  

بررسی مبانی، دلایل و مدارک: 

هنگامی که کسی مبانی استدلالش را مطرح می کند، به دلایلی که می گوید بیشتر عمیق شوید تا فرضیاتش. مردم معمولاً برای استدلال هایشان فهم و درک ضعیفی دارند.
- چرا آن موضوع چنین است؟
- چگونه به این موضوع پی بردی؟
- می شود آن را به من نشان بدهی؟
- می توانی مثالی از آن برایم بزنی؟
- نظر تو درباره عوامل بوجود آورنده .... چیست؟
- طبیعت این موضوع چیست؟
- آیا این دلایل به اندازه کافی خوب هستند؟
- آیا این موضوع از دادگاه سربلند بیرون می آید؟
- این موضوع چگونه ممکن است ثابت شود که اشتباه است؟
- چگونه می توانم در مورد آنچه می گویی مطمئن باشم؟
- چرا این موضوع اتفاق افتاد؟
- چرا؟ (چند بار پیاپی این سوال را تکرار کنید)
- در مورد آنچه می گویی چه مدارک تایید کننده ای داری؟
- استدلالت را بر پایه چه اختیاری ایجاد کرده ای؟ 

پرسش هایی در مورد زاویه دید و چشم انداز:
بیشتر استدلال ها برای وضعیت خاصی ارائه می شوند. بنابراین آن موقعیت را مورد حمله قرار دهید. نشان دهید که زاویای دید دیگری هم وجود دارد که استدلال از آن منظر نادرست است
- زاویه نگاه دیگری که در مورد این موضوع وجود دارد این است که .... . آیا از این زاویه دید هم موضوع منطقی به نظر می رسد؟
- چه زوایای دید دیگری دراین مورد وجود دارد؟
- چرا این موضوع ضروری است؟
- چه کسی از این موضوع منتفع می شود؟
- نقاط قوت و ضعف این موضوع چیست؟
- چرا این موضوع با آن موضوع متشابه است؟
- در باره این موضوع چه می توان گفت؟
- اگر این موضوع را با آن موضوع مقایسه کنی، چه خواهد شد؟
- چگونه می توانی این موضوع را از زاویه ای دیگر نگاه کنی؟ 

پرسش در مورد فرجام و پیامدها:
استدلال هایی که افراد بیان می کنند، ممکن است فرجام منطقی داشته باشد که قابل پیش بینی کردن باشد. آیا چنین حسی را ایجاد می کند؟ آیا مطلوبیت دارد؟
- خوب بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد؟
- پیامد این فرضیه چه خواهد بود؟
- فرجام این موضوع چه خواهد بود؟
- این موضوع چه تاثیری بر فلان موضوع دارد؟
- این موضوع چگونه با آنچه قبلاً دریافته ایم، منطبق می شود؟
- چرا این موضوع مهم است؟
- بهترین حالت این موضوع چیست؟ چرا؟ 

 پرسش در مورد پرسش:
شما می توانید در برابر کلیت یک موضوع، حالت انعکاسی به خود بگیرید. حمله آنها را علیه خودشان برگردانید و توپی که به سویتان پرتاب کرده اند را به زمین خودشان شوت کنید.
- منظورت از این سوال چیه؟
- چرا فکر می کنی که من چنین سوالی را پرسیدم؟
- معنی این سوال چیست؟ 

منبع: http://ghasedak1385.blogfa.com 


آزمون سه پرسش سقراط:  

هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید: 

1- حقیقت دارد؟ 

2- خوب هست یا بد؟ 

3- مفید هست؟

هفت مرحله برای حل مسئله ؟!

