وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند
وصیت

وصیت

آنچه دوست دارم فرزندانم بدانند

مرگ از منظر های گوناگون

پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفت وگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.   
  
پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفت وگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.

نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود می شود و باصطلاح «جسمانیه الحدوث» است ولی بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن می گردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخی، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسیدن به کمال خود با بدن همراهی کند. رشد بدن متوقف می شود ولی رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پیری و ضعف و نقص بدن افزوده می گردد تا آنجا که نفس قید تن را رها نموده و آزاد می شود و بدن را بصورت مرده ای باقی می گذارد.

پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفتگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد.

این دیدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسمانی و بعبارت دیگر از نقطه نظر مادی و از منظر حواس خمسه می نگرد و علایم مرگ را توقف فعالیت مغز و قلب و اندامها و از بین رفتن حرارت جسم می داند و معمولاً به خروج چیزی بنام روح یا نفس اشاره نمی کند.

اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمی روح یا نفس که بطور طبیعی و بسبب درهم ریختن نظم طبیعی بدن و نارسائی آن ایجاد شود.

فلاسفه، مرگ و خروج روح یا نفس را از بدن به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شده و ناگزیر است آنرا ترک کند و به جائی دیگر پناهنده شود.

اما علاوه بر این گونه مرگ ـ که به آن مرگ طبیعی می گویند ـ فلاسفه مرگهائی را که نه بسبب زوال نظم طبیعی آن بلکه بسبب حوادث و یا افعال عمدی و غیر عمدی افراد بشر حاصل می شود نوع دیگری از مرگ دانسته و بنام مرگ اخترامی (غیر طبیعی) می شناسند که بسبب خرابی خانه نفس و روح، یعنی بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ نامیده می شود.

ملاصدرا فیلسوف نامی ایرانی (۹۷۹ ـ ۱۰۴۵) برای مرگ تعریف تازه ای آورد و پس از ردّ عقیده زیستشناسان و پزشکان ـ که مرگ را معلول تباهی بدن می دانند ـ با اشاره به دو نوع مرگ طبیعی و اخترامی، مرگ را رهایی روح از قید بدن بسبب کمال خود و بینیازی به بدن دانسته و در توضیح فلسفی این مطلب می گوید: نفس انسان در آغاز از ماده یعنی جسم و بدن سربرآورده ولی با تکیه بر مسیر رشد و تکامل مادی بدن، راه جداگانه ای برای تکامل خود را در پیش می گیرد. تکاملی که با آغاز پیری و رشد منفی بدن، از توقف باز نمی ایستد و همچنان به رشد تکاملی خود ادامه می دهد، یعنی برخلاف بدن پیری و «آنتروپی» ندارد و نابود شدنی نیست.[۱]

این نوع تکامل بر اصل قانون فلسفی دیگری بنام «حرکت جوهری»[۲] اشیاء بنا شده است که یکی از اصول ابتکاری ملاصدراست و ثابت می کند که همه اشیاء در جهان مادی و محسوس آرام ندارند و گام بگام در حرکت یکطرفه و پیشرونده ای می باشند و از نقص رو به کمال طبیعی خود می روند. برخلاف جهان ایستای ارسطوئی، جهان ملاصدرا پویا و پرجوشش و جنبش است و با این پویش، همه اشیاء در جهان ما راه تکامل را می پویند و نفس انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست.

بر اساس اصل جهانی «حرکت در وجود و جوهر» اشیاء است که، نفس انسان همراه بدن روز بروز راه تکامل خود را می پوید و سرانجام پس از طی دوره تکامل و رسیدن به کمال خود در هنگامیکه شمارش معکوس پرواز و رهایی آن از بدن فرا برسد بدن را رها کرده مانند ماهواره ای که از موشک خود جدا شود، در فضای غیر مادی متعلق به خود وارد می شود و زندگی غیر مادی خود را که برای آن ساخته شده آغاز می کند که عرفا به آن مرگ می گویند.

بنظر ملاصدرا روح یا نفس انسان گرچه با مرگ خود از بدن جدا می شود و آنرا مانند جامه ای کهنه و خالی بجا می گذارد اما در آن جهان دیگر نیز دارای بدنی است که از ماده ساخته نشده ولی همانند بدن دنیوی اوست و همان صورت و مشخصّات را داراست بگونه ای که در آن جهان همه یکدیگر را خواهند شناخت وتمام خصلتها و محتوای ذهن در خیال خود را نیز بهمراه دارند.

با وجود آنکه نفس در آغاز حیات خود تکیه بر حمایت و هدایت بدن دارد اما بمحض آنکه شکل غیر مادی (مجرد) بخود گرفت رابطه نفس و بدن معکوس می شود و نفس حامی و نگهبان بدن و بتعبیر ملاصدرا «حامل» بدن می گردد و این تصور که نفس در طول زندگی خود نیازمند بدن است صحیح نیست.

نفس گرچه همراه با تکوّن بدن موجود می شود و باصطلاح «جسمانیه الحدوث» است ولی بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن می گردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخی، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسیدن به کمال خود با بدن همراهی کند. رشد بدن متوقف می شود ولی رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پیری و ضعف و نقص بدن افزوده می گردد[۳] تا آنجا که نفس قید تن را رها نموده و آزاد می شود و بدن را بصورت مرده ای باقی می گذارد.

فلاسفه پیش از او بدن را به کشتی تشبیه می کردند و نفس را ناخدای آن می انگاشتند که همراه با ساختن و بوجود آمدن کشتی بر آن سوار می شود و آنرا هدایت می نماید. ولی ملاصدرا بدن را به کشتی بادبانی و نفس را به باد تشبیه می کند و می گوید:

مسلم است که باد، کشتی را حرکت می دهد و راه می برد نه کشتی، باد را و بدینگونه است که نفس انسان، راننده و مدیر بدن است چه همانگونه که اگر باد نباشد کشتی از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس به کمال خود رسیده و از بدن بینیاز باشد آنرا رها می کند و بدن را بیجان بیحرکت بجا خواهد گذاشت، پس حیات بدن از نفس است و نفس تابع بدن نیست. [۴]

اما مرگ در نگاه عرفان اسلامی منظری بسیار زیباتر و با شکوهتر دارد، زیرا نه فقط برخلاف نظر ماده گرایان و حسگرایان، مرگ نابودی و فنا نیست بلکه گامی به مرحله کاملتر زندگی و آغاز حیاتی دوباره و بتعبیری دیگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنینی به حالت مستقل بشری، از این منظر، جهان مادی برای انسان در حکم رحم مادر برای فرزند است.

مولوی عارف بزرگ فارسی زبان در اشعار خود، تبدل کودک را در جنین از شکل ماده بیجان به حالت نباتی «مردن» از ماده و «تولد» در وضع نباتی معرفی می کند و خروج از حالت نباتی پس از آن را مردن و ورود به حالت حیوانی و جنبش را زندگی حیوانی و تکامل او از حیات حیوانی و خروج به حیات انسانی را مردن تعبیر می کند.

وی پس از این مراحل مرگ انسان را مردن از بشر بودن و آغاز زندگی فرشته وار می دانسته و سرانجام نتیجه می گیرد که هرگز انسان از مردنها کم نمی شود بلکه برای او کمال و مرتبه ای افزونتر از پیش نصیب می گردد. [۵]

بر این اساس برخلاف نظر سطحی مردم ظاهر بین، «حیات» انسان منحصر به زندگی در بدن و در این جهان نیست بلکه «حیات» بصورت زنجیره ای دارای درجات و مراحلی است که خروج از هر مرحله «مردن» از آن مرحله و ورود به مرحله بعد، «زندگی» و تولدی دوباره است و در واقع انسان مانند آن کودک دبستانی است که اگر معنای دبیرستان را نداند خروج از فضای دبستان بنظر او مرگ و ماتم است ولی وقتی وارد فضای دبیرستان شود، نظر او عوض می گردد و خروج او از دبیرستان و پس از طی مراحل تحصیل در آن، در حکم مردن از آن جهان و ورود او به دانشگاه آغاز زندگی جدید و تولدی دوباره برای او است. بر اساس نظر عرفا در صورت شایستگی و تلاش انسان این مرگ و تولد آنقدر تکرار می شود تا انسان در سیر تکاملی خود تا به آستان خدا برسد و نه کرسی فلک را در زیر پای خود ببیند.

در قرآن مجید و در آیات بسیاری که درباره موت و حیات دارد مرگ را مرحله ای از چرخه حیات معرفی میکند و در چند آیه به همین مضمون عرفانی و فلسفی اشاره نموده است. از جمله در سوره روم (آیه ۲۸) می فرماید: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»[۶]

یعنی : شما (انسانها) مرده بودید و خداوند زنده تان کرد و سپس شما را می میراند و سپس زنده می سازد و سرانجام بسوی او باز خواهید گشت.

مقصود از مردن در اول آیه مراحل جمادی و نباتی و رحم و حالت جنینی است و حیات اول زندگی عادی بشری در این جهان و موت دوم، همان مرگ عادی بشری در این جهان است و دو مرحله بعد حیات مربوط به پس از مرگ و ادامه زنجیره تکاملی این جهان و آن جهانی است.

در آیات دیگری نیز همین مضمون آمده و در آیه ای از زبان گناهکاران معذب در جهنم می فرماید: خداوندا: ما را دو بار زندگی و دو بار مردن دادی ... [۷]

تحلیل فلسفی حقیقت مرگ و حیات در قرآن مجید باید نخست از معنای «حیات» و فهم عمق آن در قرآن آغاز شود تا مفهوم مرگ نیز بهتر درک گردد.

یکی از صفات خداوند «حیّ» (یعنی زنده و دارای حیات) است و معنای فلسفی حیات و حیّ موجودیت همراه با دانش و هوشمندی است[۸] و چون در فلسفه و عرفان اسلامی مسلم است که وجود در خداوند، مطلق و بیمرز و بیحد و اندازه است و از اینرو وجودی یکتا (احدی) و دارای کمال مطلق (صمدی) می باشد از اینرو نتیجه می شود که همه موجودات ـ یا بتعبیری حیاتها و هستیهای با دانش و هوشمند (و یا حتی بدون آن) ـ فروغی از آن خورشید جهانتاب یعنی وجود و حیات ازلی خداوند می باشند.

در انسان این ویژگی وجود دارد که علاوه بر هستی مادی و حیات درجه دو که در همه موجودات هست، حیاتی ویژه نهفته داشته باشد که در قرآن از آن به «روح خدا» تعبیر شده از جمله در سوره حجر[۹] پس از آنکه به ماده اولیه خلقت انسان (که خاک و گل و عناصر اصلی شیمیائی است) اشاره می کند می افزاید که در انسان اولیه و در آن ماده جسمانی از روح خود دمیدم (و نفخت فیه من روحی ...)

گرچه در معنای گسترده و کمی مبهم روح نباید بیدقتی کرد اما با تکیه بر معارف و مطالب عرفان اسلامی که مخلوق اول و منشأ موجودات جهان و گسترش نعمت وجود را (نَفَس رحمانی) می نامد و در مدارک قرآنی اولین مخلوق خدا «روح خدا» که روح اعظم نامیده شده می باشد بنابرین می توان نفخه روح الهی و حلول آن در انسان را از نظر فلسفی و عرفانی به افاضه وجود درجه یک یا حیات حقیقی تفسیر نمود.

با این تحلیل انسان دارای امانت و موهبتی الهی شده و بنص قرآن مجید به مقام خلافت الهی رسیده است و از اینرو همه فرشتگان مأمور شدند که به انسان اولیه (که نماد انسان بود) سجده کنند. بعقیده مسلمین منشأ کرامت ذاتی انسانی همین مقام خلافت الهی است و حقوقدانان سکولار و مذاهب دیگر که انسان را خلیفه خدا ندانند نمی توانند هیچ منشأ واقعی و منطقی برای کرامت ذاتی انسان بیان کنند و برای او حقوق اولیه و ذاتی تعریف نمایند زیرا اگر مقام خلافت الهی نباشد، بین انسان و دیگر حیوانات فرقی نیست.

نتیجه ای که از این تفسیر می توان استخراج کرد:

اولاً انسان پس از آنکه وجود و حیات خود را بدست آورد غیر منطقی است که آنرا از دست بدهد و معدوم شود زیرا که وجود از نظر فلسفی همواره نقیض عدم است و از یک شی هرگز نقیض آن زاییده نمی شود. پس آنچه را که بشر «مرگ» می داند در واقع تغییر شکل حیات و تبدیل منزل و تغییر فضای زیستن اوست و موت معنای سلبی ندارد بلکه مفهومی وجودی است و می بینیم که در قرآن آمده است که خداوند، خالق مرگ و زندگی است. می دانیم که «عدم» قابل خلقت نیست و هنگامیکه پای خلقت در میان بیاید دیگر عدم رخت بربسته و وجود بجای آن نشسته است.

ثانیاً – وجود و حیات انسان، متعلق به او نیست و امانت یا ودیعه ای الهی است که به وی تفویض شده و انسان در جریان طبیعی آفرینش ـ که مانند قطاری ما را از این منزل به آن منزل ببرد ـ حق ندارد در آن تصرف کند و از اینروست که خودکشی یا قتل دیگران (جز با اذن خداوند و بموجب قانون خود او) بهیچوجه جایز نیست و گناه شمرده می شود.

مباحثی مانند اتانازی و قتل دیگران از روی ترحم و خیرخواهی (که از نظر اسلامی ممنوع است) مباحثی مربوط به حوزه فلسفه و حقوق است نه حوزه اخلاق؛ و می دانیم که قطع خودسرانه حیات خود یا دیگران ولو با انگیزه خیرخواهانه از نظر حقوق اسلامی و بر اساس تعلق اصل حیات و وجود اشیاء به خداوند و قبول مالکیت او بر جان و مال انسانها ممنوع است و انسان همزمان، هم دارای حق حیات است و هم مکلف به حفظ و نگهداری و پاسبانی آن زیرا حیات و وجود خود را، خودش نساخته تا مالک واقعی آن باشد بلکه بودیعه و امانت دریافت کرده و لذا نمی تواند در آن تصرف کند و خود را برخلاف جریان طبیعت از مرحله ای از هستی به مرحله دیگر بیندازد.

در اسلام بر اساس اعتقاد به ادامه حیات پس از مرگ، خودکشی یا قتل عمد دیگران در جهان دیگر مشمول عقوبتها و مجازاتهای سختی است و اگر انسان مالک وجود خود بود می توانست و حق داشت خودکشی کند بدون آنکه مشمول مجازات باشد.

از نظر فلسفی نیز سلب وجود خود یا دیگران بمعنای بر هم زدن نظم طبیعی جهان و نادیده گرفتن سرنوشتها و مقدرات الهی است. رنج و درد کشیدن بشر در برخی مقاطع زندگی جزئی از قوانین این جهان، مستوجب دریافت نتایجی مثبت در این جهان یا در آخرت است مانند امتحان دشواری که محصلی می دهد تا به مدارجی برسد و یا ورزشکاری که به خود سختی می دهد تا نیرومند شود و دخالت از روی ترحم به این افراد، در برابر نظم و برنامه عملی که برای آنها مقرر شده، غلط و مستلزم توبیخ یا مجازات است.

باید افزود که مالکیت حقیقی خداوند تنها بر جان و حیات انسان نیست بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حیوان و همه عرصه زندگی بشر در این کره خاکی است. و بهمین دلیل از نظر اسلام کشتن جانداران (حیوان یا گیاه) (جز برای حفظ حیات خود یا برای دفاع از خطرات) جایز نیست.

از نظر حقوقی اثبات شده است که مالکیت محدود بشر بر دستاوردهای مادی و ثروتهای طبیعی مالکیت درجه دو و مجازی است و در واقع اموال او نیز مانند جان او امانتی نزد اوست و بنص قرآن مجید همه چیز یعنی جهان و هرچه در آن هست ملک مطلق خداست بر اساس صریح نص قرآن مجید انسان جانشین خدا بر روی زمین و امانتدار اوست و باید زمین را آباد سازد و حق ندارد ببهانه پیشرفت فناوری یا زیست فناوری (بیوتکنولوژی) زمین و فضای اطراف آنرا تخریب کند.

همه تغییراتی که به طبیعت آسیب رسانده یا برساند (و نتیجه اختراعات بشر و چیزهای بنام ماشینها یا انواع سوختها و موادشیمیائی مضر می باشد)، از نظر قرآن ممنوع است زیرا برخلاف وظیفه انسان و مأموریت او برای آباد سازی جهان و نگهبانی از آن می باشد. تا بشر بتواند بهترین و راحت ترین صورت زندگی کند و مراحل کمال و تکامل خود را طی کند و برای ورود سرافراز به مرحله بالاتر که منتظر اوست آماده شود.

       
   

   



            سید محمد خامنه ای
پی نوشت:
۱. این مقاله در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۸۵ در تهران، کنگره حقوق بشر، کرسی حقوق بشر دنشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی ارائه شده است.
۲. اسفار اربعه، ج ۳، ص ۱۱۳، چاپ بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
۳. این ضعف و پیروی بدن بنظر ملاصدرا رویگردانی نفس از بدن و بینیازی او از بدن است و بسبب طبیعی مرگ اعراض نفس از آن است نه خرابی بدن. (اسفار، ۹، ص ۶۵).
۴. اسفار، ج۸، ص۶۹، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
۵. مثنوی مولانا، دفتر ۳، بیت ۳۹۰۱، تصحیح نیکلسون.
۶. سوره بقره، آیه ۲۸.
۷. سوره غافر، آیه ۱۱.
۸. اسفار، ج ۶، ص ۴۳۱و ۴۳۷.
۹. آیات ۲۶ تا ۲۹.   

 ایران اکونومیست

رابطه خواب و مرگ از منظر قرآن


*  چگونه هنگام خواب روح از بدن جدا مى شود؟

**  از دیدگاه قرآن حقیقت انسان به روح اوست. اگر روح نباشد، انسان به جسم بى حرکت و مرده تبدیل مى شود; همان گونه که هنگام مرگ روح از بدن جدا مى شود، در موقع خواب هم روح از بدن جدا مى شود، با این تفاوت که در موقع مرگ ارتباطش به طور کامل قطع مى شود و به بدن برنمى گردد، امّا در موقع خواب ارتباطش کاملا قطع نشده، بلکه کم مى شود و دستگاه درک و شعور از کار مى افتد و چون ارتباطش به طور کامل قطع نشده به همین خاطر قسمتى از فعالیت هایى که براى ادامه حیات بدن ضرورت دارد; مانند: ضربان قلب و گردش خون و فعالیت دستگاه تنفس و... ادامه مى یابد. و چون روح انسان در هنگام خواب از بدن جدا مى شود، (شبیه حالت مرگ) و با حواس ظاهرى ارتباط ندارد، حقایق بیشترى را درباره آینده و یا امور پنهانى درک مى کند و این امر، اساس رؤیاهاى صادقه را تشکیل مى دهد.[1] امّا چگونگى جداشدن روح از بدن هنگام خواب، براى ما قابل درک نیست.



*  تفاوت خواب و مرگ چیست؟ آیا انسان به هنگام مردن مانند خواب رفتن، چیزى را درک مى کند؟

**  در دو قسمت به پاسخ پرسش  مى پردازیم: الف) مردن مثل خواب است; ب) همان طور که انسان در خواب متوجه چیزهایى است، در مرگ و پس از مرگ نیز متوجه چیزهاى بیشترى مى شود.

در مورد قسمت اول، این توضیح لازم است که مرگ و خواب، شباهت بسیارى به هم دارند، ولى یک تفاوت عمده و اساسى میانشان هست که آنها را از هم متمایز مى سازد و آن این که خداوند هم در مرگ و هم در خواب روح انسان را قبض مى کند، امّا در مرگ دیگر روح به بدن باز نمى گردد و دستگاه مغز آدمى تعطیل مى شود، ولى در خواب، فقط بخشى از دستگاه مغز تعطیل مى شود و روح دوباره به بدن باز گردانده مى شود: (اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِى قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُّسَمًّى)[2]; خداوند ارواح را به هنگام مرگ به تمامى باز مى ستاند و ارواحى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد; سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده، نگه مى دارد و ارواح دیگرى را ]که باید زنده بمانند [تا سرآمد ]وقت [معیّنى باز مى گرداند.

به این ترتیب، روشن مى شود که خواب برادر مرگ و شکل ضعیفى از آن است. از امام جواد(علیه السلام) سؤال شد مرگ چیست؟ فرمود: مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز این که مدّتش طولانى است و انسان از آن بیدار نمى شود تا روز قیامت.[3]

در مورد قسمت دوم سؤال، باید چنین توضیح داد: چنان که انسان در خواب چیزهایى را متوجه مى شود، پس از مرگ نیز در مقیاس وسیع تر مسائل رامى فهمد. وقتى انسان مى میرد، پرده از مقابل چشمان او کنار مى رود و عالَمىفراتر از عالم دنیا را مشاهده مى کند. در آن عالَم، محدودیت هاى این عالموجود ندارد و زمان و مکان در آن جا مطرح نیست. زندگى آخرتى در مقایسه بازندگى دنیایى، بسیار عمیق تر و پر دامنه تر است; قرآن کریم در این موردمى فرماید: (وجاءَت سَکرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِکَ ما کُنتَ مِنهُ تَحید * ونُفِخَ فِى الصّورِذلِکَ یَومُ الوَعید * وجاءَت کُلُّ نَفس مَعَها سائِقٌ وشَهید * لَقَد کُنتَ فى غَفلَة مِنهـذا فَکَشَفنا عَنکَ غِطَـاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَومَ حَدید)[4]; و سرانجام سکرات ]و بى خودى درآستانه [مرگ، حقیقت را ]پیش چشم او [مى آورد ]و به انسان گفته مى شود [این همان چیزىاست که تو از آن مى گریختى و در صور دمیده مى شود; آن روز، روز تحقق وعده وحشتناک است. هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى که همراه او حرکت دهنده و گواهى است. ]به او خطاب مى شود[ تو از این صحنه ]و دادگاه بزرگ [غافل بودى و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملا تیزبین است.


*  با توجّه به این که روحِ انسان در زمان و مکان محصور نیست و مى تواند به آینده برود، آیا روح انسانى که در خواب است مى تواند به روز قیامت برود؟

**  روح انسان مى تواند در خواب اخبار قیامت و آینده دور را به دست آورد و ازآن جا خبر گیرد. از برخى آیات قرآن استفاده مى شود که پاره اى از خواب ها انعکاسى از آینده دور یا نزدیک است. آیات 36 تا 43 سوره یوسف، رؤیاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در سوره فتح آیه 27 آمده و خواب حضرت ابراهیم(علیه السلام) که در سوره صافاتآیه 102 آمده، از جمله این آیات است. از این آیه ها استفاده مى شود که دستگاهگیرنده حساس روح آدمى، از طریق ارتباط مرموزى، مى تواند از حوادث آیندهخبر آورد. خواب در اسلام حرکت روح به سوى عالم ارواح شمرده شده است.روح انسان در عالم خواب، قالب مثالى (برزخى) به خود مى گیرد و به پروازدر مى آید و عوالمى را سیر مى کند که در بیدارى میسر نیست; این آگاهىبستگى به تکامل روحى افراد دارد، لذا تنها بعضى از ارواح به آنها آگاه مى شوند;همان گونه که براى برخى از اولیاى خداوند متعال در بیدارى نیز چنین چیزىممکن مى باشد.

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بنابر آن چه در روایت معراجیه آمده است، در عالم بیدارى و از نزدیک، بهشت و جهنم را مشاهده فرمودند.[5]


[1]. م. سیدمحمدباقر همدانى، ترجمه المیزان، ج 17، ص 407 ـ 408; ج 11، ص 369 ـ 372; تفسیر نمونه، ج 19، ص 476 ـ 484.

[2]. زمر، آیه 42.

[3]. بحارالانوار، ج 6، ص 155; ر.ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص 261 - 263 و ج 5، ص 272 ـ 273.

[4]. ق، آیه 19ـ22.

[5].ر.ک: المیزان، ج 11، ص 268، نشر اسلامى; تفسیر نمونه، ج 19، ص 476ـ484; ناصر مکارم شیرازى، معاد و جهان پس از مرگ، ص 266ـ297; احمد زمرّدیان، حقیقت روح، ص 196،203.

تعبیر قرآن درباره مرگ



«به نام هستی آفرین»

فرو شدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمررا چه زیان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

ماهیت مرگ مرگ چیست ؟ آیا مرگ ونیستی و نابودی و فنا انهدام است یا تحول و تطور و انتقال از جائی به جائی واز جهانی به جهان ؟ این پرسشی است که همواره برای بشر مطرح بوده و هست و هرکس مایل است پاسخ آن را مسقیماً بیابید ویا به پاسخی که داده شده ایمان واعتقاد پیدا کند .

 ما مسلمانان به حکم این که به قرآن کریم ایمان واعتقاد داریم، پاسخ این پرسش را از قرآن کریم می گیریم وبه آنچه در این زمینه گفته شده است ایمان و اعتقاد داریم. قرآن کریم پاسخ ویژه ای با تعبیر خاصی درباره ماهیت مرگ دارد،قرآن در این موردکلمه «توفی»را به کار برده و مرگ را توفی خوانده است. توفی و استیفا هردو از یک ماده اند،هرگاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون مک و کسر دریافت کند و به اصطلاح آن را استیفا نماید در زبان عربی کلمه توفی را به کار می بردند. در چهارده آیه از آیات قرآن حکیم این تعبیر در مورد مرگ آمده است.

1. سوره نحل 28: الذین تتوفیهم الملاکة ظالمی انفسهم.

2. سوره نحل 32 : الذین تتوفهم الملائکةطیبین.

