آنوقتها مجنون ِ لیلی فرق می کرد...
داغ دلش با بنده خیلی فرق می کرد...
من از تمام نامرادیها گذشتم
مجنونیم با ناز لیلی فرق می کرد!...
آنوقتها مجنون کمی محجوب تر بود...
لیلی قصه هم کمی مغرور تر بود...
اینروزها دیگر حیایی هم نمانده !
گر مانده بود از هر نظر مطلوب تر بود...
آنوقتها لیلی زمجنون قهر می کرد...
شعر نمی آیم ... نیا ... را بحر می کرد
بیچاره مجنون بس که دنبالش روان شد
گویی تمام نقشه ها را طرح می کرد...
آنوقتها ابروی لیلی چون کمان بود
ابروی مجنون هم چو طاق آسمان بود
این روز ها ابروی هر دو آب رفته !
ابرو! چه گویم ... چون نخی بی رنگ و جان بود.
سعید پونکی
روزی کلاغ قلب من با سینه ام گفت
در باز کن از این قفس رنجیده ام من
در باز شد مرغک پرید و زود برگشت ...
گفتا برون درد است ! اینجا بیمه ام من ...
از آستان یار تا کوی غریبی ...
تنها به میزان نمی! از راه مانده ...
چشمان زیبایت که شبنم سود گردد
تنها به قدر شبنمی از آه ! مانده ...
در آسمان چشم تو مهتاب می شوم
با بارش نگاه تو بی تاب می شوم
از گرمی محبت تو تشنه مانده ام
با قطره های عشق تو سیراب می شوم
سعید پونکی
اشکال از خورشید نیست وقتی چشمان ما تاب دیدارش را ندارد...
چشمان حقیر آفتابگردان،امروز ! طاقت جلوه خورشید را ندارد ....
آفتابگردان ، امروز ! چشمانش را به خورشید بسته و فقط رو به سوی او دارد...
برای دیدن خورشید ، باید از چشمانت بگذری! ...
وقتی چشمانت را به آفتاب هدیه کردی ! به همه جا می تابی واز نگاهی
ماورای خاک به کیهان خواسته ها و پرسشهایت خواهی نگریست ...
دیگر در نگاه تو ... در فکر تو ... نقطه ای تاریک نخواهد بود....
زیرا خورشید در چشمان توست! ...
سعید پونکی
آفتابگردان نگاهم ...
تمام امید و پناهم...
رو به آفتاب روی تو خورشید روست .
یک دشت ... نه!... یک زمین !
زرد رویان عاشق ...
آفتابگردان تشنه خورشید ...
از پشت ابرهای تیره ظلمت ...
حضور بی پرده ات را می طلبند.
چرا که طینت آفتابگردان را
با جلوه خورشید سرشته اند ...
ما آفتابگردان های سرگردان !
نه ! ... بهتر بگویم ...
آفتاب ... گرُدان خط شکن شهادتیم ...
صفهای تو در توی ما ،
وقتی زیر دندان دشمن می شکنیم
سنگ می شویم ...
سرخ می شویم ...
و دندان می شکنیم !
آری ! شیعه اگر می شکند ، دندان می شکند! ...
این رسم آفتاب ،گرُدان منتظر خورشید است ...
خورشیدی که ابرها را کنار خواهد زد ...
خورشیدی که غروب ندارد...
به یاد خواهران و برادران شیعه بحرینی .سعید پونکی
هاشم ... هاشم... هاشم... سعید ....
.... .... .....
سعید جان بگوشم ...
حاجی جان! کبوترها از دست رفتن ...
همه جا پرو بال کبوتر ریخته ... پس چی شد ابابیل؟ ...
سعید جان ...
توی راهند... مقاومت کنید...
این دیالوگ فقط مربوط به سالهای جنگ نیست....
امروز هم کبوتر های بی گناه تو سرزمین گناه پرپر می شن ...
همه منتظر نجات بخشی هستن... اما خبر می رسه که توی راهه ....
مقاومت کنید...
خدا کنه وقتی منجی میرسه ! کبوتری مونده باشه ... کبوتری که شرمنده
منجی نباشه ....
ببینیم کبوتر دلمون روی کدوم بام می شینه !
و از کدوم سفره دونه میچینه !
یادمون نره ! مقاومت کنیم ....
کبوتر... کبوتر .... کبوتر ... منجی ...
... ... ...
به گوشم کبوتر جان ....
سعید پونکی . اردیبهشت 1390
سجاده نماز شبت را شبی دگر
چون چشم های دل خود باز می کنم
یاد عزیز وچهره نورانی ترا
مهمان سفره های شب راز می کنم
با دست های خسته خود تا به اوج دوست
تا آستان عرش خدا بال می زنم
باقامت شکسته خود در برابرش
بوسه به مُهر قبله آمال می زنم .
چون هیچ در برابر هستی لایزال
از هستی حقیر تنم پاک میشوم
آئینه تمام نمای کمال دوست
خاکی به تابناکی افلاک می شوم
با مرکب پرنده ی عشق و عروج تو
تادور دست دور دلم سِیر می کنم
این سرزمین پر ز هوسهای خفته را
خالی زهر چه باطل و هر غیر می کنم
ای کاش با پرنده جانم کنار تو
در آسمان عشق خدا بال میزدم
ای کاش با صفای وجود و برای تو
آینده را وصله به یک حال میزدم
سرمایه محبت و سجاده نماز
میراث جاودانگی و ماندگار توست
این مهر ایزدی که به سینه بود مرا
تا نسلهای بعد و دگر هم برای توست.
تقدیم به همه پدرهای سفر کرده .
سعید پونکی
سلام. این چند وقت اینقدر حرف های حکمت آمیز از این و آن خوانده ام که برای خودم یک پا حکیم شده ام . باضافه اینکه با مشکلاتی که برایم به وجود آمده کلی پند و اندرز نصیبم شده و خلاصه دیگر دست کمی از بزرگمهر و ُارُد بزرگ و.... ندارم !!!!. مخاطب این پند ها خودم هستم و منظور خاصی برای بیان آن ندارم . پس امیدوارم برای دوستان سوء تفاهم پیش نیاید!
بعضی از آنها را مینویسم تا هر کس خواست بخندد و هر کس خواست پند گیرد ...
خط فقر با قلم تبعیض میان جامعه کشیده شده است اما کسی مسئولیت ترسیمش را قبول نمی کند !
همه بالا و پائین خط فقر را می بینند اما کسی به امتدادش که نقطه چین درد و انتهایش که صفحه سیاه نیستی است توجهی ندارد؟!
در طول شبانه روز بیشتر به دنبال چه میدوید؟! من بیشتر با تور تمرکز دنبال پروانه ذهنم میدوم و هیچگاه به آن نمی رسم .
بیشتر ما امید واریم اما به چه چیز!؟ و عده ای ازما ناامید اما از چه چیز؟! اول باید هدفی داشت تا ناامید و یا امیدوار بود .
گذشت زمان برای ثروتمند سریع و برای فقرا آرام است .
بانکها، ثروتمندان بد حساب را از فقیران خوش حساب دوست تر دارند.
فقیر را فقرش به سمت نیستی می برد و ثروتمند را ثروتش .
حرفهای ذهنتان را با گوش قلبتان بشنوید .
آنکه محبتش را اهداء نمی کند ، تنهایی هدیه می گیرد!
ادامه مطلب ...
این شعر بر اساس این تصویر سروده شده است