مراحل هفتگانه حل مسئله:
شما یا قسمتی از یک راه حل هستید یا بخشی از یک مشکل "الدریج کلیور"
اگر این هفت مرحله را دنبال کنید قادر خواهید بود در بقیه دوره ی شغلی تان مشکلات و موانع را از سر راه خود بردارید.
1- مشکل را با وضوح روشن کنید:
با این سوال شروع کنید:"مشکل دقیقا چیست؟" مشکل را به وضوح تعریف کنید و هر وقت که توانستید آن را بنویسید. به خاطر داشته باشید تشخیص درست نیمی از درمان است. اغلب اوقات مجبور کردن خودتان برای به روی کاغذ آوردن تعریف دقیق مشکل، عامل یافتن راه حل منطقی می شود.
2- مشکل دیگر چیست؟
گاهی اوقات یک مشکل بزرگ در حقیقت مسئله ای خوشه ای است و از چندین مشکل کوچکتر تشکیل شده است.
3- تمام علت های احتمالی را مشخص کنید.
قبل از جست و جو به دنبال راه حل این سوال را بپرسید :"چطور این مشکل بوجود آمد؟" دلیل بوجود آمدنش چه بود؟ اغلب اوقات مشخص کردن دلیل مشکل، راه حلی آشکار به شما پیشنهاد می دهد که قادرید با آن مسئله را حل نموده، از رخ دادن دوباره آن جلوگیری کنید.
4- تمام راه حل های ممکن را مشخص کنید. 

قبل از نتیجه گیری و با عجله تصمیم گرفتن این سوال را بپرسید:"راه حل های ممکن چیست؟"
به جای پذیرفتن یک راه حل موجود برای مسئله، راه حل های مختلفی را که به ذهنتان خطور می کند بنویسید. مواظب مشکلاتی که فقط یک راه حل دارند باشید. همیشه بدیهی ترین راه حل، بهترین نیست. گاهی راه حل مناسب متضاد آن چیزی است که در ابتدا گرایش به اجرا داشتید و باید بطور اصولی متفاوت عمل کنید.
5- تصمیمی بگیرید: 

زمانی که تمام اطلاعات لازم را در اختیار دارید تصمیم بگیرید. راه حلی را انتخاب کنید که به نظر می رسد از تمام راه حل های موجود بهتر است. اما قبل از ادامه دادن بپرسید:"چرا این راه حل بهترین است؟ و چرا بر دیگر راه حل ها ارجحیت دارد".
هر چه زمان بیشتری را به تفکر و مطالعه در مورد مشکل و راه حل آن اختصاص داده باشید جواب بهتر، مناسب تر و قانع کننده تری ارائه خواهید داد.
6- به فکر راه حل جایگزین باشید: 

مطمئن شوید که حتما این سوال را می پرسید:"راه حل جایگزین ما چیست؟" به عبارت دیگر زمانیکه که بهترین راه حل ممکن را انتخاب می کنید آماده این باشید که امکان دارد این راه حل اصلا عمل نکند. اگر چنین اتفاقی افتاد نقشه (ب) کدام خواهد بود؟
7- بدترین بازده ممکن را مشخص کنید: 

قبل از تحقق بخشیدن به راه حل بپرسید:"بدترین بازده روشی را که در پیش گرفته ام چه خواهد بود؟" بعضی مواقع دومین انتخاب از اولین انتخابتان بهتر از آب درمی آید چرا که بدترین پیامد دومین راه حل به شدت بدترین نتیجه اولین راه حل نیست.
فرار از مشکل خود مشکلی دیگر است. "ری آریا"
از کتاب " حکایت آن که قورباغه اش را قورت داد" اثر مسعود لعلی

راه حل مشکلات : 5 چرا؟

مسائل؛ تمامی زندگی ما را در بر گرفته اند. آنها آنقدر زیادند که حتی قابل شمارش هم نیستند. پس اگر نمی توانید همه مسائل زندگی تان را حل کنید اصلاً ناراحت نباشید و خود را شماتت نکنید چون نه قرار است و نه چنین امکانی وجود دارد که کسی تمام مسائل زندگی اش را حل کند. هنر ما این است که مهم ترین مسائلی را که با آن روبرو هستیم پیدا کرده و به حل آن بپردازیم. بنابراین، زمان حود را صرف حل مسائل جزئی نکنید. مهم ترین و ریشه ای ترین مسائل را بیابید و آن را حل کنید. اگر یک مسئله ریشه ای حل شود طیفی از مسائل حل خواهد شد.
تکنیکی که برای یافتن ریشه مسائل داریم، «پنچ چرا» نامیده می شود. این تکنیک به ما یاد می دهد که اگر به مسئله ای برخوردیم، سریعاً و به صورت واکنشی اقدام به برطرف کردن آن نکنیم، بلکه با طرح سوال «چرا»، علت را بیابیم.
از ین رو هنگام مواجه شدن با یک مشکل از خود بپرسید چرا این مشکل بوجود آمده است؟ و این سوالات چرا را تا 5 بار تکرار کنید تا به اصلی ترین علت برسید.
مثلاً ماشین شما روشن نمی شود. پس از خود می پرسید:

1- چرا ماشین روشن نمی شود؟ پاسخ اینکه باتری ماشین خالی شده است.
2- چرا باتری ماشین خالی شده است؟ چون دینام کار نمی کند.
3- چرا دینام کار نمی کند؟ چون تسمه آن پاره شده و عمر مفید آن بسرآمده بود.
4- چرا عمر مفید تسمه بسرآمده بود؟ چون نسبت به آن بی توجهی کردم وبا وجود اینکه تعمیرکار هم توصیه کرده بود که بهتر است عوض شود،آنرا پشت گوش انداختم.

به این ترتیب می بینیم که اصلی ترین علت بوجود آمدن این مسئله خاص؛ این است که فرد نسبت به توصیه تعمیرکار (فرد متخصص) بی توجه بوده است. بنابراین حتی اگر باتری و تسمه دینام را هم عوض می کرده ، این مشکل به صورت دیگری و چه بسا بدتر رخ می داده است. بنابراین بهتر است که اول مسئله بی توجهی برطرف شود که اگر این مسئله حل شود، طیفی از مسائل فرد برطرف خواهد شد، چون احتمالاً این فرد؛ به توصیه های پزشکش هم بی توجه است، به گوشزدهای همکارانش هم بی توجه است، به انتقادهای دوستان و افراد خانواده اش هم بی توجه است و هرکدام از این ها طیفی از مسائل را بوجود می آورند.
نکته دیگری هم که از این تکنیک متوجه می شویم این است که ریشه بسیاری از مسائل مشترک است. هر چقدر ما بتوانیم به آن ریشه اصلی نزدیک تر شده و آن را حل کنیم، اقداممان موثرتر خواهد بود. پرداختن به مسائل جزئی موثر و کاری نیست همانند چرخهای اتومبیلی که روی سطحی لغزنده بوده درحالت درجا می چرخد (بکسواد می کند). راننده در این خیال است که چون موتور فعال است، کاری صورت می گیرد، در صورتی که حرکتی نیست و راننده به مقصد نزدیکتر نمی شود. این راننده اگر ماشینش را خاموش کند و به راه های غلبه بر لغزندگی بپردازد خیلی بهتر است.
تکنیک « پنج چرا» توسط "ساکی چی تویودا" ابداع شد و سپس شرکت تویوتا هنگام ارزیابی عملکرد روش های ساختش از آن استفاده کرد. مدیر بخش تولیدات شرکت تویوتا می گوید: " پایه و اساس نگرش علمی شرکت تویوتا ، همین تکنیک پنج چرا است. با استفاده از این چراها، نه تنها به علت اصلی مشکلات می رسیم بلکه راه حل هم بر ما آشکار می شود."
نکته ای که در مورد این تکنیک وجود دارد اینکه؛ زمانی که چرایی را مطرح کردید از پاسخ آن مطمئن شوید و تا هنگامی که از پاسخ مطمئن نشدید چرای دیگری را مطرح نکنید چون شما را از مسیر اصلی خارج کرده وممکن است پاسخ نهایی اصلاً درست نباشد.
امیدواریم این تکنیک را برای حل مسائل خود به کار ببرید. 

منبع : انجمن حرفه ای متفکران و محققان

۵ دلیل قانع کننده برای مهربان بودن!



می‌گویند با هر دست بدهی با همان دست می‌گیری. بخشیدن نه تنها یک حس لذت را به دنبال دارد، بلکه اعتماد به نفس فرد را بالا می‌برد.