3.سوره زمر 42 : الله یتوفی النفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها.

 4.سوره اعراف .37: حتی اذا جا ئتهم رسلنا یتوفونهم .

 5.سوره یونس.104: اعبدالله الذی یتوفیکم .

 6.سوره سجده.10و11: و قالواء اذا ضللنا فی الارض اننا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون . قل یتو فیکم ملک الموت الذی و کل بکم.

 7.سوره انعام:61 وهو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون. خدا قاهر است در بالای بندگان و برای شما نهگبا نان می فرستد تا آن وقتی که مردن یکی از شما می رسد، همان رسل و فرستاده های ما اورا توفی می کنند ( می میرانند.)

و...

از همه آنها چنین استنباط می شود که مرگ از نظر قرآن تحویل گرفتن است . یعنی انسان در حین مرگ ، با تمام شخصیت و واقعیتش در تحویل ما موران الهی قرار می گیردوآنان انسان را در یافت می کنند.از این تعبیر قرآن مطالب زیر استنباط می شود:

الف: مرگ نیستی و نابودی و فنا نیست ، انتقال از عالمی به عالم دیگرو از نئشه ای به نئشه دیگر است وحیات انسان به گونه ای دیگر ادامه می یابد.

ب: آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد و « من» واقی او محسوب می شود،بدن و جهازات بدنی و هرچه از توابع بدن به شمار می رود نیست ، زیرا بدن و جهازات بدنی و توابع آنها به جایی تحویل نمی شوند و درهمین جهان تدریجاً منهدم میگردند. آن چیزی که شخصیت واقعی مارا تشکیل می دهد و «من» واقعی ما محسوب می شودهمان است که در قرآن از آن به  «نفس » و احیا ناً به روح تعبیر شده است...

ج: روح یا نفس انسان ملاک شخصیت واقعی انسان است و جاودانگی انسان به واسطه جاودانگی او است از نظرمقام ورتبه وجودی در افقی مافوق افق ماده و مادیات قرار گرفته است.

 روح یا نفس،هر چند محصول تکامل جوهری طبیعت است، اما طبیعت در اثر تکامل جوهری که تبدیل به روح یا نفس می شود، افق وجودیش و مرتبه و مقام واقعیتش عوض می شودو در سطح بالاتری قرار می گیرد،یعنی از جنس عالم دیگری می شودکه عالم ماوراء طبیعت است. با مرگ ، روح یا نفس به نئشه ای که از سنخ و نئشه روح است منتقل می شودو به تعبیر دیگر هنگام مرگ آن حقیقت مافوق مادی باز ستانده و تحویل گرفته می شود.

 قرآن کریم در برخی از آیات دیگر که درباره خلقت انسان بحث کرده و مربوط به معاد وحیات اخروی نیست ، این مطالب راگوش زد کرده که در انسان حقیقی هست از جنس ماوراء جنس آب و گل.

 درباره آدمی گوید : و نفخت فیه من روحی( حجر-29): از روح خود دراودمیدم . مساله روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از اٌمهات معارف اسلامی است ،نیمی از معارف اصیل غیر قابل انکار اسلامی بر اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقاء بعدالموت آن استوار است.همچنان که انسانیت و ارزشهای واقعی انسانی بر این حقیقت استوار است و بدون آن، همه آنها موهوم محض است.

 تشابه مرگ و خواب

 در این آیه مساله خواب را با مردن در یک ردیف می شمارد . « الله یتوفی الا نفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» : خدا نفسها را در وقت مردن و(نفس) زنده ها را که هنوز نمرده اند در وقت خوابیدن میگیرد؛ آنکه مرد دیگر نفسش برنمی گردد وآن که خوابیده است آن را دو مرتبه می فرستد. معلوم می شود از نظر قرآن یک چیزی هست که نام او نفس است. « فیمیک التی قضی علیها الموت » آنکه حکم مرگ بر او شده است ، نگهش می دارند «ویرسل الاخری الی اجل مسمی» سوره زمر-42. وآن دیگری را (یعنی خوابیده) را میفرستد تا یک وقت مقدر وتعین شده که آن هم برای همیشه باید گرفته شود.خود خوابیدن را باز اگر ما از نظر جسمای در نظر بگیریم یک حالت خیلی عادی است. اگر چه من نمی دانم ودر بعضی کتابها خوانده ام که هنوز راز خوابیدن هم صد در صد کشف نشده است تا چه رسد به راز خواب دیدن ،ولی خواب از نظر اصوی جسمانی جز قطع یک سلسله روابط چیزی نیست .اما قرآن خواب را در آن حال که شعور انسانی ضعیف شده ودر یک حدی (ازبین ) رفته، یک نوع عقب بردن و عقب کشیدن همان نفس می داند،جداکردن آن نفس میداند وبیداری را مساوی با بازگشتن همان نفس ( آن چیزی که خودش اسمش را نفس گذاشته است ).

«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهو»؛ مردم در خوابند وقتی که مردند بیدار میشوند. امام علی (ع)

به نقل ازاستاد شهید مرتضی مطهری - ازکتابهای: زندگی جاوید یا حیات اخروی- ومعاد

بقای روح بعد از مرگ

منابع مقاله:
مجله مکتب اسلام، شماره 9، دکتر حسین حقانی؛


در مقاله گذشته گفتیم که مساله بقای روح بعد از مرگ انسانها از جمله مسائل و معارف اسلامی بوده، همه مسلمین اعم از شیعه و سنی و همه متکلمین اسلامی اعم از فرقه شیعه و معتزله و حتی اشاعره و ... این حقیقت را از دیدگاه اسلام و قرآن و احادیث پذیرفته اند . اینک در اینجا اضافه می کنیم که:

«غزالی » بر دلایل «ابن سینا» در مورد خلود نفس چند دلیل شرعی می افزاید (1) و آیه: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا . ..» (2). را ذکر کرده، ذیل آن روایتی از رسول خدا چنین نقل می کند:

«ارواح الشهداء فی حواصل طیر خضر تسرح فی ریاض الجنة برحمة » «ارواح شهدا در باطن پرندگان سبز رنگ در استراحت بوده، در باغهای بهشتی در سایه رحمت الهی زندگی می کنند» .

سپس می گوید: عقیده به بقای روح در تمام اندیشه های اسلامی و عرفانی موج می زند، پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید: «مغفرت و رحمت برای کسی است که باقی است نه برای کسی که فانی است » . براهین عقلی غزالی جملگی ماخوذ است از ابن سینا چنانکه گوید: روح ناطق، فساد نمی پذیرد و دستخوش اضمحلال نمی شود و فانی نمی گردد و نمی میرد، بلکه جوهری است ثابت، دائم و فساد ناپذیر» (3).

جالب این است که قرآن به دنباله آیه مذکور در بالا چنین می فرماید:

«فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون » (4). «شهداء بعد از شهادت زنده بوده، به افرادی که پشت سر آنان قرار دارند و به آنها پیوسته اند، بشارت می دهند و می گویند که برای آنان ترس و اندوهی نیست » .

این آیات از حیات شهیدان در راه خدا خبر می دهند که هم آثار جسمانی حیات را دارا هستند (آنجا که می خورند) و هم آثار روحی و نفسانی را دارا می باشند آنجا که می گوید: «فرحین بما آتاهم الله » یعنی به آنچه خدا داده است، شادمانند (5).

بقای روح منحصر به شهیدان نیست، بلکه یک مساله اصلی و کلی در کل خلقت انسانی است چنانکه در قرآن حالات فرعونیان را نقل می کند که بعد از مردن در آتش جهنم وارد می شوند:

«النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب » (6). «آل فرعون بامداد و عصر به آتش عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا می شود، حکم می شود که آل فرعون را به سخت ترین عذاب وارد کنید» .

واضح است که منظور از آتش که آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه می شوند، آتش برزخی است چرا که آنها از دنیا رفته اند و هنوز هم قیامت برپا نشده است همانگونه که ذیل آیه گواهی می دهد، این تعبیر شاهد زنده دیگری است بر بقای روح چرا که اگر روح باقی نباشد، چه چیزی را صبح و شام بر آتش عرضه می کنند؟ آیا تنها جسم بی جان و خاک شده را؟ اینکه تاثیری ندارد پس باید روح آنها باقی بماند و دارای درک و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهی گردد .

تعبیر به «غدو» و «عشی » (صبح و شام) ممکن است به خاطر آن باشد که موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمائی طاغوتیان و عیش و نوش آنها است، درست در همین ساعات گرفتار مجازات الهی می شوند!

تعبیر به «یعرضون » (عرضه می شوند) مسلما با داخل شدن در آتش که در ذیل آیه آمده، تفاوت دارد و ممکن است اشاره به نزدیک شدن آتش به آنها باشد، یعنی در برزخ نزدیک آتش دوزخ می شوند و در قیامت داخل آن!

بسیاری از مفسران این آیه را دلیل بر عذاب قبر و برزخ گرفته اند (7) و مسلم است که عذاب قبر و برزخ بدون بقای روح معنی و مفهومی نخواهد داشت .

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: هر یک از شما که از دنیا می رود، صبح و شام جایگاهش را در قیامت به او عرضه می کنند اگر بهشتی باشد، جایش را در بهشت و اگر دوزخی باشد، در جهنم به او نشان می دهند و به او گفته می شود: «این جایگاه تو است در قیامت و همین امر مایه نشاط یا شکنجه و عذاب او است » (8).

این حدیث نشان می دهد که پاداش و کیفر برزخی، منحصر به شهیدان یا آل فرعون نیست و دیگران را نیز شامل می شود (9).

چنانکه خوانندگان توجه دارند، این آیه از حیات مجرمانی مانند آل فرعون گزارش می دهد که هم پیش از وقوع آخرت زنده اند و هم پس از برپائی آن، چیزی که هست، کیفر آنان پیش از برپائی آخرت، نشان دادن آنان بر آتش است، چنان که کیفر آنها پس از برپائی آخرت، ورود به خود آتش است (10).

اصولا این نکته بسیار جالبی است که از کلمات گهربار امام علی علیه السلام نقل شده است:

«واعلموا انکم خلقتم للبقاء لا للفناء» (11). «بدانید که شما انسانها برای جاوید ماندن آفریده شده اید، نه برای از بین رفتن » .

راستی اگر تمام مردم به این مساله اعتقاد داشته باشند، دیگر هیچ گونه فساد و تباهی در دنیا به وجود نمی آید و دیگر ظلم و ستمی بر کسی روا نخواهد شد، اگر انسانی علم پیدا کند که روز جزا و سزا برای هر کسی در انتظار است این، معلوم می دارد که حیات دائمی است و بقای روح امر مسلم و پابرجاست خداوند در قرآن مجید مکرر می فرماید: «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید» (12). «کسی که عمل صالحی انجام دهد، سودش به خود او باز می گردد و هرکسی بد کند، به خویشتن بدی کرده است و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند» .

و هم چنین می فرماید: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها ...» (13). «اگر نیکی کنید به خودتان نیکی می کنید و اگر بدی کنید، بازهم به خودتان بد می کنید» .

این مساله که سود و زیان داشتن اعمال نیک و بد در پایان کار زندگی انسانها، امری مسلم است، خود دلیل است برای آدمی که مراحلی در پیش رو دارد که در هر حال نتیجه کار و رفتار خود را خواهد یافت و این معنا نشانگر این حقیقت است که بعد از مرگ روح آدمی در جهان، ماندگار است تا صحت گفتار الهی ظاهر و آشکار گردد .

پس بقای روح پس از مرگ امری مسلم است که امروزه از طرف دانشمندان علوم روحی و فلاسفه شرق و غرب مورد تایید قرار گرفته و بزرگان اسلام هم با دلائل روشن این امر را ثابت کرده و حکماء و عرفا مانند شیخ الرئیس و صدرالمتالهین و دیگران هرکدام در اثبات این، بحثهای مفصلی آورده اند که هیچ گونه شک و تردیدی برای اهل تحقیق باقی نمی گذارد (14).

در کتاب «روح، ماده، کائنات » نوشته دکتر «محسن فرشاد» پس از شرحی پیرامون این معنا که اطلاق کلمه «من » همان اشاره بر روح است، چنین می نویسد:

«هرجا که شخصیت اشخاص ارائه می شود و یا آن که کسی بخواهد اظهار وجود نماید، با تلفظ کلمه «من » وجود روحی خود را اثبات یعنی اشاره به شخصیت روحی خود می نماید .

پس اعتقاد به وجود یک روح مطلق که «من » است، و یک شکل «اتری » دارد، و کاملا از بدن «من » جدا است، در قرن نوزدهم قابل قبول نبوده اما امروزه بیشتر قابل قبول است . سابقا عقیده داشتند که روح در بعضی از قسمت های بدن قرار دارد مانند عضو صنوبری قلب یا مخچه، اما امروز پذیرفته اند که هر قسمتی از بدن یعنی تمام قسمت ها، به نحوی در زندگی همه قسمت های بدن که زندگی روحی را می سازند، مؤثر است . و «من » به اعتبار این قسمت ها و اندام ها باقی بوده و اگر آنها از بین بروند، آیا می توان گفت که باز روحی باقی خواهد ماند؟

برای پاسخ به این سؤال باید دید بعد از مرگ، از بدن ما چه چیزی باقی می ماند؟

اگر ذرات ما باقی می ماند علم فیزیک می گوید این ذرات دارای زندگی نامتناهی هستند . پس به این معنا می توان گفت که ماجرای روح در جهان کائنات ماجرای میلیاردها الکترونیکی است که این جهان را پر نموده و می توانند در این دستگاه چهار بعدی مخصوص، اطلاعات ذخیره نمایند و آنچنان این اطلاعات را برای امور خود بکار برده و ترکیب نمایند که پیشرفته ترین مغزهای ما را متحیر می سازد بنابراعتقاد فلاسفه فیزیک دانان، هر یک از سلولهای بدن ما دارای حدود صد میلیارد الکترون روحی است که حاصل «من » یا روح انسان است و سلولهای بدن ما طبیعتا به میلیاردها می رسد احتمالا همان قدر در بدن خود برای حمل در جهان الکترون داریم که در جهان کائنات ستاره و سیاره وجود دارد باز صنعت، ما را در برابر ارقام نجومی قرار داده است چه در سطح روح و چه در سطح ماده » (15). پس می توان این ادعا را دقیق دانست که جدائی روح از بدن موجب فنای او نخواهد بود و هرگاه فساد و تباهی بدن موجب فساد و از میان رفتن روح نباشد، از هیچ راه دیگری فساد و تباهی بر او راه نخواهد یافت .

بنابر گفته برخی از حکما، روح و سایر مجردات قابل هیچ گونه عدمی نیستند مگر عدم ذاتی و این که در قرآن مجید آمده است: «... کل شی هالک الا وجهه ...» (16) «همه چیز جز ذات (پاک) او فانی می شود» . در نزد اهل تحقیق این معنا حمل بر عدم ذاتی است (17). برخی از روان پژوهان چنین قائلند که چون روح از بدن مفارقت کند، پس به ذات خود قائم باشد و آزادی و استقلال خود را حفظ می نماید (18).

شاید این اشاره به این حقیقت باشد که چنین قائلند: چون روح جزئی افاضه شده از کل است و کل، فناپذیر نیست، لذا از این هت بقای روح ثابت است چنانکه در قرآن این آیه وارد شده است . . «... . و نفخت فیه من روحی ...» (19). «. . در او از روح خود دمیدم ... » . و برخی دیگر از مفسران بقای روح را این گونه معنی می کنند که هر چیزی که به نحوی با ذات پاک باریتعالی پیوند و ارتباطی داشته باشد از آن نظر فنا و هلاک برای او نیست (20)

پی نوشت:

1) علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن با روانشناسی جدید، ص 18، تالیف دکتر حسن احدی، و شکوه السادات جمالی، تاریخ نشر سال 1363، چاپ دوم .

2) آل عمران، 169 .

3) منبع قبل، به نقل از حنا الفاخوری و خلیل البحر، ص 71 .

4) آل عمران، 170 .

5) منشور جاوید، تالیف استاد جعفر سبحانی، ص 222 .

6) سوره غافر، 46 .

7) مجمع البیان، ج 7، ص 535 - تفسیر فخر رازی، ج 27، ص 73 - قرطبی، ج 8، ص 573 - المیزان، ج 17، ص 354 .

8) مجمع البیان، به نقل از صحیح بخاری و مسلم، ص 7 و 8 و ص 526 .

9) پیام قرآن، ج 7، ص 282 .

10) منشور جاوید، ص 22 و 223 .

11) نقل از کتاب حقیقت روح، دانشی اندک از علم الارواح، تالیف احمد زمردیان، ص 90 .

12) فصلت، 46 .

13) اسراء، 7 .

14) حقیقت روح دانشی اندک از علم الارواح، ص 91 و 92 .

15) منبع قبل، ص 92 و ...

16) قصص، 88 .

17) منبع قبل، ص 95 .

18) منبع قبل، ص 95 .

19) ص، 72 .

20) منبع قبل ، ص 95 .

ریلکس تراپی چیست و چگونه انجام دهیم ؟


آشنایی با ریلکس تراپی و فنون انجام صحیح آن

قبل از اینکه به آموزش  Relax  تراپی بپردازیم نکات زیر را یادآور می شویم :

آرامش حالتی است که شما احساس امنیت و رضایت می کنید و در وضعیت ثبات قرار می گیرید هدف ما رساندن شما به این وضعیت است البته به اراده خودتان و در زمانی که شما تعیین می کنید :

آیا می دانید که:
 
_ در آینده نزدیک آموزش علم Relax جهانی خواهد شد
_ آرامش یعنی شستشوی روانی از آلودگی های درونی
_ برای گریز از بیماری ها به آرامش رو آورید
_ آرامش خوراک روح است
_ در وضعیت آرامش ، بدن خود با تولید مواد شیمیایی ضایعات و جراحات خود را ترمیم خواهد کرد.
_ آرامش موجب درمان روح می شود و درمان روح موجب بهبودی جسم خواهد شد
_ برای خودسازی باید به آرامش روحی برسیم
_ کنترل روانی جسم و روح با آرامش
_ بدون کسب آرامش انسان از درون پوسیده و منحل می شود
_ بعد از رسیدن به آرامش روحی ، درد شیرین و گوارا و تسلی روح می شود
_ آرامش موجب افزایش قدرت خلاقیت و نوآوری می شود
_ مادر تمام درمان ها آرامش
_ بدون عشق و ایمان به معشوق ازلی و ابدی آرامش نهایی و واقعی کسب نمی شود
_ عشق برترین آرامش
_ خداوند منبع آرامش
_ آرامش زنجیرها و بندهای روانی را پاره می کند
_ زندگی با آرامش شیرین و لذت بخش  می شود
_ چند دقیقه Relax کاراتر از مصرف داروها و مواد شیمیایی است
_ شوخی و مزاح و خنده موجب نشاط و شادابی روح و روان و آرامش می شود
_ کنترل روانی جسم و روح با کسب آرامش میسّر می شود
_ Relax بیماران موجب تسریع در درمان می شود
_ آرامش کودکان موجب رشد روانی و افزایش بازده مفید آنها می شود
_ برای به کارگیری حداکثر بازده مفید باید با آرامش بر فشارها و استرس غلبه کرد
_ آرامش والدین موجب نشاط و شادابی کودکان می شود

فواید و عملکرد آرامش
_ به طور کلی آرامش هم از عواقب و عارضه های روان – تنی پیشگیری می کند و هم موجب بهبودی و رفع عارضه ها می شود و Relax علاوه بر تنظیم اتوماتیک جسم و روح ، باعث افزایش بازده مفید نیز می شود.
_ سلول های مغز بر اثر خستگی و کارکرد زیاد مواد زهرآلودی از خود تولید می کنند که باعث تخریب و فرسودگی آنها می شود و اختلالاتی در مغز به وجود می آید و در ضمن ناراحتی های راون – تنی را موجب می گردد که بر اثر آرامش سلول های تخریب شده ترمیم می شوند.
_ چند دقیقه Relax عمیق می تواند به سرعت خستگی جسمی و روحی را کاهش دهد در حالی که ممکن است یک خواب چند ساعته نتواند خستگی را کاهش بدهد و شخص بعد از بیداری باز هم احساس خستگی کند.
_ طی تحقیقات جدید ، آن تقسیم بندی که سابقاً برای غدد و اعصاب برای تولید هورمون ها و مواد شیمیایی انجام شده بود نمی تواند به شکل مجزا درست باشد زیرا اعضا می توانند مانند مغز تفکر داشته باشند و مغز می تواند مانند لوزالمعده به تولید انسولین بپردازد.
_DNA در زخم ها و کوفتگی ها و در نهایت در کل بدن موجب ترمیم سلول می شود. اطلاعات DNA ارثی و یا بر اثر تفکرات شخص ایجاد می شود. درهنگامی که بدن را در حالت Relax قرار می دهیم با ایجاد یک تعادل در کل بدن در جهت ترمیم و هماهنگی عمل کرده ایم. آرامش مختص مغز نیست بلکه در تمام عضلات و اندام ها می توان ایجاد آرامش نمود و در نتیجه در لحظه ای که در کل بدن ایجاد آرامش نموده ایم، علاوه بر تعادل و هماهنگی در یک عضو خاص ، هماهنگی و تعادلی بین آن عضو با کل بدن و ذهن ایجاد می شود.
_ بهترین تولید کننده داروهای آرام بخش، خواب آور، برطرف کننده درد، آنتی بیوتیک ها و … بدن است. بدن که مواد شیمیایی را به عنوان دارو ارسال می کند از شعور خاصی برخوردار است به طوری که میزان داروی تولید شده با مقدار مصرف هماهنگی دارد.
_ بدن مواد مخدری را برای ایجاد آرامش تولید می کند که اعتیادآور نیست ولی اگر با محرک های مکانیکی مانند: طب سوزنی ، تولید مواد مخدر را در بدن زیاد نماییم در شخص ایجاد اعتیاد می کند. پس ساخت این مواد باید تحت نظر شعور درونی باشد ؛ در ضمن اگر در وضعیت آرامش و یا تعادل روانی قرار بگیریم بدن به اندازه لازم مواد مخدر می سازد.
_ داروهایی که برای دلخوشی بیمار داده می شود مانند داروهای واقعی برای آرامش اثر می گذارند بخصوص این که داروی دلخوش کنک به عنوان یک داروی قوی در ایجاد آرامش معرفی شود.
 
فنون ریلاکس تراپی
۱- آرامش عضلانی
۲- آرامش تنفسی
۳- آرامش مغز
۴- دفع سموم روانی
۵- تخیلات ذهنی آرام بخش
۶- بیوفیدبک آرامش
۷- آرامش متعالی
۸- آرامش کاربردی

فنون ریلکس تراپی بیوفیدبک آرامش bio-feedback
 
 
بیوفیدبک حالتی است که شخص آگاهانه به حالت ها و احساسات قبلی خود برگشت می نماید تا بتواند احساسات خود را عمیقاً درک کند و آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد.
_ در مغز مراکزی وجود دارد که نسبت به احساسات برانگیخته می شود تا بتواند هماهنگی لازم را برای برقراری تعادل ایجاد کند . برای هماهنگی دقیق تر درون و برون این مراکز معکوس یا متضاد دارند که نسبت به احساسات متضاد برانگیخته می شود، مانند سیری، گرسنگی، خشم و شادی، سرما و گرما؛ مغز با توازن این دو مرکز، توازن و تعادل را ایجاد می کند.
_ برای توازن و تعادل روحی و جسمی باید بتوان این احساسات را به صورت ارادی و خود آگاهانه بیدار کرد و افزایش یکی از این دو حس متضاد به حالت توازن و آرامش روحی رسید.
_ برای بیداری احساسات باید در حافظه این احساسات را بایگانی و نگه داشت تا در صورت لزوم با بیداری یکی از دو حس متضاد بتوان حالات تعادل و آرامش را ایجاد کرد.
_ بعد از بیداری احساسات می توان احساسات خوشایند را تقویت و احساسات ناخوشایند را کمی تضعیف کرد تا احساس نشاط و آرامش دائمی برقرار شود.
_ برای بیداری احساسات و حالات روحی باید ابتدا چرخش آگاهی به احساسات فیزیکی و یا احساسات فعلی کرد. سپس مرحله به مرحله احساسات قلبی را بیدار کرده و آنها را در حافظه ذخیره کرده تا در صورت لزوم بتوان با دسترسی به حافظه احساسات مورد نظر را بیدار کرد.
_ گاه احساسات به صورت سمبلیک در ضمیر ناخودآگاه نقش می گیرند و برای کنترل این احساسات می توان به عمل خواسته یا نیت کردن احساسات سمبلیک را بیدار کرد و آنها را تحت کنترل در آورد.
_ بیوفیدبک در چهار مرحله است بعد از تسلط کامل در هر چهار مرحله می توان به سرعت احساسات را در هر موقعیت بیدار نموده و جسم و روح را تحت کنترل گرفت و نهایتاً به تعادل روحی و آرامش رسید.
_ برای کنترل بهتر احساسات متضاد باید به صورت تسلسلی و پشت سرهم بیدار شوند تا وجه التفاوت این دو حس بهتر درک شده و راحت تر بتوان آنها را بیدار و ایجاد توازن و تعادل روحی کرد.
_ تمرینات ابتدا باید با حوصله و دقیق سپس رفته رفته با سرعت بیشتر انجام شود و با تکرار تمرین می توان دو احساس متضاد را در حافظه حکاکی کرد و به سهولت آنها را به یاد آورد و کاملاً به شکل واقعی و حقیقی آنها را بیدار کرد.
_ با گسترش آگاهی بر احساسات واقعی و حتی کاذب می توان به کنترل شدیدتری رسید به طوری که اعمال خارق العاده را با کنترل ذهنی به انجام رساند و این است اسرار کار یوگیها

فنون ریلکس تراپی آرامش تنفسی
 

۱- عرفاً و اصولاً افراد آرام از تنفس عمیق ، و افراد مضطرب و هیجانی از تنفس تند، سطحی و کوتاه برخوردارند.
۲- تنفس تند و سطحی انرژی روانی را تقلیل می دهد و کارکرد طبیعی بدن را مختل می کند و تنش های حاصله را افزایش می دهد.
۳- چهار نوع روش تنفسی به ترتیب زیر است:
الف) تنفس شانه ای که شخص با بالا بردن شانه هایش عمل دم را انجام می دهد و در عمل باز دم شانه ها مجدداً پایین می آید، این تنفس در حالت هیجان زدگی پیش می آید.
ب) تنفس سینه ای: عضلات بین دنده ای با انقباض و انبساط، حجم تنفسی را کاهش یا افزایش می دهند و در افرادی که در حالت عادی به سر می برند رخ می دهد.
ج) تنفس شکمی : در این حالت شکم به جلو و عقب می رود و کسانی که در وضعیت آرامش به سر می برند این حالت را دارند.
د) تنفس سینه ای- شکمی: کسانی که از آرامش خیلی عمیق برخور دارند، از این تنفس برخوردارند در این تنفس هم تنفس شکمی و هم تنفس سینه ای وجود دارد.
۴- کمترین حجم تنفسی مربوط به تنفس شانه ای است که در مواقع اضطراب و هیجانات بروز می کند و بهترین نوع تنفس سینه ای- شکمی است که در حالت آرامش بروز می کند.
۵- برای کاهش اضطراب و هیجانات و دوری از هرگونه تنش باید خود را به تنفس سینه ای- شکمی عادت بدهیم و این تکنیک در کاهش هیجانات واقعاً معجزه می کند.
۶- برای کسب آرامش و اصلاح تنفس باید از هرگونه حرکت شانه ها به سمت بالا جلوگیری کرد و باعمل دم و بازدم، شکم به جلو و عقب برود و سینه فراخ شود.
 