به ‌نظر می‌رسد آنهایی که مهربان‌تر و بخشنده‌ترند، شادترند! لااقل به خاطر همین 5 دلیلی که در این مطلب می‌خوانید، محققان به شما توصیه می‌کنند که از امروز مهربان‌تر و بخشنده‌تر باشید.

1. برای اینکه از زندگی بیشتر لذت ببرید، مهربان‌تر باشید.

می‌خواهید در زندگی موفق باشید؟ بخشنده شوید! به گفته استفان انهورن، سرطان‌شناس سوئدی، بخشنده بودن یکی از عوامل دخیل در موفقیت است. بررسی‌های علمی نشان داده است وقتی شما کار خیری انجام می‌دهید، ناحیه‌ای در مغز که مربوط به لذت بردن است، فعال می‌شود. این همان ناحیه‌ای است که وقتی غذایی خوش‌مزه می‌خورید یا رابطه عاشقانه برقرار می‌کنید، فعال است.

2. برای اینکه از شر افسردگی رها شوید، مهربان‌تر باشید.

آیا می‌دانستید وقتی زمان خود را صرف کمک کردن به دیگران و برطرف کردن نگرانی آنها می‌کنید خود نیز از نظر روانی در وضعیت بهتری قرار می‌گیرید؟ تحقیقات پژوهشگران نشان داده است افراد بخشنده و خیرخواه خوشبخت‌تر بوده، احساس افسردگی کمتری می‌کنند و کمتر به بیماری‌هایی نظیر آلزایمر مبتلا می‌شوند.

3. برای اینکه به خودتان کمک کنید، مهربان‌تر باشید

وقت گذاشتن برای دیگران به معنی هدر رفت وقت نیست. بررسی‌ها روی دانش‌آموزان دبستانی نشان داده است، دانش‌آموزانی که به هم‌کلاسی‌های خود در آموختن دروس کمک می‌کنند در 2 سال آتی نمراتی بالاتر از آنچه دیگر هم‌کلاسی‌ها کسب می‌کنند، به دست می‌آورند.

4. برای اینکه سلامت قلب‌تان را تضمین کنید، مهربان‌تر باشید.

محققان به مدت 10 سال از 71 قربانی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند خواستند به دردهای خود فکر کرده و از ضارب انتقام بگیرند. بررسی‌های پزشکی نشان داد ضربان قلب آنها و فشار خون‌شان هر بار که به این موضوع فکر می‌کنند، افزایش می‌یابد. در مقابل محققان از گروهی دیگر خواستند به بخشیدن و فراموش کردن دردهای خود فکر کنند. نتایج حاکی از کاهش استرس و ناراحتی‌های قلبی عروقی در این افراد بود.

5. برای اینکه طعم خوشبختی را بچشید، مهربان‌تر باشید.

می‌گویند با هر دست بدهی با همان دست می‌گیری. بخشیدن نه تنها یک حس لذت را به دنبال دارد، بلکه اعتماد به نفس فرد را بالا می‌برد. بررسی‌های پژوهشگران کانادایی نشان داده است که در میان افراد با درآمد یکسان آن دسته که بخشنده‌‌ترند حس خوشبختی بیشتری دارند.

پند مدیریتی ماتسوشتیا

پند مدیریتی ماتسوشیتا


خلاصه:کونوسوکه ماتسوشیتا Konosuke Matsushita، متولد نوامبر 1894 در جنوب اوزاکا، کار حرفه ای خود را به عنوان کار آموز در فروشگاه هیباچی Hibachi شروع کرد . او در 15 ژوئن 1917 شرکت خود را با نام Matsushita Electric Devices Manufacturing(کارخانه تولید ابزار برقی ماتسوشیتا)، برای تولید لوازم برقی جانبی تاسیس کرد. طی اولین سال ها ، این شرکت به عرضه لامپ دو چرخه ، اتوی برقی و سپس به تولید رادیو و باتری پرداخت. در سال 1929 کونوسوکه، نام شرکت را به Matsushita Electric Manufacturing Works(کارخانه تولیدات برقی ماتسوشیتا)، تغییر داد. در 27 آوریل 1989، کونوسوکه ماتسوشیتا، بنیانگذار ماتسوشیتا الکتریک، پس از ایفای نقشی شگرف در دگرگونی های جهان و ارائه اندیشه های نوین مدیریتی، در سن 94 سالگی، دیده از جهان فرو بست .

امروزه، گروه شرکت های ماتسوشیتا، از بزرگترین تولید کنندگان محصولات الکترونیک در جهان است که تولیدات آن، طیف وسیعی از قطعات الکترونیکی تا محصولات الکترونیکی خانگی، تجهیزات اتوماسیون کارخانه ها و سیستم های کامپیوتری و مخابراتی، را دربرمی گیرد.

 

1– من فنون ویژه ای را آگاهانه به عنوان راز موفقیت به کار نمی بندم. اگر در این راه رازی وجود داشته باشد، عبارت است از شوق طبیعی من به اعتماد کردن به همکارانم و یاری خواستن از آنها، من آنگونه آدمی هستم که با همکارانش رایزنی و مشورت می کند و از خرد و راCی آنان یاری می گیرد.

 

2– شرط اول و نخست موفقیت شناخت توانایی های ذاتی خویش است. عدم شناخت توانایی ها، مانع از بهره گیری از آنها می گردد. گاه یک صدای درونی به شما می گوید چه جهتی را باید برگزینید. شناسایی توانمندی ها، مستلزم شناخت استعدادها است.

 

3– یکی از مهمترین عوامل مدیریت، داشتن دید و فلسفه مدیریت است. بدون داشتن فلسفه مدیریتی، ساختار کلی شرکت خلق نمی شود و سایر عوامل نمی توانند به پتانسیل کامل خود برسند. مدیریت باید بتواند به سئوالات مطروحه درباره زندگی اجتماعی و جهان هستی پاسخ دهد و بداند که: حقیقت چیست و راه صحیح کدام است؟

 

فلسفه مدیریت باید مبتنی بر قوانین اساسی طبیعت باشد. تعیین فلسفه مدیریت براساس وظیفه شرکت در قبال جامعه، اولین اقدام ضروری درجهت ایجاد فضای کار مناسب است.

 

4– فلسفه مدیریت من براساس فهم من از انسان است. من معتقدم، انسان در راCس موجودات هستی قرار دارد و این استعداد را دارد که سرآمد همه چیز در هستی باشد.

 

من بر این باورم که عامل انسانی مهمترین و ضروری ترین عامل در اداره هر شرکتی است. مدیر باید فیلسوفی باشد که به ذات و وجود بشر اهمیت قائل شود. یک مدیر لایق هرگز نباید فراموش کند که با انسان ها سروکار دارد.

 

60 سال پیش به کارمندانم می گفتم اگر یکی از مشتریان از شما پرسید، چه می سازید، باید در پاسخ بگویید، سرپیچ می سازیم اما انسان ها مهمترین تولید ما هستند.

 

5– روش زندگی و روش مدیریت من، ساده است. من به صورت ساده و مطابق با قوانین طبیعی کارهایم را انجام می دهم.

 

این شیوه یعنی تبعیت از عقل و وجدان پاک. اطمینان دارم چنانچه بر عقل سلیم متکی باشید، همواره پیروز هستید.

 

6– فلسفه مدیریت باید ثابت بماند اما روش ها و طرح ها باید تقریباً به طور روزمره نوسازی شوند. پیشرفت براساس قانون طبیعی، بنیان اجتماعی بشری است. به همین دلیل است که مدیریت شرکت باید دایماً به فکر توسعه و سرمایه گذاری جدید و حرکت تدریجی از فاز قدیم به جدید باشد. مدیران و کارکنان در هر کسب و کاری باید مهارت های خود را بهبود بخشند. فرآیند بهبود کارها، یک فرآیند ابدی است.

 

7– به باور من، محل کار یک مرکز آموزشی برای رشد اخلاق فردی و ارتقای سطح مهارت های فنی و تخصصی است.

 

شرکت یک محل ساده برای به دست آوردن درآمد یا پرش به یک موقعیت بالاتر نیست. فضا و محیط شرکت باید به گونه ای باشد که کارکنان تمام استعدادهای خود را بروز دهند. من از شما می خواهم با این ذهنیت کارتان را انجام دهید.