۷- در حالت هیجان زدگی مقداری از هوای تنفسی در عمل بازدم کاملاً تخلیه نمی شود و در ریه باقی می ماند؛ یعنی عمل بازدم کوتاه و سطحی می شود. بنابراین برای کاهش هیجانات می توانید هوای تنفسی را با فشار تخلیه کنید که گاه در حالت عادی به شکل ”آه کشیدن” در می آید.
۸- در حالت خواب آلودگی، تنفس منظم و صدا دار از ته گلو شنیده می شود. این عمل عضلات را ریلکس می کند و شخص را آماده خواب می کند. می توان از همین تکنیک برای ریلکس عضلات استفاده کرد ولی باید مواظب باشیم که به خواب نرویم تا عضلات عمیق تر ریلکس شود.
۹- تنفس خنک کننده برای افراد عصبی و آتشین مزاج واقعاً معجزه می کند و حرارت و داغی آنها را می گیرد، که گاه افراد در وضعیت عصبی این عمل را به طور طبیعی انجام می دهند.
۱۰- حبس تنفس باعث می شود واحدهای مغزی در یک نقطه متمرکز شوند و همین امر باعث تمرکز فکر و نشاط و شادابی می شود.
۱۱- تخلیه تنش های حاصله، قوی ترین تکنیک ریلکس است ( که بدون استاد نمی توان این تکنیک را تمرین کرد ).
 

فنون ریلکس تراپی آرامش مغز
 
 

۱- کارهای فکری به طور وقفه ناپذیر و با هجوم افکار مزاحم، مغز را دائم در حالت تحریک نگه می دارد و اجازه استراحت به سلول های مغز نمی دهد. بنابراین تحریکات مداوم، سلول های مغز را خسته می کند و موجب تنش مغز می شود.
۲- تحریکات مداوم مغز موجب افزایش ضربان های الکتریکی مغز می شود . افزایش تحریکات مغز موجب افزایش تحریکات عصبی می شود و کل سیستم بدن را که شامل دستگاه اعصاب و غدد مترشحه است مختل می کند.
۳- برای آرامش مغز باید تحریکات یا ضربان های الکتریکی را کاهش داد تا به حالت مهار یا آرامش برسد؛ که به وسیله کاهش تحریکات، ارائه تحریکات یکنواخت، عمل شرطی کردن، افزایش تمرکز فکر و شناخت ساعت بیولوژیک می توان این امر را انجام داد.
۴- اگر قسمتی از مغز را مهار کنیم فعالیت حرکتی عضلات مربوطه کاهش پیدا می کند و عضلات کرخت و شل می شود و بالعکس، اگر مانع فعالیت حرکتی عضلات شویم و انقباض آنها را کاهش دهیم، قسمت مربوطه مغز مهار می شود.
۵- روند مهار تدریجی است که توسط سه مرکز در مغز و با تولید چهار هورمون انجام می گیرد و مهار هر قسمت مغز، ارتباط عصبی- عضلانی همان قسمت را به علت کاهش تحریکات عصبی با مغز قطع می کند. در نتیجه حرکات عضلات مربوطه کند و در نهایت کرخت و بی حس و ریلکس می شود.
۶- قسمت مرکزی مغز آخرین محلی است که مهار می شود. این قسمت معمولاً به عنوان یک بخش بیدار به صورت سلول های نگهبان عمل می کند و با کوچکترین تحریک به صورت شرطی، یا در مواقع خطر، قسمت های دیگر مغز را نیز از حالت مهار خارج و شخص را بیدار می کند.
۷- خواب پنج مرحله دارد که چهار مرحله مسئول ریلکس به نام خواب آرام یا کند ، و یک مرحله مسئول رویا به نام خواب سریع است. در خواب آرام ، مرحله به مرحله ضربان های الکتریکی کاهش پیدا می کند به طوری که در مرحله چهارم به یک ضربه در ثانیه می رسد و حالت ریلکس عمیق ایجاد می شود.
۸- خواب مرحله چهارم علاوه بر اینکه یک ریلکس عمیق ایجاد می کند باعث ترمیم ضایعات سلولی به صورت اتوماتیک در کل بدن می گردد و اثرات اعجاز آمیز درمانی دارد.
۹- هر دوره یا سیکل خواب حدوداً ۹۰ الی ۱۲۰ دقیقه است که ساعت بیولوژیک این دوره ها را تنظیم می کند. بنابراین برای یک خواب خوب و رضایت بخش، همزمان با اعلام زمان خواب از طرف ساعت بیولوژیک که با علائم کرختی و شل شدن و سنگینی و کندی حرکات مشخص می شود، باید بخوابیم و با تنظیم ساعت بیولوژیک با چند دوره خواب کامل بیدار شویم.
۱۰- با شناخت مکانیسم خواب و تولید امواج مغز می توانیم به شکل مصنوعی با کرخت و بی حس کردن و سنگینی عضلات خود، تا مرحله چهارم خواب پیش برویم و از یک خواب مصنوعی خوب برای کسب آرامش استفاده کنیم.
کلینیک های خواب درمانی با ارائه یک برنامه منظم، شخص را با روش های متفاوت به مدت طولانی به خواب می برند و در اثر مهار و ریلکس عمیق به مدت طولانی ، بیمار بهبودی و شفای خود را به دست می آورد.
۱۱- برای کسب آرامش باید با مکانیسم خواب آشنا شوید و با رعایت روش های خوابیدن و بیدار شدن ، خود را معالجه کنید زیرا خواب خوب علاوه بر ایجاد آرامش، با ترمیم سلول های آسیب دیده در جریان بیماری ها، موجب درمان می شود
 

فنون ریلکس تراپی دفع سموم روانی
 
 

۱- ورود خاطره تنش به ضمیر ناخود آگاه موجب می شود که تنش با روح و روان انسان عجین شود و همواره حتی بعد از حذف عامل استرس، باز شخص در حالت تنش و دور از هر گونه آرامش روانی قرار بگیرد.
۲- تراکم تنش از کام های وازده ( انسان آرزوها و کام های ناخوشایند را وا م یزند و به ضمیر ناخودآگاه می راندو این کام ها پیوسته در صدد یافتن راهی هستند که بتوانند از ناخودآگاهی به خودآگاهی آیند) است که موجب جریحه دار شدن روح و روان شده ؛ این تراکم تنش ”عقده” یا ”کمپلکس” نامیده می شود که موجب افزایش فشار روانی و برهم خوردن آرامش روحی می شود.
۳- ضمیر ناخود آگاه همواره در پی کامجویی ( دستیابی به خواسته های خود ) است و ضمیر خود آگاه مانع آن می شود ؛ که سرانجام با دخالت ضمیر خود آگاه برتر در امر قانون و مسائلِ وجدانی ، این سه نیرو در گیر کشمکش روانی و جنگ و ستیز قرار بگیرند و در نتیجه آرامش روانی دچار اختلال و شخص دچار تنش و بیماری های روان تنی شود.
۴- برای کسب آرامش روانی باید این سه نیرو باهم سازش کنند برای همین منظور احتیاج به مکانیسم های روانی است که این سه نیرو را راضی نگه دارد (مکانیسم های روانی فرایندهایی هستند که شخص را در مواجهه با مسائل بیرونی یاری می کنند).
۵- مکانیسم های روانی با شکل برتر و تکامل یافته تر، دست یابی به خواسته ها را به عرضه ظهور می رساند. این دست یابی به خواسته ها در مراحل ابتدایی، خود را در قالب های گوناگون نشان می دهد.هنرمند واکنش خود را از کام های وازده به شکل هنر در می آورد. هنر برترین روش ارضا کردن تمایلات سرکوفته است که به وسیله تصعید به اشکال گوناگون متجلی می شود.

 ۶- آرزوها و تمایلاتی که وجدان آ«ها را پذیرفته و در بیداری بدان توجه زیادی داشته ایم ولی نتوانسته ایم به آ«ها جامه عمل بپوشانیم، در عالم خواب به حقیقت می پیوندند ؛ بنابراین تجلی آرزوهای درونی در عالم رویا و خواب باعث آرامش درونی می شود.
۷- علاوه بر دستیابی به خواسته ها ، دردهای درونی با پوشش مبدل در قالب هنر و ادبیات و … به نمایش گذاشته می شود که خواهان درمان و التیام می باشد.
۸- هنرمند همچون یک روان پزشک ابتدا دردهای درونی را به نمایش می گذارد، سپس مرهمی برای دردها می شود و موجب تسکین و آرامش دردها و التیام زخم های روحی می گردد.
۹- هنرمند بعد از التیام زخم های روانی به تدریج باید از لذاید مادی و ابتدایی دور شود و در خط پیشرفت و تعالی قرار بگیرد و در قالب هنرش روح عرفانی و معنوی دمیده شود و منحصر به زمان و مکان و اشخاص نشود. همواره در سیر متعالی غرق آرامش عرفانی شود و التیام زخم های روحی خود را در آن مرحله جستجو کند.
۱۰- دو نوع هنر ارزشمند است:
الف) هنر پاتولوژیک با ارزش درمانی
ب) هنر رئالیست با ارزش فرهنگی و وسیله ای برای پالایش روانی.
۱۱- از نقاشی کودکان که نمونه ای از هنر پاتولوژیک است می توان به دردهای درونی آنها پی برد که چگونه و به چه صورت درگیر حالات روحی روانی هستند و برای التیام و تسکین دردهای خود در جستجوی چه مرهمی هستند.
۱۲- برای کسب آرامش یا باید امیال و آرزوها را مجدداً در خط تحقق یافتن انداخت و یا اینکه با درد دل کردن و برگشت به خاطرات گذشته و تجزیه و تحلیل دردها آنها را التیام داد.
۱۳- روانکاو سعی می کند با کنار زدن پرده آهنین خود آگاه و نیمه خود آگاه، به آرزوها و امیال نهانی بیمار دسترسی پیدا کند. بیمار با عنوان کردن دردهای درونی اش آنها را تخلیه کند و یا از درون بزداید و روح خود را با مجهز شدن به مکانیسم های روانی با یک شستشوی روانی از آلودگی ها پاک کند و با مجهز شدن به مکانیسم های روانی دیگر تمایل به پنهان کردن و سرکوبی آنها نشان ندهد.
۱۴- روانکاو با شناخت فرهنگ و اعتقادات و سمبل های روانی بیمارش به تجزیه و تحلیل حالات روحی وی می پردازد و به کمک هیپوآنالیز سریع تر به تفسیر خواب و رؤیاها که ممکن است به زبان سمبلیک عنوان شده باشد می پردازد و بعد با شگردی ماهرانه سه نیروی درونی بیمار را متحد می کند و او را به آرامش واقعی می رساند.
۱۵- روانکاو گاه با تجربه دوران های کودکی بیمار در حالت بهتر می تواند او را در مسیر دستیابی به آرزوهایش قرار بدهد و یا با استفاده از مکانیسم ها و تصعید کام ها (آرزوها وامیال نهانی ) ، او را در مسیر دستیابی به خواسته های متعالی قرار بدهد و در نهایت هدفش کسب آرامش بیمار است.
۱۶- نهایتاً کسب آرامش روحی و روانی : یعنی اتحاد سه نیروی ضمیر ناخود آگاه – خود آگاه – نیمه خود آگاه.

فنون ریلاکس تراپی تخیلات ذهنی آرام بخش
 
 

_ تصورات و تخیلات الگوهای ذهنی هستند که بر کنش و رفتار هر شخص اثر مستقیم دارد که حالات روحی، شخصیت و حساسیت هر فرد را در بر می گیرد.
_ الگوهای ذهنی ناهماهنگ شخص از خود نسبت به محیط می تواند حالات روحی او را دچار اختلال و شخص را حساس و شکننده کند و در اثر کمترین استرس دچار تنش و بیماری های روان – تنی شود.
_ یک تصور عمیق از الگوی ذهنی مناسب می تواند یک شخصیت برتر را با اعتماد به نفس و تسلط و مقاوم نمودن روح ، در اعماق وجودمان شکل بدهد. همواره شخص با یک دید برتر می تواند بر امور تسلط داشته باشد و این اعتماد به نفس موجب آرامش روانی شخص شود.
_ الگوهای ذهنی ایجاد شده در ذهن، بستگی به موقعیت اجتماعی و دگرگونی های محیطی و حتی وضع ظاهری و در نهایت تفسیر ما از زندگی دارد و خلق این الگوهای ذهنی در ارائه تنش و آرامش مؤثر است.
_ قوی ترین قوه ”مخیله” است زیرا بدون وقفه و ۲۴ ساعته حتی بدون حضور محرک کار می کند و اثرات عمیقی در نگرش و تفکر و حالات روحی ما دارد.
_ درد و درمان بستگی به امید و دید مثبت و منفی شخص دارد زیرا در دید منفی و ناامیدانه، حالات درد و بیماری ما تصوارت رنجوری بدن ملکه ذهن می شود و در دید مثبت شفا و سلامت و تندرستی ملکه ذهن می گردد.
_ ملکه ذهن مثبت یا منفی به اعماق درون نفوذ می کند و در آن صورت خواسته یا ناخواسته اعمال بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.
_ برای ورود الگوهای ذهنی به اعماق درون، باید در حالات خلسه و از خود بی خود شدن قرار گرفت و هر چقدر عمر خلسه بیشتر باشد الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون حکاکی می شود.
_ ارسال الگوهای ذهنی شدید در اعماق درون به دو صورت امکان پذیر است :
الف) طبیعی : مانند عشق، ایمان، ترس، دعاهای شبانه ، …
 ب) مصنوعی : فیکس چشمها، بی حسی عضلات، بی حرکتی بدن و …
_ برای کسب آرامش روحی بعد از ریلکس تن، باید به تخیلات و امیدها و آرزوها و خاطرات شیرین پرداخت تا روح ارضا شود. تصور زیارتگاه ها و اماکن مقدس به روح آرامش عمیق تری می دهد.
_ در تصورات و تخیلات دسترسی به غیرممکن ها روح را ارضا می کند و یک شخصیت برتر در بازسازی و تکامل روحی می شود و در نهایت موجب تقویت و آرامش روحی می گردد.
_ ”تصورات” می تواند یکی از قوی ترین اثرات آرامش را داشته باشد زیرا می توان در هر موقعیتی این تکنیک را به کار گرفت

فنون ریلاکس تراپی آرامش متعالی
 
 

_ کم و کیف انرژی روحی یا روانی موجود زنده نقش به سزایی در سرنوشت سلامتی و یا بیماری داشته به طوری که برای تعیین کیفیت سلامتی می توان از دستگاه مخصوص برای مشاهده اشعه یا هاله های نورانی اطراف موجود زنده استفاده کرد.
_ میزان قدرت انرژی و رنگ هاله می تواند نوع بیماری را مشخص کرده و حتی بیماری هایی که در آینده رخ خواهد داد و این که سیر بهبودی چگونه خواهد بود را نشان می دهد.
_ اثبات انرژی روانی و هاله های اطراف آن و ارتباط آن با نوع سلامتی و بیماری نشانگر آن است که بیماری روانی موجب بیماری جسم می شود. به همین منظور برای سلامت و بهبودی جسمی باید به سلامت و بهبودی روحی توجه شود.
_ برای سلامت و بهبودی روح باید به آرامش متعالی و عرفانی رو آورده و با تکیه به منبع آرامش که خداوند سبحان است موجب آرامش روح و تسلی خاطر شده و در نهایت موجب بهبودی بیماری جسمی می شود.
_ بهترین طبیب روح و مشوق ازلی و ابدی و بهترین درمان، عشق درمانی و بهترین دارو ذکر و دعاست به طوری که معالجه گراف روحی نیز معتقدند آنها وسیله ای بیش نیستند شفا و درمان از طرف خدا می آید.
_ برای کسب آرامش روحی به طور کلی دو عمل باید انجام داد: الف) تقویت قدرت روحی و روانی ب) دمیدن روح پاک برای هدایت قدرت روحی و روانی.
_ نفوذ شخصی علامت قدرت روحی و روانی است که گاه با آرامش ظاهر موجب تقویت روحی و اعتماد به نفس خود می شویم که این عمل اثر کوتاه مدت دارد که گاه با افزاش قدر واقعی با نفوذ کلام و قدرت رفتاری بر دیگران تسلط پیدا کرده و باعث افزایش اعتماد به نفس واقعی شده که اثر درازمدت را دارد و اگر هر دو با هم باشد بهتر است زیرا موجب آرامش روانی دائمی می شود.
_ انتقال آرامش به دو صورت میسر می شود. الف) ارادی: با ایجاد تمرکز فکر و دعا و … ب) غیر ارادی الگوهای مغزی و احساسات یکسان انتقال آرامش از طریق انرژی روانی انجام پذیر است و ربطی به بُعد مکان و زمان ندارد این انتقال از نوع روحانی و معنوی است.
_ بعد از سیر صعودی در تکامل انسانیت و قرب به خداوند رفته رفته انرژی روحی و روانی او در جهت صفات پسندیده و اخلاقی قوت می گیرد و در همین اثناء میزان انرژی و رنگ هاله به شکل بهتر تغییر پیدا می کند و به رنگ های آبی، سبز و سفید در می آید، به طوری که رنگ هاله علما و ائمه سفید است و موجب درخشش و روحانیت چهره آنها نیز می شود و با دور شدن از خداوند هاله سیاه شده و رنگ چهره نیز از حالت درخشندگی خارج شده و به تیرگی می گراید.
_ برترین قوه عشق پاک است، عشق آلودگی های درونی را می زداید و موجب تسکین روح شده و موجب پیوند با خدا گشته و با ایجاد وحدت آرامش اعجاز انگیزی تمام وجودمان را فرا می گیرد.
_ از دیدگاه عرفان درد به خودی خود معنا ندارد. درمان درد، درمان نفس بیمار است برای رسیدن به آرامش باید نفس بیمار خود را معالجه کنیم و از طرفی از هوی و هوس ها دور شویم وگرنه آرامش روحی میسر نخواهد شد باید از روح پلید دوری جویید و به روح پاک و مقدس عرفانی برسیم.
_ برای معالجه نفس بیمار باید هر دم مراقب حال و هوای خود باشیم تا افکار پلید نفوذ پیدا ننماید برای این منظور باید دائم ذکر بگوییم و به روح ملکوتی پیوند بخوریم و به آرامش حقیقی برسیم و برای مراقبه کلاسیک یا مدیتیشن می توانیم در محلی ساکت، راحت و صاف و کشیده بنشینم و خیلی آرام و موزون و کشیده ذکری را بر زبان جاری کنیم و بعد از دقایقی از یک احساس آرامش باید همیشه در هر حال مصلحت و مشیت خداوند را سر لوحه کارهایمان کرده و به آن رفتار کنیم

فنون ریلکس تراپی- آرامش عضلانی
 
 

۱- آرامش عضلانی
_ در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنس Tense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.
_ بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.
_ برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.
_ تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.
_ برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.
_ برای ریلکس می توان از تمرکز فکر بر روی عضلات استفاده کرد و آنها را شل و کرخت و بی حس کرد و با کنترل ذهنی تمام عضلات را از حالت تنس خارج نمود ؛  و از ریلکس تمرکزی می توان در تمام حالات و شرایط استفاده بهینه کرد.
_ وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.

_ مرحله لتارژی  یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.
_ بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.
_ در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.
_ در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.
_ یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.
_ برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی  با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.
_ دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.
_ حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.

فنون ریلاکس تراپی آرامش کاربردی
 
 

_ هدف از آرامش کاربردی به کارگیری تمام فنون ریلاکس در هنگام روبرو شدن با موقعیت های نابهنجار است. به طوری که اکثر افراد بعد از بهبودی و با قرار گرفتن در موقعیت های اضطراب زا مجدداً دچار تنش و بازگشت بیماری خود می شوند، بنابراین با به کارگیری آرامش کاربردی می توان خود را با جامعه هماهنگ کرد و به آرامش دائمی رسید.
_ به کار گیری فنون آرامش کاربردی در اشخاص متفاوت خواهد بود که بستگی به حساسیت های فردی و تنش های حاصله دارد. ولی به طور کلی فن به کارگیری مرحله به مرحله در شکل ساده شروع شده و به مراحل پیچیده ختم می شود.
_ برای درک چگونگی شروع و ادامه این تمرین باید ارزیابی دقیقی از خود داشته باشیم و حالات روحی خود را نسبت به موقعیت های متفاوت دسته بندی کرده و از شکل ساده تا پیچیده نمره گذاری کنیم و بعد از راحت ترین موقعیت شروع به مشکل ترین موقعیت پر تنش برای رفع حساسیت زدایی اقدام کنیم.
_ برای ارزشیابی باید حالات روحی فعلی و گذشته خود را با کمک گرفتن از دوستان مورد سنجش قرار داده و آنها را دقیق یادداشت کرده و بعد با حدس و گمان علل حالات روحی خود را مشخص کنیم.
_ بعد از ارزیابی باید سعی کنیم با ارائه منطق راه حل مناسبی برای معمای درونی پیدا کنیم و با تجزیه و تحلیل دقیق پنهان به علل بدست آمده پرداخته و با راه حل مناسب نهایت کار را در نظر بگیرم. این امر موجب آن می شود که ؟؟؟ پنهان از اعماق درون بیرون آمده و به خود آگاه برسد همین امر موجب تخلیه و آرامش روان می شود.
_ بعد از مشخص شدن نکات ضعف آنها را به راحتی پذیرفته و در جهت اصلاح آن اقدام کنید تا هم مجبور به سرکوب عواطف نشوید و هم با عقل و منطق در راه اصلاح آن بر آید.
_ برای کسب آرامش هم به نقاط ضعف خود توجه کنید و هم به نقاط ضعف دیگران با توجه به نقاط ضعف دیگران نقاط ضعف خود را بهتر پذیرفته و در نهایت موجب افزایش اعتماد به نفس خود خواهید شد یعنی مشاهده گر زوایای روحی خود و دیگران باشید و سعی کنید هم به خود و هم به دیگران کمک کنید.
_ قبل از اقدام به عمل و ارائه رفتار و کنش راحت و ریلاکس در عالم تخیلات رفتار خود را با دیگران تنظیم کنید و بعد با آمادگی روانی کامل کم کم برای اقدام به عمل آماده شوید.
_ برای موفقیت بیشتر در عمل و رفتارتان می توانید صحنه های خیالی را ایجاد کنید و یا به تصویر کشیدن دیگران در صحنه تخیلی اقدام به عمل کنید و با بازسازی صحنه تخیلی حالات و رفتار خود را دقیق تر تنظیم نمایید یعنی با خودتان تئاتر بازی کنید.
_ اگر در مرحله اقدام شکست خوردید و مجدداً دچار تنش شدید به مقدار کم و اندک موفقیت خود فکر کنید و از شکست به عنوان کسب تجربه یاد کنید و بعد از بازسازی صحنه مجدداً با آمادگی بیشتر اقدام نمایید و به موفقیت کامل فکر کنید.
_ هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و با شجاعت کامل اقدام کنید و بگذارید دیگران شاکی شوند و برای دفاع از خود تلاش کنید شما با راه حل منطقی و به شکل پسندیده اعمالتان را با شوخی و مزاح هماهنگ کرده تا به شکل مردم پسندانه جلوه کند.
_ در نهایت هر عملی را که می خواهید انجام بدهید و ظیفه خود را در عمل نیک و پسندیده بدانید و عاقبت و نتیجه کار را به خداوند رحمان واگذار کنید، زیرا خداوند مصلحت ما را بهتر از خودمان می داند

منبع : http://www.pezeshkan.org/?p=13010

غلبه بر هراس‌های بیهوده



یکتا فراهانی: همه ما در زندگی ترس‌هایی داریم؛ ترس از تصمیم‌گیری، ترس از اشتباه کردن، تغییر شغل، تنهایی، پیری و...
 