 

8– هدف نهایی هر شرکت باید داشتن تاثیر مثبت در اجتماع باشد. اگر مدیریت غافل از این باشد که ضرورت وجود شرکت بهبود اجتماع بشری است هرگز به معنای حقیقی، موفق و قوی نخواهد شد. در همین راستا لازم است شرکت ها کارکنان خود را به عنوان انسان هایی اجتماعی پرورش دهند. تجربه مرا متقاعد ساخته که شرکت نمی تواند موفق عمل کند مگر اینکه تمام کارکنانش به عنوان انسان، موفق باشند.

 

9– مدیریت باز به معنای اعتماد کردن به کارکنان، ارتباطات روان درون شرکتی، بالا بردن روحیه کارکنان و افزودن بر یکپارچگی سازمان، من اختیارات فراوان به کارکنانم واگذار می کردم و به شایستگی و کاردانی آنان اطمینان داشتم.

 

من همه را از جریان امور و کارها از جمله سود و زیان ماهانه آگاه می ساختم. همین سیاست ها به مقدار زیادی به رشد و کمال شرکت یاری بخشید.

 

10– من مدیریت را به منزله نوعی هنر می دانم. هریک از فرآیندهای مدیریت یک کار هنری و خود مدیریت هنر تکاملی است. مدیریت هرگز به منزلت یک هنر اجتماعی ارزشمند دست نمی یابد مگر چیزی ارزشمند برای گفتن داشته باشد و آن وقتی است که یک فلسفه مدیریت پشتوانه آن باشد که هم یک دید فکری بدهد و هم عناصر مختلف شرکت را هماهنگ سازد.

 

11– در میان همه عناصر مدیریت، عامل اصلی و مرکزی کارکنان هستند. من به کارکنانم برای آنچه می دانند، اعتماد دارم. اعتماد موجب می شود، آنان بیشترین نیروی خود را جهت کامیابی به کار گیرند. من باور دارم که دانایی تک تک کارکنان در تصمیمات مدیریتی منعکس می شود. نگرش و طرز تلقی من از تو بهتر هستم هرگاه از سوی شخص برجسته و بالای سازمان آشکار شود، می تواند همه کسب و کار او را در معرض خطر قرار دهد. واگذاری مسئولیت و اختیار و تشویق به قبول آن، روش مهمی برای توسعه کارکنان است، سرمایه گذاری روی افراد با دادن استقلال عمل میسر می گردد.

 

12– من به این باور رسیده ام که کارکنان از تشخیص شایستگی های خود خشنود می شوند. هیچ کس کامل نیست. هرکس نقاط قوت و ضعفی دارد اما برای انجام کاری مناسب است. به نظر من شکست بسیاری از روِسای با استعداد ناشی از این بوده است که آنان، زیردستان خود را به عنوان بدهی و نه سرمایه تلقی می کردند. شاید این قبیل روِسا صرفاً به حدی باهوش هستند که فقط خطاها را تشخیص می دهند.

 

به نظر من یک مدیر باید حداقل 70 درصد توجه خود را معطوف خصوصیات مثبت کارکنان خود نماید.

 

13– از نظر من کسی که دارای ظرفیت فراوانی جهت رشد است، یک کارمند آرمانی است. کسی که نه تنها در درون یک پیشه و تخصص رشد می کند بلکه با آن در راه رشد و تعالی گام برمی دارد، مطلوب من است. لیاقت و وفاداری لازم است لیکن استعداد فرد مهمتر است. درضمن هرکس باید طوری فعالیت نماید که گویی مدیر کسب و کار خویش است. مدیر خود بودن چیزی است که همواره آن را توصیه کرده ام.

 

14– مهم نیست چند ساعت در محل کار خود حاضر هستید بلکه میزان کارآیی شما اهمیت دارد. باید بین سختکوشی و کار در ساعت های طولانی تفاوت قائل شد. یک انسان کارآلوده که هیچ دلبستگی به هنر یا دیگر دلخوشی های زندگی ندارد، ناگزیر انسانی خمود و بی نشاط خواهد بود. من معتقدم کارگران (کارکنان) باید 2 روز در هفته تعطیل باشند تا بتوانند از زندگی خصوصی خود لذت ببرند. البته کار باید بر تفریح مقدم باشد نه برعکس.