 شاید شما هم با بعضی از این ترس‌ها درگیر هستید و شاید هم از چیزهای دیگر می‌ترسید که دیگران آن را تجربه نکرده‌اند ولی بدانید که شما تنها نیستید؛ ترس در وجود همه ماست.

در واقع به نظر می‌رسد در جامعه امروز ما ترس، بیماری واگیرداری است که همه ما گرفتارش می‌شویم؛ ما هم از شروع می‌ترسیم و هم از پایان بیم داریم. هم از تغییر می‌ترسیم و هم از راکدماندن. هم از موفقیت می‌ترسیم و هم از شکست. هم از زندگی می‌ترسیم و هم از مرگ!

ولی ترس شما از هرچه باشد باید بیشتر با‌آن آشنا شوید تا بتوانید بر توانایی‌هایتان بیفزایید و از پس هر موقعیت به خوبی برآیید.

شاید تعجب کنید اگر بدانید که ناتوانی روبه‌رو شدن با هراس ممکن است مسئله‌ای روانی محسوب شود اما در اغلب موارد ابدا اینطور نیست. در واقع موضوع بیشتر مسئله‌ای آموزشی است و شما با آموزش دادن دوباره ذهن خود می‌توانید ترس را به عنوان حقیقتی در زندگی بپذیرید و آن را مانعی پیش روی موفقیت خود ندانید.

بسیاری از ما دوست دایم شرایط کنونی‌مان تغییر کند؛ اما از آن می‌ترسیم. البته تغییر، کار آسانی نیست. قالب‌ریزی زندگی به شکلی که خود می‌خواهید، نیازمند شجاعت است. انواع موانع بر سر راهتان ظاهر می‌شوند اما اینها نباید شما را دلسرد کنند.

از این لحظه به بعد هرگاه احساس هراس کردید، به خود یادآور شوید دلیلش این است که نسبت به خودتان احساس خوبی ندارید.

اغلب برای افراد این سوال پیش می‌آید که چرا اعتماد به نفس کمی دارند و برای شروع هر کار ترس به دلشان رخنه می‌کند؟ در واقع بعضی از ترس‌ها غریزی و سالم هستند و مانع از آن می‌شوند که به دردسر بیفتیم اما بقیه- یعنی آنهایی که مانع می‌شود به رشد و تعالی شخصی برسیم- بی‌تناسب و مخربند و شاید بتوان گفت ناشی از شرطی‌شدن‌های ما هستند.

آنچه مسلم است این است که مسئله اصلی خود هراس نیست؛ بلکه مهم، طرز برخورد ما با این ترس‌ها و هراس‌هاست. البته برای بعضی‌ها این موضوع مفهومی ندارد اما زندگی بسیاری را هم فلج می‌کند و از پا در می‌آورد.

گروه اول با ترس قدرتمندانه برخورد می‌کنند. و گروه دوم از موضع ضعف با آن روبه‌رو می‌شوند.

در واقع رمز برخورد موفق با هراس این است که خود را از موضع ضعف به موضع قدرت برسانید. به این ترتیب هراس، معنا و مفهوم خود را از دست می‌دهد.

در اینجا قدرت، قدرتی است که سبب می‌شود کمتر بر دیگران سلطه‌جویی کنید و رفتارتان ناشی از مهربانی و عطوفت باشد. این به معنای قدرت درک جهان، قدرت برخورد با موقعیت‌های زندگی و واکنش نشان دادن به آن، قدرت انجام دادن کارهایی که برای رشد و اعتلای شخص ضرورت دارد، قدرت ایجاد شادی و رضایت در زندگی، قدرت دست به کار شدن و قدرت دوست داشتن است.

بسیاری از کلمات نیز قدرت عمل را از شما سلب می‌کنند و در عوض باعث ترس بیشتر‌تان می‌شوند. یکی از این کلمات «نمی‌توانم» است. نمی‌توانم این مفهوم را می‌رساند که اختیاری در زندگی خود ندارید.

اما «نمی‌خواهم» به شکلی مفهوم امکان انتخاب را مطرح می‌کند. بنابراین از این به بعد نمی‌توانم را از فرهنگ لغات خود حذف کنید. هنگامی که به ذهن نیمه هشیار خود نمی‌توانم را پیام می‌دهید، آن را باور می‌کند و در لایه‌های زیرین خود ضبط می‌کند.

«مجبورم» هم جمله خوبی نیست و شما را در ردیف بازنده‌ها قرار می‌دهد و باز هم این مفهوم را تداعی می‌کند که در زندگی امکان انتخاب ندارید. اما «می‌توانم» قدرتمندتر است مثلا بگویید:«می‌توانم امروز به خانه دوستم بروم اما ترجیح می‌دهم به کارهای عقب‌افتاده‌ام رسیدگی کنم.» بدین ترتیب به جای الزام  در موقعیت انتخاب قرار می‌گیرید.

در واقع هر بار از «نمی‌توانم» و «مجبورم» استفاده می‌کنید، قدرت خود را کاهش می‌دهید و به ترس‌های خود می‌افزایید.

هنگامی در لغاتی که استفاده می‌کنید دقت بیشتری داشته باشید، می‌توانید با گسترش دادن منطقه امن خود، قدرت بیشتری به زندگی‌تان ببخشید.

ترس از تصمیم‌گیری

یکی از بزرگترین هراس‌هایی که مانع حرکت ما به جلو می‌شود، تصمیم گرفتن است، گاهی می‌توان گفت در واقع  تصمیم نگرفتن هم خود نوعی تصمیم‌گیری است!

موضوع اینجاست که همیشه به ما گفته‌اند:«مراقب باش! ممکن است تصمیم اشتباه بگیری.» حتی شنیدن این عبارت هم می‌تواند ما را بترساند از اینکه تصمیم اشتباه بگیریم و از چیزی محروم شویم؛ پول، دوستان، مقام، موقعیت شغلی یا هر چیزی که با تصمیم‌گیری درست می‌توانیم آن را به دست آوریم.

چیزی که با این موضوع در ارتباط نزدیک است، ترس از اشتباه کردن است. ما به دلیلی فکر می‌کنیم باید عالی و بی‌کم‌و‌کاست باشیم اما فراموش می‌کنیم که با اشتباه کردن هم می‌توانیم مطالبی بیاموزیم.

نیاز ما به کامل بودن و در اختیار گرفتن حوادث دست به‌دست هم می‌دهند تا از روبه‌رو شدن با مشکلات زندگی بترسیم.

اگر هراس از تصمیم‌گیری شامل حال شما هم می‌شود، شما تنها کاری که برای تغییر زندگی‌تان باید بکنید این است که نگرش خود را نسبت به آن تغییر دهید.

عامل مهم در تصمیم‌گیری درست، فکر کردن به نتایج و فرصت‌هاست. ممکن است برای شما قبول این واقعیت دشوار باشد که از دست دادن شغل، موقعیتی نیست که شما را با شکستی جدی مواجه کند اما ما همیشه فرصت‌های مناسب در زندگی را در رابطه با پول، مقام و موقعیت‌ شغلی و نشانه‌های آشکار موفقیت سنجیده‌ایم. اما این بار شما باید درباره فرصت‌های مطلوب زندگی به شکل کاملا متفاوتی بیندیشید. در واقع شما باید با ترس به گونه‌ای برخورد کنید تا مانع از آن نشود که نتوانید به اهداف مهم خود در زندگی برسید.

همیشه هنگام تصمیم‌گیری  به خودتان بگویید:«من حتما از عهده‌اش برمی‌آیم و راه درست را انتخاب می‌کنم.» بدین ترتیب اعتماد به نفس‌تان افزایش می‌یابد و می‌آموزید که به خود اعتماد کنید. بنابراین هراس‌های ما نیز به  میزان زیادی کاهش می‌یابد. در واقع  آگاهی از اینکه شما می‌توانید از عهده هر کاری برآیید، کلیدی است  که به کمک آن به خود اجازه می‌دهید دست به مخاطره بزنید.

شما قبل از تصمیم‌گیری می‌توانید به خودتان بگویید:«هر اتفاقی بیفتد من شکست نمی‌خورم. دنیا پر از فرصت‌های مطلوب است من برای یادگرفتن و آموزش بیشتر به دنبال فرصت‌های مطلوب هستم.» فکر نکنید که چه چیزی را ممکن است از دست بدهید؛ فکر کنید که چه چیزی را ممکن است به دست آورید.

هنگام تصمیم‌گیری سعی کنید ابتدا اولویت‌های خود را مشخص کنید. لازمه این کار این است که به ندای درون خود گوش فرا دهید. به خود فرصت فکر کردن بدهید و ببینید در زندگی خواهان چه چیزهایی هستید. برای اغلب ما رسیدن به این آگاهی بسیار دشوار است زیرا ما از کودکی این نگرش را یاد گرفته‌ایم که بهتر است مطابق خواسته‌های دیگران عمل کنیم. ما نمی‌دانیم که در واقع چه چیزهایی واقعا برای ما لذتبخش و شادآور است. از خود بپرسید در حال حاضر کدام مسیر  و کدام راه شما را به خواسته‌هایتان نزدیک‌تر می‌کند.

به این نکته هم توجه داشته باشید که اهداف‌تان دائم تغییر می‌کنند و به همین دلیل ضرورت دارد که پیوسته هدف‌های خود را مورد ارزیابی مجدد قرار دهید. تصمیمی که امروز می‌گیرید احتمالا همان تصمیمی نیست که 5سال دیگر خواهید گرفت اگر در مشخص کردن اهداف کلی خود با دشواری روبه‌رو هستید نگران نباشید. ممکن است لازم باشد بیشتر تجربه کنید تا اولویت‌ها برایتان مشخص شوند.

قبل از هر چیز بدانید که نباید زیاد سخت بگیرید. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که اغلب افراد خودشان و تصمیماتشان را خیلی جدی می‌گیرند. در این زمینه فراموش نکنید که هیچ چیز آن قدرها هم که فکر می‌کنید مهم نیست. اگر در نتیجه تصمیمی که می‌گیرید پولی از دست بدهید اشکالی ندارد. راه برخورد با پول از دست دادن را یاد می‌گیرید. اگر دوستی را از دست بدهید، دوست دیگری پیدا می‌کنید. اگر تصمیم به ازدواج گرفته‌اید، زندگی به طرز جدید را یاد می‌گیرید و... .

شما باید فکر کنید که همیشه مانند دانشجویی هستید که باید چیزهایی را بیاموزید. در واقع هر یک از این تجربیات درس‌های ارزشمندی هستند که باید بیاموزید. مطمئن باشید که هر مسیری را انتخاب کنید، درس‌های بخصوصی را یاد می‌‌گیرید. بنابراین سخت نگیرید. آنچه بر اثر تصمیم شما انتخاب شود، حتماچیزی است که شما از عهده انجام آن برخواهید آمد.
یکی از با ارزش‌ترین درس‌ها برای کاستن از هراس، پاسخ مثبت دادن به ندای هستی است. این به آن معناست که هر اتفاقی در زندگی برایتان می‌افتد، سرتان را به سمت پایین تکان دهید و به جای «نه» گفتن، بگویید:«آری».

اغلب وقتی می‌خواهیم در مسیر خاصی حرکت کنیم، حادثه‌ای غیر مترقبه همه چیز را تغییر می‌دهد. این حوادث غیر مترقبه یا امکان بروز آنها، زمینه ترس را در ما مساعد می‌کنند. در این زمان ممکن است بدترین اتفاقات را پیش‌بینی کنیم اما فراموش نکنیم که پاسخ مثبت دادن و به خود اعتماد کردن پادزهر هراس و ترس است. این به معنای دست کشیدن از مقاومت و اجازه دادن به امکان‌هایی است که دنیا در صورتی که به گونه‌ای دیگر به آن نگاه کنیم  در اختیار ما می‌گذارد؛ یعنی به خود استراحت و آرامش دهیم و به آرامی موقعیت را بررسی کنیم و در نتیجه از شدت ناراحتی و اضطراب خود بکاهیم.

اما «نه» گفتن به معنای قربانی بودن است؛ چگونه ممکن است این اتفاق برای من بیفتد؛  نه گفتن به معنای مسدود کردن، جنگیدن و مقاومت کردن در برابر فرصت‌های رشد و رسیدن به چالش و مبارزه است. «آری» گفتن ابزاری جادویی است که می‌توانیم از آن برای برخورد با شدیدترین هراس‌هایمان استفاده کنیم.

آری گفتن یعنی از جای برخیزید و براساس این باور که در هر موقعیتی می‌توانید هدف و معنا ایجاد کنید، کاری صورت دهید.

این کار به معنای استفاده از منابع به منظور رسیدن به راه‌های سالم و سازنده برای برخورد با موقعیت‌های دشوار است؛ به معنای با قدرت عمل کردن است، نه از روی ضعف واکنش نشان دادن.

به علاوه همیشه مترصد یافتن راه‌هایی باشید تا از هر تجربه‌ای ارزشی کسب کنید. از خود بپرسید:«از این تجربه چه چیزی می‌توانم بیاموزم؟ چگونه می‌توانم از این تجربه خود به شکل مثبت استفاده کنم؟ چگونه می‌توانم بر اثر این تجربه در موقعیت بهتری قرار گیرم؟» همین که قصد داشته باشید چیز مثبتی خلق کنید، خود‌به‌خود اتفاق مثبتی هم روی خواهد داد.
در واقع به این توجه نکنید که چه باید باشد، راه را برای ذهنتان باز گذارید، تا آنچه را نمی‌تواند پیش‌بینی کند، به وجود آورد.

اکنون اطلاعاتی به دست آوردیم که با توجه به‌ آنها بهتر می‌توانیم به قدرت برخورد با هراس‌هایمان دست یابیم اما بزرگترین مشکلی که ممکن است پیش روی شما قرار بگیرد، کم طاقتی و بی‌صبری است. توجه داشته باشید که نداشتن صبر و شکیبایی به گونه‌ای مجازات کردن خویشتن است و تنش، نارضایتی و هراس به وجود می‌آورد.

اغلب وقتی به دنبال تغییراتی برای بهتر شدن می‌رویم زود مأیوس می‌شویم و احساس می‌کنیم از تلاش‌هایمان چیزی حاصل نمی‌کنیم. این در حالی است که تغییراتی در ما به وجود می‌آید اما ما مدت‌ها بعد از آن آگاه می‌شویم.

در واقع ما بیش از هر چیز به اعتماد نیاز داریم؛ اعتماد به اینکه همه چیز به درستی اتفاق خواهد افتاد.

سعی کنید به زندگی آری بگویید، در آن شرکت کنید. حرکت کنید، عمل کنید و اقدامی صورت دهید. به خودتان و دیگران احساس تعهد داشته باشید. متعهد شوید و ترس را فراموش کنید و به آن بها ندهید.

www.msnbc.com

در مرگ عزیزان چگونه باید اندیشید؟

 

قدرت تطبیق با محیط چه اهمیتی دارد؟

سوال: یکی از علل نارضایتی بشر از زندگی و کار، امکان تطبیق او با محیط است. بررسی بیشتر در این موضوع اهمیت زیادی دارد.

چرا انسان ضعیف‌الجثه توانسته است بر کرة زمین حاکم مطلق و بلامنازع گردد و دایناسورهای قوی‌هیکل منقرض شدند؟ البته هرچند پاسخ این سوال {قدرت تفکر انسان} است، اما چه جنبه این قدرت تفکر بوده است؟ آیا {قدرت تطبیق انسان با محیط} بوده است! انسان تنها موجودی است که از قطب شمال و جنوب یخبندان مطلق تا صحراهای سوزان عربستان و جنگلهای آمازون و آسمانخراشهای نیویورک و اکنون کرة مریخ زندگی کند. قدرت تطبیق با محیط، انسان را اینچنین توانگر ساخته است. اگر ما انسانها این قدرت خود را بیشتر افزایش دهیم مسلمأ قدرتهای بیشتری را پیدا میکنیم. اگر من بتوانم در شرایطی که رئیسی دارم که در بسیاری از نظراتش با من متفاوت است، کار کنم و از کارم لذت ببرم، از کارم ناراضی نباشم، «آرزوی همراه با حسرت» از نداشتن کار مناسب دیگری نداشته باشم، درحضور دیگران مسائل کارم را بصورت مشکلات لاینحل نبینم و درنتیجه متناوبأ غر زدن و سایر گفتارها و رفتارهای ناشی از نارضایتی واضح من از کارم را انجام ندهم، باضافه از حضور رئیسم در برابرم، از دستور دادن او به من (که به نظر من دستوراتش اشتباه است) خشمگین، متنفر، افسرده نشوم. اگر من در هنگام کار به این اندیشه که: «چرا رئیسی بر من حاکمفرماست که افکار و نظراتش 100% برعکس من است» که متناوبأ به ذهن من وارد میشود چنین نتیجه‌گیری نکنم که من باید از محیط ناراضی باشم، فقط چنین نتیجه‌گیری کنم که تلاشم را برای اصلاح محیط انجام دهم، اگر من از اینکه چنین رئیسی خواسته‌های برحق من را عمل نمیکند، اگر من از اینکه این رئیس با من مودبانه صحبت نمیکند عصبانی نشوم، اگر من از اینکه قدرتی ندارم که او را از کار برکنار کنم غمگین نشوم، اگر من از وجود چنین رئیسی احساس سختی در زندگی، نکنم، اگر من متناوبأ به اینکه: «ایکاش میشد او از کار برکنار میشد» فکر نکنم، اگر من به چنین افکاری توجه نکنم و اندیشه نکنم و بلکه فقط به این موضوع فکر کنم که: «من تا زمانیکه موفق شوم طبق قانون و رضایت وجدانم این رئیس را که فکر میکنم - و نه مطمئن باشم!- {او رئیس مناسب و مفیدی باشد} از این کار برکنار کنم، چگونه با این رئیس کار کنم که به خواسته‌هایم برسم؟ و خودم ناراضی نباشم و همچنین او از من راضی باشد تا بتوانم کارم را بطور موفقی ادامه دهد. » و به مشکل بودن احتمالی کار کردن با او اهمیتی ندهم، اگر من به این موضوع فکر کنم: «من با او چه وجه مشترکی داریم تا در همین زمینه من رشد و ترقی کنم؟» اگر من به این موضوع فکر کنم: «در چه موضوعاتی نظر من و او یکسان است؟ و این وجوه را پیدا کنم» و آنها را تقویت کنم، اگر من چنین فکر کنم: هرچند من با او در بسیاری موضوعات با هم نظرات کاملأ مخالف و برعکسی داریم و اگر امکان قانونی و اخلاقی پیدا کنم تا او را از کار برکنار کنم از آن روشها تمام سعی خود را میکنم تا او برکنار شود، اما تا آن زمان و تا پیدا شدن آن {روشهای قانونی و اخلاقی برکنار کردن او}سعی در مبارزه با او نمیکنم، سعی در کارشکنی با او نمیکنم! زیرا کارشکنی سبب شکستن کار میشود! ارزش کار بیش از هر چیز است. «مبارزة من با او» در سازمان و اداره و جامعه ما تفرقه و تجزیه ایجاد میکند. سازمان و گروه و اداره ما ارزش بیشتری از آن یک فرد دارد. سلامت و قدرت و موفقیت سازمان و اداره و جامعه من ارزش بیشتری از آن یک فرد دارد. بخاطر نابودی یک فرد نباید سازمان و جامعه خودم را که دوست دارم ضربه بزنم.

اگر من اینگونه فکر کنم من بیشتر از پیش و حتی بیشتر از بسیاری از افرادیکه چنین توان و قدرتی را ندارند از طرز تفکر دایناسوری دور میشوم و به طرز تفکر انسان برتر و الگو نزدیک میشوم.
آیا کسی به ما آموخته است «در مرگ عزیزان چگونه باید اندیشید؟»

سوال: مرگ نزدیکان بشر همیشه استرس واضح و شدیدی برای بشر دارد درحالیکه آوزش چندانی در این موضوع نیاموخته‌ایم. با مطالعه این مطالب قدرت حل این مشکل و استرسی که همة ما بالاخره خواهیم داشت را پیدا خواهیم کرد.

از کودکی بیاد دارم اولین باری که انسانی از نزدیکانم مرد، والدین و بزرگانم در پاسخ این سوال من: «مرگ او چه اهمیتی در زندگی من دارد؟» این پاسخ را به من دادند: «اهمیتی ندارد و چندان مهم نیست و نگران نباش چون او به بهشت رفته است.» من نیز با خود قبل از اینکه به پاسخ آنان بیاندیشم که آنان چه پاسخی به من دادند در این تعجب بودم لابد مرگ آن فرد اهمیت فراوان و زیادی دارد زیرا که همگی و تمامی اطرافیانم در غم و اندوه شدیدی فرو رفته‌اند. این غم آنقدر بزرگ است که تاکنون شبیه آن را اصلأ نه تنها ندیده بودم بلکه حتی فکر نمی‌کردم که انسان ممکن است چنین حدی از غم و اندوه را تجربه کند! من که در تمامی آن دوران کودکی‌ام حدکثر ناراحتی و غمی را که تجربه کرده بودم اخم یا عصبانیت مادرم بود و فکر نمی‌کردم ممکن است بیش از این هم غم و اندوهی وجود داشته باشد!

اما عجیب‌تر اینکه در حالیکه این غم مردن آن انسان اینقدر بزرگ است که من تاکنون اصلأ ندیده بودم اما همة اطرافیانم می‌گویند که «اهمیتی ندارد و چندان مهم نیست و نگران نباش...» این تناقض را اصلأ نمی‌توانستم بفهمم چرا اینگونه است و کسی هم به من توضیحی نمی‌داد فقط تناقض عجیبی در سخنان بزرگانم می‌دیدم!

بهرحال مجبور بودم این تناقض را ببینم و وانمود کنم که تناقضی نیست زیرا که همه همین گونه وانمود میکردند و من فکر کردم من هم وظیفه دارم مانند همه در حالیکه میگویم مرگ انسانی مهم نیست و نباید ناراحت شد اما عملأ باید ناراحت و غمزده باشم و یاد گرفتم در مرگ انسانهای اطرافیانم و نیز بزرگان مانند رهبران اجتماعی و دینی همین گونه رفتار کنم: {در ظاهر و افکارم غم‌زده و افسرده باشم اما در کلام و سخن بگویم او به بهشت رفته و نباید ناراحت بود زیرا او بجای خوبی رفته است. مهمتر اینکه به این تناقض فکر نکنم!!} از یکسو همه تشویق میشوند که در مرگ آن بزرگ افسرده و غم‌زده باشیم و از این غم و اندوه توقع تقرب به خدا و رضایت بزرگان دین و نیز ثواب و اجر اخروی داشته باشم و سعی کنم در این مواقع هرچه بیشتر غم‌زده و افسرده باشم و به اطرافیانم تسلیت بگویم اما اگر کسی از من پرسید «آن انسانی که مرده است به کجا رفته و وضعیت او چگونه است؟» باید جواب دهم: «به بهشت یعنی بهترین مکان رفته است» اما از این تناقض حق ندارم هیچ تعجبی کنم زیرا اگر تعجب کنم و از کسی علت این تناقض را بپرسم آن فرد با خشم کنترل شده‌ای همراه با تعجب فراوان بجای پاسخ سوالم از من بپرسد: «این چه سوالی است که می‌پرسی!!» تا من کاملأ بفهمم حق پرسیدن چنین سوالی را نداشته‌ام و اگر باز هم چنین سوالی را بپرسم بتدریج از جامعه اطرافیانم ترد و دور خواهم شد و من برای اینکه از جامعة انسانی دور نشوم نباید به این سوال فکر کنم.

اکنون در بزرگسالی به این نتیجه رسیده‌ام من آزاد هستم هر آنچه بخواهم بیاندیشم و اگر می‌خواهم به علم نزدیک شوم باید خطر ترد شدن از جامعة انسانی را قبول کنم اما با توجه به اینکه اگر جامعة انسانی ارزشی دارد  فقط به علت وجود علم در جامعه است و جامعة انسانی بدون علم ارزشی ندارد و اصل علم است و نه جامعة انسانی.

اکنون که با آزادی به این سوال خود می‌اندیشم متوجه می‌شوم که علت آن تناقض در این بود که اطرافیانم برخلاف گفته‌هایشان نمی‌خواستند قبول کنند کسی که مرده است و به بهشت رفته است پس باید در جای خوبی باشد دیگر غم و اندوه خوردن چه معنی میدهد؟! همچنین همه افراد جامعه چنین وظیفة خود میدانند در زمان فوت انسانی باید غم‌زده باشیم و افسردگی یک وظیفة اخلاقی همه است و هرکسی که اینطور نباشد فرد بی‌رحم و خودخواهی قلمداد میشود و همه برای اینکه دیگران چنین فکری در مورد آنها نکنند خود را تا حداکثر ممکن غم‌زده نشان میدهند و برای اینکه بتوانند واقعأ غم‌زده باشند در افکار خودشان به غم و اندوه در مورد فرد متوفی فکر میکنند تا بتوانند در خودشان غم را ایجاد کنند. اتفاقأ این تکنیک «اندیشیدن به غم برای کسب ارزش اجتماعی» را خصوصأ در مورد بزرگان اجتماعی و مخصوصأ دینی به شدت انجام میدهند بطوریکه حتی توقع ثواب و اجر اخروی و رضایت خداوند هم خواهند داشت!

کسی به این موضوع نمی‌اندیشد که {چرا هر چه فردیکه دچار از دست دادن نزدیکانش شده فرد شهرنشین‌تر و تحصیل‌کرده‌تری باشد و بیشتر اهل مطالعه و علم باشد کمتر غم‌زده میشود و هرچه عامی‌تر و به بیسوادی نزدیکتر باشد در این شرایط غم‌زده و بی‌قرارتر میشود}؟

آیا ارتباطی بین «علم داشتن و غم زده نشدن» وجود دارد؟ آیا افرادیکه تحصیل‌کرده‌تر هستند بهتر تحمل از دست دادن نزدیکان را میکنند؟ آیا علم قدرت تحمل شرایط جدید اطرافمان را به ما میدهد؟

البته همه از ترس اینکه دیگران در مورد آنان چنین فکر نکنند که «فرد بی‌رحم است» وظیفه دارد در خودش ایجاد غمزدگی کند! این حقیقت را باید قبول کرد بزودی انسان خواهد توانست بر این ترس غلبه پیدا کند و بزودی دیگر انسانها چنین فکر قدیمی را ادامه نخواهند داد و همگی قبول خواهند کرد که غم‌زده بودن در زمان فوت اطرافیانمان فقط دلیل ناتوانی فرد در عادت دادن خود به شرایط جدید اطارفش است و اصلأ دلیل رقت قلب و خوش قلبی و آدم خوبی بودن فرد نیست همانطوریکه فردیکه در این شرایط معمولی و غیرافسرده باشد هم دلیل بی‌رحمی او نیست. اگر ما نخواهیم این حقیقت را قبول کنیم و همچنان تفکرات قدیمی را ادامه دهیم تاثیری در روند جریان تکامل بشر ایجاد نخواهد شد بلکه فقط خود را از حرکت تکاملی جامعة بشری دور و محروم خواهیم کرد. مسلمأ انسانهای قرن آینده این قدرت تفکر برتر را خواهند داشت که در شرایط فوت نزدیکانشان بسرعت خیلی بیشتری از ما خود را به شرایط جدید «فقدان نزدیکان خویش» عادت دهند بطوریکه دیگر هیچکس نه تنها در فوت عزیزش میتواند گریه‌ای نکند و افسردگی در وی ایجاد نشود بلکه اطرافیانشان هم چنین فکر نخواهند که «اگر فلان کس در مرگ فرزند یا والدینش یا.. غم‌زده و افسرده نیست دلیل بی‌رحمی و خودخواهی او است»

این تفکر قدیمی که در بین برخی شهرنشینان معمولی وجود دارد که «شهرنشینان ثروتمندتر اگر در فوت نزدیکانشان افسرده نیستند بعلت خودخواهی و از بین رفتن اتحاد و روابط خانوادگی است، مانند آن هم در بین روستائیان نسبت به شهرنشینان معمولی وجود دارد»

اگر ما بخواهیم در مسیر حرکت تکاملی بشریت حرکت کنیم باید این قدرت را کسب کنیم که هرچه سریعتر خود را با شرایط اطرافمان عادت دهیم تا بتوانیم با قدرت بیشتری به برنامه‌های زندگی خود ادامه دهیم و از بروز وقفه در حل مسائل زندگی‌مان جلوگیری کنیم. یکی از مهمترین این قدرتها عادت دادن خویش با فقدان عزیزانمان است بیش از همه مرگ فرزند و یا والدین و یا همسر یا رهبر دینی یا اجتماعی از مهمترین این موارد است که قطعأ برای همة ما در زندگی حتمأ رخ خواهد داد. ما اگر هرچه زودتر خود را آمادة این وضعیت که بزودی خواهد رسید نکنیم و در آن زمان دچار غم‌زدگی و افسردگی شویم فقط خودمان مقصر هستیم و هیچ ارتباطی به خداوند ندارد و اصلأ در عوض تحمل این غم و اندوهی که عاملش ناتوانی ما در عادت دادن خویش به شرایط جدید اطرافمان است، نباید از خداوند طلب اجر و پاداش کنیم و طلبکار او باشیم! مگر خداوند تعهدی کرده بود که پس از آنکه فرزندمان یا ... را به ما داد او را هرگز پس نخواهد گرفت یا اصلأ آیا حقی به ما داده است که در مورد محل و شرایط زندگی او ما حق اظهار نظر داریم؟! در حقیقت در آینده هر انسانی که از سن 14- 15 سالگی عبور کرد همزمان با دانستن اینکه

·         هر انسانی خواهد مرد و به جهان دیگر خواهد رفت از جمله نزدیکترین افراد او مانند فرزند و همسر و والدین و ..

·         نحوة فوت آن فرد هم تحت کنترل کسی بجز خداوند نیست (هرچند همگی مسئول هستیم اما تقریبأ کنترل چندانی نداریم).

وظیفه دارد این قدرت را کسب نماید:

1.        در زمان فوت و از دست دادن آن فرد خود را بسرعت به شرایط جدید فقدان فرد متوفی عادت دهد.

2.     از ظهور غم و افسردگی در جامعه خودداری کند. هر شهروند جامعه موظف است به ترویج تفکر شادی‌بخش و لذت عمومی جامعه نهایت همکاری را کند و فوت عزیزی مطلقأ دلیل موجهی برای گریستن و ایجاد غم و افسردگی در جامعه نبوده و کسی حتی به این بهانه حق ندارد موجبات کاهش شادی سایر انسانها شده و جامعة بشری را از حرکت تکاملی بطرف شادی و لذت بطرف غم و افسردگی تغییر جهت دهد.

3.     اگر او قبلأ به این مسئولیت خود عمل نکرده و خود را از «قدرت تطبیق با شرایط جدید اطرافش» محروم کرده ناشی از بی‌توجهی او به آیندة خود بوده است و حق ندارد از سایر انسانها توقع دلداری دادن و جلب همکاری آنان را در عادت دادن وی به شرایط جدید اطرافش را داشته باشد و اگر اطرافیانش تمایل چندانی به چنین دلداری دادن به نداشته باشند نباید آنان را افرادی خودخواه و سنگدل قلمداد کند، بلکه خودش فرد خودخواه و سنگدلی بوده است که در زمان حیات اطرافیانش و قبل از مردن آنها در زمانیکه هنوز فرصت کسب این قدرت را داشته است با بی‌توجهی به آینده خود و اطرافیانش و اتلاف وقت خود با کارهای کم‌ارزش دیگری از کسب چنین قدرتهای در اندیشه خود جلوگیری کرده  و اکنون از دیگران توقع دلداری دادن به او دارد.

این روش مانند فرد سیگاری است که پس از ابتلا به سرطانهای مختلف مثلأ ریه یا سکته قلبی از اطرافیانش توقع داشته باشد که هزینة درمان او را بپردازند و در طی زمان بستری او تا قبل از مرگش از او مراقبت و عیادت کنند و مانع احساس تنهائی او شوند. در غیراینصورت آنان را افرادی خودخواه و سنگدل و بی‌توجه به سایر انسانها و اطرافیانشان و بی‌مسئولیت قلمداد کرده و آنان را نفرین کرده تا آنان از ترس تصور اینکه مبادا آنان واقعأ افرادی خودخواه و بی‌مسئولیتی باشند، مجبور شوند به حمایت و کمک به آن فرد سیگاری مریض بپردازند یا مانند گدایانی که با احساسات مردم بازی کرده و از این راه برای خود درآمدی کسب میکنند هرچند عملأ افرادی که آگاهی کمتری دارند و بیشتر تحت تاثیر القائات محیط و نه تفکر و تصمیمات خودشان هستند به این گدایان کمک مادی میکنند.

اگر من در زمانیکه یکی از نزدیکانم فوت میکند توقع داشته باشم دیگران در مراسم سوگواری من و خانواده‌ام مرا کمک کنند  و  حداقل در این مراسم شرکت کنند و به من تسلیت بگویند. اگر من در اثر غمی که در من اثر فوت آن عزیز ایجاد شده است و افسرده شده‌ام و با پوشیدن لباس سیاه و اصلاح نکردن صورت و گذاشتن ریش توقع همدردی دیگران را دارم و چاپ تسلیت در روزنامه توسط همکارانم وظیفه انسانی آنان حساب میکنم. اگر من در این شرایط از روحانی مسجد توقع دلداری دادن دارم یا اخیرأ از روانشناس اطرافم توقع همدردی با خود دارم و اتلاف وقت آنان را با این کارهای کم‌ارزش وظیفة آنان تصور میکنم در حقیقت ناشی از عدم آموزش دادن خودم در تطبیق با شرایط جدید جامعه است. ناشی از این است که من توقع دارم همیشه اطرافم آنطور که خودم صلاح میدانم باشم! از جمله اطرافیان من حق مردن ندارند! چرا که من خودم را عادت نداده‌ام که در تغییر شرایط محیط اطرافم چگونه خودم را با شرایط جدید عادت دهم. حتمأ باید روحانی مسجد یا روانشناس نزدیکم وظیفه دارد به من دلداری دهد و همینطور سایر افراد فامیل و همکارانم در غیر اینصورت آنان را افرادی سنگدل و خودخواه تصور میکنم. {ناتوانی خودم را با تطبیق با شرایط جدید اطرافم} یک روند طبیعی میدانم و خودم را مسئول هیچ مسئولیت و وظیفه‌ای نمیدانم! خودم را مسئول نمیدانم در مورد شیوه تفکر درشرایط غیرمتعارف و نادر خودم را مسئول هیچ آموزشی نمیدانم! هیچ وظیفه‌ای ندارم در این شرایط آموزشی به خودم بدهم و کسب علم و دانش در این موارد بکنم. اما از طرف دیگر حق دارم در این شرایط از خداوند ناراضی باشم که چرا فرزندم یا همسرم یا والدینم را از من گرفته است؟ دلیلش هم این است که خداوند حق ندارد بدون اجازة من نزدیکانم را از من بگیرد! زیرا نزدیکانم متعلق به من هستند و شش دانگ وجود آنان به من تعلق دارد نه خداوند! هرچند میدانم چنین اتفاقی قطعأ رخ خواهد داد اما با نیاندیشیدن به زمانیکه چنین اتفاقی رخ خواهد داد و عادت ندادن خودم به آن حادثه عملأ سعی میکنم زمانیکه این اتفاق رخ داد تحملش برایم بسیار مشکل باشد و ناتوانی من سبب گردد در من غم و اندوه واضح و شدیدی ایجاد گردد. به عبارت دیگر با مظلوم‌نمائی سعی میکنم خداوند را در محضوریت اخلاقی قرار دهم به نوعی از این تصمیم خود در مورد مرگ نزدیکانم منصرف کنم! هرچند میدانم قاعدتأ خداوند هرگز تحت تاثیر چیزی از جمله اینکارها قرار نمیگیرد اما فکر میکنم ضرر ندارد شاید خداوند استثنائأ در مورد اطرافیان من تصمیمش عوض شود و از مردن آنان منصرف شود! هرچند میدانم این تفکر من سبب میشود چنین اندوه و غم بزرگی در خودم ایجاد شود و تصمیم خودم در ایجاد غم شدیدی در خودم عملأ سبب نارضایتی واضح من از خداوند شده و حتی اگر من یک فرد مذهبی باشم بازهم دلیل نمی‌شود از انجام چنین کارهای بچه‌گانه‌ای نسبت به خداوند منصرف شوم (به عبارت دیگر بنا به مقتضیات زمان مذهبی بودنم را به فراموشی می‌سپارم!) و همین نارضایتی من از خداوند سبب میشود به خودم حق بدهم به خداوند ناسزا و کلمات دون عظمت خداوند بیاندیشم یا بگویم اما از طرف دیگر کاملأ میدانم که من اصلأ نمی‌توانم با خداوند درگیر شوم و از عظمت او کاملأ میترسم مبادا با گفتن کلماتی که کاملأ معنی ناشکری و نارضایتی از او را دارد مستحق عذاب او شوم لذا فقط بطور غیرمستقیم اندیشه‌ها و گفتار نارضایتی از خداوند را بکار میبرم چون فکر میکنم خداوند متوجه این نارضایتی مخفیانه من نسبت به او نمیشود یا اگر میشود آن را می‌بخشد و عملی ضد من انجام نمیدهد.

چنین افکار بچه‌گانه و قدیمی که ناشی از نادانی بشر فعلی از جهان اطرافش است قطعأ در آیندة نزدیک متوقف خواهد شد و بشر آینده به گونة برتری خواهد اندیشید، بگونه‌ای که سبب ترقی و تکامل او شده و سبب تقرب وی به خداوند خواهد شد.


لبخند بزنیم؟


بشر عصر ما چنین آموخته است دلیلی نیست که دائمأ لبخند بزنیم پس باید دلیلی برای لبخند زدن باشد تا لبخند بزنیم. درنتیجه برای ما لبخند زدن دائم مشکل است. درحالی که پندی از آیندگان به ما رسیده است که:

هرچند لبخند زدن دائم برای ما آسان نیست اما سعی کنیم همیشه لبخند بزنیم، هرگاه متوجه شدیم که لبخند بر لب نداریم سعی کنیم لبخند بزنیم.برای لبخند زدن منتظر عامل خارجی نباشیم، منتظر خبر خوشی نباشیم بلکه برای ایجاد شادی در خودمان لبخند بزنیم، برای افزایش قدرت تفکرمان (با ایجاد شادی) لبخند بزنیم. همانطوریکه میدانیم قدرت تفکر تنها وجه افتراق و برتری بشر با سایر مخلوقات است پس برای اینکه این قدرت خود را تقویت کنیم لبخند بزنیم. اگر ما اینگونه عادت کرده"ایم که باید خبر خوشی بما برسد تا شاد شویم و لبخند بزنیم باید بدانیم نباید منتظر خبرهای خوش کوچک و ذره"بینی باشیم وقتی که خبر خوش عظیم دائمأ وجود دارد و ما را ترک نمیکند چرا منتظر خبرهای ذره"بینی باشیم؟ خبر خوش عظیم این است که «خداوند ما را خلق کرده است لذا امکان تکامل و ترقی و سعادت را به ما داده است سپس پیامبران را از ابتدای تاریخ تاکنون مکررأ به سمت ما فرستاده تا از امکان تکامل و سعادت خود مایوس نشویم و فریب شیطان که در ما ناامیدی و یاس و شکست القاء میکند نخوریم.» پیامبران اعم از پیامبران رسمی (مانند 5پیامبر اولی"العظم)و پیامبران غیررسمی مانند آنها که در ما ایجاد سعی و تلاش و شادی و اتحاد بین انسانها میکنند و ما را از تفرقه، سوءظن، دشمنی، غم، خودخواهی و سستی برحذر میدارند.

پس هرگاه متوجه شدیم لبخند بر لب نداریم تلاش کنیم برای سعادت خود و اطرافیانمان لبخند بزنیم و منتظر خبرهای خوش ذره"بینی نباشیم زیرا که خبر خوش عظیم همیشه هست.


منبع  : http://www.thought-way.com/viewer.php?id=38

چگونه می توانیم اتفاقات ناگهانی را بپذیریم

چگونه می توانیم اتفاقات ناگهانی را بپذیریم

چگونه می توان عزادار را حمایت کرد ؟

چگونه باید تسلیت بگوئیم ؟

 روانشناسی جدید پاسخ این سوالات ما را در این مقاله می دهد .

در حقیقت هر چه ما بهتر عزادار را بفهمیم و شرایط او را درک کنیم می توانیم به او کمک کنیم.

درد و رنج از دست دادن یک شخص عزیز روز بروز و به مرور زمان گاهش می یابد فرد عزادار احتیاج به زمان دارد تا خودش را از نظر روحی از شخص فوت شده جدا کند. او مدتی وقت لازم دارد که خودش را با شرایط جدید مانوس کند و شاید هم در اثر این اتفاق علائق جدیدی در شخص زنده شود واگر همه چیز به خوبی پیش رود یک تا دو سال طول می کشد که فرد حالت عادی پیدا کند و تازه بعد از این مدت هم چند وقت یک دفعه دو باره همه چیز ها به خاطر شخص می آید و او را گاهی در افسردگی عمیقی فرو می برد .

کسی که شخص عزادار را همراهی می کند باید خیلی دقت کند که هر وقت شخص عزادار در یک مرحله توقف کرد، او را کمک کند که به مرحله بعدی برود او نباید در یک مرحله توقف طولانی داشته باشد و گرنه شخص قادر نخواهد بود خودش را از عزیز فوت شده جدا کند و همین باعث می شود که بطور بیمار گونه ای عزادار بماند.

تجزیه و تحلیل کننده گان روانی مثل دیوید فولکومر (1) والیزابت کوبلر-راس(2) و یوریک اشپیگل (3) که بعد از زیگموند فروید آمده اند هم تغییری در تئوری روانشناسی عزاداری و چگونگی همراهی با عزادار را ندیده اند . تحقیقات جدید هم تئوری قدیمی را تائید می کند .

نتیجه جدیدترین تحقیقات در مورد تئوری عزاداری اینستکه انسانها همانطور که دارای شخصیت های متفاوتی می باشند نحوه عزاداری آنها و طول زمانی عزاداری آنها هم متفاوت می باشد .

مثلاً خانم یا آقای X  هرگز از یادشان نمی رود روزی را که دکتر به آنها گفته بود همسر تان  یا فرزند تان  فوت کرده آنها تمام اتفاقات کوچک آن روز را در حافظه دارند ، حتی آن چیز هائی را که دیگران به زبان آورده اند.

اما چطور می شود باور کرد چنین فردی هنوز مدتی از فوت همسرش نگذشته تصمیم به ازدواج مجدد می گیرد . به قول عامه هنوز خاک خدا بیا مرز خشک نشده او چنین تصمیمی می گیرد .

همین نشانه تفاوت افراد است ، این فرد با حواس کاملاً جمع زندگی جدیدش را برنامه ریزی می کند ، ولی از طرف دیگر هر دفعه موردی پیش می آید او به زبان می آورد که زندگی او هرگز مثل قبل نخواهد بود و چقدر به همسرش فکر می کند و جای او را همیشه در کنارش خالی احساس می کند .

به همین دلیل و بر اساس واکنش های متفاوت انسانها در مقابل از دست دادن عزیزشان ، هرگز نمی توان و نباید ادعا کرد که همه شبیه هم عزاداری می کنند و چه مدت عزاداری آنها در واقع طول می کشد . در اصطلاح علمی این تفاوتها را  دیورزیتیت (4) می نامند این لغت ریشه لاتین دارد و معنی آنها متفاوت می باشد.

عزاداری چیست، و چگونه می توان در مورد آن تحقیق کرد ؟

عزاداری واکنش طبیعی انسان در مقابل از دست دادن چیزی یا شخصی با ارزش می باشد .

تحقیقات در مورد عزاداری در واقع بررسی واکنش های متفاوت افراد در مقابل از دست دادن

چیزی یا کسی است ،وچرا اصلاْ ما عزاداری می کنیم.

1-David Fulcomer      2- Elisabeth Küble - Ross     3- Yorick Spiegel

 4- Diversität                                                                                           

برای فهمیدن عزاداری ما باید اول علت آنرا بفهمیم .زیگموند فروید معتقد بود : "آدم عزاداری می کند چون کسی را  که از دست داده بطریقی به زندگی او وصل بوده  او کسی را که بسیار دوست داشته از دست داده ، یعنی علت آن عزاداری عشق و محبت می باشد .

سایر روانشناسان معتقدند آدم عزاداری می کند، برای از دست دادن محبت  ، وابستگی ، حمایت و شخصیت اجتماعی شخصی که فوت شده است .

بیشتر ما تجربه کرده ایم که آدم همیشه چون عزیزی را از دست داده عزاداری نمی کند گاهی ما برای کسانی عزاداری می کنیم که اصلاً ارزش عزاداری را ندارند، در این حالت آدم برای آنچه که از دست داده عزاداری نمی کند بلکه عزاداری او بخاطر چیز هائی است که او آرزویش را داشته ولی هرگز بدست نیاورده، وبا مرگ آن شخص دیگر هرگز شانس اینکه شاید یکروز او عوض شود را آدم از دست می دهد.

زیگموند فروید  هدف عزاداری را جهت جدا شدن بستگی اطرافیان با فرد فوت شده می داند ، او معتقد بود شخص باید مراحل عزاداری را پشت سر بگذارد تا بتواند به زندگی خودش ادامه دهد، مثلاً یکی که همسرش را از دست داده ، مجدّداً بتواند ازدواج کند.

برای هر شخص عزادار تصور اینکه شخصی که فوت کرده در کجا هست یک تصور واقعی است ، البته این بستگی به اعتقادات افراد دارد یکی فکر می کند که عزیز او پیش خدا رفته و در آسمان است .در مرحله اول این تصور که شخص فوت شده راحت است به نزدیکان او آرامش می دهد . در مرحله دوم معنی خاطرات شخص فوت شده و آنچه که او بجا گذاشته برای اطرافیان باید مشخص شود که همه اینها در مراحل عزاداری به مرور مشخص می شود، البته باید اضافه کرد که اعتقادات مذهبی کمک بزرگی برای افراد عزادار می باشد و ضمناً آنطور که همه تصور می کنند عزاداری برای همه افراد مراحل مشابه ندارد .بسیاری از افراد بعد از فوت یکی از نزدیکان شان  دچار ترس و وحشت می شوند ، بعضی افراد بعد از فوت همسرشان فوری بدنبال جانشین می گردنند، دیگری دچار هیجان شدیدی می شود ونمی تواند آرام بنشیند ویکی دیگر احساس می کند که فلج شده و گروهی هم دچار افسردگی می شوند و تعدادی حتی دست به خودکشی می زنند وعده ای هم پناه به الکل یا مواد مخدر و قرص های آرام بخش می برند همه آنها با این وسایل سعی می کنند که فراموش کنند.

عده ای از عزاداران دچار ناراحتی های قلبی و تنفسی یا سایر بیماریها می شوند و بعضی از غصه لاغر می شوند وبر عکس عده ای از غصه چاق می شوند ، تعدادی از افراد در چنین شرایطی خیلی قوی تر از قبل می شوند و اعتماد بنفس جدیدی می یابند . چند تائی هم سعی می کنند بیشتر سفر کنند و بعضی دیگر از سفر کردن متنفّر می شوند . عده ای سعی می کنند عکسهای قدیمی را دوباره در آلبوم جدیدی به چسبانند .بعضی ها هم سعی می کنند کلّاً همه زندگیشان را تغییر دهند ، تعدادی هم در این شرایط استعداد های جدیدی در خود می یابند ، عده ای هم سعی می کنند وقتشان را صرف کار های خیریه بکنند .

 خلاصه افراد عزادار واکنش های متفاوتی جسمی ، روحی و رفتاری از خود نشان می دهند بعضی ها همه این واکنشها را با هم تجربه می کنند و گروهی هم با فواصل متفاوت آنها را تجربه می کنند.

تحقیقات جدید نشان می دهد دیگر نمی توان یک مدل خاص برای عزاداری عنوان کرد زیرا چنین مدلی وجود ندارد و به همین دلیل هم تشخیص تفاوت عزاداری نرمال و عزاداری بیمارگونه مشکل می شود .

روانشناسان مراحل عزاداری را 6 مرحله می دانند ، ولی آنها معتقدند که بعلت واکنش های متفاوت افراد نمی توان انتظار داشت که همه مراحل به ترتیب اتفاق بیافتد ، بعضی از عزاداران این عزاداری را از یک طرف به عنوان شانس و از طرفی دیگر یک مشکل می بینند ، مثلاً والدینی که فرزندی را از دست می دهند می توانند همدیگر را در عزاداری کمک کنند و بیشتر بهم نزدیک شوند ولی از طرف دیگر ممکن است بعلت تفاوتهای عزاداری هیچ کمکی به همدیگر نتوانند بکنند و بیشتر از هم فاصله بگیرند .

خواهر و برادر می توانند در عزاداری والدین به یکدیگر کمک کنند وروابطشان بهتر شود ولی در بعضی مواقع بر عکس بعلت تفاوت عزاداری شان  با هم اختلاف پیدا می کنند و بین شان  فاصله بیشتری بو جود می آید.

قبلاً آدم انتظار داشت که بعد از یک تا دو سال دوره عزاداری پایان بیابد در حالیکه حالا محققین می گویند : " عزاداری گاهی 3 تا 5 سال و بعضی مواقع بیشتر طول می کشد و گاهی ممکن است شخص برای تمام عمرش عزادار بماند و نتواند وابستگی خود را فراموش کند ولی به نحوی زندگی خود را موفقیت آمیز ادامه دهد ولی همیشه بگوید ( هیچوقت مثل گذشته نمی شود) عزاداری بیماری نیست و شخص عزادار بیمار نیست ، ولی آمادگی زیادی برای ابتلا به بیماری دارد."

شخص عزادار یک بار سنگینی روی دوش خود احساس می کند وبه همین دلیل احتیاج به انرژی فراوانی دارد او چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی ضعیف می شود و برای ابتلا به بیماری آمادگی  دارد و احتمال زیادی می رود که او دچار افسردگی یا بیماری های روان تنی بشود.

حدود 25 تا 30 در صد اشخاص عزادار دچار افسردگی و ترس می شوند . در  بسیاری از موارد شخص دچار بیماریهای متفاوت روان تنی می شود که او را حتی از پا در می آورد ، در بیشتر مواقع این افراد دچار ناراحتی های قلبی می شوند ،که در بعضی موارد باعث مرگ شخص عزادار شده . در اصطلاح عامیانه می گویند قلب شخص در عزاداری عزیز ش چنان شکست که باعث مرگش شد.

آمار نشان می دهد که در شش ماهه اول عزاداری  300 در صد ریسک فوت شخص عزادار   بالا می رود،  و ریسک خودکشی این افراد تا 500 در صد افزایش می یابد .

تمام این آمار و مشکلات نشان می دهد چقدر حمایت و مراقبت اطرافیان از شخص عزادار مهم و حیاتی است .