 

15– باید بدانیم که خود مسئول اشتباهات و شکست هایمان هستیم. ازاین رو باید دقت نماییم تا از تکرار آنها پرهیز شود.

 

اینکه اشتباهی صورت نگیرد، ایده آل است. آنچه مهم است خود اشتباه نیست بلکه رفتاری است که ما از خود نشان می دهیم. شکست نیز یک ذخیره ارزشمند از آزموده ها را فراهم می آورد. باید هر شکستی به عنوان درسی برای آینده به کار آید.

 

16– ما تنها برای لقمه ای نان زندگی نمی کنیم. به دست آوردن آسایش های مادی به هیچ وجه شادی و خشنودی را تضمین نمی کند. ثروت، شخصیت و موقعیت اجتماعی ملاک موفقیت نیست.

 

جوهره انسانیت همچون الماس صیقل نیافته است. اگر انسان ها عظمت درونی خویش را باور نمایند و سخت کار کنند و اجازه دهند گوهر وجودشان بدرخشد، دنیا بهتر از این خواهد شد.

 

17– مدیر تنها زمانی نیرومند خواهد بود که به دو ستون همزاد راستگویی و اعتماد تکیه داشته باشد. در کار مدیریت، افسون ویژه ای وجود نداشته و تردستی های زیرکانه ای راه ندارد. خوشبختم که توانسته ام همواره راستگویی را در پیش گیرم.

 

18– بنیان فلسفه مدیریت، روح فروتنی (SUNAO) است. یک لغت ژاپنی است که معمولاً به فروتنی و نرمی در یک فرد و قلب پاک و بی آلایش و SUNAO خالص و بدون ریا اطلاق می گردد. اگرچه انسان ها به ساحت خدا راه نمی یابند اما روح فروتنی، انسان را خدایی می کند. یک مدیر که با روح فروتنی عمل می نماید، قادر است بایدها و نبایدها را به درستی درک نماید.

 

اغلب کسانی که در کسب و کار شکست خورده اند، از فروتنی بی بهره بوده اند. برخورداری از روح فروتنی و فکر باز و آزاد، مستلزم تلاش آگاهانه و انضباط مداوم فردی است. درمقابل، غرور انسان را نسبت به اشتباهاتش غافل نموده و این غفلت یک خطر دایمی است. وقتی اوضاع شرکت به خوبی پیش می رود و یک مدیر به تخصص مدیریتی خودش تبریک می گوید، مستعد غرور و بی قیدی شده و خود را در معرض شکست در آینده قرار داده است.

 

19– از نظر من مذهب و فعالیت های اقتصادی، دو چرخ ماشین تمدن بشری هستند. یک مذهب اصیل مروج عشق، انسانیت، حق شناسی و دیگر خصایص مثبت انسانی است. مذهب در طبیعت انسان ریشه دارد.

 

20– برای یک زندگی هدفمند انسان نیازمند داشتن کارهای در دست انجام و برنامه های ناتمام است. کار ناتمام من اکنون بیش از اداره یک شرکت است. من به دنبال دستیابی به صلح، خوشبختی و سعادت نه فقط برای ژاپن بلکه دستیابی به رفاه در سطح جهان هستم.

 

21– تا زمانی که از رهبرانی توانمند برخورداریم، آینده ای درخشان در پیش خواهیم داشت. ما نیازمند پرورش مردمان شایسته و کاردان برای شکل دادن به آینده هستیم. من بر این باورم که زمان آن فرارسیده تا در سیستم مدیریت بازنگری شده تا زمینه استفاده از استعدادها و خلاقیت های نیروهای جوان فراهم شود. از این رو دانشکده حکومت و مدیریت ماتسوشیتا را جهت تربیت مدیران و رهبران کارآمد، تاسیس کردم

منبع :http://mastor.blogfa.com/post-315.aspx