در اولین مرحله باید به شخص عزادار کمک کرد که او واقعیت را بپذیرد . برای این کار بهترین جا محلی است که مرگ در آنجا اتفاق افتاده ، آنجائی  است که شخص عزادار مرده را دیده ، بوی او را احساس کرده و صدایش را شنیده ، به همین دلیل است که روانشناسان معتقدند همراه شخص فوت شده رفتن و به خاک سپردن و خداحافظی کردن از او خیلی به عزادار در پذیرش واقعیت کمک می کند .

در حقیقت با مرگ یک عزیز فرد عزادار راه سختی را در پیش دارد او باید یاد بگیرد که خودش را با تغیرات محیطی و کمبود های عاطفی تطبیق دهد و جای خالی که در زندگیش بو جود آمده قبول کند و به زندگی خود نظم بدهد. بنابراین حتی عزاداری هم بستگی به میزان قدرت یادگیری فرد عزادار دارد .

در مورد مراحل عزاداری اولین مرحله شوکی است که شخص عزادار با شنیدن این خبر دچار آن می شود . در این مرحله شخص عزادار احساس گیجی وبی حسی می کند و قادر به گفتگو نمی باشد ، به همین دلیل همراهی و حمایت دائمی باید بعد از مرحله شوک آغاز شود . این مرحله 4 تا

6هفته بعد از خاک سپاری بطول می انجامد .

تحقیقات علمی در این زمینه نشان می دهند که مثلاً در آلمان 76 در صد و در آمریکا 92 در صد از اشخاص عزادار که مورد پرسش قرار گرفتند ، معتقد بودند که بدترین وسخت ترین حالت روحی را قبل از خاک سپاری تجربه کرده اند ، با همه سختی این مرحله  اکثر روانشناسان معتقدند که شرکت در مراسم خاک سپاری و خداحافظی از شخص فوت شده یکی از مهمترین لحظات عزاداری است و شرایط و حالات روانی بعدی شخص عزادار بستگی شدیدی به این مرحله دارد . بنابراین باید این مراسم کامل و درست ودر شان خانواده بر گذار شود.

وظایف همراه عزادار

1-    کمک به پذیرش واقعیت

2-    شخص عزادار را باید در نحوه عزاداری آزاد گذاشت .

3-    تائید کردن شخص عزادار .

4-    حمایت و پشتیبانی اولیه .

5-    شنونده خوبی باشید و شخص عزادار را تشویق کنید که در مورد خاطرات گذشته خودش حرف بزند.

6-    خطر را تشخیص دهید وسعی کنید امکانات جدیدی در اختیار عزادار بگذارید .

۱- پذیرش واقعیت  Realization

     پذیرفتن مرگ اولین قدم و مهمترین قدم می باشد ، بنابراین باید به شخص اجازه داده شود در بیمارستان یا کلاً در محلی که شخص فوت کرده ، او را مجدداً ببیند و بطوری که مایل است از شخص فوت شده خداحافظی کند حتی اگر مایل باشد که دستش را بگیرد یا بغلش کند باید به او اجازه داده شود که به هر نحوی که می خواهد خداحافظی کند باید او احساس کند که شخص واقعاً دیگر روح در بدن ندارد .

دکتر یا هر کسی که می خواهد خبر را بدهد نباید در لفافه حرف بزند بلکه باید مستقیم و درست بگوید که مثلاً آقای یا خانم  X فوت کرده ، چون همین شنیدن واقعیت به شخص عزادار در مراحل بعدی کمک می کند که او واقعیت را زودتر بپذیرد .

۲- شخص عزادار را باید در نحوه عزاداری آزاد گذاشت .

هر چه شخص عزادار سریعتر واکنش نشان بدهد برایش بهتر خواهد بود . بعضی از عزاداران مایل نیستند در جمع واکنش نشان دهند ، این اشخاص احتیاج دارند که به تنهائی عزاداری کنند بنابراین باید برای آنها امکانات لازم را فراهم کرد . اگر شخص عزادار ترجیح می دهد حرف بزند باید فقط گوش کرد و به او اجازه داد دلش را خالی کند ، هرگز نباید از نحوه عزاداری  او انتقاد کرد و نباید بار غم شخص عزادار را با حرفهای نامناسب سنگین تر کرد و نباید شخص عزادار را وادار به حرف زدن کرد . همراهان نباید خودشان را بیشتر از عزادار ناراحت نشان دهند ، زیرا این توهین به شخص عزادار است.

۳- تائید کردن شخص عزادار .

احترام گذاشتن به شخص فوت شده چه از نظر اجتماعی و چه از نظر خانوادگی در حقیقت احترام به بازماندگان می باشد . اگر شخص فوت شده یک شخصیت اجتماعی بوده شرکت کسانی که با او تماس داشتند در مراسم عزاداری نشان دهنده تائید آنها در کمبود شخص فوت شده و احترام گذاری به او و بازماندگان او است . حتی اگر شخص فوت شده شخصیت اجتماعی هم نبوده باز هم باید بخاطر بازماندگان شخص فوت شده افراد در مراسم سوگواری شرکت کنند و به این طریق کمبود شخص فوت شده را نشان دهند. در این حالت برای اعضاء خانواده این تائید یک دلگرمی و آرامش می باشد.

۴-حمایت و پشتیبانی اولیه

بازماندگان شخص فوت شده به دو طرف کشیده می شوند ، از یک طرف به سوی مرگ و از سوی دیگر به سوی زندگی . همراهی کردن شخص فوت شده در آخرین لحظات دیدن او در قبر بازگشتن به خانه و دیدن جای خالی عزیز از دست رفته همه اینها بازگشت به زندگی را برای شخص عزادار سخت می کند . هر قدمی در اجتماع یا در حقیقت در دنیای زنده ها شخص را قدم به قدم از شخص فوت شده دور می کند . هر قدمی که شخص عزادار برای اولین بار بر می دارد بنظرش سخت و غیر ممکن می آید، مثلاً گذراندن اولین عید یا اولین جشن تولد که او به تنهائی شرکت کند ، خصوصاً در این شرایط شخص به حمایت زیادی نیاز دارد ، این زمانها ست  که همراهان باید سعی کنند، مثلاً آخر هفته ها حتماً سری به عزادار بزنند و متوجه باشند که آیا او آمادگی دارد لباس عز اداریش را عوض کند در این صورت سعی کنند امکانات لازم را برایش فراهم کنند.

حمایت زن یا مردی که همسرش را از دست داده خیلی اهمیت دارد ، شخص همراه باید خیلی صبور باشد او باید بیشتر گوش کند و کمتر حرف بزند .بیشتر عزاداران در این حالت فکر می کنند چون همسرشان یا عزیز شان فوت کرده آنها دیگر اجازه ندارند  زندگی عادی داشته باشند و اگر فکرش را هم بکنند وجدان شان ناراحت می شود و احساس شرم می کنند، در این حالت خیلی مهم است که اطرافیان به عزادار کمک کنند که او بفهمد که اگر او زندگی خودش را ادامه دهد خیانت محسوب نمی شود و به هیچ وجه به شخص فوت شده بی احترامی نخواهد بود .

متاسفانه در خیلی از فرهنگها وقتی همسر می میرد در حقیقت هر دو را به خاک می سپارند ، در این نوع جوامع مسئولیت همراهان خیلی مهم است که به عزادار دلگرمی بدهند واو را در ورود مجدد به اجتماع و زندگی کمک کنند .

۵- شنونده خوبی باشید و شخص عزادار را تشویق کنید که در مورد خاطر اتش حرف بزند .

اطرافیان گاهی متوجه نیستند که باید به عزادار اجازه بدهند خاطر اتش را بیان کند ،  آنها تصور

می کنند اگر عزادار بیشتر در مورد خاطر اتش حرف بزند بیشتر رنج می کشد ، در حالیکه این تصور کاملاً غلط است . اطرافیان باید هر چه شخص عزادار تعریف می کند گوش کنند وحتی اگر ماجرائی را برای صدمین بار تکرار کند . زیرا این خاطرات مطمئنا مشابه نیستند زیرا عزادار هر دفعه ماجرا را از یک جهت جدیدی تعریف می کند .

متخصصین معتقدند : مهمترین مرحله عزاداری تعریف بیوگرافی شخص فوت شده می باشد ، این تعریف ها به عزادار در تحمل کمبود وجودی شخص فوت شده کمک می کند . آنچه که در این مرحله خیلی مهم می باشد، اینستکه شخص عزادار با تعریف زندگی و خاطرا تش در ارتباط با شخص فوت شده در حقیقت در باره زندگی خودش حرف می زند که به نحوی به هم وابسته بودند و حالا باید جدا شوند .

در این مرحله سئوالات زیر پیش می آید .

-  تو برای ما کی بودی؟   - چه از تو برای ما به جا مانده ؟ -  ما برای تو چه ارزشی داشتیم ؟

- ما با هم چه بودیم ؟   -  وحالا بدون تو چه هستیم ؟   - بدون تو چگونه باید زندگی کرد؟

۶-    خطر را تشخیص دهید وسعی کنید امکانات جدیدی در اختیار عزادار بگذارید

از دست دادن یک عزیز و عزادار بودن یکی از مشکلات بزرگ زندگی انسانها می باشد . از نظر روانشناسان بالا ترین حد استرس را شخص عزادار دارد و به همین دلیل هم خطرات زیادی را با خود همراه دارد.

عزاداری می تواند نابود کننده باشد ولی ضمناً می تواند باعث پختگی و افزایش تجربه ورشد شخصیت عزادار شود.

نتیجه عزاداری بستگی به نحوه بر خورد شخص عزادار با این فاجعه طبیعی زندگی دارد. در اولین قدم همراهان باید به دقت شرایط عزادار ن درجه یک را بررسی کنند وخطرات احتمالی را مد نظر داشته باشند وبرای اینکه کمتر اشتباه کنند باید از خود عزادار کمک بگیرند ونظر او را بپرسند ، که مثلاً او چگونه مایل است دیگران از فوت خبر دار شوند ؟  آیا مایل است خودش شخصاً به فرزندان خبر بدهد یا نه ؟  و خلاصه صد ها سئوال نظیر این . این سئوالات همه به شخص عزادار کمک می کند که واقعیت را بپذیرد و به موقعیت خود پی ببرد که چه قدمهای مشکلی او در پیش دارد و چگونه و چه کسی می تواند بهتر به او کمک کند.

 

 

ترجمه : زهرا خباز بهشتی

منبع . مجله آلمانی   -heute.dewww.psychologie

تیتر اصلی :Das Unfassbare bewältigen   

نویسنده :  Dr .Kerstin Lammer     

هنر تسلی دادن

مانند همه مردمان بااحساس و بامحبت، ما هم تلاش می‌کنیم که همواره درست‌ترین کار را انجام دهیم. هرچند بعضی اوقات برای انجام بهترین‌ها تلاش می‌کنیم، اما هنگامی که در آن موفق نمی‌شویم، اثر مخربی که توسط ما ایجاد می شود، بیشتر از اثر مفید آن است. نظیر این حالت، تسلی دادن و آرامش بخشیدن به غم زدگان و عزاداران می‌باشد. یکی از بدترین چیزهایی که تسلی دهندگان می‌توانند انجام دهند، این است که به کلمات کلیشه‌ای متوسل شوند. این کلمات نه تنها کهنه هستند، بلکه بعضی صرفاً‌ احمقانه نیز هستند.
 
یکی از جملات کلیشه‌ای این است که بگوییم: «او الان در جای بهتری است!» چگونه شخصی می‌تواند چنین چیزی را بفهمد؟‌ این گفته‌ها و اظهارات، برای شخص عزادار و ماتم زده مناسب نیست. چیزی که می‌دانیم، این است که این جهان، محل خوبی برای انجام دادن کارهای خیر می‌باشد، و بنابراین با این توضیح، مرگ، یک تراژدی است.
 
جمله ای که معمولاً در تشییع جنازه افرادی که به سالهای هشتاد و یا نود عمر رسیده بودند، شنیده می شود، این است که: «آن مرحوم عمر کافی کرده بود.» این جمله با صرف نظر از حال ماتم دیدگان و غم زدگان، آنها را تحت تأثیر یک هجوم ظالمانه از احساسات قرار می دهد. تسلی دهندگان، غم و غصه کسی را که سوگوار است، بی‌اهمیت تلقی ‌می‌کنند، و کسی را که احساس ناامیدی می‌کند مجبور می‌کنند تا احساس کند که این غم و اندوه و ناراحتی بی فایده و غیرضروری است.
 
این گفته‌ها باعث قطع رابطه میان تسلی دهنده و شخص عزادار می‌شود، درحالیکه هدف تسلی دادن اشخاص عزادار، امکان پذیر ساختن ارتباط روحی بین آنها و تسلی دهندگان است.
 
اکثریت سوگواران در مورد پذیرش و شنیدن مکرر این گفته‌ها که به خانواده‌شان اظهار می‌شود، گله می‌کنند. آنها ادعا می‌کنند که این گفته‌ها احساسات آنها را خدشه دار می‌کند. آنها اعتقاد دارند، به خاطر تجربه چندین ساله‌ای که با پدر، مادر، یا خانواده خود دارند، هنگامی که یکی از آنها را از دست می‌دهند، جدایی از آنها برایشان خیلی سخت و دشوار است.
 
یک زوج جوان در غم از دست دادن دختر 6 ماهه خود هستند. یک گفتار خوب، صحیح، و عاقلانه که به ذهن می‌آید این است که: «او با روحی کاملاً پاک مرد و هرگز وسوسه گناه کردن نداشت.» در این جمله، تسلی دهنده به خوبی و عاقلانه منظورش را می‌گوید. اکثریت مردم در چنین شرایطی با چنین گفته‌هایی آرامش پیدا می‌کنند. اما در حقیقت، این خانواده خیلی از این گفته ناراحت شدند. این صحیح است که این کودک، شانسی برای انجام کارهای گناه آلود نداشت، اما از طرفی او شانسی هم برای انجام کارهای میصوا و درست نداشت. این صحبتی و گفته‌ای غیر منطقی و بی معنی بوده و حتی توسط خانواده‌ داغدیده و عزادار هم رد می شود.
 
مشکل و بحث اصلی اینجاست که شخص تسلی دهنده، قصد و منظور خود را چگونه انتقال دهد تا بتواند مفید و کارآمد باشد. یک گفته یا بیان احمقانه و یا گستاخانه برای جنبه‌ مثبت یک اتفاق ناگوار، شاید از نظر منطقی صحیح است، ولی ریسک بالایی دارد.
 
یک خانم بیوه جوان در طی عزاداری برای همسرش، از گفته دوستش که می‌خواست او را آرامش دهد، رنجش فراوانی دید، و آن را مانند زخم زبانی از دوست خود تلقی کرد، در صورتی که قصد و منظور دوست او، تنها آرامش دادن به آن بیوه زن بود. دوست او با این گفته‌ موجب ناراحتی دوست داغدار خود شده بود: «تو زیبا و جوان هستی، و به زودی همسر مناسب دیگری پیدا خواهی کرد.»
 
بدون نیاز به فکر بسیار در مورد مثال‌ها و گفته‌های بیشتر، ما می‌توانیم مجموعه‌ای از گفته‌هایی که تأثیرپذیر می‌باشند، جمع‌آوری کنیم، مانند:‌ «من تو را درک می‌کنم»، «زندگی ادامه دارد»، «شما خوب خواهید شد»، «خد.ا را شکر کن»، «تو فرزند دیگری هم داری»، «غم و غصه ها می‌گذرد و هیچ وقت ماندنی نیست»، و «زندگی پیش روی توست.»
 
تمام این اصطلاحات، در طول سوگواری و در مقابل غم و غصه زیاد، بی اهمیت و بی ارزش می‌باشد. ملاقات کردن با فردی برای همدردی کردن با او، لازمه‌اش این است که ما بسیار بااحساس باشیم، و حرف دهان خود را بفهمیم. کلمات یکمرتبه از دهان خارج می‌شوند. آنها مانند کلمات ماشین تایپ نیستند که بتوان آنها را ذخیره و حذف و ویرایش کرد. این واقعاً خیلی عالی است هنگامی که ماتم زدگان و عزاداران، قصد و نیت خوب ما را درک کنند، اما ما نباید به این مورد تکیه کنیم.
 
حال ممکن است بپرسی: «اگر چیزی که من می‌گویم خوب نیست، پس من چه بگویم؟» این یک سوال عالی است، و جوابش این است که: «هیچی نگو! هیچی نگو!» آیا واقعاً شما مجبور هستید که با ادای کلمات، شخص عزادار را تسلی دهید؟! جواب:‌ عزاداران حتماً نباید با کلمات تسلی داده شوند. قانون تسلی دادن این است که «آرامش بده رک و ساده و بدون چاپلوسی.»
 
ولی چگونه یک نفر می‌تواند کسی را بدون گفتن چیزی آرامش و تسکین دهد؟
 
لازمه کسب موفقیت در آرامش دادن به روش ساده، این است که شما فقط آنجا حضور داشته باشید، و با عزادار همراهی کنید، حتی اگر هم ساکت باشید.
 
همه صاحب نظران موافق هستند که آمدن و نگفتن چیزی، خیلی بیشتر مفید واقع می‌شود تا این که بیایی و کلمات و جملات احمقانه و ناخوشایند بگویی! البته بهترین نتیجه‌ای که دارد، این است که عکس‌العملی که از خود نشان می‌دهی، و همچنین مشورتی که در میان می‌گذاری، خود گویای حال درونی تو خواهد بود.
 
اما چه کسی می‌تواند بفهمد که چه چیزی مناسب است، هنگامی که هر عزاداری به دید خود به موضوع نگاه می‌کند؟ جواب این است که: «ساکت باشید و تمام هوش و حواس خود را به عزادار و ماتم‌زده بدهید. این موافقت نامه یهودیان برای ملاقات افرادی که دچار غم و اندوه شده‌اند، است.»
 
باید آنجا بروی، بنشینی، و گوش کنی. عزادار خودش شروع به صحبت کردن می‌کند و تو می‌فهمی که چه در سر او می‌گذرد. سپس می‌توانی به او جوابی عاقلانه و صمیمی بدهی. این مطمئن ترین و بااحساس‌ترین راه برای آرامش دادن می‌باشد.
 
تصدیق کردن حرف‌‌ها و گفته‌های عزاداران نیز یک کار بحرانی است. همه ما به مشکل بودن پیدا کردن کلمات صحیح برای تسلی دادن معترفیم. لازمه این کار، بیشتر دانستن در مورد مرحوم است.
 
یکی از موثرترین منابع آرامش دادن، گفتن نکات عالی و خوب در مورد مرحوم، و همچنین در مورد عزادار می‌باشد. گفتن چنین مواردی می‌تواند کاملاً‌ آرامش دهنده باشد، مانند سخنان تحسین‌ برانگیز،‌ عاشقانه، و صفات مثبت فرد است که گفته می‌شود.
 
همیشه به خاطر داشته باش که اشکالی ندارد که چه احساسی پیدا می‌کنی هنگامی که یک ماتم‌زده را ملاقات می‌کنی، به خاطر این که این مساله به تو ربطی ندارد، چون مربوط به عزادار است. «چه چیزی باعث می‌شود تا عزادار احساس بهتری پیدا کند؟»‌ این، سوالی است که باید از خود بپرسی. یا اینکه: «چه چیزی باعث می‌شود که یک لبخند روی صورتش نمایان شود؟»
 
پاسخ این گونه سوالها ممکن است سخت به نظر برسد، یا ممکن است چند جواب برای این‌گونه حالات داشته باشی. هر چه تو تلاش بیشتری برای رسیدن به جواب ‌کنی، بیشتر برطبق مذهب یهود و قوانین اجتماعی برای تسلی دادن شخص عزادار عمل کرده ای. و دوست داشتنی‌تر از آن، هنگامی است که عزادار از کمکی که شما به او کرده‌اید قدردانی می‌کند.

منبع : http://atish.org/atisharticle.aspx?id=416
 

گفتگویی صریح با محسن رضایی فرمانده سپاه در زمان جنگ

گفتگویی صریح با محسن رضایی فرمانده سپاه در زمان جنگ
هاشمی حاضر به تصویب بسیج امکانات برای ادامه جنگ نبود

خبرگزاری فارس: دوستان اعتقادی به بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. یک بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت که شما می‌روید و بغداد را می‌گیرید ولی اگر امریکا بمب اتم بزند شما چه خواهید کرد؟ اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ بود.


اشاره:
پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری، اعضای شورای فرماندهی سپاه پاسداران در مکانیزمی خاص محسن رضایی را به عنوان فرمانده سپاه به امام خمینی پیشنهاد دادند و امام نیز در شهریور 1360 حکم فرماندهی محسن رضایی را صادر کرد. محسن رضایی عملاً نقش نفر اول در جبهه های جنگ را داشت و ناگفته های او در این باره جذاب و قابل توجه است. آنچه در ادامه می خوانید پرسش و پاسخ تعدادی از دانشجویان با محسن رضایی است که در قالب یک گفت وگو تنظیم شده است.

* سؤال اول این که آیا روی کار آمدن صدام بعد از انقلاب اسلامی با هدف جنگ با ایران و یک جریان برنامه‌ریزی شده بوده است؟

یک سری نکات در مورد بستر‌های جنگ تحمیلی وجود دارد که من نمی‌توانم از آن‌ها صرفنظر کنم و باید قبل از پاسخ دادن به سؤال شما، اجمالاً آن‌ها را بیان کنم. ببینید؛ من به جد معتقدم جنگ ایران و عراق در حقیقت دو جنگ است که یکی تحت الشعاع آن دیگری قرار گرفته است.
آنچه در کتب تاریخی آمده، این است که جنگ اصلی از شهریور 1359 شروع شده که دولت عراق از زمین، آسمان و دریا به ایران حمله می‌کند و بخش‌های زیادی از 5 استان ایران را اشغال می‌کند که بیش از 5.2 میلیون نفر آواره می‌شوند؛ اما ذکر این نکته لازم است که قبل از این جنگ، جنگ دیگری نیز وجود دارد که نام آن را می‌توان «جنگ ما قبل جنگ» نامید که در حدود دو سال و نیم (از بهمن1357 تا شهریور1359) بین ایران و عراق وجود داشت یک جنگ سیاسی بود که اگر آن جنگ دوم به وجود نمی‌آمد خود همین جنگ اول، یک جنگ جدی و از جمله بزرگترین حوادث بین ایران و عراق طی 100 سال اخیر محسوب می‌شد.
«جنگ ما قبل جنگ» با تبعید حضرت امام (ره) از عراق به فرانسه (پاریس) شروع شد. حضرت امام بعد از حوادث سال 1342 ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید شدند که در آنجا نیز نوعی کنترل امنیتی و سیاسی توسط حکومت بغداد در اطراف امام وجود داشت. دولت عراق برای اینکه به رژیم شاه در مسائل مرزی فشار بیاورد تا حدی به انقلابیون اجازه می‌داد که به نجف و کربلا رفت‌وآمد کنند و با امام تماس داشته باشند و حتی شبکه رادیویی را نیز در اختیار انقلابیونی که طرفدار امام بودند قرار داده بود.
ظاهر کار نشان می‌داد دولت آقای حسن البکر با انقلابیون است لکن پس از اوجگیری مبارزات انقلابیون در سال56 این محدودیت نسبت به امام شدت گرفت و رفت‌وآمدها دیگر به سختی انجام می‌شد تا اینکه دولت عراق امام را مجدداً تبعید کرد و قرار بر این شد که امام به کویت بروند. امام تا مرز کویت رفتند ولی به یک‌باره امام را بازگرداندند و سپس ایشان به پاریس رفتند.
این اولین بد رفتاری دولت عراق با ایران قبل از پیروزی انقلاب بود که نشان می‌دهد دولت عراق کاملاً در اختیار امریکا قرار گرفته بود.
در همین ایام صدام قبل از ریاست جمهوری و در دولت آقای حسن البکر، در شورای عالی انقلاب عراق صحبتی می‌کند مبنی بر اینکه من نگران حوادث سال1980 هستم چون احتمال می‌دهم که روحانیون ایران موفق شوند و بتوانند یک حکومت مستقل تشکیل بدهند و ممکن است در سال‌های آینده دولت ایران به عراق حمله کند. قبل از پیروزی انقلاب، صدام شروع به زمینه چینی و ایجاد نگرانی در دولتمردان عراق درباره اوضاع ایران کرده بود.
هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که درگیری‌های داخلی در گوشه و کنار ایران از جمله کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان به وجود آمد و اغتشاشات داخلی اوج گرفت. اسنادی که از این جریانات به دست آمد نشان از آن داشت که در این شورش‌ها، سازمان اطلاعات و امنیت عراق دست دارد، مثلاً دولت عراق به کردها و دموکرات‌ها در کردستان ایران و همچنین به طرفداران خلق عرب در خوزستان تسلیحات فراوان می‌داد. عراقی‌ها در خرمشهر مدرسه‌ای برای فرزندان کارمندان کنسولگری عراق داشتند که این مدرسه به یک آموزشگاه نظامی تبدیل شده بود و بعدها که کمیته انقلاب اسلامی خرمشهر آنجا را گرفت مشخص شد که 12 افسر عراقی رسماً در آنجا آموزش نظامی می‌دهند و نیرو تربیت می‌کنند.
با بررسی انفجارهای مکرر لوله‌های نفت خوزستان به سازمان امنیت عراق رسیدیم و مشخص شد که در پشت این حوادث دولت عراق دست دارد.6 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یعنی در تیرماه 1358، حسن البکر به طرز مشکوکی کنار رفت و صدام به عنوان رئیس‌جمهور در تاریخ 25/4/1358 روی کار ‌آمد و دارای قدرت مطلق شد چرا که در آن زمان در عراق رئیس‌جمهور همه کاره بود و به عنوان رئیس دولت، نخست‌وزیر، فرمانده کل نیروهای مسلح و رئیس شورای انقلاب عراق حق تصمیم‌گیریهای ویژه و اختیارات مطلق بود.
بعد از اینکه صدام عملاً اختیار کشور عراق را به دست گرفت دست به اقداماتی زد که می‌توان به عنوان مثال به دستگیری تمام اعضای حزب کمونیست عراق اشاره کرد.
بعد از مدتی صدام ادعا کرد که کودتایی با تحریک ایران و سوریه قرار بوده در عراق شکل بگیرد که من توانسته‌ام این کودتا را کشف و خنثی کنم که به دنبال این ادعا تعداد زیادی از طرفداران ایران و سوریه که در ارتش عراق بودند دستگیر و اعدام شدند و این یعنی یک تصفیه نیروی انسانی در ارتش و نیروهای نظامی.
مدتی بعد از بسته شدن مدرسه عراقی‌ها در خرمشهر، ارتش عراق کنسولگری ایران در بصره را محاصره نموده و پس از ضرب و شتم دیپلمات‌های ایرانی آنجا را تعطیل ‌کرد که از این زمان به بعد جنگ سفارتخانه‌ها بین دو کشور به وجود می‌آید که در طول چند ماه ایران، چند دفتر کنسولگری عراق از جمله در کرمانشاه را در تاریخ 10/9/1358 تعطیل کرده و دولت عراق نیز سفارتخانه ایران در بغداد را تسخیر و سفیر ایران را اخراج کرد. این عوامل باعث شده بود که روابط سیاسی بین ایران و عراق بیش از پیش تیره شود.
دستگیری و اخراج بیش از صد هزار عراقی که مدعی بودند آنها دارای اصالت ایرانی هستند ولو اینکه در خود عراق متولد شده باشند و همچنین دستگیری و به شهادت رساندن آیت‌الله صدر و خواهر ایشان بنت‌الهدی و نهایتاً تبعید آیت‌الله حکیم به همراه خانواده‌شان به ایران از جمله اقدامات و حوادثی است که تا قبل از سال 59 رخ ‌داد. تا این زمان هنوز جنگ نظامی شروع نشده بود و این مقطع همان مقطع «جنگ ما قبل جنگ» است که از جمله حوادث بزرگ در تاریخ کشور ما می‌باشد که متأسفانه در رابطه با دوران جنگ تحمیلی کمتر به آن توجه می‌شود.

* نکات بسیار خوبی بود که معتقدم واقعاً کمتر به آن‌ها پرداخته شده بود. حالا برویم سر سؤال اولی که مطرح کردم. هرچند فکر می‌کنم بخش عمده‌ای از جوابش در فرمایشات شما وجود داشت.

ببینید؛ شکی نیست که یکی از انگیزه‌های اصلی جنگ ما، ولایت و امامت بود، چون در ایران پرچم امامت به اهتزاز درآمد و حکومت تشیع همان حکومت ائمه اطهار(ع) بود که در شکل ولایت فقیه تبلور و ظهور یافت و باید گفت که این جنگ را برای از بین بردن این پرچم طراحی کرده بودند.
صدام یک فرد خاص، با ویژگی‌هایی مشخص در حزب بعث بود. هر چند اسماً او نفر دوم حزب بود و حسن البکر نفر اول اما در واقع صدام همه کاره بود چون وی بنیانگذار سازمان امنیت عراق بود. عراق چند سازمان اطلاعاتی داشت که اکثر آنها را صدام، طراحی و بنیان گذاری کرده بود و عملاً پشت صحنه قدرت، به دست صدام بود و با وجود اینکه نفر دوم بود ولیکن بسیاری از نظرات و ایده‌های او در تصمیم‌گیری سیاسی عراق اعمال می‌گردید.
بنابراین یک فرد دوم با فاصله زیاد از حسن البکر و پائین‌تر از او نبود. حتی برخی معتقدند صدام نفر اول عراق است و کسی که در الجزیره قرارداد 1975 را با شاه ایران امضا کرد صدام بود نه حسن البکر. بنابراین باید دید که این تغییر و تحول قبل از جنگ به چه خاطر بوده؟ آیا برای جنگ بوده یا چیزی بالاتر از آن؟
در واقع می‌توان گفت که ریاست جمهوری صدام برای مسئله‌ای بالاتر از جنگ با ایران بوده است. تحلیل صدام بعد از وقوع انقلاب اسلامی و از بین رفتن رژیم شاه اینگونه بود که به وجود آمدن یک قدرت سیاسی قوی در ایران سال‌ها طول می‌کشد چرا که ایران به ضعف افتاده است وتا بخواهد خود را در منطقه پیدا کند، ارتش خود را درست کند، نیروهای امنیتی خود را به وجود آورد، سازماندهی خود را اصلاح کند و روابط قبلی خود را با کویت، عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس برقرار کند زمان زیادی طول می‌کشد که این زمان فرصت خوبی است تا صدام براساس طرحی که برای آینده خود داشت، رهبر کل منطقه خاورمیانه شود.
در واقع صدام برای به دست گرفتن رهبری کل خاورمیانه و ایفای نقش «ناصر» در بین اعراب، حسن البکر را کنار زد و اختیارات حزب بعث عراق را به دست گرفت.
لازمه اینکه صدام رهبر منطقه گردد این بود که جنگی به راه بیندازد و یا به ایران حمله کند یا به کویت. اگر حمله به کویت را انتخاب می‌کرد روبه‌روی اعراب قرار می‌گرفت و نمی‌توانست رهبری اعراب را به عهده گیرد اما حمله به ایران برای وی مناسب بود و محاسنی در بر داشت:
اولاً: اعراب را که از صدور انقلاب اسلامی می‌ترسیدند پشت سر خود می‌آورد.
ثانیاً: صدام می‌توانست از توانایی‌های امریکا و شوروی که به ضدیت با انقلاب شهره شده بودند نیز بهره گیرد.
ثالثاً: وی با این حمله می‌توانست مسائل مرزی و تاریخی خود را با ایران نیز حل و فصل کند.
لذا جنگ با ایران را انتخاب کرد.

* آیا شما می‌توانید در مورد حضور ارتش در کودتای شبکه نقاب (نوژه) توضیحاتی بدهید و آیا این کودتا با هماهنگی ارتش عراق بوجود آمده بود؟

البته همین اول عرض کنم که کودتا، حرکتی از طرف ارتش نبود بلکه حرکتی از طرف ارتشی‌های وفادار به نظام شاه بود. این گروه با حمایت سران ارتش که به پاریس، امریکا و ترکیه فرار کرده بودند و از طریق برخی از افراد که سرپل شده بودند، توانستند شبکه‌ای را در داخل ارتش درست کنند.برای این کودتا برخی از یگان‌های ارتش مانند تیپ 2 زرهی دزفول و بویژه تیپ 23 نوهد که کلاه سبزهای ایران قبل از انقلاب بودند و در مناطقی همچون ظفار و کردستان عراق عملیات کرده بودند و عملیات چریک و ضد چریکی بلد بودند، سازماندهی شده بودند.
اما در مورد این کودتا، بعد از این کودتای ناموفق در ایران، مشخص شد سران این کودتا در بغداد جلسه داشته‌اند که آیا ابتدا عراق به ایران حمله کند و بعد از حمله به ایران کودتا شکل بگیرد، یا ابتدا کودتا انجام شود و سپس حمله عراق، که در نهایت تصمیم می‌گیرند اول کودتا کنند. از خلال بازجویی‌های کودتاچیان، این اطلاعات به دست آمد که دولت صدام در این کودتا دست داشته و آن را حمایت می‌کرده است.
جریان کشف کودتا، به این صورت بود که من در آن موقع به عنوان مسئول اطلاعات سپاه حدود دو هفته قبل از کودتا خدمت مقام معظم رهبری که در آن زمان سخنگوی شورای عالی دفاع و عضو شورای انقلاب بودند رسیدم و گفتم که ما کودتایی را شناسایی کرده‌ایم ولی تاریخ آن را نمی‌دانیم.
شب قبل از کودتا یکی از خلبانانی که قرار بوده بیت امام در جماران را بمباران کند، به خاطر اصرار زیاد مادرش که اتفاقی از جریان خبردار می‌شود خدمت آقای خامنه‌ای می‌رسد و جریان را شرح می‌دهد و اعتراف می‌کند. ایشان نیز سریعاً من را ساعت 12 شب مطلع کردند و به این واسطه از زمان و مکان این کودتا مطلع شدیم اما مشکل در این بود که ما فقط 6 ساعت برای خنثی کردن کودتا وقت داشتیم. لذا همان شب نیروهای اطلاعات و سپاه را بسیج کرده به سمت پایگاه هوایی شهید نوژه همدان حرکت کردیم و زودتر از آنها به این پایگاه هوایی که هواپیماهای جنگنده فانتوم در آن بود، رسیدیم.
قرار بود کودتاچیان به چندین محل مهم از جمله بیت امام، مجلس و دفتر ریاست جمهوری حمله کنند. در میان کودتاچیان حدود 400 نفر از کلاه سبزها و تکاورهایی بودند که قبل از انقلاب از ایران فرار کرده و پس از پیروزی انقلاب از طریق مرزهای عراق به داخل ایران آمده ‌بودند.
پس از انجام بازجویی از این افراد مشخص شد که آنها در تمامی استانهای ایران دارای نیرو بوده و گسترش وسیعی در ایران داشتند؛ حتی در بین عشایر نیز نیرو دارند و جلسات خود را در بغداد و در سازمان امنیت عراق تشکیل می‌دادند؛ در این جلسات کاملاً بحث شده بود که بعد از کودتا چه اقداماتی در داخل کشور انجام شود.

* خاطرتان هست که اخبار مربوط به کودتا چگونه به امام می‌رسید؟

در اوایل انقلاب پس از تشکیل دولت موقت، امام به قم رفتند و سپس به تهران آمدند. در آن زمان امام در بیمارستان قلب بودند و هیچ کس اجازه ملاقات با ایشان را نداشت و من تنها کسی بودم که این اجازه را داشتم چرا که مسئول اطلاعات سپاه بودم و تمام اطلاعات کودتا را در همان زمان به امام می‌رساندم.

*جمله‌ای یا اظهار نظر خاصی از امام در این مورد به یاد ندارید؟

دقیقاً در خاطرم نیست که امام چه جمله‌ای را در رابطه با کودتا فرمودند.

* آیا تسخیر لانه جاسوسی و عدم آزادی گروگان‌ها عاملی برای تحریک امریکا جهت کمک به عراق نبوده است؟

من اطلاعاتی دارم مبنی بر این که تسخیر لانه جاسوسی قرار بود روز 16 آذر اتفاق بیفتد اما به دلیل اینکه حزب توده برنامه‌ای طراحی کرده بود که قبل از 16 آذر حمله کند و لانه جاسوسی امریکا را تسخیر کند لذا این اقدام توسط دانشجویان پیرو خط امام در آبان ماه انجام گرفت.
اگر حزب توده این کار را انجام می‌داد یا نظام با درگیری وارد می‌شد و آنها را بیرون می‌کرد در این صورت ما به جبهه امریکا می‌رفتیم یا نظام از این اقدام حمایت می‌کرد که در اینجا حامی حزب توده می‌شدیم لذا دانشجویان پیرو خط امام وقتی این خبر را شنیدند به این نتیجه رسیدند که نباید ابتکار عمل از دست آنها خارج شود و بهتر است زودتر این کار را انجام دهند. بنابراین 13 آبان حمله کردند و لانه جاسوسی را گرفتند.
اگر حزب توده موفق می‌شد، تمام اسناد و مدارک موجود در لانه جاسوسی به شوروی می‌رفت و به دست KGB می‌افتاد و مشکل جدی به وجود می‌آمد، هم از نظر امنیتی و هم سیاسی. اگر دانشجویان پیرو خط امام زودتر عمل نمی‌کردند یک مشکل سیاسی - امنیتی جدی برای ایران رخ می‌داد.
اما اینکه آیا این تسخیر در شروع جنگ مؤثر بوده است یا نه، می‌توان گفت که قطعاً یکی از انگیزه‌های امریکا در جنگ تحمیلی علیه ایران، حل مسئله تسخیر لانه جاسوسی و آزادی گروگان‌ها بوده چراکه موجب فروریختن هیبت آنها و لکه دار شدن حیثیت آنها در صحنه بین‌المللی شده بود.
اما عکس این مطلب که اگر ایران، لانه جاسوسی را نمی‌گرفت، جنگی رخ نمی‌داد درست نیست چرا که قبل از جنگ و قبل از تسخیر لانه جاسوسی حوادث مختلفی در ایران به وجود آمد که با تحریک امریکایی‌ها صورت گرفته بود از جمله حوادث کردستان، سیستان و بلوچستان، خلق عرب، خوزستان، گنبد و مواردی دیگر.
قبل از 13 آبان 58 حوادث وسیعی در ایران شکل گرفته که در همه جا ردپای حمایت‌های دولت امریکا از این جریانات مشاهده می‌شود بنابراین نمی‌توان گفت اگر لانه جاسوسی تسخیر نمی‌شد، جنگ هم رخ نمی‌داد ولی قطعاً یکی از انگیزه‌ها در وقوع جنگ، تسخیر لانه جاسوسی بوده است و اثبات این امر، جنگ را نفی نمی‌کند.

* بعد از تسخیر لانه جاسوسی، امریکا شروع به تهدید ایران می‌کند و حضرت امام(ره) برای مقابله با این تهدید در 5 آذر 58 دو مطلب را بیان می‌کنند: اول آمادگی ارتش برای مقابله با هرگونه تهدید و دوم دستور تشکیل بسیج 20 میلیونی و در خلال صحبت‌های خود اشاره می‌کنند که این مسئله برای مقابله با تهدید نظامی امریکاست. چرا این دو مسئله تحقق نیافت و منجر به بازدارندگی از وقوع جنگ با عراق نشد؟

تشکیل ارتش 20 میلیونی شروع شد، اما آقای بنی صدر یکی از افراد خود را به نام آقای «مجد» برای این امر انتخاب کردند و بسیج را زیر نظر دولت تشکیل دادند هرچند ما هم در سپاه، بسیج، تشکیل دادیم اما بسیج رسمی زیر نظر دولت بود و به دلیل امکاناتی که به آنها می‌دادند محور قرار گرفت و به همین دلیل بسیاری از مارکسیست‌ها و توده‌ای‌ها نیز عضو بسیج آقای بنی صدر شدند.
این مسئله کمی از وقت ما را گرفت و نیروها را به انحراف کشاند و نهایتاً هنگامی که مجلس شورای اسلامی تصویب کرد که بسیج در اختیار سپاه باشد ما توانستیم امر بسیج را جلو ببریم.
در مورد اینکه حضرت امام به ارتش دستور دادند باید گفت که ارتش آن زمان سازمان درست و تصور درستی از جنگ نداشت و تهدیدات را به خوبی نمی‌شناخت و فرماندهان ارتش نیز آنچنان معتقد به امام و انقلاب نبودند اگرچه در ارتش جمهوری اسلامی خدمت می‌کردند.

* با اجازه شما یک گریزی به وقایع کردستان می‌زنم. ضد انقلاب در کردستان ، احزاب یا گروهک‌های کُومله و دموکرات کردستان بارزترین تشکل‌های ضد انقلاب و تجزیه طلب در کردستان بودند.این گروه‌ها برای نسل جوان ناشناخته‌اند. لطفاً توضیح بدهید این‌ها به دنبال چه اهدافی بودند و به کجا وابستگی داشتند؟

حادثه کردستان یک هفته بعد از پیروزی انقلاب در مهاباد شروع شد. حزب دموکرات کردستان از فرصت فقدان دولت مرکزی استفاده کرد و با حمله به پادگان ارتش توپ‌های 105میلیمتری را به کوه‌های اطراف بردند و مراکز دولتی را مورد هدف قرارمی دادند.
مخالفین انقلاب از سراسر ایران به کردستان می‌رفتند و عضو این احزاب می‌شدند و به واسطه اسلحه و مهماتی که از پادگان‌ها غارت کرده بودند، به حزب بعث عراق می‌‌پیوستند؛ شورش کردستان اینگونه شروع شد و تا سال 74-73 هم ادامه داشت به طوری‌که تا سال 1371 ما در کردستان 1200 نفر شهید داشتیم، لذا شهید احمد کاظمی به همراه چند تیپ سپاه به آنجا رفت و آنجا را آرام کرد به طوری‌که وقتی انتخابات مجلس برگزار شد، حتی روستایی‌های کرد نیز در آن شرکت کردند که باشکوه‌ترین انتخابات تا آن زمان بود. چند سال طول کشید تا شهید کاظمی توانست امنیت را به کردستان برگرداند.
بنابراین حادثه کردستان، حادثه مهمی است که قبل از جنگ شروع شد و تا بعد از جنگ هم ادامه داشت و در طی این 15 سال در آنجا حدود 40-30 هزار نفر شهید و زخمی دادیم و اگر جنگی بین ایران و عراق رخ نمی‌داد، بزرگترین حادثه ایران همین بود، هم از نظر طول زمانی و هم از لحاظ گستردگی حمایت‌هایی که امریکا و حزب بعث از این جریان می‌کردند و ارتباط امریکا و عراق نیز به همین سبب قوی تر شد. البته ترکیه هم کمک‌هایی به شورشیان حزب دموکرات می‌کرد.

* یک توضیحی هم درباره این «هیأت حسن نیت» معروف که از طرف دولت موقت اعزام شده بود بدهید.بازماندگان این‌ها که غالباً در نهضت آزادی هستند مدعی‌اند که پیشاپیش موافقت شورای انقلاب راکسب کرده بودند اما گفته می‌شود که امام بعداً اظهار ناراحتی کردند و گفتند اینها بدون نظر و مشورت من رفته‌اند؟

در مورد «هیأت حسن نیت» باید گفت که چون شورای امنیت ملی در اختیار نخست‌وزیر موقت بود و سیستم فکری آنها نیز این بود که حزب دموکرات یک گروه انقلابی و خودی هستند که اکنون چون ناراحت و عصبانی شده‌اند چند شهر را گرفته‌اند، لذا گروهی را برای مذاکره با آنها فرستادند.اگرچه زمانی این حزب علیه شاه می‌جنگید ولی اولین شورش علیه انقلاب را هم رقم زدند. البته حزب دموکرات حتی در زمان شاه نیز قیام مسلحانه نکرده بود مگر در جنگ جهانی دوم که شوروی کشور را اشغال و یک حکومت به اصطلاح دموکراتیک در آذربایجان درست کرده بود که در آن زمان نیز حزب دموکرات با آنها همراهی کرد. اما زمانی که شوروی‌ عقب رفت حزب دموکرات هیچگاه علیه شاه دست به سلاح نبرد. اما این‌ها بلافاصله علیه انقلاب اسلحه به دست گرفتند. لذا اینها نمی‌توانستند خودی باشند و مذاکره با چنین گروهی معلوم بود که از موضع ضعف خواهد بود و آنها به جای همراهی و دادن پاسخ مثبت، قضیه را حمل بر ضعف دولت مرکزی می‌کردند و اوضاع بدتر می‌شد که همین‌گونه نیز شد. نتیجه مذاکره «هیأت حسن نیت» این شد که گروهک‌های شورشی دل و جرأت بیشتری پیدا کردند و ما با تلفات سنگین‌تری توانستیم سنندج و سایر شهرها را آزاد کنیم.
آنها در این رابطه با تصمیم دولت عمل کردند و حتی با امام مشورت نکرده بودند، چون احساس می‌کردند شورای امنیت ملی در اختیار آنهاست و در این سطح می‌توانند تصمیم بگیرند در حالی که این بحث را باید با نظر امام هماهنگ می‌کردند.داریوش فروهر رئیس این هیأت بود و چند نفر دیگر از دولت بازرگان هم کنارش بودند.

* برویم سراغ جنگ هشت ساله.به نظر شما علت اصلی شکست عملیات‌ کلاسیک ارتش در زمان بنی صدر چه بود؟ ناکارآمدی ارتش و اصل انجام عملیات بصورت کلاسیک یا لو رفتن اطلاعات؟ شما فکر می‌کنید بنی صدر واقعاً به دنبال پیروزی بود یا خودش موجبات شکست را فراهم کرده بود؟

اتفاقاً بنی صدر دربه‌در به دنبال یک پیروزی بود. این شخص اگر یک پیروزی به دست می‌آورد چنان بر کشور مسلط می‌شد که شاید هیچ کس نمی‌توانست او را از جایش تکان بدهد. لذا ایشان خیلی تلاش کرد که بتواند حتی تپه‌ای کوچک را آزاد کند تا به واسطه آن تبلیغاتی انجام دهد اما نتوانست.
بنی صدر بعضاً در خط مقدم جبهه نیز وارد می‌شد و بسیار به دنبال پیروزی بود. بنابراین مشکل اصلی، بیشتر در ساختار فرماندهی و مدیریت و تاکتیک‌ها و روش‌های جنگ در دوره او بود. تاکتیک‌ها و توانایی‌های نظامی به کار گرفته شده در زمان بنی صدر قابلیت و ظرفیت کافی را برای تغییر موازنه قوا به نفع ایران نداشت. بنابراین مشکل، بیشتر به ساختارهای نظامی کلاسیک و تفکرات کلاسیک حاکم بر جنگ در دوران بنی صدر باز می‌گردد.

* آیا عملیات‌های پارتیزانی و چریکی که شهید چمران تحت عنوان جنگ‌های نامنظم همراه گروه‌های دیگر در اوایل جنگ صورت داد، موفق بودند؟ کمی درباره نتایج این قبیل جنگ‌ها و میزان تأثیر آنها بر روند آزادسازی توضیح بدهید؟

این عملیات‌ها بیشتر نقش تثبیت کنندگی جبهه‌ها را داشت چون عمدتاً پارتیزانی و به صورت شبانه انجام می‌شد، نهایتاً چند تانک، می‌زدند یا چند اسیر می‌گرفتند. شاید اسرایی که در جنگ‌های نامنظم گرفته شده کمتر از 500 نفر یا کل تانک‌هایی که زده شده کمتر از 100 دستگاه بوده است و شاید ارتش عراق تنها از 100 کیلومتر مربع عقب نشینی کرده باشد اما فایده بزرگ این عملیات‌ها بازداشتن ارتش عراق و زمین گیر کردن آن بود. بنابراین به عنوان کمکی برای تثبیت خطوط دفاعی نقش مؤثری داشتند و کمیت برای آنها ملاک نبود.
دسته‌ای از این عملیات‌ها را شهید چمران و یک بخش را هم بچه‌های سپاه انجام می‌دادند و بعد از عملیات «فرماندهی کل قوا» که در حقیقت یک عملیات چریکی بود که به سبک جدید انجام شده بود، این نوع عملیات گسترش یافت.
البته تا قبل از این، سپاه عملیات شبانه هم انجام می‌داد مثلاً در اسفند 1359، سپاه در قصرشیرین به روستایی به نام «کلینه» حمله کرده بود و توانسته بود تعدادی اسیر بگیرد و این شاید بزرگترین عملیات پارتیزانی و چریکی بود که در قصر شیرین و سرپل‌ذهاب اتفاق ‌افتادکه سردار همدانی فرماندهی آن محور را بر عهده داشتند.

* من همیشه این سؤال در ذهنم بوده که چرا سپاه عملیات‌های آزادسازی خود را از استان خوزستان آغاز کرد؟ چرا ابتدا به سمت جبهه شمالی و میانی نرفتید؟ آنجا هم شهرهای مهمی از دست رفته بود.

دلیل اصلی‌اش اهداف ارتش عراق بود.مهمترین هدفی که عراق از نظر سیاسی و اقتصادی دنبال می‌کرد منطقه خوزستان بود. درست است که برای ما تمام وطن از نظر زمین و خاک ارزش معنوی یکسانی دارد اما تمام نقاط مرزی ایران برای دشمن ارزش سیاسی ـ اقتصادی یکسانی ندارند. خوزستان به دلیل ارزش سیاسی ـ اقتصادی خاص خود متفاوت از دیگر مناطق مرزی بود.
اولین علت اهمیت خوزستان وجود منابع اصلی درآمد کشور (نفت) در آن بود در حالی که در سایر مناطق مرزی چنین درآمدی نصیب کل کشور نمی‌شد.
دومین علت این بود که عراق برای تسلط بر شمال خلیج فارس به خوزستان چشم طمع دوخته بود. تسلط بر شمال خلیج فارس، عراق را به یک قدرت بزرگ منطقه‌ای تبدیل می‌کرد یعنی می‌توانست به راحتی کویت و کشورهای دیگر را هم بگیرد، در حالی که در منطقه کرمانشاه یا ایلام چنین موقعیت ژئوپلتیک برای ارتش عراق وجود نداشت. اگر کسی خوزستان را بگیرد مثل این است که خلیج فارس را هم گرفته اما تصرف ایلام یا کرمانشاه اگرچه به تهران نزدیک‌تر است، اما در کل منطقه خاورمیانه تأثیری نخواهد داشت.
تصرف استان خوزستان هم تأثیر داخلی داشت، هم منطقه‌ای و هم بین‌المللی. هر یک کیلومتر خاکی که در آن سرزمین آزاد می‌گردید موجب می‌شد ارتش عراق از اهداف خود عقب‌تر برود و میزان تأثیرگذاری او در کل جنگ کمتر شود. یعنی هر یک کیلومتر پیشروی در استان خوزستان سبب نزدیکی بیشتر به پایان جنگ می‌شد به طوری که اگر ما خوزستان را پس می‌گرفتیم و بصره را نیز تصرف می‌کردیم، ارتش عراق از تمام مناطق اشغالی عقب نشینی می‌کرد اما اگر مناطق غرب را می‌گرفتیم، ارتش عراق حتی یک کیلومتر هم از استان خوزستان عقب نمی‌نشست.
بنابراین به علت تأثیر عملیات‌ در استان خوزستان بر پایان جنگ و افزایش میزان پیروزی و موفقیت‌های ایران این استان محور اصلی عملیات قرار گرفت.
البته بنا گذاشته بودیم هر مقدار که در خوزستان با مشکل مواجه شدیم، جنگ را به غرب بکشانیم تا فرصتی پیدا کنیم و بتوانیم دوباره در جنوب عملیات کنیم اما بطور کل محور استراتژی عملیاتی ما خوزستان بود و از غرب به عنوان پشتیبانی از محور جنوب استفاده می‌کردیم.

* یکی از علل اصلی شکست عملیات رمضان استفاده از تک جبهه بود، پس چرا در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر 1 نیز از همین تاکتیک استفاده شد؟ آیا بعد از هر عملیات نقاط قوت و ضعف مورد توجه قرار نمی‌گرفت؟ آیا قائل به شکست در این عملیات‌ها هستید؟

این واقعیتی است که ما در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی شکست خوردیم.البته در بعد ظاهری، چراکه در بُعد معنوی شکست را قبول ندارم و بنابراین نام برای این عملیات‌ها از عبارت «عدم الفتح» استفاده می‌کنم، به این معنی که از نظر معنوی شکست را نپذیرفتیم اما از نظر فنی و نظامی یک شکست محسوب می‌شد.
عملیات والفجر مقدماتی تک غیر جبهه‌ای، محاصره‌ای و احاطه‌ای بود که تبدیل به تک جبهه‌ای شد و دلیل آن نیز متوجه شدن دشمن و تغییر جهات و آرایش خود بود. از این تجربه در بدر و خیبر و فاو استفاده کردیم. لذا اگر عملیات والفجر مقدماتی یک ماه قبل تر انجام می‌شد حتماً موفق می‌شدیم چراکه در آن منطقه بعد از رمل یک دشت قابل مانور برای نیروهای نظامی فراهم بود و وقتی یگان‌های دشمن که در آن دشت آرایش گرفته بودند روبه‌روی خود را نگاه می‌کردند که این همه رمل وجود دارد و نیروی پیاده به سختی عبور می‌کند لذا هیچ‌گاه در اینجا آرایش جبهه‌ای نمی‌گرفتند بلکه پاسگاه‌های دیده‌بانی و مراقبتی قرار داده بودند و ما این نقطه ضعف ارتش عراق را پیدا کرده بودیم. بنابراین شبانه با کارهای مهندسی شروع به آماده سازی جاده‌ها برای عبور نیروها از این منطقه کردیم اما دشمن متوجه شد و آرام آرام آرایش خود را تغییر داد. یعنی اگر جناح او قبلاً به سمت این رمل‌ها بود اکنون روبه‌روی این رمل‌ها قرار گرفت و ما نمی‌توانستیم دور بزنیم و وقتی وارد می‌شدیم به پیشانی دشمن می‌زدیم.زمانی ما فهمیدیم جبهه و آرایش دشمن تغییر کرده که عملیات آغاز شده بود لذا به جز شب اول و دوم دیگر عمل نکردیم و نیروها را به عقب برگرداندیم.

* از دلایل تشکیل «قرارگاه رمضان» بگویید. آیا قرارگاه رمضان در جبهه شمالی نمی‌توانست بن بست جنگ در سال‌های 63- 62 را برطرف سازد؟

چرا می‌توانست و به همین علت هم ما محور شمال عراق را فعال کردیم. بطور کلی ما در عراق سه هدف اصلی داشتیم که ارزش برنامه‌ریزی داشت: بصره، بغداد و کرکوک.فاصله ما تا کرکوک خیلی زیاد بود و حتی در برخی مناطق بیشتر از فاصله ما تا بغداد اما امکان خوبی که ما داشتیم مسئله جمعیتی بود یعنی جمعیت ساکن دراطراف کرکوک را اکراد معترض به دولت عراق تشکیل می‌دادند و ما می‌توانستیم با استفاده از اختلاف‌ها و اعتراض‌هایی که نسبت به حزب بعث و دولت عراق داشتند، پتانسیل جدیدی در جنگ علیه دولت صدام بوجود آوریم.
برهمین اساس قرارگاه رمضان را به فرماندهی برادر ذوالقدر تشکیل دادیم و ایشان هم وقت کافی گذاشتند و همراه با آقای طالبانی به سلیمانیه رفتند و در ارتفاعات شمال سلیمانیه و تا نزدیک کرکوک نیروها را جلو کشاندند و در واقع با سازماندهی اکراد معترض عراق به دنبال فرصتی بودیم تا خط دفاعی عراق را در هم بشکنیم.
در عملیات والفجر 10 یکی از انگیزه‌های اصلی ما این بود که از سمت سد دربندیخان به سلیمانیه نزدیک شویم و با گرفتن سلیمانیه، کل جبهه شمال عراق را به خودمان متصل کنیم درنتیجه عملاً کرکوک هم از طریق سازماندهی که در بین اکراد معترض کرده بودیم به دست ایران می‌افتاد.بنابراین قرارگاه رمضان مورد توجه ما بود تا به عنوان یک محور
پر قدرت علیه ارتش عراق سازماندهی شود اما عواملی موجب شد که به اهداف خودمان از جمله تصرف سلیمانیه دست پیدا نکنیم.

* عملیات خیبر بعد از عملیات بیت المقدس و قبل از عملیات والفجر 8 بزرگترین عملیات ما بود. بعضی‌ها معتقدند که این عملیات هم لو رفته بود.شما هم این مطلب را قبول دارید؟

عملیات خیبر لو نرفته بود فقط در پشتیبانی مشکل داشت چراکه نیروهای ما توانسته بودند به عمق منطقه بروند و یک هفته تمام منطقه را از دشمن بگیرند.منطقه‌ لو رفته به مکانی می‌گویند که وقتی به آنجا حمله می‌شود دشمن برای مقابله آماده باشد اما هنگامی که نیروهای ما به منطقه هور وارد شدند، ارتش عراق آماده نبود.
مشکل اصلی این بود که بین نیروهای ما با لُجستیک خودشان، حدود 30 کیلومتر فاصله و شکاف افتاده بود و نه قایق‌ها می‌توانستند این میزان نیرو و مهمات را انتقال دهند و نه هلی‌کوپترهای هوانیروز چراکه حدود 50 درصد از قایق‌های مورد نیاز ما مهیا نشده بود لذا مشکل اصلی عملیات خیبر پشتیبانی بود.

* چه ضرورتی داشت بعد از این عملیات- وقتی که دشمن نسبت به منطقه هوشیار شده - دوباره عملیات بدر را در آن انجام بدهیم؟

انجام عملیات بدر درآن منطقه، در حقیقت مصداق استفاده از فرصتها محسوب می‌شد. منطقه تازه کشف شده‌ای بود که اگر ارتش عراق می‌خواست آن را نفوذ ناپذیر کند، حداقل چندین سال وقت می‌خواست و در آن آنقدر فرصت‌های بالقوه برای ما وجود داشت که به سادگی نمی‌شدآنها را نادیده گرفت، به همین دلیل عملیات بدر در آنجا طراحی گردید.

* برخی از فرماندهان ارتش معتقدند که در محور جنوبی(پاسگاه زید) عملیات برای فریب بوده و هدفش پیشروی نبوده است.

اینکه در عملیات خیبر قسمت پاسگاه زید برای فریب بوده صحیح نیست و علت روشن آن نیز این است که اولاً ما لشکرهای مهاجم خود را به آن محور واگذار کرده بودیم و ثانیاً در دستور عملیاتی که به ارتش داده شده بود کسی نگفت که این عملیات فریب است.
شخص شهید صیاد شیرازی در آن منطقه حضور داشتند و همچنین حضور لشکرهای مانوری نشانگر این است که نیروی کافی در اختیار داشتند و می‌خواستند پیشروی کنند اما نتوانستند.
اگر محور پاسگاه زید موفق می‌شد به احتمال قوی مشکلاتی که در شمال منطقه یعنی در منطقه هور بوجود آمد، قابل حل بود و دشمن تجزیه می‌شد و با یافتن راهکار، عملیات خیبر نیمه تمام نمی‌ماند.
در طول جنگ این مسئله برای ما ثابت شد که هرگاه ارتش از سپاه جدا شد، شکست خورد‌یم. سپاه عملیات‌هایی را بدون ارتش انجام داد و موفق هم بود، مثل عملیات کربلای 5. در عملیات فاو، ارتش قرار بود از محور شلمچه حمله کند که حمله هم کرد اما دوستان می‌گویند در آنجا تک پشتیبانی بود.
در اینجا من در پی بیان برتری سپاه بر ارتش نیستم بلکه می‌خواهم بگویم با تجزیه و تحلیل تاریخ می‌توان به حکمت‌هایی دست یافت مانند اینکه این کشور را نیروهای انقلابی که در چارچوب افکار امام باشند، می‌توانند بسازند، چه در جنگ و چه در غیر جنگ و هرگاه افراد بخواهند از افکار خاصی پیروی کنند اگر بهترین امکانات را هم داشته باشند، کاری نمی‌توانند بکنند.حلقه مفقوده ایران نه دموکراسی است و نه آزادی بلکه مسئله مدیریت و فرماندهی و چگونگی اداره یک موقعیت است.
در این جنگ رازهای بزرگی نهفته است، رازهای نجات ایران که اگر آن رازها در تمام صحنه‌های جامعه دخالت داده شود، از این مشکلات بیرون خواهیم آمد. به عنوان مثال مسئله تورم و گرانی از مسائل پیش پا افتاده‌ای است که بسیاری از کشورهای دنیا آن را حل و فصل نموده‌اند و حتی کشورهای اطراف ما نیز چنین مشکلی ندارند.
ما چون مدعی انقلاب، اسلام و امامت هستیم نباید وضعمان اینگونه باشد و باید مشکل خود را بیابیم. بحث اصلی ما آن جوهری است که نیروهای انقلاب در دوران دفاع مقدس آن را کشف کردند و توانستند از جوانان غیرنظامی، ژنرال‌های بزرگ تربیت کنند و تمام سرزمین‌های اشغال شده را آزاد کنند. این رمز در ارتش نبود لذا به محض اینکه ارتش از سپاه جدا می‌شد یک مرتبه کارآمدی آن با مشکل مواجه می‌شد و هرچه هم تلاش می‌کردند که یک عملیات موفق بدون سپاه انجام دهند، نمی‌توانستند.

* تصرف فاو را شاید بتوان مهمترین حادثه جنگ دانست اما گروهی مدعی هستند چون دیپلماسی کشور ضعیف بود نتوانست از آن استفاده بهینه را ببرد. در صورتی که فرض را بر درست بودن این داعیه بگذاریم، این سؤال پیش می‌آید که چرا بعد از آن به این دیپلماسی ضعیف اعتماد شد و عملیات کربلای 4و5 انجام شد؟ آیا این احتمال را نمی‌دادید که ممکن است بصره را هم بگیرید اما سیاسیون نتوانند از آن استفاده کنند؟

البته این حرف درستی است اما ما راهی غیر از این نداشتیم زیرا جنگ را طوری برنامه‌ریزی کرده بودیم که نظر سیاسیون و حضرت امام در یک راستا قرار بگیرد. بنابراین ما عملیات را طوری طراحی می‌کردیم که در آن هم صلح شرافتمندانه باشد و هم سقوط صدام. تصمیم ما این بودکه اگر آقایان در بین راه این صلح شرافتمندانه را به دست آوردند که هیچ، وگرنه ما جنگ را تا سقوط صدام ادامه می‌دهیم. بنابراین طراحی به این صورت بود که ما جنگ را از نقاطی عبور دهیم که امکان صلح قبل از سقوط صدام وجود داشته باشد و مجبور نباشیم یک جنگ تمام عیار را تا پایان ادامه دهیم و اگر امکانی برای صلح هست، به وجود آید، لذا عملیات فاو برای همین انجام شد اما دیپلماسی کشور از آن استفاده نکرد. در واقع ما با زور سلاح در عملیات کربلای 4و5، قطعنامه 598 را گرفتیم، این قطعنامه در اثر مذاکرات دیپلماتیک به دست نیامد. ایران بعد از صدور این قطعنامه برای اولین بار یک بیانیه تهیه کرد که قطعنامه 598 را تکمیل می‌کرد و دبیر کل سازمان ملل نیز آن راپذیرفت، اما صدام مخالفت کرد. آن بیانیه مکمل قطعنامه 598 گردید که در آن شناخت متجاوز بر عقب نشینی از مرزهای بین‌المللی مقدم شده بود و کمی هم جابه‌جایی در عبارات قطعنامه 598 صورت گرفته بود بنابراین ما راهی غیر از آن نداشتیم. جنگ یا باید از طریق صلح تمام می‌شد یا از طریق سقوط صدام که ما هر دو را در یک مسیر قرار داده بودیم.

* می رسیم به هیجان انگیز‌ترین ماجرای دیپلماتیک در جنگ.اینجا هم باز عده‌ای معتقدند که با افشای ماجرای مک فارلین، ایران موقعیت و امتیازهای خاصی را از دست داد و حداقل می‌توانستیم از سلاح‌های خریداری شده بیشتری استفاده کنیم و به یک برتری نظامی در صحنه جنگ برسیم ولیکن با افشای این ماجرا، امریکا را بیشتر علیه خود شوراندیم. نظر شما چیست؟

البته در رابطه با ماجرای مک فارلین ما بهتر می‌توانستیم عمل کنیم و به جای افشاگری می‌توانستیم از آنها فیلمبرداری کنیم که اگر خواستند کاری بکنند ما سند و مدرک داشته باشیم و می‌توانستیم از همان فیلم استفاده کنیم و پشت صحنه جنگ، ارتباطات را ادامه دهیم و این ارتباطات هرگاه هم توسط خودمان افشا می‌شد زلزله‌ای در منطقه پشت سر صدام بوجود می‌آورد و ما می‌توانستیم بهتر آن را ادامه دهیم که تأثیری در موضعگیری‌های انقلابی ما نداشته باشد اما آن موقع سیستم دیپلماسی کشور آن قدر پیچیده نبوده که اکنون است.

* مگر امام دستور افشای عمومی ماجرا را دادند؟

امام که همان اول این کار را نکردند. مدتی بعد از تمام شدن ماجرا وقتی مجله «الشراع» در لبنان این خبر را فاش کرد، ایران احتمال داد که نکند این جریان از کانال صهیونیست‌ها و امریکایی‌ها لو برود لذا به ابتکار عمل دست زد و ماجرا را افشا کرد.

* در این ماجرا چه گروه‌هایی واسطه مذاکره بودند؟ این جریان توسط کدام گروه افشا شد و آیا حضرت امام از جریان مذاکرات آگاه بودند؟

اصل جریان از شخص محسن کنگرلو که مشاور آقای میر‌حسین‌موسوی در نخست‌وزیری بود شروع شده بود، این فرد کارهای خود را با آقای هاشمی پیش می‌برد و هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردی نژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد را به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. درواقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه می‌گذرد. اما تشکیلات مهدی هاشمی در دفتر آقای منتظری بودند که آن را به مجله «الشراع» کشاندند چراکه در آن موقع آقای منتظری قائم مقام رهبری بودند و نفوذ زیادی داشتند. در رابطه با این مطلب هم حضرت امام اطلاع داشتند و خود ایشان به آقای هاشمی گفتند که آن را طرح کنند اما مثل ما، آن جزئیاتی که آقای هاشمی در جریانش بودند را حضرت امام مطلع نبودند.

* چرا ارتش عراق در بازپس‌ گرفتن سریع مناطقی که در تصرف ما بود مثل فاو، شلمچه، جزایر مجنون و مناطق شمالی موفق شد؟ چرا ارتش عراق یک دفعه قوی و ایران ضعیف شد؟

علت اصلی در حقیقت به هم خوردن موازنه قوا بود. موازنه قوا ترکیبی از نیرو و جغرافیاست یعنی اگر شما در هر واحد سطح، حجم معینی از نیرو داشته باشید و دشمن در همان واحد سطح حجم کمتری نیرو، موازنه قوا به نفع شما رقم می‌خورد چون در واحد سطح معین، نیرو و امکانات بیشتری دارید. اما اگر در همان واحد سطح نیروهای شما نصف نیروهای دشمن بشود موازنه قوا بالعکس خواهد شد و اتفاقی که در سال‌های پایانی جنگ افتاد همین بود. از عملیات فاو به بعد سرزمین‌های جدید و وسیعی به دست ما می‌آمد که باید در آنجا پدافند می‌کردیم و نیرو قرار می‌دادیم لذا نیروی عملیاتی آماده ما روز به روز تقلیل پیدا می‌کرد در حالی که عامل برتری ما در جنگ نیروی آزاد و هجومی بود که از سال 1365 به بعد این نیرو روز به روز کوچکتر می‌شد چرا که مجبور بودیم خطوط پدافندی تشکیل دهیم. تا قبل از عملیات فاو و حتی در عملیات خیبر و بدر هرجا که حمله می‌کردیم، ارتش را در خط پدافندی قرار می‌دادیم و نیروهای سپاه آزاد می‌شدند تا همراه با بقیه ارتش هجوم بعدی را سازماندهی کنند اما از عملیات خیبر به بعد هر جا عملیات شکل می‌گرفت، سپاه هم ناچاراً باید یک خط پدافندی شکل می‌داد لذا برخی از لشکرهای ما یک تیپ در فاو داشتند، یک تیپ در شلمچه و یک خط هم در غرب و در سال‌های پایانی جنگ که عراق هجوم می‌آورد اینها چند تکه بودند. نکته دوم این است که حتی آن زمانی که ما چنین وضعی داشتیم اگر عراق تدبیر عملیاتی درستی به کار می‌گرفت، می‌توانست فاو را از ما پس بگیرد ولیکن ارتش عراق تدبیر عملیاتی درستی نداشت. نکته‌ای که ارتش عراق دیر متوجه آن شد این بود که باید حمله تثبیت کننده و حمله باز پس‌گیری را با هم انجام می‌داد. اگر ارتش عراق بعد از یک هفته اول که ما در منطقه فاو تثبیت شده بودیم دیگر نمی‌جنگید یعنی اگر 68 روز دیگر با ما نمی‌جنگید، این همه تلفات نمی‌داد در حالی که اگر این حمله را به سه ماه بعد موکول می‌کرد که بسیجی‌ها به شهرهای خود باز می‌گشتند و منطقه خلوت می‌شد، حتماً آنجا را تصرف می‌کرد، منتهی ارتش عراق دیر متوجه این مسئله شد.
بعد از عملیات والفجر10 ژنرال‌های مصری و امریکایی تیم‌هایی به جبهه عراق فرستادند و متوجه شدند که اگرچه امکانات و تجهیزات ارتش عراق بسیار بیشتر است اما نمی‌تواند صحنه جنگ را خوب اداره کند و چندین اشکال اساسی دیگر در استراتژی و مدیریت عراق به دست آوردند.
لذا در والفجر10 ارتش عراق فقط در هفته اول با ما جنگید و هنگامی که در منطقه تثبیت شدیم دیگر عملیات باز پس‌گیری را انجام نداد بلکه به سمت عملیات آفندی رفت بنابراین موازنه قوا به هم خورده بود. سؤالی که ممکن است ایجاد شود این است که آیا می‌شود موازنه قوا بر هم نخورد؟ بله، به واسطه همان کاری که ارتش عراق کرد و تمام کشور خود را وارد جنگ کرد ما هم می‌توانستیم از به هم خوردن موازنه قوا جلوگیری کنیم. ما چون فقط با توان سپاه و ارتش می‌جنگیدیم لذا توانایی نظامی ایران از رشد فضاینده سال‌های اول جنگ باز ماند و در ایران مردم زندگی خود را داشتند. اما در عراق اینگونه نبود بلکه همه اول می‌جنگیدند، بعد زندگی می‌کردند اما در ایران ابتدا زندگی می‌کردند و بعد می‌جنگیدند. لذا اینکه می‌گوییم کل هزینه‌های ارزی جنگ 22 میلیارد دلار بیشتر نبوده است، کسی غیر از این نمی‌تواند جواب ما را بدهد. ایران در سال 62 فقط 25 میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است در حالی که هر یک سال از جنگ تنها کمتر از 3 میلیارد دلار از کل هزینه‌های ارزی کشور را مصرف می‌کرده است یعنی از حدود 100 میلیاد دلار درآمد ارزی 8 ساله کشور، تنها 22 میلیارد دلار خرج جنگ شده است و این یعنی کمتر از
20 درصد و با80 درصد دیگر کشور اداره می‌شد.
درست است که جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه پیدا کرد اما نه جنگی که مثل قبل از خرمشهر باشد. جنگ بعد از آزادی خرمشهر ادامه یافت اما نه با هدف و برنامه‌ریزی برای سقوط صدام و گرفتن عراق و آن اهدافی که در شعارها می‌دادیم و هیچ گاه کشور برای تحقق آن برنامه‌ریزی نکرد و لذا مسئولان برای آن امکانات لازم را به صحنه جنگ نیاوردند و این مطلب با اعداد و ارقام مشخص است.

* این ایرادی است که من زیاد شنیده‌ام اما کمتر به علت اصلی آن پرداخته شده است.به نظر شما دلیل همکاری محدود سازمان‌ها و دولت با جنگ چه بوده است؟ چرا در نامه‌ای که از طرف شما به حضرت امام نوشته شده، علت این مسائل بیان نشده است؟

برای چندمین بار جدا تأکید می‌کنم که آن نامه را من برای آقای هاشمی نوشتم و آقای هاشمی گفته‌اند که نامه به حضرت امام است، درحالی که عنوان آن نامه برای امام نیست و من درهیچ نامه‌ای از امام تقاضای امکانات نکرده‌ام. نامه‌ای که از من خدمت امام بردند با عنوان آقای هاشمی می‌باشد. سپاه از سال 62 به بعد مسئله امکانات را مطرح می‌کرد اما دوستان سیاسی به ما یک پاتک زدند که مسائل تصمیم‌گیری را پیچیده کرد. پاتک آنها این بود که می‌گفتند سپاه می‌تواند بجنگد اما به دنبال گرفتن امکانات از کشور است لذا وقتی ما صحبت از امکانات می‌کردیم می‌گفتند شما می‌خواهید سپاه را گسترش بدهید و یک چنین فضایی ایجاد کرده بودند. پس از انتشار کتاب کربلای5 در بخش بازگوکردن مذاکرات پشت صحنه جنگ، خواهید دید که ما آقای هاشمی را برای اولین بار با فرماندهان رودررو کرده‌ایم و تصمیم گیری را به ایشان سپرده‌ایم تا ایشان کاملاً متوجه شوند که بحث کمبود امکانات و نیرو یک واقعیت است. اینکه فرماندهان مرتب مسئله کمبود امکانات را مطرح می‌کنند معلوم می‌شود که ما برای جنگیدن امکانات می‌خواستیم اما آقایان می‌گفتند روز اول که شما خرمشهر را گرفتید این مقدار امکانات نداشتید اما اکنون می‌گویید برای گرفتن بصره امکانات چند برابر آزادی خرمشهر را می‌خواهیم.
این مسئله نکته مهمی را بیان می‌کند و آن اینکه دوستان اعتقادی به بسیج امکاناتی که به سقوط صدام منجر شود نداشتند. یک بار هم آقای هاشمی صریحاً گفت که شما می‌روید و بغداد را می‌گیرید ولی اگر امریکا بمب اتم بزند شما چه خواهید کرد؟
اگر چه این سؤال مهمی بود ولی طرح آن برای توجیه عدم تصویب تقاضای فرماندهان سپاه در بسیج کشور در جنگ بود. پس معلوم می‌شود که دوستان به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و «سقوط صدام» اعتقادی نداشتند بلکه دولتمردان ما بر این عقیده بودند که این جنگ را نمی‌توانیم تا سقوط صدام ادامه دهیم و باید آن را با یک عملیات موفق تمام کنیم اما مشکل دیگر این بود که ما هر عملیات موفقی که انجام می‌دادیم باز هم جنگ تمام نمی‌شد. مثلاً فاو انجام شد اما جنگ تمام نشد. مشکل این بود که استراتژی مسئولان سیاسی که ما بر اساس آن، برنامه‌ریزی و عملیات می‌کردیم موفق نبود، بنابراین مسئولان سیاسی معتقد بودند که به نفع کشور و انقلاب است که با یک عملیات، جنگ تمام شود و اگر قرار است که جنگ با یک عملیات تمام شود پس چرا تمام کشور را بسیج کنیم بلکه کمی امکانات از این طرف و آن طرف جمع می‌کنیم و به سپاه می‌دهیم تا آن یک عملیات را انجام دهد و جنگ با حداقل هزینه تمام شود. بنابراین منطق و هدفی در ذهن دولتمردان بود که موجب می‌شد منابع، بودجه و نیرو در حد معینی وارد جنگ شود که آن هم به منظور دلسوزی برای کشور بود اما واقعیت نشان داد که آن نوع دلسوزی، جنگ را 6 سال به طول کشانید در حالی که قرار بود حداکثر 4-3 ماه بعد از فتح خرمشهر با یک عملیات جنگ تمام شود. سؤال ما از مسئولان سیاسی این است که اگر بعد از فتح خرمشهر کل کشور را وارد جنگ می‌کردید آیا جنگ زودتر تمام نمی‌شد؟ ما اگر برای سقوط صدام برنامه‌ریزی می‌کردیم، شاید جنگ زودتر تمام می‌شد و پیروزی‌های آن نیز وسیع تر و گسترده تر بود چون ما قوای بیشتری روی صحنه می‌آوردیم و موازنه قوا و برتری همواره به نفع ما بود زیرا ما برای یک عملیات موفق می‌جنگیدیم اما صدام برای «جنگ جنگ تا پیروزی» می‌جنگید.

منبع: رمز عبور 2